خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه یکی از ناشران نسبتا نوپای بازار نشر است که طی بازه ای 10 ساله توانسته به یک ثبات و وضعیت مقبول در بازار نشر دست پیدا کند و برای برخی مجموعه هایی که منتشر می کند، یک فرم و قالب مشخص داشته باشد. این نشر در برخی مقاطع، کتاب های مهم و اثرگذاری منتشر کرده است.
ایام برگزاری نمایشگاه کتاب تهران فرصت خوبی برای گپ و گفت با مدیر این انتشاراتی جوان بود. به این ترتیب با اسماعیل حسن زاده درباره سال های حضورش در بازار نشر و تجربیاتش در دوره مورد اشاره، به بحث و گفتگو نشستیم. این گپ و گفت، تصویری نسبتا حقیقی از وضعیت یک ناشر مستقل ارائه می کند. حسن زاده معتقد است کار یک ناشر مدام به مو بند است و به دلیل نبود ثبات در بازار و مسائلی از جمله قیمت ارز و کاغذ نمی توان به تصمیمی صریح و مشخص رسید.
صحبت درباره نمایشگاه های استانی کتاب نیز از دیگر بخش های این گفتگو است که در فرازهای پایانی مطرح شده است.
در ادامه مشروح گفتگو با مدیر بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه را از نظر می گذرانیم:
* شروع کارتان از چه سالی بود؟
راستش، ارقام و اعداد به یاد ندارم ولی می دانم که اواخر تابستان سال 88 بود.
* پدر، عمو، یا بزرگی از فامیل تان در کار کتاب نبود؟
نه هیچ کس از خانواده ام اهل کار کتاب و نشر نبودند.
* پس چه شد که به این سمت آمدید؟ آیا سابقه ای داشتید؟ شاگرد کتابفروش یا فعالیت دیگری در زمینه کتاب؟
بله. خب من هم مثل هر جوان دیگری که خدمت سربازی اش را تمام می کند، به دنبال شغل بودم تا بتوانم، آینده ای برای خودم بسازم. سراغ چند شغل از جمله بانک و شرکت های مختلف رفتم ولی دیدم با روحیاتم سازگاری ندارند. این بود که به یک کتابفروشی رفتم و مشغول به کار شدم.
* در خیابان انقلاب بود؟
بله؛ کتابفروشی شیوا بود. پس از آن هم در چند کتابفروشی دیگر کار کردم. حدود 7 سال که گذشت، تجربیاتی جمع کردم و سختی هایی هم کشیدم. سپس وارد کار توزیع کتاب شدم.
* یعنی خودتان پخشی راهاندازی کردید؟
بله. چند سالی فعالیت کردم که ورشکست شدم و دوباره از نو شروع کردم. پس از ورشکستگی ام وارد بازار دیگری شدم. البته ورشکستگی ام رقم چندان بزرگی نبود ولی به بن بست رسیده بودم. پس از سه چهار ماه فعالیت دیدم این کار جدید با روحیهام همخوانی ندارد. این شد که دوباره به کار نشر برگشتم. این بار هم سختیها و فراز و فرودهایی به استقبالم آمدند ولی توانستم آنها را پشت سر بگذارم.
* این بار که برگشتید، انتشارات کتاب پارسه را راه انداختید؟
این بار که برگشتم، همان بحث توزیع را کلید زدم. وقتی چند سال گذشت، انتشارات کتاب پارسه را تاسیس کردم.
* با چه کتاب هایی شروع کردید؟ آیا مترجم یا نویسنده آشنایی داشتید که بگویید کتابت را برای چاپ به من بسپار!
نه. دوست و آشنایی نداشتم ولی فکر می کنم شم خوبی در این کار دارم. به هر حال چند سال در کتابفروشی کار کردم و چند سال بعدش هم در کار توزیع کتاب بودم. توانسته بودم یک چیزهایی را متوجه بشوم. می توانم به شما بگویم که 95 درصد از کتابهایی که چاپ کردیم، خودمان برایشان پیشقدم شدیم. در ابتدا هم کارمان چندان حرفهای و با کیفیت نبود. طبیعی است چون بچه ای که تازه می خواهد راه برود...
