به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی از حجت الاسلام خسروپناه در مورد «ابزارهای معرفت شناختی در جنگ نرم علیه جمهوری اسلامی ایران» است که در ادامه می خوانید؛
با ترویج هر یک از این جریان های ایدهآلیستی، بسیاری از ارزشهای دینی، مانند ارزش جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، شهادت از بین می رود. کسی که با حکم حکومتی امام رضوان الله تعالی علیه وارد عرصه جنگ میشود و جانش را در این راه میدهد، باور دارد که دین اسلام و حکومت دینی حق است و این باور را صادق و معیارمند میداند.
لذا قدسیتش را قبول دارد، می گوید من همین که تکه تکه شدم جایم در بهشت است، خدا خواسته که من این مسیر را بروم و رضای خدای در این است و غیر از این غضب الهی را به دنبال دارد، چون چنین باوری مبتنی بر چنان مبنای معرفت شناختی است.
لذا مهاجمان گاهی اوقات برای اینکه آب را از سرچشمه ببندند، مبانی را متزلزل کرده تا بناها خود به خود ویران شوند. وقتی ستون اصلی ساختمان خراب شود ساختمان ویران می شود.
مبنایی ترین پایه حکومت دینی مبانی معرفت شناختی است. در جنگ نرم نیز از همینجا شروع کردند. با روش های مختلف مستقیم و غیر مستقیم، ظاهر علمی و ژورنالیستی در امکان دسترسی به حق و باطل، قواعد ثابت و همیشگی و قطعیت معرفت تردید می کنند.
معرفت شناسی مانند خون در رگ های کالبد تمامی معارف دیگر نقش دارد.در هریک از مبانی که فرمودید باید ابتدا اثبات شود که ما می توانیم به معرفت یقینی دست پیدا کنیم و در بین نظریات مختلف نظریه حق را تشخیص دهیم.
شبهه پلورالیزم دینی و اینکه همه ادیان حقانیت شان برابر است و دین اسلام ترجیحی بر ادیان دیگر ندارد، خود مبتنی بر پلورالیزم معرفتی است، یعنی وقتی کسی حقانیت تمام معرفتها را ولو متضاد و متناقض پذیرفت، دیگر بین دین حق و باطل تفکیکی صورت نمیگیرد و پلورالیزم دینی جایگاه خودش را پیدا میکند.
وقتی قائل به پلورالیزم دینی شدید، سؤال می شود چه لزومی دارد حکومت دینی مبتنی بر دین اسلام باشد؟ چه اشکال دارد حکومت دینی مبتنی بر دین بودیسم باشد، یا اصلاً حکومت دینی نباشد؟ لذا شبهه پلورالیزم دینی دقیقاً مبتنی بر پلورالیزم معرفتی است.
یکی از مهم ترین مبانی دین شناختی تعدد قرائت هاست. اکنون بسیاری از افراد جامعۀ ما در برابر دیدگاه علما و صاحب نظران به راحتی میگویند این هم یک قرائت و یک فهمی از دین است و ما می توانیم قرائت های دیگری هم کنار آن فرض کنیم.
گویا فرقی بین فتوای مجتهد متخصص با غیر متخصص نیست، پایه این مسئله دین شناختی در معرفت شناسی است که آیا می توان از یک متن برداشت های نامحدود و متناقض داشت؟ تاریخ مندی فهم دین، که در واقع مبتنی بر هرمنوتیک فلسفی است، مبتنی بر نسبیگرایی و نفی معیار معرفتی است.
وقتی کسی معیار معرفت را نپذیرفت، هر کسی با پیش فرض های خود متنی مانند قرآن را معنا میکند، لذا یک نفر میتواند از قرآن سوسیالیسم اسلامی بفهمد، یک کسی لیبرالیزم اسلامی، یک نفر سکولاریسم اسلامی می فهمد.
شما هم که میگویید حکومت اسلامی، یک فهمی از قرآن و اسلام دارید که در عرض سایر فهم هاست و هیچ ترجیحی بر آنها ندارد. در برابر هرگونه استنادی به متون دینی این اشکال مطرح می گردد که این برداشت شخصی شماست و ما برداشت دیگری از همین متن داریم.
