خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: سالروز شهادت حضرت اباالحسن الرضا (ع)، روز حُزن دوستداران و شیعیان آن امام هُمام است و امروز، روزی است که ایران اسلامی در سوگ است و شاعران آئینی هم در مصیبت این روز، ابیاتی تقدیم میکنند.
حبیب باقرزاده یکی از همین شاعران است که ضمن بیان آخرین لحظات زندگی نورانی امام علی بن موسی الرضاالمرتضی (ع)، گریزی هم به کربلا میزند:
آقایمان آمد؛ عبا روی سرش بود
رنگ کبودی بر تمام پیکرش بود
در کوچه یاد ماجرای کوچه افتاد
یا فاطمه، یا فاطمه، ذکر لبش بود
دستی به پهلو، دست دیگر روی دیوار
پهلو گرفتن یادگار مادرش بود
او در میان حجره ای دربسته اما
صدها فرشته در کنار بسترش بود
او دست و پا می زد ولی با کام عطشان
گویا که دیگر لحظه های آخرش بود
اما تمام فکر و ذهنش کربلا بود
یاد غریبی های جدّ بی سرش بود
مردم! گریز کربلایم اینچنین است
آمد جواد و لحظه ی آخر، برش بود
اما به دشت کربلا جور دگر شد
اربابمان بالای نعش اکبرش بود
باید جوانان بنی هاشم بیایند
تا این بدن را بر در خیمه رسانند
و این هم شعری از محمد فردوسی تقدیم به ساحت حضرت ضامن آهو که باز هم با حال و هوایی عاشورایی به پایان می رسد:
ابری سیاه، چشم تَرَش را گرفته بود
زهری توان مختصرش را گرفته بود
معلوم بود از وَجَناتش که رفتنی است
یعنی که رُخصت سفرش را گرفته بود
از بس شبیه مادرش افتاد بر زمین
در انتهای کوچه سرش را گرفته بود
تا رو به روی حجره خمیده خمیده رفت
از درد بی امان، کمرش را گرفته بود
چشم انتظارِ دیدنِ روی جواد بود
خیلی بهانه ی پسرش را گرفته بود
بر روی خاک بود که پیچید بر خودش
آثار تشنگی، جگرش را گرفته بود
افتاد یاد جدّ غریبی که خواهرش
در بین قتلگه خبرش را گرفته بود
دیگر توان دیدنِ اهلِ حَرَم نداشت
از بس که نیزه دور و برش را گرفته بود
وقتی که شمر آمد و کارش تمام شد
خلخال دختری نظرش را گرفته بود
اما شعر جواد حیدری در این مصیبت سوزناک، از زبان خود امام هشتم (ع) سروده شده است:
غریب شهر خراسان، عزیز زهرایم
رئوف همچو خدای رحیم و یکتایم
به دستگیری سائل همیشه مشهورم
منم که ضامن آهو میان صحرایم
به هر کجا که صدا می کند مرا مسکین
به غربت دل خونم، قسم که می آیم
رضای فاطمه را از من غریب بجو
که من کلید رضای علی و زهرایم
به نام من به در آور لباس إحرامت
که من خود عاشق این جامه ی مُصفّایم
اگر شرایط احرام تو شکسته شده
مدار غصه به حُکم تو خورده امضایم
قبولیِ زحماتِ مُحرّم و صفر است
هر آن که ناله زند در عزایِ عُظمایم
منم غریب که جز من کسی غریب نشد
به جز جواد کسی بر دلم حبیب نشد
و این هم شعری از سید محمد بابامیری که این مصیبت جانگداز را اینچنین به سوگ نشسته است:
در خاک می پیچد تنش را مرد غربت
دارد در این حالت تماشا مرد غربت
باید تماشا کرد و خون از چشم بارید
دریا به دریا همنوا با مرد غربت
هرم نفسهایش پُر از تأثیر زهر است
در آتش افتاده ست گویا مرد غربت
او آب را پس می زند ای وای، ای وای
در فکر عاشوراست آیا مرد غربت؟
یک شهر عاشق دارد و سرگشته امّا
تنهاتر از تنهاست اینجا مرد غربت
دُردانه ای بوی مدینه با خود آورد
خوبست دیگر نیست تنها مرد غربت
یک کهکشان راه است تا فهمیدن او
هفت آسمان شد فاصله تا مرد غربت
یکی از شاعرانی که درباره این حُزن جانکاه، اشعار متعددی دارد، استاد غلامرضا سازگار "میثم" است که یکی از مشهورترین اشعارش، شعری در دوازده بند و با بیت مشترک، "گدایم؛ گدایم؛ گدایم؛ گدایم؛ گدای علی بن موسی الرّضایم" در پایان همه بندهاست.
