بخشی از شعر آئینی شاعران ایران زمین، به شأن و جایگاه مسجد می‌پردازد؛ اشعاری که مروری‌بر آن‌ها در سالروز تأسیس نخستین مسجد اسلام، حال و هوایی معنوی می‌آفریند.

خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: پانزدهم ماه ربیع‌المولود سال اول هجری قمری، نخستین مسجد در تاریخ اسلام تأسیس شد. این مسجد، مسجد قُبا نام دارد و در نزدیکی مدینه واقع است. شاید شایسته باشد تا در این روز، نگاهی به برخی متون منظوم شاعران درباره مسجد انداخته شود؛ اشعاری که اگرچه تعداد آنها، زیاد نیست؛ اما یادآور اهمیت مسجد در دین مبین اسلام است:

اگر حق پرستی به مسجد در آی
که با جمع بینی تو دست خدای

یکی از بهترین اشعار شاعران معاصر درباره مسجد، سروده مرحوم حبیب الله چایچیان (حِسان) است که این خانه ی خدا را، "خلوتگه راز" و البته "راهنمای انسان" می خوانَد:

مسجد ای خانه ی آباد خدا
مسجد ای پایگه یاد خدا

از بلندیّ مناری از نور
می زنی بانگ؛ به نزدیک و به دور

می کنی دعوتمان با صد شور
که بیایید به درگاه غفور

بشتابید که شد وقت نماز
وقت معراج و زمانِ پرواز

بشتابید بدین راه نجات
بهترین کار، صلات است؛ صلات

مسجد ای راهنمای انسان
ای ندای تو ندای قرآن

هر زمان سوی من آغوش تو باز
تا به خلوتگه تو گویم راز

سایه ی رحمت تو بر سر من
در خطرگاه زمان، سنگر من

مسجد ای نهرِ خروشانِ صفا
چشمه ی رحمت جوشان خدا

در زلال تو، گُنَه می شویم
با خدا چون که سخن می گویم

خیمه ی نور به دنیا زده ای
سایبان در دل صحرا زده ای

ای پناه دل تفتیده ی من
می چکد اشک چو از دیده ی من

وه چه خوش حالت زیبا داری
بهتر از این نَبُوَد معماری

جسم تو پاک و ضمیر آگاه
نور چشم تو چراغِ الله

چون دو دستی که به هنگام دعاست
دو منار تو، بلند و بالاست

جان به قربان تو ای معبد پاک
در حریم تو نَهم سر بر خاک

سجده بر ایزد منّان بکنم
دردهایم همه درمان بکنم

ای به دامان تو آسودگی ام
پاک کن از گُنَه؛ آلودگی ام

این استاد پیشکسوت شعر آئینی، در ابیات پایانی این شعر، یکی از افتخارات مسجد را در این می داند که محرابش، با خون امام امیرالمؤمنین (ع)، رنگین شده است:

مایه ی فخر تو بس باشد این
که نهادست نبی بر تو جبین

وه چه محراب تو پُر آذین است
چون که از خون
"علی" رنگین است

آمدم سوی تو با گامِ بلند
در به روی منِ مُحتاج مبند

چون "حسان"، صاحبِ این خانه، خداست
بندگان را درِ رحمت اینجاست

و اما شعر بعدی درباره مسجد، از حجت الاسلام علی اکبر صادقی رشاد است که جهان هستی را مسجد و مُصلّای همه عاشقان و عارفان معرفی می کند:

باغ دِلارا، مسجد گُلهاست
رواق مسجد، گُنبد میناست

اذان سراید؛ کبک خوش آوا
اقامه گوید؛ قناری آنجا

مُهر نماز است؛ برگ درختان
سَبحه ی ذکر است؛ خوشه ی خندان

باغ دلارا، مسجد گلهاست
نماز گل‌ها، لطیف و زیباست

بنفشه در کف، سبو گرفته ست
به آبِ شبنم، وضو گرفته ست

دو چشم وا کن؛ جهان مُصلّاست
کویر و کوهُ، کران، مصلاّست

احمد یزدانی هم، دیگر شاعری است که در شأن و مقام مسجد، شعر دارد. او از ابتدای شعر خود، به مسجد سلام می کند و در ادامه هم، به اهالی مسجد درود می فرستد:

