به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی از احمد رضا دردشتی، محقق مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات حوزه علمیه قم است که در ادامه می خوانید؛
پیشدرآمد
با تأمل در آموزههای قرآن کریم، سنت و سیرت پیشوایان دین، به خوبی روشن است که عقل و عقلورزی جایگاه ارجمند و رفیعی را به خود اختصاص داده است. البته اینکه مراد از عقل در منابع اسلامی به چه معناست، بحث دیگری است؛ اما فی الجمله اطمینان داریم که عقلورزی، از سوی دین تأکید و توصیه شده است. اسلام خود را دین حنیف (حقیقتگرا) و منطبق بر فطرت انسانی معرفی میکند؛ از این رو آموزههایش باید مطابق و سازگار با فطرت انسان باشد. بسیاری از شبهات و ابهاماتی که احیانا نسبت به پارهای از آموزهها و احکام اسلامی مطرح میشود، از بیتوجهی به محکمات دین، عدم دقت در مبانی بنیادین (هستیشناختی و معرفتشناختی دین) و نیز بیاعتنایی نسبت به روش صحیح دینشناسی ناشی میشود. در نوشتار حاضر به یکی از پرسشهایی که دربارهی مهمترین آموزهی دینی، یعنی ایمان به غیب، مطرح شده است، اشاره کرده و پس از بررسی به نقد آن خواهیم پرداخت.
شبهه
در قرآن آمده است که اولین شرط دینداری و تقوا، ایمان به غیب است: ... (پرهیزکاران) کسانی هستند که به غیب ایمان آورند و ... ؛[۱] پرسش این است که چگونه میتوان دینداری را بر مبنای ایمان به چیزهای پنهان بنا کرد؟! چگونه میتوان به چیزی که از آن بیخبریم و حقیقت آن را نمی دانیم و به هیچ نحوی برای ما روشن و معلوم نیست، ایمان آوریم؟! این امر خلاف عقلانیت است. عقل میگوید: تا چیزی را نفهمیدی و از آن آگاه نشدهای به آن ایمان نیاور! ولی قرآن میگوید: به چیزی ایمان بیاور که به آن آگاهی نداری!
مقدمه
هویت دین از سه بخش تکون یافته است. بخش یکم، جهانبینی و نظام باورمندی است که از شناختها، نگرشها و تفسیرهای دین نسبت به مجموعهی عالم هستی، مبدأ، معاد، نبوت، ... و دیگر مسائل مربوط به این اصول تشکیل میشود.
بخش دوم، نظام ارزشی و اخلاقی دین است که نظام اخلاقی خاصی را تبیین کرده، خصلتهای نیک و بد را توصیف و از رفتارهای اخلاقی مقبول دین سخن میگوید و به آن توصیه میکند.
بخش سوم، احکام و قوانین فقهی و حقوقی است که تنظیم رفتاری مؤمنان در سلوک فردی و اجتماعی را سامان میدهد.[۲] دینداری، به معنای حقیقی و جامع، هنگامی تحقق مییابد که همه این بخشها در نظام شخصیتی و رفتاری مؤمن جایگاه خود را بیابد و در سبک زندگی و اهداف حیات او نقش خود را ایفا کند. بخش اول که عبارت است از جهانبینی و نظام باورمندی، از چنان اهمیتی برخورار است که اگر نقصی در آن پدید آید، ممکن است اساس دینداری را دچار اختلال کرده و اصلا مانع تحقق آن شود؛ ولی بخش دوم و سوم، هرچند در جای خود مهم و تأثیرگذارند، اما نقص در آنها دینداری را ناقص و کماثر میکند نه اینکه از اساس آن را از بین ببرد.
در بخش اول، مهمترین و ریشهای ترین حقایقی که فرد مؤمن باید به آن باورمند باشد، حقایقی هستند که یا غیب مطلقاند (مانند وجود خداوند)، یا در زندگی دنیا و با حواس ظاهری قابل رؤیت نیستند (مانند بهشت و جهنم) و یا اگر ذاتا قابل مشاهده و تجربه با حواساند (مثل درک حضور پیامبر یا امامان)، به سبب برخی موانع (مانند فاصله زمانی،...)، چنین تجربهای برای مؤمنان ممکن نیست.
