به گزارش خبرگزاری مهر، حجت الاسلام محمدرضا خاکی قراملکی عضو هیئت علمی فرهنگستان علوم اسلامی قم در کمیسیون فلسفه و روش شناسی گفت: طبعاً آسیب هایی که علوم سکولاریستی به دنبال دارد، می طلبد ما به چاره اندیشی افتاده، به تولید علوم بومی و متناسب با فرهنگ خود، اندیشه کنیم. در حقیقت در این رویکرد، علوم غربی- چه علوم پایه و تجربی و چه علوم انسانی- مبتنی بر مبانی فلسفی خاص و روش علمی خاصی است که با مبانی فلسفی و روش موجود ما سازگار نیست. به همین روی نمی توان این مبانی را از این علوم تفکیک کرد.
وی خاطر نشان کرد: از سوی دیگر ضرورت تحول در علوم انسانی، مستلزم جریان سازی و حضور فلسفه در علوم انسانی است. همچنین ضرورت و لزوم حضور و جریان فلسفه در عینیت و کاربردی شدن فلسفه مستلزم رویکرد جدید نسبت به فلسفه موجود و تاسیس روش شناسی تحول در علوم است. در غیر این صورت فلسفه نمی تواند در متن جامعه حضور موثر و راه گشا داشته باشد. در حقیقت اضطرار ما به فلسفه ناظر بر طبیعت شناسی و رهائی از یک فلسفه انتزاعی، مستلزم تغییر اساسی در تفکر فلسفی و روش شناسی آن است و در غیر این صورت فلسفه نمی تواند با نیاز های عصر خود هماهنگ شود.
وی در خصوص ضرورت هماهنگی فلسفه با نیاز های معاصر گفت: ضرورت هماهنگی با نیاز های معاصر و زمان حال، ما را به تحول و تغییر در علوم انسانی و فلسفی موجود فرا می خواند. فلسفه در واقع اگر نتواند با نیازهای زمان عصر خود هماهنگ شود، به طبع منزوی خواهد بود. در واقع مقایسه فلسفه با نیاز های معاصر و تقاضاهای زمان و ضرورت پاسخ گوئی، جز با تحول در علوم انسانی خصوصاً در حوزه فلسفه و روش شناسی علوم ممکن نیست. در حقیقت در مقایسه بین نیازها و پرسش های عصر که از سوی مدرنیته غرب و علوم سکولار تحمیل شده و پیگیری پاسخ به آن بر اساس مبانی فلسفی، ما را به خلاء موجود در فلسفه و روش شناسی آن متوجه می کند و ما را به تحول در دانش فلسفه و تولید نظریه با رویکرد روشی یعنی فلسفه مضاف و فلسفه جدید رهنمون می کند.
عضو هیأت علمی فرهنگستان علوم اسلامی قم در ادامه به ضرورت رهائی از بن بست تقلید از مدل عقلانیت غربی و ماندن در تحجر پرداخت و عنوان داشت: بی شک ما برای تحول در علوم و فلسفه حاکم بر آن، بایستی نسبت خود را با روش علوم و روش فلسفی غرب از یک سو و روش شناسی فلسفه موجود از سوی دیگر روشن کنیم، لذا نه می توان با تقلید و الگوی برداری از روش شناسی علوم غربی و نه با روش شناسی حاکم بر فلسفه موجود در جهان اسلام، به تحول وتولید علم اندیشه کرد. برای رهائی از تقلید و تحجر بایستی به تاسیس «روش شناسی علوم انسانی اسلامی» اندیشید.
وی در خصوص کاربردی نبودن و انتزاعی بودن فلسفه موجود نیز گفت: فلسفه اسلامی موجود با توجه به عدم تطابقش با نیاز های امروزی و به روز نبودنش نتوانسته کارامدی لازم را در عینیت و عمل داشته باشد. به همین روی فلسفه اسلامی نتوانسته در علوم انسانی جریان پیدا کند. به عبارتی فلسفه عام اسلامی موجود، فلسفه های مضاف خود را تولید نکرده است تا بستر و زمینه جریان فلسفه در علوم انسانی گردد. لذا فلسفه ملاصدرا در عصر حاضر با وجود قوت ها و ظرفیت های وکارکردهای دفاع عقلانی از اندیشه های کلامی، نتوانسته به نظام سازی در علوم منتهی شود.