لذا نسبی گرایی معرفتی منشاءِ بحث قرائتهای مختلف و نقد قرائت رسمی از دین شد که نتیجه آن نفی حکومت دینی، نفی ایدئولوژی کردن دین است و پلورالیزم معرفتی نیز منشاءِ پیدایش پلورالیزم دینی شد که بین دین اسلام و ادیان دیگر هیچ ترجیحی وجود نداشته باشد.
دیگر اعتقاد به آیاتی چون « هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّه » کنار می رود.
هر گاه پلورالیزم معرفتی و نسبی گرایی معرفتی مطرح شود قطعاً بدنبالش شکاکیت معرفتی هم هست یعنی شما نمیتوانید بگویید من یقین دارم به این که این معرفت درست است درست نیست. دیگر تردید حاصل میشود.
در نتیجه تمام ارزشها و قداستها کنار میرود و جالب است در عرصۀ سیاست هم بدنبال پلورالیزم معرفتی، جامعه مدنی مطرح شد، احزاب مستقل از دولت، سندیکاها، تشکل ها وگروه های مستقل از دولت می توانند زمام امور را جهت دهی کنند. یعنی تشکل های مستقل، احزاب و سندیکاها هستند که واضع قانون اند، مجری قانون اند. دولت هم یک دولت حداقلی است که طبق نظر آنها مدیریت می کند.
پس مسألۀ قانون گذاری خداوند کجا می رود؟ چرا آنان کنار رفتن تشریع الهی را می پذیرند؟ چون معتقدند :
اولاً ما براساس پلورالیزم دینی معیاری نداریم که بگوییم این دین حق و برتر است.
ثانیاً براساس هرمنوتیک فلسفی و نسبیت و تاریخ مندی فهم نمی توانیم بگوییم این فهم ما از دین اسلام، فهم برتر است.
حتی بحث را تا آنجا بردند که گفتند پیغمبر هم یک فهمی از وحی دارد، این چیزی که به عمل رسیده و تبدیل شده به قرآن، فهم پیغمبر نسبت به آن حقیقتی است که خدا به او داده است. حالا اصلاً خدایی هست یا نیست آن هم یک فهم تاریخ مند است که ما داریم.
بنابراین نمی توان به اینها امید بست. پس چه چیزی میتواند قانون گذاری را تعیین کند؟ احزاب و تشکلها و سندیکاها هستند. این غیر از آن دیدگاه است که وجود احزاب را که براساس قوانین اسلام و در چارچوب قانون اساسی برنامهریزی و نحوه برنامههای خود را برمردم عرضه کنند. این از نظر اسلام اشکال ندارد، ولی مسئله این نیست!
احزاب و تشکلها و سندیکاها و گروههای مختلف قانون گذار هستند. چون دیگر قانونگذاری خدا عملاً با نسبی گرایی و کثرت گرایی معرفتی کنار میرود.
لذا تمام شبهاتی که در عرصۀ سیاست، اجتماع، نفی ولایت فقیه و حکومت دینی و شبهات کلام جدید مطرح شد همه و همه بدون استثنا مبتنی بر این مبانی معرفت شناختی است.
دیدگاه واقع گرایان که در مقابل این دیدگاه است چه نتایجی دارد؟
اگر ما رئالیسم معرفتی را پذیرفتیم، یعنی واقعیتی هست که هم قابل شناخت هم قابل شناساندن است، معیاری برای شناساندن دارد. آیا نتیجه این دیدگاه یک نوع جزم گرایی است که هر کس طبق جزم خود هر کاری انجام دهد؟ خیر، زیرا پس از ذکر معیار هم در تقنین معیار وجود دارد و هم در تشخیص فهم صحیح از غیرصحیح معیار وجود دارد.
مثلاً در نظام حقوقی ما اصلاً مجتهد و ولی فقیه ولایت دارد حکم ارتداد را صادر کند، کسی حق ندارد بدون اذن ولی او را بکشد، فرد عادی می تواند به قاضی بگوید، صدور حکم حدود الهی و اجرای حدود الهی نیاز به حکم ولایی دارد، لذا قتلهای زنجیرهای که بدون اذن ولی انجام گرفته، خلاف شرع بوده ولو بگویند ما تشخیص دادهایم، تشخیص تان حق اجازۀ مجازات را نمیدهد.