مفهومشناسی و گونهشناسی آموزه غیب
غیب، در لغت به معنای پوشیده و پنهان و ضد شهادت، به معنای آشکار و پیداست. در اصطلاح قرآنی، غیب، به معنای هرحقیقتی است که از حواس انسانها پوشیده است و فرد مؤمن باید به استناد دلیلهای متقن عقلی و نقلی به آن ایمان آورد. اساسا همه ادیان الاهی، خصوصا ادیان توحیدی، بر پایه ایمان به حقایق پوشیده از حواس بنا شدهاند. بارزترین مصداق غیب، وجود خداوند است که ایمان به وجود او ریشهایترین اصل ایمان مؤمنان است.
غیب، به یک اعتبار، دو گونه است: غیب مطلق و غیب نسبی؛ غیب مطلق عبارت است از حقایقی که هیچگاه شکار حواس ظاهری انسان نشده و آدمی تا ابد از تجربه حسی آنها محروم و ممنوع است. البته این ممنوعیت و محرومیت، امری اعتباری و دستوری نیست؛ بلکه به این سبب است که سنخ وجودی آن موجود یا موجودات، به گونهای است که حواس ظاهری انسان، ناتوان از درک آنهاست. نمونه بارز و مصداق اتم چنین غیبی، وجود مقدس خداوند و فرشتگان مقرب اوست.
گونه دیگر غیب، غیب نسبی است؛ غیب نسبی به موجودات، واقعیتها و حقایقی اطلاق میشود که برای برخی از افراد، و نسبت به برخی از زمانها و در شرایط خاصی، پوشیده و پنهاناند؛ هرچند در ذات خود قابلیت تجربه شدن با حواس ظاهری را دارند. دامنه موجوداتی که در گستره غیب نسبی قرار میگیرند، بسیار فراوان و بلکه بینهایت است؛ زیرا هرچیزی میتواند نسبت به فردی، غیب و نسبت به فرد دیگری، مشهود باشد. مثلا کشور چین و تمامی مختصات آب و هوایی، طبیعی، جغرافیایی و فرهنگی آن را در نظر آورید.
این مجموعه از واقعیتها نسبت به کسانی که در حال حاضر آن را تجربه میکنند، مشهود و نسبت به ما که بیرون از آن فضا هستیم، غیب محسوب میشود. با توجه به چنین امری، روشن است که علم ما به بسیاری از امور نه به سبب این است که آنها را با حواس خود تجربه میکنیم و مشهود ما هستند؛ بلکه یا به سبب تعقل و تفکر (دلیل عقلی نظری) و یا به سبب اعتماد و اطمینان به گفته کسانی است که بیواسطه آن را تجربه کرده و محصول تجربه خود را برای ما گزارش کردهاند (دلیل نقلی به اضافهی دلیل عقلی عملی). علم و اعتقاد ما به این امور، در حقیقت، علم و اعتقاد به امور غیبی است و تا زمانی که خود ما شخصا آن را تجربه نکنیم، برای ما غیب محسوب میشوند.
حال اگر بنا باشد که ما همه آنچه را در گستره زندگی وجود دارد شخصا تجربه کرده تا به وجود و مختصات آن علم و اعتقاد پیدا کنیم و زندگی و مسائل پرشمار آن را بر مبنای علوم حسی سامان دهیم، هیچگاه نمیتوانستیم به آسانی به اهداف خود برسیم و اکثریت قریب به اتفاق مسائل زندگی، یا آغاز نمیشد و یا به انجام نمیرسید! بنابر این، ایمان به غیب جزء مسائل ضروری و گریزناپذیر زندگی است و به هیچ روی نمیتوانیم آن را از معادلات زندگی حذف و یا آن را نادیدهانگاریم.
ایمان به غیب، اساس دینداری
در ساحت دینداری نیز، به مانند دیگر ساحتهای زندگی، مسائلی وجود دارد که یا غیب مطلقاند، مثل وجود خداوند و...، و یا غیب نسبیاند، مانند وجود پیامبر و امامان علیهم السلام (نسبت به کسانی که آنها را ندیدهاند)، بهشت و دوزخ،... . ایمان به این حقایق و واقعیتها اساس تجربه دینی مؤمنان را تشکیل میدهند و دینداری، بدون ایمان به این امور، سامان نخواهد یافت. اساسا دین، و به خصوص ادیان توحیدی، بر پایه امور غیبی و دعوت به ایمان به این حقایق شکل میگیرند و بدون این مسأله، هویت خود را به طور کامل از دست میدهند.