خاکی قراملکی بیان کرد: این دستگاه فلسفی اساسا با توجه به دغدغه مطلق اندیشی وجامعیت گرائی، توجه و پرداختن به امور طبیعت و امور جزئی را دور از شان فلسفه می دانست. به این ترتیب فلسفه ارتباطش با علوم و امور جزئی صرفاً در حد اثبات موضوع علوم خلاصه می شود. در حالی که امروزه در حال حاضر به ارتباط و پیوند عمیق تر و شامل و نافذتر از این، از فلسفه انتظار داریم. به هر روی این رویکرد براین باور است که انتظارات حداکثری ما با این فلسفه تامین نمی شود و ما نیازمند به طرح جدیدی از فلسفه که موضوعش و مسائل و غایتش امر عینی و کاربردی است و در عین حال هویت آن اسلامی باشد، هستیم.
وی در خصوص ضرورت تاسیس فلسفه های مضاف گفت: حال پس از روشن شدن این ضرروت ها و بایستگی ها و آسیب ها، باید دید که این نگاه برای رفع این آسیب ها و خلاء ها وتحقق بایسته ها چه راهبرد نظری و عملی روشن را پیشنهاد می کند.آیا در رفع این آسیب ها و خلاء ها صرفا به حل و گره گشائی موردی و مساله ای روی می آورد یا «راهبرد فرامساله ای» و «روش شناختی» و فلسفی را طرح می کند؟ به طور اجمال می توان گفت که این نظریه مدعی است که به دنبال حل مساله ای و موردی رفع آسیب ها و خلاء ها نبوده است، بلکه در تلاش بوده تا با رویکرد نگاه درجه دومی و معرفت شناختی و نگاه فرامساله ای، در قدم اول به «روش شناسی تحول در علوم انسانی» بیاندیشد.
وی اضافه کرد: بر اساس رویکرد جدیدی که در روش شناسی علوم (تاسیس فلسفه مضاف) ارائه می شود، خروجی نهائی این رهیافت روشی، دست یافتن به فلسفه ای است که انتظارات و نیازهای گفته شده را بدون آسیب های ذکر شده محقق می کند، که از آن به «حکمت نوین خودی» یاد می شود. البته می توان از آن به دلیل موضوع بودن انسان در آن، به «حکمت انسانی» یاد کرد.
عضو هیأت علمی فرهنگستان علوم اسلامی قم ادامه داد: اینکه گفته شد این رویکرد به تحول روشی و فلسفی در علوم انسانی می اندیشد، در حقیقت تحول در رویکرد روشی را با طرح «تاسیس فلسفه های مضاف» دنبال می کند. به همین روی نگاه درجه دوم به همه علوم و حتی فلسفه اسلامی موجود، ما را به تولید فلسفه های مضاف سوق می دهد که می توان به فراخور هر علمی، «فلسفه مضاف خاص» برای آن تولید کرد.
وی بیان داشت: به این ترتیب ما با انواع فلسفه های مضاف مواجه خواهیم شد، که می تواند ما را با نگاه تاریخی به مضاف الیه آن علم، به آسیب شناسی آن رهنمون کند و ازسوی دیگر به ما قدرت و توان ارائه راه حل منطقی در خروج از این آسیب ها را می دهد. به این ترتیب فلسفه های مضاف کارکرد روشی دارند. در این میان می توان یکی از فلسفه های مضاف تاسیسی را یعنی «رویکرد فلسفه اسلامی» نام برد که در آن فلسفه اسلامی، مضاف الیه قرار گرفته و با نگاه درجه ۲ و رویکرد تاریخی و منطقی به آن، می توان به آسیب شناسی آن و ارائه راهکار های منطقی پرداخت.