* و تاتی تاتی کند؟
بله، چنین بچه ای، این گونه راه می رود. وضع ما هم در ابتدای راه همین بود. ولی آرام آرام سعی کردیم کار را حرفه ای تر پیش ببریم؛ دبیر مجموعه، سرویراستار و واحد تحریریه داشته باشیم. یعنی یک کادر حرفه ای یک بنگاه نشر را داشته باشیم.
* یادتان هست اولین کتابی که چاپ کردید، چه بود؟
دقیقا به خاطر ندارم. ولی فکر می کنم «تندیس پیامبر» بود. آن زمان که کار را شروع کردیم، زمانی بود که کتاب های شیک و شکیل، مورد استقبال قرار میگرفتند؛ همان کتاب هایی که نوشته های کوتاه از نویسنده های مطرح را با طراحی های خاص داشتند. من آن سالها دیدم که جوانها به این دفترچه یادداشت هایی که چند خط نوشته یا بیت شعر دارند و روی جلدشان هم تصویر یک نویسنده مشهور است، توجه دارند. این بود که کتابی از جبران خلیل جبران را تلخیص کردیم و به این صورت چاپ کردیم؛ یعنی به صورت کادویی و جذاب. که یادم هست آن کتاب موفق شد و در یک روز، هزار نسخه اش را در کتابفروشی به فروش رساندیم.
خودم در حال حاضر اعتقادی به این طور کتاب چاپ کردن ندارم ولی در آن روزگار، برای کتاب پارسه لازم بود. به نظرم این هنر بود که گزیدهای از کتابی مفصل را با قیمتی قابل توجه به مردم برسانم و آنها هم از کتاب خوششان آمده استقبال کردند.
رفته رفته هرچه جلوتر آمدیم، بیشتر یاد گرفتیم و آگاه تر شدیم. در نتیجه کسانی را دور و اطراف نشرمان جمع کردیم که دانش شان در زمینه کتابشناسی بیشتر از ما باشد.
* تا به حال چند عنوان کتاب چاپ کردید؟
زمانی که برای نمایشگاه امسال ثبت نام کردیم، کتاب هایمان 417 عنوان بود.
* شما متولد چه سالی هستید؟
سال 1354.
* از مدیران نشر جوان کشور محسوب می شوید. آیا پیش آمده که بخواهید از تجربیات مدیران باسابقه بنگاه های بزرگ نشر کشور استفاده کنید؟
من پیش هیچ ناشری کار نکردم و اصلا نمی دانستم یک کتاب چطور چاپ می شود. اولین کتابی را که می خواستم چاپ کنم، اثری جدی نبود ولی به هر حال نیاز به لیتوگرافی و صحافی داشت. و آن زمان نتوانستم خودم آن کا را جمع کنم. وقتی وارد کار دیگری شدم، به این نتیجه رسیدم که اگر آدم هوش یک کار مشخص را نداشته باشد، ولی پشتکار لازم را داشته باشد، می تواند با صبر و حوصله در آن کار به موفقیت برسد. دلم هم پیش کار کتاب بود. این بود که برگشتم. حس می کردم یک اتاق تاریک هستم که باید دری را به روی روشنایی در خودم پیدا کنم. به هر حال در طول این سالها از تجربه مدیران با سابقه نشر استفاده کردهام و از آنها آموختهام.
* یعنی الگوبرداری کردهاید!
بله. حتما همین طور است. الان هم این کار را انجام میدهم و رفتار و منش آنها در کار حرفه ای نشر، روی من بی تاثیر نبوده است.