تصور کنید که اگر بنا باشد ایمان به خداوند، فرستادن پیامبران و فروفرستادن کتابهای آسمانی، بهشت و دوزخ، حساب و کتاب، فرشتگان، عالم برزخ، وجود روح، ... و دهها حقیقت دیگر، که منظومه موضوعات دینداری را محقق میکند، از چارچوب دینداری خارج شود و ایمان به آنها ضرورتی نداشته و فقدان آنها به دینداری زیانی نرساند، آنگاه چه چیزی برای اعتقاد و ایمان باقی خواهد ماند؟! آیا مجموعه عظیم اخلاق و رفتارهای دینی، که بر پایه ایمان به همین امور غیبی شکل گرفته است، به یکباره فرو نمیریزد؟!
ایمان به غیب، ایمانی برخاسته از عقلانیت
گفتیم که ایمان به غیب اساس دینداری است و بدون آن، دینداری معنا و مفهوم حقیقی خود را از دست میدهد. حال پرسش مهم این است که ایمان به غیب، بر چه پایهای استوار است؟ آیا انسان باید بدون تکیه بر تعقل، تفکر و با بستن در پرسشگری، به غیب ایمان آورد؟ آنچنانکه ایمان در ادبیات مسیحی امری ورای فهم، علم و تعقل است و اصلا گفته میشود: ایمان بیاور تا بدانی![۳]
یا این که ایمان به غیب باید بر پایهی معرفت، علم و تعقل سامان یابد؟ آموزههای قرآن کریم، احادیث پیشوایان دین و سبک هدایتگری آنان، ایمان مبتنی بر تعقل و تفهم را توصیه و تقدیس میکند. انبوهی از آیات و روایات دینی بر اهمیت تعقل، تفکر و تأمل در حقایق هستی و وجود انسان، بهترین گواه بر این معناست. قرآن در توصیف اولواالالباب (صاحبان خرد) میفرماید: ... کسانی که در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند (و محصول تفکر آنان این است که به حکمت و تدبیر و هدفمندی آفرینش ایمان آورده و با زبان جان و تن میگویند:) خداوندگارا! تو این همه را باطل و بیهدف نیافریدهای! تنها پاک و منزه تویی! پس ما را از کیفر آتش برهان![۴]
آیات پرشماری از قرآن کریم با الفاظ و الحان گوناگون، علم، فهم و تعقل را تکریم، و جهل، سفاهت و نادانی را تقبیح و نکوهش کرده است.[۵] در روایات اهلبیت علیهم السلام تفکر، تعقل و پرسشگری جایگاه بلند و رفیعی دارد؛ آنچنانکه لحظهای تفکر، ارزش و پاداشی معادل هفتاد سال عبادت (عمر معمول یک انسان) یافته است.[۶]
بنابر این در دین اسلام، ساحت دینداری عاری از تفکر و تأمل نیست. اساسا دینداری تهی از معرفت، نه سودمند است و نه مورد سفارش اسلام قرار گرفته است؛ بلکه عکس آن امر، یعنی دینداری عالمانه، تحسین و توصیه شده است.
در آموزههای دینی علم، عالم، عقل و تعقل جایگاه بس بلند و با شکوهی دارد.[۷]از این رو ابدا از مؤمنان خواسته نشده است به چیزی ایمان آورند که هیچگونه آگاهی از آن ندارند. به عبارت دیگر از اهل ایمان خواسته نشده است که بر خلاف عقل و منطق رفتار کنند؛ بلکه خواستهاند تا با تفکر و تأمل در هستی و سیر در آفاق و انفس، به حقایق هستی ایمان آورده و منظومه ارزشهای خود را بر محور این حقیقتها سامان دهند.
گونههای مدرکات عقلی
عقل در مواجهه با مسائل گوناگون سه رویکرد کلی دارد: ۱. پسندکردن (عقل پسند)؛ ۲. گریختن (عقلگریز) و ۳. ستیزهکردن (عقلستیز). به عبارت دیگر برخی موضوعات در حیطه ادراک عقل قرار دارند و عقل با تأمل در ماهیت و ادراک مختصات آن به شناخت و تصدیقشان مبادرت میورزد. عالم ماده و برخی از مختصات و پدیدههای آن از سنخ مدرکات عقلپسند است. گاهی عقل پس از طرح موضوعی، آن را به شدت مردود و باطل دانسته و با آن میستیزد و وجود آن را ناممکن توصیف میکند.