ابتدا از من به تو مسجد، سلام
ای تو سنگر بوده با امرِ امام

خانه ای هستی برای خالق ام
گر چه او هرگز نگنجد در کُنام

مرکزِ پاکانِ هر شهر و دیار
می شود پُخته درون ات جان خام

مرکز جمع و جماعت مسجد است
دین مؤمن در تو می یابد قوام

بوی قرآن می دهد هر گوشه ات
روح و جان را می نوازد آن همام

مرکز نشر معارف مسجد است
هست انوارش چو خورشید و نیام

کفر و عصیان را فراری می دهد
بر سر شیطان فرود آید مدام

ثانیاً بر مسجدی ها صد درود
عرض تقدیم ادب، با احترام

چشمه سارانی که دریا می شوند
پاکبازان صفا و با مرام

جمع می گردند و غوغا می کنند
قطره ای بوده و دریایی به کام

هر که در مسجد نشیند؛ مسجدی ست
گُل چو با گُل بود؛ بویش مستدام

قصه ی هر مسجدی چون لاله است
خون به دل دارد؛ به محشر سُرخ فام

هر چه خوبی با جماعت جاری است
دست یزدان همرهش باشد؛ تمام

و این هم شعری از رحمان شکوفه‌پور که جایگاهی بس متعالی را برای مسجد به تصویر می کشد:

مسجد نه فقط جای دعا است و نماز
یا آنکه زنی به سینه از سوز و گُداز

از خانه به مسجد که رهی نیست ولی
تا نقطه ی وصلِ او بسی هست دراز

هر دل شکند از عشق او در اینجا
آید همه آنچه رفته از دستش باز

اسرار همه جان و جهان در ید اوست
غافل مشو از قدرت این صاحب راز

در مسجدی و تو غافل از رحمت او
او را بطلب که او بود بنده نواز

دریاب کجا نشسته ای حاجت خواه
این بخت دوباره کی تو را آید باز

اینجا تو به خانه ی خدا آمده ای
بر رحمت و لطف صاحب خانه بناز

صد خانه اگر خراب کردی به جهان
یک خانه در آن جهان از این خانه بساز

آن سر که به سجده می نهی بر مُهرش
از مِهر خدا مگر شود سر افراز

رحمان به سَرَت اگر که تاجی بنهد
کُن بندگی خـدای خود؛ خویش مباز

و از آنجا که اهالی مسجد، باید به «حقّ الناس» هم توجه داشته باشند؛ این نکته در شعر زیر مورد توجه قرار گرفته است:

در مسجد و در کعبه به دنبال خداییم
از حسّ خدا در دلمان دور و جداییم

هم مسجد و هم کعبه و هم قبله بهانه ست
دقّت بکنی نور خدا داخل خانه است

در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی
اول تو ببین قلب کسی را نشکستی

اینگونه چرا در پی اثبات خداییم
همسایه ی ما گشنه و ما سیر بخوابیم؟

در خلقت ما راز و معمّای خدا چیست
انسان خودش آئینه ی یک کعبه مگر نیست؟

برخیز و کمی کعبه ی آمال خودت باش
چنگی به نقابت بزن و مال خودت باش

تصویر خدا پشت همین کهنه نقاب است
تصویر خدا واضح و چشمان تو خواب است

شاید که بتی در وسط ذهن من و توست
باید بت خود با نم باران خدا شست

ابیات دیگر این شعر - که بخش پایانی این گفتار خواهد بود -، به تعبیر قرآنی «و نَحنُ اقربُ إلیه مِن حبلِ الوَرید؛  و ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم» هم اشاره می‌کند:

گویی که خدا در بدن و در تنمان است
نزدیکتر از خون و رگِ گردنمان است

و الله خدا قدرت پرواز پرنده ست
یا غرّش بی وقفه ی یک شیر درنده ست

در پیله ی پروانه مگر دست خدا نیست
پیدایش پروانه بگو معجزه ی کیست؟

احساس خدا جزر و مد آبی دریاست
آنجا که نفس در بدن ماهی دریاست

آنجا که نهنگی پی ماهی سر جنگ است
تدبیر خدا در سر و افکار نهنگ است

باید که خدا را به دل کوه ببینیم
در جسم و تن و در نفس و روح ببینیم

در ذهن خود اینگونه نگوییم خدا کیست
خورشید مگر باعث اثبات خدا نیست؟

دستان خدا در تنه ی خشک درخت است
آیا تو بگو درک خدا مشکل و سخت است؟

باید که در آئینه، کمی هم به خود آییم
ما جلوه ای از خلقت زیبای خداییم

هر کس که دلش آینه شد، فاقد لکّه
در قلب خودش کرده بنا کعبه و مکّه

گر خوب شناسی تو اگر خالق خود را
سالم برسانی به هدف قایق خود را

برچسب‌ها