* وضع فعلی کتاب پارسه، حد مطلوب شماست؟
نه. این حد مطلوب ما نیست. ما سال 96، چهل و سه عنوان چاپ اولی داشتیم و می توانم از تک تک آن کتابها دفاع کنم. یعنی کتاب ها، انتخاب شده بودند و حدود 10 عنوان از آنها کتاب های پرفروش بودند و دو عنوانشان کتاب مرجع بودند؛ یکی شان «انسان دانشگاهی» از پی یر بوردیو، و دیگری «فلسفه پول» از گئورگ زیمل. همین دو کتاب می توانند...
* فروش را تامین کنند؟
نه. میتوانند نشان بدهند که کتاب پارسه موفق بوده یا نبوده. امسال حدود 80 تا 90 عنوان کتاب چاپ اولی داریم. این نشان میدهد که ما سیری ناپذیریم و میخواهیم فعالیت مان را توسعه بدهیم.
* درباره کتاب «نبرد من» هیتلر چطور؟ چون ناشران دیگری پیش از شما این کتاب را چاپ کرده بودند. چه شد که ترجمه ای دیگر از آن چاپ کردید؟
متاسفانه این مشکل در بازار نشر ما وجود دارد. خودتان بهتر میدانید که در حوزه نشر، کار کردن خیلی سخت است. بیشتر آدمها فکر می کنند کار کتاب و نشر، یک کار لوکس و تر و تمیز است که همیشه قهوه بخوری و یک سیگار دود کنی و خیلی فانتزی و رویاپردازانه، کار کنی! اما اصلا این طور نیست. کار نشر بسیار سنگین و پر تنش است. ناشر نیاز دارد، یکسری کتابها را تولید کند و به آنها افتخار نکند تا بتواند کتابهایی جدی و مهمتر را منتشر کند؛ مثل کتاب «تاریخ اندیشههای دینی» که سال گذشته برنده جایزه کتاب سال شد.
* «نبرد من» جزو آن کتاب هایی است که به آنها افتخار نمی کنید؟
اصلاً صحبت افتخار نیست. ولی شکی نیست که لزومی ندارد کتابی را که چند ناشر چاپ کردهاند، من هم چاپ کنم. نمی شود این مطلب را در چند دقیقه گنجاند ولی خلاصه اش این است که وقتی کار را شروع کردم، دیدم یکسری آثار هستند که می توانم آنها را تولید کنم، به فروششان برسانم و سوددهی داشته باشم تا بتوانم هزینه موسسه، حقوق کارمندان و خرج زندگی خودم را در بیاورم. از طرفی با پول فروش این آثار می توانم به مرور و آرام آرام، آن دوره کودکی و تاتی تاتی کردن را طی کنم و وارد فضای جدی تری بشوم. امروز ولی به جایی رسیده ایم که می توانیم کارهای جدید و نویسندگان مطرح را معرفی کنیم. این وضعیت، طی یک روند حدودا 12 ساله به وجود آمده و در این مدت، از چاپ آن کتابها فاصله گرفتیم.
* مترجم «نبرد من» کار جدید ارائه کرد یا ترجمه را از یک ناشر دیگر گرفتید؟
این کتاب را خودم برای ترجمه پیشنهاد دادم. از انگلیسی هم ترجمه شده و دکتر سعید فیروزآبادی نسخه ترجمه را با نسخه آلمانی کتاب مقابله کرده است.
* پس خیلی هم جزو آن کتاب هایی نیست که به آنها افتخار نمی کنید! رویش کار جدید انجام شده است.
بله. ولی این حرف را از این جهت می گویم که چند ناشر پیش از ما، آن را چاپ کرده بودند. همان طور که می دانید این کتاب سالها در آلمان ممنوع الچاپ بود.