به عنوان مثال اجتماع یا ارتفاع نقیضان ( مثل وجود و عدم) یا اجتماع متضادان (مثل سرما و گرما) از بارزترین مصادیق موضوعات عقلستیز است. گروه سوم از مسائل، مسائلی است که عقل، وجود آن را انکار نمیکند؛ بلکه اصل وجود یا امکان وجودی آن را میپذیرد اما اعلام میکند که من از درک حقیقت چنین مسائلی ناتوانم و ادراک آنها به ابزارها و راههای دیگری نیازمند است. آنچه که تحت عنوان غیب، در ادبیات دینی ما مطرح میشود، از گروه اول و سوم است؛ یعنی یا عقل آن را اثبات آن میکند؛ هرچند حس، از تجربه آن ناتوان و ممنوع است و یا با اثبات امکان آن، خود را از ادراک حقیقت آن ناتوان میبیند.
حقیقت وجود خداوند، معاد جسمانی، بهشت و جهنم، فرشتگان الاهی،... از این گروهاند. عقل از فهم حقیقت آنها ممنوع است؛ هرچند با برهانهای خود، اصل وجود آنها را میپذیرد. بنابراین علم به غیب و ایمان به آن، گاه با اثبات صریح عقل صورت میگیرد؛ اگر چه درک کنه و حقیقت برخی از موجودات غیبی فراتر از توان عقل است و گاهی عقل، ضمن تأیید امکان وجود آنها، خود را از ورود در حیطه ادراک کنه آن، ممنوع و ناتوان مییابد.
بنابر این، معارف و مسائل دینی که در حوزه امور غیبی قرار میگیرد یا عقل گریزند یا عقل پسند، و موردی نیست که مشمول ستیز و انکار عقل واقع شود. از این رو ایمان به غیب در ادیان توحیدی و به خصوص دین اسلام، بر پایه معرفت عقلی خالص و یا معرفتی مرکب از برهان عقلی و دلیل نقلی صورت میگیرد.
در هیچ موردی از مؤمنان خواسته نشده است که عقل خود را تعطیل کرده و با چشمها و گوشهای بسته به چیزی که معرفتی به آن ندارند، ایمان آورند. قرآن کریم ضمن تحسین و تکریم تعقل و تفقه، از کسانی که با دراختیار داشتن ابزار تفکر، از آنها بهره لازم را نمیبرند و صرفا در امور حسی و لذتهای تنانه و حیوانی خود را سرگرم کردهاند، به شدت انتقاد کرده است.[۸]
خاستگاههای ایمان به غیب
پیشتر اشاره شد که ایمان به امور غیبی یا با برهان خالص عقلی صورت میگیرد و یا با برهانهایی مرکب از مقدمات عقلی، نقلی و شهودی. اولین و اصلیترین غیبی که انسان باید به آن ایمان آورد تا در جرگه دینداران وارد شود، ایمان به وجود و یگانگی خداوند است.
این مسأله باید با برهان عقلی خالص و یا ترکیبی از برهان عقلی و کشفی صورت گیرد و استناد به مقدمات نقلی در آن روا نیست. پس از اثبات اصل وجود و برخی صفات خداوند، نوبت به ضرورت پیامبری و شناخت اوصاف عام پیامبر میرسد.
این دو مسأله نیز باید با ادله عقلی اثبات شوند تا راه را برای ورود در قلمرو دین و آموزههای وحیانی به روی انسان بگشایند. از این جا به بعد هرآنچه از امور غیبی مطرح شده و خواسته میشود به اصل وجود و مختصات آنها ایمان بیاوریم، از ترکیب برهان عقلی و نقلی، اثبات و فهم میشود. برخی از امور غیبی هم ممکن است برای عدهی کمی از مردم به واسطه شهود روحانی و مکاشفه قلبی اثبات شود؛ ولی همان مشهودات و مکاشفات هم بدون پشتوانههای عقلی و نقلی، قابل استناد و اطمینان نیستند.
بنابراین ملاحظه میشود که نه تنها دینداری حقیقی بدون ایمان به غیب ممکن نیست و بدون آن به دینداریای سکولار و معنویتی روانشناختی دگرگون میشود. اما ایمان به غیب و اموری ماورای عقل و حس، حتما با راهنمایی و روشنگری عقل و منطق تحقق مییابد.
علم غیب مخصوص خداست!
بر اساس استدلالهای عقلی و فلسفی و تبیینهای دینی، خداوند، که خود اصیلترین امر غیبی، بلکه غیب مطلق است و همه غیبها و شهادتها از وجود او میجوشد، تنها کسی است که به غیب و باطن عالم اگاه است. همه غیبها و مشهودها درمحضر اوست و اساسا هرچه برای ما غیب و پنهان محسوب میشود، برای او آشکار و هویداست.
علت اصلی وجود امور غیبی، همانا محدودیت گستره وجودی ماست و هرچه بر این گستره افزوده شود، از شمار امور غیبی هم کاسته میشود. خداوند که وجودش بینهایت و محیط بر همه هستی است و همه اشیاء در محضر او حاضر و او بر همه چیز شاهد و نگهبان است،[۹]
بر همه چیز علم حضوری قیومی دارد و ذرهای در عالم هستی از دایره علم او بیرون نیست. بنابر این خداوند ذاتا علامالغیوب است؛ البته برخی از بندگان شایسته خداوند، به سبب قرب و ولایتی که نسبت به او دارند از پارهای از امور غیبی، که ادراک و اطلاعش برای عموم انسانها حاصل نیست، برخوردارند.[۱۰]از این رو کسانی (مانند پیامبران و امامان علیهم السلام) هم که عالم به غیباند، در واقع، خداوند آنها را از برخی مسائل غیبی آگاه میکند و هیچکس، جز خداوند، عالم به غیب نیست.
[۱] . الذین یؤمنون بالغیب و ... بقره / ۲
[۲] . البته پوشیده نیست که نظام حقوقی و فقهی دین اسلام، در طول نظام اخلاقی و برای تعمیق و گسترش نظام اخلاقی، و مبتنی بر باورهای بنیادین اعتقادی قرار دارد. به عبارت دیگر کارکرد نظام عملی دین، در حقیقت، به ریشهگرفتن خصلتهای نیک و زدودن خصلتهای بد و در نهایت، تقویت نظام باورمندی (ایمان) انسان میانجامد.
[۳] . البته این سخن به یک معنا درست و به یک معنا، غلط است. اگر به این معناست که دین داری در ساحتی تهی از هرگونه تعقل و آگاهی شکل میگیرد و نخست هرچه کتاب مقدس و کشیشان به شما میگویند، بدون هرگونه تفکری بپذیرید و به آن ملتزم شوید تا آن را بفهمید، سخنی به غایت نادرست و باطل است. اما اگر منظور این است که پارهای از حقایق عالم (یا لایههای وجودی حقایق) تنها پس از ایمان به خداوند و حقایق تبیین شده توسط دین، بر شما مکشوف میشود، سخنی به غایت درست و حکیمانه خواهد بود.
[۴] . الذین یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار آل عمران/۱۹۱
[۵] . محمد/۲۴
[۶] . تفکر ساعه خیر من عباده سبعین سنه (اوصاف الاشراف؛ ص ۴۳).
[۷] . برای مطالعه روایات به کتابهای اصول کافی، باب فضل العلم و کتاب منیه المرید، از شهید ثانی مراجعه شود.
[۸] . و لقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون؛ و یقینا دوزخ را برای بسیاری از جنیان و انسانها پدید آوردهایم. آنانکه دلهایی داشتند که با آن نیاندیشیدند و چشمهایی که با آنها ندیدند و گوشهایی که با آنها نشنیدند؛ آنان مانند چهارپایان و بلکه گمراهتر چهارپایانند، آنان همان غافلان هستند.اعراف/۱۷۹
[۹] . ... اولم یکف بربک انه علی کل شیئ شهید؛ آیا برای خداوندگار تو همین بس نیست که بر همه چیز شاهد و گواه است؛ فصلت/۵۳
[۱۰] . عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول ... ؛ جن/۲۶-۲۷