خبرگزاری مهر -گروه فرهنگ: داوود غفارزادگان نزدیک به چهار دهه است که از فعالان ادبیات داستانی در ایران به شمار میرود. داستاننویس، منتقد و مهمتر از آن مدرس. او چه در زمینه داستان کوتاه و چه رمان جزو نویسندگان تاثیرگذار و پرمخاطب در فضای ادبیات داستان ایران بوده و همیشه نیز سعی داشته خود را از حواشی کنار بکشد هرچند که هیچگاه از صراحت لهجه خود نکاسته است.
شاید مهمترین مثال برای همین کار اعتراض او نسبت به نوع چاپ کتاب منتخب شاگردانش در دوره آموزشی داستاننویسی بنیاد ادبیات داستانی باشد که به گفته خودش به نشانه اعتراض در جلسه رونمایی آن حاضر نشد و یا نوع نگاه و اظهارات صریحش درباره جوایز ادبی.
به تازگی مجموعهای از آثار این نویسنده از سوی انتشارات کتاب نیستان در دست بازچاپ قرار گرفته و به همین بهانه در گفتگویی با وی به مرور کارنامه ادبی او پرداختیم. بخش نخست از این گفتگو پیش از این منتشر شد و در ادامه بخش دوم از آن میخوانیم:
* یکی از مهمترین خواستگاههای داستانی شما پس از جنگ، بومینویسی و پرداختهای اجتماعی است که از روالهای جشنواره و روشنفکر پسند آن روزهای ادبیات ایران دور بود. تحت تاثیر چه عاملی نوشتن شما چنین سبک و سیاقی به خود گرفت؟
ببینید من هیچ کاری را در تقابل فلان فکر و جریان ننوشتم. همیشه سعی کردم خودم باشم. در وهله نخست من داستان را برای شخص شخیص خودم مینویسم. اهمیتی هم نمیدهم که چه کسی خوشش یا بدش میآید. خاستگاه نوشتن من این طور بود. من با کار و قصه بزرگ شدم. تمام زندگی دور و اطرافم قصه بود. در قصهها به دنبال خیال هم بودم. در فلان روستای دامنه سبلان درس میدادم و نظامیو سعدی و تولستوی میخواندم. نه از محافل خبر داشتم نه از مسایل باب روز. سر و کار من با طبیعت و بچهها بود.
با هیچ جایزهای در هیچ بخشی مشکل ندارم. همه جای دنیا هم دولتها جایزه میدهند هم بخش خصوصی. نه تنها اشکالی ندارد بلکه کار خوبی هم هست. مشکل من با نویسندهتراشی و حقهبازیها در جوایز استشبها پشت پنجره اتاقم گرگ مینشست. از شدت برف و بوران نمیدانستم صبح در مدرسه را میتوانم باز کنم یا باید منتظر کمک روستاییها باشم. اینها تجربه شخصی من بود ودر داستانهایم نیز نمود پیدا کرد.
* جشنواره ۲۰ سال ادبیات داستانی یکی از مهمترین بزنگاههای کاری شما بود و البته جایزه پرحاشیهای هم بود. از آن رویداد چه خاطرهای دارید؟
بله... آن هم کاری بود مثل همه کارهای دیگر. من نه خوشحال شدم نه غمگین. باجناقم فوت کرده بود در اردبیل بودم. خبر دادند آمدم جایزه را گرفتم برگشتم. تنها چیزی که از آن مراسم یادم هست چهره ناراحت احمد محمود است. عصا به دست تکیه داده بود به دیوار و در چشمهایش حالتی مثل نگاه به دور بود. از خجالت اتفاقی که براش افتاده بود حتا نرفتم با او سلام و علیک کنم.
* جوایز ادبی در کل برای شما و کار شما تاثیرگذار بود؟ شنیدهام که از جوایز ادبی به ویژه در بخش خصوصی دل پرخونی دارید و عطایش را به لقایش بخشیدهاید. علت خاصی دارد؟
من با هیچ جایزهای در هیچ بخشی مشکل ندارم. همه جای دنیا هم دولتها جایزه میدهند هم بخش خصوصی. نه تنها اشکالی ندارد بلکه کار خوبی هم هست. مشکل من با نویسندهتراشی و حقهبازیها در جوایز است. حالا چه دولتیاش چه خصوصیاش. هر چند اعتقاد دارم مملکتی که با پول نفت اداره میشود بخش خصوصی ندارد اصلا و هر کسی به یک شکلی آویزان از این پول هست که اغلب دولتها به شکل تکه استخوانی جلو این و آن میاندازند.