این شاعر آئینی در بند هشتم این شعر زیبا، چنین میسراید:
تو آئینه طلعت کبریایی
جگر پاره خاتم الانبیایی
تو قرآن، تو توحید، تو دین، تو ایمان
تو زهرای مرضیه، تو مرتضایی
تو بدرالولایه، تو شمس الائمه
تو مولا علی بن موسی الرّضایی
تو یاسین، تو طاها، تو کوثر، تو قدری
تو کعبه، تو مروه، تو سعی و صفایی
مزار تو در خاک طوس است امّا
تو در جان مایی؛ تو در قلب مایی
تو یار غریبانی و خود غریبی
تو تنهایی و با همه آشنایی
کجا رو کنم از پی عرض حاجت
تو باب المرادی، تو مشکل گشایی
زهی جاه و رفعت، زهی لطف و رأفت
که نه از خدا و نه از ما جدایی
چو برخیزم از خاک، در حشر گویم
علی بن موسی، کجایی، کجایی
به جان جوادت پی بازدیدم
سه جایی که خود وعده دادی بیایی
مرا بر در خانه تو است بهتر
ز ملک سلاطین، مقام گدایی
گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم
بند نهم این شعر هم به مناسبت امروز، اشاره مستقیم دارد:
دریغا دریغا که از جور مأمون
دل مهربان تو شد روز و شب خون
عجب از تو گردید مهمان نوازی
که در خانه خود تو را کشت مأمون
تو با هر غریب آشنا بودی امّا
غریبانه جان از تنت رفت بیرون
جگر خون، دل از زهر کین پاره پاره
خراسان! ز مهمان نوازیت ممنون
الهی به مظلومی ات خون بگریم
الهی غمت در دلم گردد افزون
الهی نبیند دمی روی شادی
هر آن دل که بر غربتت نیست محزون
دریغا شگفتا که فرزند موسی
شود کشته از کینه نجل هارون
چو بردند نعش تو بر دوش یاران
چو گردید جسم تو در طوس مدفون
زنان خراسان خراشیده صورت
ز سیلی نمودند رخساره گلگون
زپا اوفتادی و بر بذل دستت
فلک بود مرهون و من نیز مدیون
گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم
و اینک بند یازدهم این شعر را به تماشا می نشینیم که لحظات مظلومانه مسموم شدن حضرت ثامن الحجج (ع) را به تصویر می کشد:
غریبی که سوزانده هجرت وطن را
به آتش کشیده دل مرد و زن را
تو تنهای تنها ولی در غم خود
عزاخانه کردی دو صد انجمن را
چرا درد خود را به مردم نگفتی
چرا در دلت حبس کردی سخن را
به کوچه عبا بر سر خود کشیدی
چرا وا نکردی به شِکوه دهن را
زمین خراسان کجا داشت باور
که گیرد در آغوش خود آن بدن را
زنان خراسان به پاس عزایت
ببخشند مهریه خویشتن را
تو آن باغبانی که داغت زد آتش
دل لاله و بلبلان چمن را
به هنگام تشییع جسمت ملک گفت
نسیم خراسان مبر یاسمن را
کجا رو کنم با که گویم خدایا
که مأمون دون می کشد بوالحسن را
ألا یا جوادالائمّه بر کَن
ز داغ غریب خراسان وطن را
در این آستان تا گدای تو هستم
ندارد کسی عزّت و قدر من را
گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم
اما بند پایانی این شعر هم، مصیبتی منظوم در رثای حضرت سلطان سریر ارتضاست که بخش پایانی این گفتار هم خواهد بود:
سزد در غمت آسمان خون بگرید
زمین، چشم گردد چو جیحون بگرید
به یاد تو پیوسته چشمم رضا جان
چو ابری که بارد به هامون بگرید
شود تازه داغ جوادت چو بیند
به دنبال تابوت، مأمون بگرید
تو در پیش چشم جوادت دهی جان
جوادت تماشا کند خون بگرید
دلم گشته دریای آتش خدا را
بگو دیده ام در غمت چون بگرید
کجا بود معصومه تا از برایت
در آن حجره با قلب محزون بگرید
الهی رَوَم سر گذارم به صحرا
دو چشمم به یادت چو مجنون بگرید
تو از بس رئوفی عجب نیست ای دوست
که در ماتمت دشمن دون بگرید
علی بن موسی دو چشمی که بر تو
نگرید ز بیداد گردون بگرید
ز سوز دلت بر دلم آتشی زن
که هر چشمم از بحر افزون بگرید
گدای در خانه تو است "میثم"
مبادا زکوی تو بیرون بگرید
گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم