زهرا مستفید گفت: افلاطون در فایدروس معتقد است «معشوق» برتر و بالاتر از آن است که تسلیم عشق عاشق شود، در حالی که در نگاه سعدی «عاشق»  والاتر از آن است که دل به معشوق سپارد.

به گزارش خبرنگار مهر، مفهوم عشق، مقوله ای است که بسیاری از متفکران به آن پرداخته اند و هر یک از منظری خاص، آن را مورد تحلیل قرار می‌دهند. شاعران نیز در باره این مفهوم بسیار سروده اند. در این مجال به مناسبت بزرگداشت سعدی استاد بی بدیل سخن فارسی و شاعر قرن هفتم هجری، با زهرا مستفید، پژوهشگر ادبیات فارسی و فلسفه یونان گفتگو کردیم. در این گفتگو به مقایسه نگاه دیالکتی سعدی با افلاطون به عنوان دوّمین فیلسوف از فیلسوفان بزرگ سه‌گانه یونانی (سقراط، افلاطون و ارسطو) مورد بررسی قرار گرفته است. این تحلیل‌، با تکیه بر محاوره فایدروس اثر افلاطون و قصیده‌ای از مواعظ سعدی درباب ستایش شمس الدین محمد جوینی، با مطلع: به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار/ که برّ و بحر فراخست و آدمی بسیار/ صورت گرفته است.

زهرا مستفید در مورد عشق را از منظر افلاطون در محاوره فایدروس گفت: افلاطون در محاوره فایدروس دو نگاه و زاویه دید متضاد را درباره عشّاق مطرح‌ می‌نماید. نخست فایدروس به عنوان معشوقی زیبارو، خطابه‌ای را به نقل از لوسیاس‌، دست کم در یازده مورد مطالبی علیه عشق‌ورزی عشّاق بیان‌ می‌دارد، و سپس سقراط لوسیاس را عاشقی نیرنگباز می‌داند که به کتمان عشق خویش پرداخته است و غیر عاشقان را برتر نشان داده است‌ و سپس  سقراط با وجود عشقی که در دل دارد، در این مرحله‌، به قول خوش با حالتی  شاعرانه و خلسه‌وار علیه عشّاق سخن‌ می‌گوید که این سخنان در راستای سخنان لوسیاس است‌. و تا اینجا  هر دو تبیین،  وجود عاشق را به ضرر معشوق‌ می‌شمارند.

در حقیقت وجود عشق در عاشق از سر خودخواهی و کامیابی شخصی‌ می‌شمرند و در ادامه عاشق را بدخواه و حسود نسبت به کسب برتری‌های معشوق و مخالف دوستی‌های دیگران نسبت به او می‌دانند

وی ادامه داد: در حقیقت وجود عشق در عاشق از سر خودخواهی و کامیابی شخصی‌ می‌شمرند و در ادامه عاشق را بدخواه و حسود نسبت به کسب برتری‌های معشوق و مخالف دوستی‌های دیگران نسبت به او می‌دانند.  اما پس از تمثیل داستان ارابه‌ران و اسب‌، افلاطون از زبان سقراط‌، به تبیین اجزای روح اعم از  خوبی و بدی و زیبایی و زشتی و بزرگ منشی و پستی و سایر صفات نیک و بد نفس‌ می‌پردازد  و پس از این تبیین در چرخشی متضاد با سخنان مطروحه علیه عشق و عاشق،  به توصیف رفتارهای  صادقانه و خدمت‌های توأم با شرم و احترام  عاشق  در برابر معشوق‌ می‌پردازد و ورود و انعکاس امواج زیبایی معشوق بر روح  عاشق از طریق چشم را عامل انتقال چرخه‌ایِ تمام آن عواطف صادقانه، بر وجود معشوق‌ می‌داند و هر دو را در این حالت عاطفی مشابه و یکسان‌ می‌شمارد و به سمت وصالی توأم با شرم و خرد، ضمن لگام زدن به اجزای گردنکش نفس و  اجزای والاتر روح‌، جویای  فضیلت و موهبت‌های  الهی‌ می‌شود و   پس از فروکش کردن آتش عشق‌، و برقراری دوستی‌، گسستن این پیمان را گناهی بزرگ‌ می‌دانند. و در نهایت سقراط طی پوزش خواهی از اروس توانا به سبب سخنان ناسزای قبلی علیه او، آرزو می‌کند بیش از پیش لایق معاشیق زیبا گردد. و یک نکته قابل توجه اینکه عشق را جنونی هدیه آفرودیته و اروس‌ می‌داند. ضمن اینکه هنر غیبگویی و آگاهی از اسرار و شاعری را هم از نوع جنون و هدیه خدایان‌ می‌نامد.

این دانش آموخته فلسفه در مورد اینکه سعدی چه نگاهی به مقوله عشق دارد گفت: در بخش مواعظ سعدی، ذیل عنوان ستایش شمس الدین محمد جوینی صاحب دیوان ابیاتی درباره عشق مطرح شده است‌. بد نیست توجهی هم بدین مطلب داشته باشیم که این وزیر از خاندانی خردمند و اهل علم بوده است‌ و ای بسا طبعاً سعدی باید در برابر چنین کسی‌ سنجیده ترین و حکیمانه ترین دیدگاه خویش را ارائه کند.