وی گفت: بر این اساس است که این فلسفه های مضاف، طریق و «روش جریان سازی فلسفه»، در تئوری پردازی علوم انسانی و تولید علوم عملی می گردد. به همین روی تئوری پردازی علمی در هر دانشی به واسطه فلسفه حاکم بر آن ممکن می گردد، زیرا از احکام کلی و مضاف الیه علم، سخن می گوید و البته در عین حال در این مجال جای پرسش است که آیا بر خود فلسفه های مضاف نیز فلسفه عام و مطلقی که ناظر بر کارآمدی عینی و عملی باشد نیز حاکم است یا خیر؟ اگرچه این نظریه خروجی نهائی فلسفه فلسفه اسلامی تاسیس شده را، دستیابی به حکمت نوین خودی می داند، اما آیا چنین فلسفه ای تولید شده می تواند تمام فلسفه های مضاف را سرپرستی کند یا خیر؟
وی در خصوص چیستی و توصیف انواع فلسفه مضاف نیز گفت: در این نگاه اساساً مفهوم و معنای فلسفه مضاف غیر از معنایی است که در گذشته از آن اراده می شد، که به «رئوس ثمانیه» مشهور است و شامل مبادی تصوریه و مبادی تصدیقیه و مسائل و اغراض و موضوع و.. می شود. لذا طبق این نگاه فلسفه مضاف را نبایستی با رئوس ثمانیه مترادف دانست و لذا تفاوت جدی و فاحش، میان این دو وجود دارد. می توان نسبت شان را «عام وخاص من وجه» دانست. البته روشن است در این نظریه اساسا میان «فلسفه مضاف به واقعیت» و «فلسفه مضاف علوم» تفاوت اساسی وجود دارد. این تفاوت ها به معانی فلسفه و روش ها و رویکردهای دو دسته دانش برمی گردد.
قراملکی تصریح کرد: تفاوت هایی که می توان ذکر کرد از این قرار است. روش تحقیق در صنف نخست یعنی فلسفه مضاف به حقایق استدلالی و نقدی و در قسم دوم توصیفی، تعلیلی، تحلیلی ونقدی است و رویکرد و رهیافت در فلسفه های مضاف به دانش ها در مقام گرد آوری اطلاعات، تاریخی ـ گزارشی و در مقام داوری وتحلیل، تاریخی و معرفت شناختی و عقلانی است.
وی ادامه داد: یعنی گرچه با روش تاریخی به گرد آوری اطلاعات درباره پرسش های بیرونی ار علم می پردازیم، اما بعد در مقام داوری و پاسخ یابی نسبت به مسایل درجه دوم، علاوه بر روش عقلانی و معرفت شناسانه از گزارشات تاریخی بهره می بریم. فن تحقیق نیز در آنها کتابخانه ای ـ هرمنوتیکی است اما رویکرد فلسفه های حقایق (غیرعلوم) مبتنی بر بداهت های عقلانی است. رویکرد فلسفه های مضاف به حقایق (غیرعلوم) درونی و درون نگرانه و رویکرد فلسفه های مضاف به رشته علمی ودانش های دارای دیسپلین بیرونی و برون نگرانه است و دیگر تفاوت هایی که می توان بر شمرد.
قراملکی اضافه کرد: افزود: با وجود این تفاوتها در این دو فلسفه مضاف، نسبت میان آن دو با انواع واقسام آن، طبق این نظریه، مشترک لفظی است. به یک معنا می توان فلسفه مضاف را یک نگاه پسینی و درجه ۲ و فرانگرانه، تحلیلی، عقلی و آسیب شناسانه به مضاف الیه خود یعنی علوم و واقعیت ها تعریف کرد، که خود فلسفه مضاف به واقعیت را می توان فلسفه مضاف درجه یک نامید و فلسفه مضاف به علوم را فلسفه، درجه دوم نام نهاد.که اولی متعلَّقش «جهان اول» یعنی «واقعیت عام»است و دومی به «جهان دوم» یعنی «جهان ذهن» تعلق دارد.
وی در پایان گفت: البته این انواع و گونه های فلسفه مضاف که به حیث روشی و متدیک علوم اشاره دارد، به ادعای این نظریه با مطالعات کتابخانه ای انواع فلسفه مضاف در غرب به دست آمده است والبته به این ترتیب و نظمی که به تفصیل بیان شده در متون غربی آورده نشده است. این نظریه روش دستیابی به فلسفه مضاف را این گونه تشریح می کند.