دلیل صحت رئالیزم معرفتی و بطلان ایده آلیزم معرفتی چیست؟
اصل این که واقعیتی هست، یک امر بدیهی است چون هر کسی می فهمد بالوجدان که خودش هست. یقین دارد که منکری هست.به عبارت دیگر واقعاً منکری هست که واقعاً واقعیت را انکار کرده است، خود انکار واقعیت یک واقعیت است و انکارش مستلزم اثباتش است.
در کنار این گزاره بدیهی ما یک معرفتهای بدیهی دیگری مثل اصل تناقض و اصل علیت و... داریم که با کمک این گزارههای پایه و گزارههای بدیهی میتوانیم به گزارههای غیربدیهی دست پیدا کنیم، مجهولاتمان را معلوم بکنیم. یعنی رئالیزم معرفتی میگوید واقعیتی هست، واقعیت با معیار قابل شناخت است، معیارش هم گزارههای پایه است، یعنی گزاره بدیهی است.
بنابراین پس از اینکه صدق گزاره بدیهی را پذیرفتیم صدق یا کذب سایرگزاره های غیربدیهی نیز با ارجاع به گزاره بدیهی مشخص می شود، پس ما معیار صدق گزاره را فهمیدیم که یا خودش بدیهی باشد یا به یک گزاره بدیهی منتهی شود.
این سخن درباره گزاره های عقلی که با استدلال تبیین می شوند درست است اما بخشی از گزاره های دینی ما امور نقلی و جزیی است که مستقیماً قابل برهان نیستند، در این موارد چگونه صدق گزاره ها را تبیین می کنیم؟ سؤال دیگر اینکه متدینان گاهی با تعبد داشتن به گزاره های دینی متهم به خروج از حوزه آزاداندیشی می شوند .آیا حقیقتاً چنین است؟
ما با دستگاه معرفت شناسی رئالیستی و با کمک بدیهیات اولی و ثانوی به نظریاتی میرسیم. این مجموعۀ گزارههای بدیهی و نظری، گاهی اوقات ما را به یک منبع جدیدی از معرفت منتهی میکند. مثلاً با کمک بدیهیات اولی بدیهیات ثانوی اثبات شده و به کمک آن وجود خدا و معاد و نبوت و حقانیت دین اسلام اثبات می گردد.سپس با برهان عقلی عصمت پیامبر اثبات شده و به کمک عصمت باب وسیعی از معرفت بر ما گشوده می شود.
جزییات معاد مانند طبقات بهشت، طبقات جهنم، فروع دین و فقه ، جزئیات اصول دین و ...دیگر لازم نیست برای تک تک آنها استدلال عقلی داشته باشید، لذا عصمت برای ما هم جنبه اعتقادی دارد مانند سایر اعتقادات و هم کارکرد معرفت شناختی دارد چون ضامن ارزش معرفت شناختی گزاره های جزیی در دین است.پس اینکه ادعا شود گزاره های اعتقادی قابل اثبات عقلانی نیستند ادعایی بسیار سطحی و ضعیف است.
ما به این قضیة جزئی، تعبداً به آن ایمان داریم ولی تعبدی که پشتوانة تعقل دارد یعنی همان عقلی که اصل تناقض را می پذیرد حکم می کند کلام معصوم را بپذیر. هر تعبدی منفی نیست، تعبدی که پشتوانة عقلی دارد اشکال ندارد.
تعصب نیز همینطور است.مگر تعصب داشتن به گزاره 4=2+2 خلاف عقل است ؟آیا مقتضای آزاد اندیشی این است که این گزاره را هم در تردید قرار دهیم و به صدق آن اصرار نورزیم؟اگر اصرار و تعصب بر صدق این گزاره مذموم نیست اصرار بر صدق گزاره ای که با کمک بدیهیات اثبات شده نیز مذموم نیست.
وقتی من عصمت پیامبر را با برهان عقلی اثبات کردم همان عقل حکم می کند که کلام او را عین واقعیت بدان. پس هم تعصب و هم تعبد گاهی پشتوانه عقلی دارد که مذموم نیست بلکه عین عقلانیت است و گاهی بدون پشتوانه عقلی است که در اینصورت خلاف عقل است.