* زمان هایی هست که می گویند کار به یک مو بند است. زمان کار در حوزه نشر، این اتفاق برای شما افتاد؟ بزنگاهی که همه چیز به یک مو بند باشد؟
راستش، ناشر مدام کارش به مو بند است. شاید بگویم که در این بازه ده دوازده ساله، چندینبار این وضعیت برای من پیش آمده است. یک بار و در مقطعی، می دانستم که تا چند ماه دیگر ورشکست می شوم و کارم تمام است. همان زمان یک دوست به من گفت که در آبادان نمایشگاه کتابی برگزار می شود. حاضری بروی؟
* یعنی در نمایشگاه شرکت کنید؟
نه. می خواست برگزاری نمایشگاه را به عهده بگیرم. گفتم باید بروم محیط و شرایط را ببینم. دوستم گفت همه وقتی می شنوند که چنین خبری هست و سوبسید میدهند، با خیال راحت می روند، تو مگر بیکاری که میخواهی تحقیق کنی؟ گفتم باید از قبلش شرایط را بسنجم. خلاصه این که سفری به آبادان داشتم و دیدم کارکنان پالایشگاه نفت، آدمهای کتابخوانی هستند. اطلاعات دیگری هم کسب کردم و در نتیجه در آن نمایشگاه شرکت کردم. به همین دلیل از ورشکستگی نجات پیدا کردم.
* نمایشگاه، استانی بود؟
نه. نمایشگاهی بود که یکسری از شرکت های بزرگ، برای کارکنانشان برگزار می کردند و با سوبسید برگزار میشد. البته تا جایی که خبر دارم دیگر چنین خبری نیست و نمایشگاه دارد با کیفیت خیلی پایین برگزار میشود.
متاسفانه این روزها اتفاقات ناخوشایندی در صنعت نشر رخ میدهد از جمله این که من مترجمی را پیدا میکنم که بیا فلان کتاب را ترجمه کن، بعد هم با کیفیت خوب چاپش می کنم. ولی می بینم که کتابم با کیفیت بد کپی یا اسکن شده و به طور غیر قانونی عرضه می شود. نه حق تالیفی به مترجم یا نویسنده تعلق می گیرد، نه اجازه ای گرفته میشود، فقط آن اثر با نصف قیمت اصلی در بازار عرضه میشود. دارم درباره قاچاق کتاب صحبت می کنم که همه دستگاههای دولتی از وجودش خبر دارند ولی راهکاری برای این مشکل ندارند. درست است که اگر بساط قاچاق جمع شوند، آنها از نان خوردن می افتند، ولی آیا فکری برای این قضیه وجود ندارد؟ آیا آنها باید حقوق ناشران و تولیدکنندگان را زیر پا بگذارند و کسی هم حرفی نزند؟ بسیاری از نمایشگاههایی که توسط شرکت های مختلف برپا می شوند، از همین دست هستند. هیچ کنترلی هم وجود ندارد و خیلی از کتابها هم زرد و بی کیفیت هستند. نتیجه کار ضربه به صنعت نشر یعنی بی کاری نویسنده، مترجم، ویراستار، و همه کسانی که به نوعی در آمادهسازی یک کتاب نقش دارند در حال حاضر کتاب پارسه به نقطهای رسیده که نیازی به این نمایشگاهها ندارد.
* در نمایشگاه های استانی شرکت می کنید؟
شرکت نمی کردیم ولی از سال گذشته داریم در این رویدادها شرکت می کنیم. البته من مخالف نمایشگاه به این شکلش هستم. یعنی مخالف نمایشگاه استانی و نمایشگاه بین المللی هستم و فکر می کنم اتفاق خوبی نیست. اگر قرار است به آن سمتی برویم که هم کتاب های خوب تولید شود و هم جامعه فرهنگی رو به جلو داشته باشیم، باید فکری به حال این نمایشگاه کرد.
* میزان فروشش که خوب است و از ورشکستگی شمای ناشر جلوگیری می کند!