به نظرم هر کسی باید کار خودش را بکند. مردم کتابهای مطول سردستی را دوست دارند و بیشتر میخرند. چه اشکالی دارد. ناشر هم بالاخره کاسبی دارد میکند و باید به کسب و کارش رونق بدهد. مشکل این جاست که جایگاهها درست تعریف نمیشودناشری که وام میلیاردی کم بهره یا بلاعوض میگیرد، غلط میکند میگوید من خصوصیام. نویسندهای که بابت رمانش چندین میلیون از فلان جا میگیرد یا با اسم مستعار برای تلویزیون میلی واریته مینویسد، غلط میکند میگوید من مستقلام. این بازیها برای گول چارتا جوجهروشنفکر شاید خوب باشد اما در بحث جدی جواب نمیدهد!
* دهه هشتاد را خاطرم هست سالهایی بود که شما کم کار شدید. اواخرش از چند کتابی که ناشری آن را منتشر کرد راضی نبودید و انگار سبک خاصی در نوشتن آن هم داشتید. به نظرم سالهای پس از هشتاد هم برای شما سالهای کمکاری بود تا این اواخر که شنیدم کاری تازه در نیستان در دست انتشار دارید که به آن هم میرسیم. اگر درست میگویم درباره کمکاری در آن سالها و دوره فرود خودتان پس از فرازتان بفرمایید...
من کم کار نکردم و کار چاپ نشده هم دارم، اما بعد از رمان «اعترافات» سرخورده شدم. راستش خستهام کردند. آدم پوست کلفتیام اما خستهام کردند. چون در نوشتن آدم تکرویی هستم از همه طرف خوردم. از ارشاد با ممیزیاش، از نویسندهها با لیچار بافیشان و از ناشرها با ندانم کاری و گاه حقهبازی شان. دوست ندارم در این شرایط در موردش زیاد صحبت کنم.
* شما با وجود طبع آزمایی در رمان و داستان کوتاه بیشتر بهعنوان کوتاهنویس شناخته میشوید. این روزها البته گفته میشود عمرش سرآمده و دوره رمانهای قطور و بلند و کمی تا قسمتی عامیانهپسند است. منتسب بودن به چنین سبکی در این زمانه حس بدی دارد؟ نظرتان درباره آنچه برخی میگویند سیاق و سلیقه امروز بازار است چیست؟
به نظرم هر کسی باید کار خودش را بکند. مردم کتابهای مطول سردستی را دوست دارند و بیشتر میخرند. چه اشکالی دارد. ناشر هم بالاخره کاسبی دارد میکند و باید به کسب و کارش رونق بدهد. مشکل این جاست که جایگاهها درست تعریف نمیشود و همه مدعی هم شدهاند و هر کسی ادعای امام جمعه بودن دارد. طرف با کتاب زرد کاسبی میکند اما حرف که میزند میخواهد ادای جیمز جویس را در بیاورد. اینها کار را مضحک کرده است.
* دولت و وزارت ارشاد در سالهای اخیر صحبتهای زیادی به میان آورده که فرهنگ و ادبیات را باید به اهلش سپرد. این مساله کار را از مضحک بودن در نمیآورد؟
بله...از این صحبتها زیاد میشود و من امیدوارم در حد حرف باقی نماند و در تمام عرصه کارها به اهلش سپرده شود. اما با این وضعیتی که ما داریم گمان نکنم به این زودیها ممکن شود. همین جایزه جلال را نگاه کنید. من یکی دو دوره داورش بودم. حواشی را ببینید. در این جامعه کسی، کسی را قبول ندارد. از چشم همه، بقیه گناهکار، فاسد و منحرفند. هیچ کس از قضاوت کردن خسته نمیشود.
معتقدم اگر یک هزارم این پشتکار و سبکی که نویسندههای ما در دعواهای قلمی و افترا زدن به هم دارند، در نوشتن داستان داشتند الان ما چند تولستوی داشتیم. حالا فرق نمیکند چه دربخش به اصطلاح خصوصی و چه دولتی.