وی ادامه داد: سعدی در این قصیده طی ابیاتی، زاویه دیدی منفی علیه عشق و معشوق مطرح می کند، این در حالی است که افلاطون در دو بخش اولیه محاوره فایدروس علیه عشق عاشق نسبت به معشوق گفته شده بود، اینجا برای ردّ عشق  علیه شخصیت هر «معشوق» سخن‌ می‌گوید و مقام «عاشق» را والاتر از این‌ می‌داند که به هیچ یار دل ببندد و اسیر موی صورت تازه رسته معشوق شود. او عاشق را در مثل به سگی شهری وفادار که سنگ جفا بر سرش کوفته‌ می‌شود و نیز چون مرغ خانگی  که دچار جور می‌شود  تشبیه‌ می‌کند  و این سگ بخت برگشته را با سگ آزاد شکارچی مقایسه‌ می‌کند. او توصیه بر آن دارد که چو بلبل از این درخت بر آن درخت بنشیند تا مثل بوتیمار اسیر دام دل نشود و در ادامه باز برای تاکید به تمثیل  اشاره‌ می‌کند که اگر زمین از گاو و خر لگد می‌خورد برای آن است که ساکن است و چون آسمان دوار نیست‌ و همچنین در ادامه برای نفی دلبستگی عاشق به یک معشوق، به کثرت معاشیق زیبارو اشاره دارد. در همین راستا  توصیه‌ می‌کند: گرت هزار بدیع الجمال پیش آید / ببین و بگذر و خاطر به هیچ کس مسپار / مخالط همه کس باش تا بخندی خوش / نه پای بند یکی کز غمش بگریی زار... چه لازمست یکی شادمان و من غمگین / یکی به خواب و نن اندر خیال وی بیدار؟

زهرا مستفید گفت: سعدی  تا این جا در نفی عشق و  معشوق داد سخن‌ می‌دهد و سپس‌ می‌گوید: مرا رفیقی باید که بار برگیرد / نه صاحبی که من از وی کنم تحمل بار / اگر به شرط وفا دوستی به جای آرد / وگرنه دوست مدارش تو نیز و دست بدار...‌

وی افزود: می‌بینیم که سعدی  پس از آن مرحله  نفی عشق و هر معشوق زیبایی در این مرحله به رابطه مساوی در دوستی سفارش‌ می‌کند. کسی که از غم و تیمار من نیندیشد / چرا من از غم و تیمار وی شوم بیمار؟

وی اظهار داشت: و در ادامه خدعه و نیرنگ‌ها در لباس دوستی را بر می‌شمارد و به تامّل و درنگ در هر کار توصیه دارد و در بیتی دیگر تیر خلاص را بر عشق‌ می‌زند: زمام عقل  به دست هوای نفس مده‌، که گرد عشق نگردند مردم هشیار/ من آزموده ام این رنج و دیده این زحمت / ز ریسمان متنفر بود گزیده مار... و سرانجام در این بخش طریق معرفت را چشم بستن بر معشوق و دل نگهداشتن از عشق‌ می‌داند.

سعدی و افلاطون در هر دو اثر، در نفی عشق و توصیه بر دوستی برابر، نگاه مشترک دارند. اما افلاطون در فایدروس معتقد است «معشوق» برتر و بالاتر از آن است که تسلیم عشق عاشق شود، در حالیکه در نگاه سعدی «عاشق»  والاتر از آن است که دل به معشوق سپارد و خویشتن را اسیر زیبایی معشوق کند

زهرا مستفید در مورد نظر سعدی و افلاطون را در نقد و نفی عشق گفت: تا اینجا سعدی و افلاطون در هر دو اثر، در نفی عشق و توصیه بر دوستی برابر، نگاه مشترک دارند. اما افلاطون در فایدروس معتقد است «معشوق» برتر و بالاتر از آن است که تسلیم عشق عاشق شود، در حالیکه در نگاه سعدی «عاشق»  والاتر از آن است که دل به معشوق سپارد و خویشتن را اسیر زیبایی معشوق کند. در هر دو نگاه پیدایش عشق تلویحاً بر محور زیبایی است.

وی در پایان اظهار داشت: اما نکته جالب توجه در فایدروس و این قصیده سعدی‌،  گردش صد و هشتاد درجه‌ای از ردّیه هایی است که هر دو اثر در قریب به دوسوم مطالب خود بر عشق داشته اند و مضرات عشق را مفصلاً تبیین نموده بودند. اما در سیری دیالکتیکی هردو نهایتا به نتیجه ای عکس می رسند ضمن اظهار ندامت از منفی گویی در باب عشق‌، به تمجید این پدیده وجودی در آدمی ‌ می‌پردازند. حدوداً در یک سوم پایانی ابیات  این قصیده‌، سعدی کاملاً  این چرخش معکوس را به نمایش می گذارد و پس از آن تفکرات به قول خودش، شبانه‌،  در گفتگویی مغایر با خویش از  وفای عهد  به محبوب دم می‌زند و همچنین  حق دوستی را گریبانگیر خود می‌بیند و اینکه فراموش کردن وفا و عهد مکاری و غدّاری می شمارد و  سربرتافتن از محبت دوست و سر پیچی از ارادت یار و صبر و تحمل بر فراق را سنگدلی‌ می‌نامد و در همین محور، درم و دینار و دین و دنیا و نفس  را در برابر دوست هیچ‌ می‌انگارد و در ادامه می‌گوید: دگر مگوی که من ترک عشق خواهم گفت / که قاضی از پس اقرار نشنود انکار / هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل / به صورتی ندهد، صورتیست بر دیوار.