نمایش رادیویی «بازگشت» درباره پدری است که فرزندش را بعد از سال ها می بیند و او آنقدر تغییر کرده است که ابتدا نمی شناسدش.

به گزارش خبرنگار مهر، نمایش رادیویی «بازگشت» درباره عموحشمت است که برای برادرزاده اش تعریف می کند که چطور پسرش را بعد از سال ها دیده و او آنقدر تغییر کرده که نتوانسته بشناسدش.

بخشی از دیالوگ‌های این نمایش را در زیر می خوانید و می‌توانید نمایش را به طور کامل در فایل ضمیمه گوش کنید. همچنین مخاطبان می‌توانند برنامه‌های رادیو نمایش را روی موج اف ام ۱۰۷.۵ بشنوند.

*خداوکیلی باید اسم من و تو لیست خوش شانس ترین آدم های دنیا بنویسن. آدم عجله داشته باشه، حیرون مونده باشه تو خیابون بعد یهو عموجون و ببینه. حالا نمی دونم از شانس خوب من بوده یا از بخت بد شما عموجون. آتیش کن بریم دربست. نوکرتم .... عموجون حالت خوبه؟

- خوبم پسرم.

*خلوت کرده بودی با خودت گوشه خیابون؟ بر خرمگس معرکه لعنت که ما باشیم.

- (عموحشمت گریه اش می گیرد)

*عه عموحشمت چی شده؟ تو این سال ها همه چی از شما دیده بودیم جز اشک. مسافری بهت توهین کرده؟ رد و نشونیش و بده حسابش و میذارم کف دستش.

- نه چیزی نیس جلال جان

*آخه چی تونسته اینجوری عمو حشمت من و مثل ابر بهار خیس و تر کنه؟ من همیشه پشت سرت گفتم تو روت هم میگم عمو حشمت من مرد روزهای سخت بوده و است.

- حالت چطوره جلال جان؟

*حال من و ول کن عمو. تو چرا اینجوری داغونی می خوای ببرمت خونه یه دونه از اون چای های تازه دم همدم خانم بخوری؟ خوب خوب میشیا...