این انتشارات دیگر مخاطب خود را دارد. محل فروش کتاب کتابفروشی است. ما با این نگاه به مخاطب کتاب می فروشیم که نیازش را برطرف کنیم و کسی که به کتاب نیاز دارد به کتابفروشی مراجعه می کند. این نمایشگاه تبدیل به آیین و مناسک شده و باید از فکر منافع کوتاه مدت آن در بیاییم و به منافع بلند مدت توجه کنیم. همین رویکرد ما به کتابفروشی ها باعث شده که مخاطب مان را داشته باشیم که به رقمش هم افزوده می شود. اگر بنا را می گذاریم که در سال 90 کتاب چاپ کنیم، توانایی اش را داریم اما شرایط اقتصادی جامعه به گونه ای است که هر روز یا قیمت دلار بالا و پایین می شود؛ برای کاغذ مساله ای پیش می آید و ... . به همین دلیل نمی شود تصمیم درست گرفت. گرفتاری هایمان هم از همین وضعیت است. درباره نمایشگاه کتاب باید یک تصمیم بزرگ صنعتی و جمعی بگیریم. منطق اصلی فعالیت من بیرون از این نمایشگاه است. این اگر تصمیمگیری درستی درباره نمایشگاه گرفته شده باشد، می تواند اتفاقات خیلی بزرگ تری برای من ناشر و اصل کتاب رقم بزند. آن وقت می توانم تاثیر بیشتری روی جامعه کتابخوان داشته باشم و بودجه دولت به مراتب، کمتر هدر خواهد رفت.
آیا بهتر نیست هزینه برپایی چنین نمایشگاهی را به کسانی که تمایل به تاسیس کتابفروشی هستند و می خواهند در این حوزه رشد بهتری داشته باشند، اختصاص بدهیم؟ مثلاً بیاییم برنامه ریزی کنیم که امسال 5 کتابفروشی افتتاح کنیم. شهرستانی ها در شرایط فعلی مضیقه خرید و تهیه کتاب را دارند. بیاییم برای ساخت یا توسعه کتابفروشیها در شهرستانها هزینه کنیم یا به عنوان دولت؟ کمک هزینه و وام تأسیس کتابفروشی اعطا کنیم. باید درباره این موضوع بحث بشود. یعنی دولت می تواند به جای این سوبسیدها و امکانات عظیم نمایشگاهی، با هزینههای گزاف و بعضاً غیرشفاف، سوبسید را برای تأسیس کتابفروشی ها صرف کند. اگر چنین شود، آن کتابفروش هم به دولت تعهد خواهد داشت و باید پولش را برگرداند. در نتیجه باید حرفهای کار کند و ناشر نیز همپای او کارهای درجه یک منتشر کند. این یک چرخه به هم پیوسته است. وقتی چنین شود ناشر باید برای چند نفر نیروی جدید، ایجاد شغل کند و ناچار به توسعه و حرفهای گری خواهد بود.
* تکلیف نمایشگاه کتاب چه می شود؟
اگر چند ساعت در یک غرفه نمایشگاه بنشینید متوجه می شوید که برخی مخاطبان نمی دانند چه می خواهند. بعضی از غرفه دارها هم هر کتابی بخواهند به آن مخاطب می دهند. خب این جا چه کسی مقصر است؟ اول دولت، بعد من ناشر. ولی در کتابفروشی، فروشنده نمی تواند هر کتابی دلش خواست به مخاطب بدهد و ناچار است رفتار درست داشته باشد و نیاز مخاطب را جدی بگیرد. آن وقت می شود نمایشگاه کتاب را هم به نمایشگاه کتاب واقعی تبدیل کرد.
در حال حاضر 40 سال است که نمایشگاه کتاب برگزار می شود و طبیعی است که نمی توان ناگهان، تحولی شگفت در آن ایجاد کرد. به نظرم اول بیاییم و اسم نمایشگاه را از روی این فروشگاه بزرگ برداریم. بعد بیاییم سالیانه سه یا چهار روز، نمایشگاهی برگزار کنیم که ناشر دیگر حق فروش در آن نداشته باشد بلکه صرفاً خودش و محصولش را معرفی کند؛ این نمایشگاه/ فروشگاه را هم در کنارش برپا کنند. آن وقت میبینید، که خیلی از ناشران در آن شرکت نخواهند کرد. به این ترتیب به مرور در جایگاهی که باید قرار بگیریم، قرار می گیریم.