خبرگزاری مهر، گروه فرهنگی- علیرضا جباری دارستانی
۱
چند سال پیش در جریان نخستین تهدیدات آمریکا برای تحریم های اقتصادی ایران و درست حین تکان کوچکی که بازار ارزش و طلا و خانه و مستغلات خورده بود، موجی انبوهی از مردمان طبقه متوسط شهرنشین بویژه در تهران از صبح خیلی زود به سمت هایپرمارکتها و مالها و فروشگاههای مواد غذایی و حتی بقالیها هجوم بردند و تا ماشین و خانههایشان جا داشت اقلامی را خریداری و انبار کردند که با مصرفشان احتمالا میشد بیشتر از بقیه زنده ماند و خود را در برابر بلا و فاجعهای که بسیاری آن را قریب الوقوع میدیدند، بیمه کرد؛ از آنجا که در همان زمان با برخی از این مردم گفتگو کردم میتوانم فرایند ذهنیای که شکل گرفته بود را اینگونه صورتبندی کنم: عدهای از مردم شهرنشین و عموما باسواد و در معنای ایرانیاش مدنی شده، در پس تهدیدات و تحریمهای آمریکا، با یک آینده نگری سوررئال، قحطی، جنگ، گرسنگی و شمار دیگری از بلاهای احتمالی و در نهایت مرگ را پیش رو میدیدند و با خرید اجناس و کالاهای ضروری برای زنده ماندن، سعی داشتند وقوع فاجعه را به تعویق بیندازند.
۲
وقوع زمینلرزهی تلخ استان کرمانشاه که پس لرزههای آن به تهران و بسیاری دیگر از استانهای کشور هم رسید، از بسیاری جهات اتفاقی پر از مازادهای معنایی، پدیدارشناسانه و حتی فلسفی بود. برای نخستین بار در سی سال گذشته (بعد از جنگ) همه مردم ایران تقریبا به یک اندازه خود را در معرض بحرانی جمعی و فراگیر دیدند و عکس العملهای تقریبا یکسانی نشان دادند. کل فضای کشور در سوگ از دست دادن بخشی از هموطنان فرو رفت و سیل کمکهای انساندوستانه و پستها و کامنتهایی با موضوع «داغداری» و «عزای عمومی» فضای حقیقی و مجازی کشور را در نوردید.
اما در همین حین، این واقعه تلخ همچنین نشان داد فاصله فرهنگی تهرانیها و شهرستانیها برخلاف آنچه خود تهرانیها در این خصوص گمان میکردند، نه تنها زیاد نیست، بلکه حتی در مواقع بحرانی - که بهترین زمان برای درک موقعیتهای فرهنگی است – رفتار و عکس العملهای فرهنگی بیشتری را میتوان در مناطقی سراغ گرفت که ظاهرا سرمایههای فرهنگی کمتری به آنجا تعلق گرفته است؛ در حالی که شهرستانیها پس از وقوع پسلرزههای آن زمینلرزه، در اماکن عمومی از جمله ورزشگاهها، پارکها و محوطههای باز بیرون شهر گرد هم جمع میشدند و همزمان هم به یکدیگر پناه میبردند و هم خود را در یک کنش جمعی دلداری میدادند؛ بیشتر تهرانیها در صفهای پمپ بنزینها سخت مشغول پر کردن باکهای مصرفیترین کالای موجود در تهران یعنی «خودرو»ها بودند. بر اساس آماری که همان روزها انتشار یافت مصرف بنزین در تهران به میزان قابل توجهی افزایش یافت و آلودگی هوای تهران بیشتر از حد معمول خود در ایام مشابه خود بود.
از فردای همان روز وقوع زمینلرزه، باز هم هایپرمارکتها و مالها و فروشگاههای مواد غذایی و سوپریها با هجوم مردمی مواجه شدند که به این مراکز انباشت کالا پناه میآوردند و طی یک آیندهنگری جهانسومی به انبار مواد غذایی و آب معدنی و ... برای تعویق فاجعه یا مرگ احتمالی پرداختند. این اتفاق باز در تهران بیشتر از همه نقاط دیگر افتاد. اشتباه نشود، تهران اینجا صرفا یک نماد است، و قصد نگارنده تخفیف و تحقیر هیچ انسان ساکن در هیچ شهری نیست؛ تهران در اینجا مهمترین کلانشهر ایران است و کم بیش دورنمای همه شهرهایی است که همین الان هم با سرعتی سرسامآور در حال تهرانیزه شدن هستند. پایتخت ایران صرفا از نظر زمانی مقداری جلوتر از دیگر شهرهاست و آنچه در اینجا مد نظر است، تقدیر مشترک همه کلانشهرهای ایران در آیندهای نه چندان دور خواهد بود. شهرهایی که در معرض یک مدرنیزاسیون تحمیل شده از بالا و تا حد زیادی توهمآمیز هستند.
۳
تاریخ بیست، سی ساله ایران معاصر پر است از این «پناه بردن»ها! پناه بردن نه به غارها و بیابانها در یک عصر نئاندرتالی؛ و نه به معابد، دیرها، مساجد و مکانهای مقدسی که جایگاه «خداوند» به عنوان مقتدرترین شخص، قلمداد میشد و نه به هیچ جای و جایگاهی که کسی به هر دلیلی میتواند آنجا را به عنوان مهمترین ماوا و پناهگاهی «امن» و «آرام» تلقی کند که در زمانه و عصری که به موازات فاجعه پیش میرود، نه مرگی را به تعویق اندازد، نه بلایی را مانع شود، بلکه فقط و فقط در لحظات وقوع فاجعه مرا به آرامش و امان وادارد! نه، هیچکدام از این انواع پناه بردنها در کار نبود! در عوض مردمان به طرز غریبی به چیزی پناه بردند که عمری بس کوتاهتر از خودشان داشت، ساخته دست خودشان بود و از همه بدتر چیزهایی صرفا و صرفا «مصرفی» بود!
اتفاقی که داشت میافتاد از منظر دیگری کمتر از یک فاجعه تمام عیار نبود: شمار زیادی از آدمها که خود را در معرض تحریم اقتصادی-کالایی و همچنین در آستانه جنگی بر سر مشتی کالا میدیدند (اعم از نفت یا اورانیوم غنیشده و هر چیز دیگر)، در عین حال، باز برای نجات خود به هایپرمارکتها و محل فروش اجناس و حتی خود کالاها پناه برده بودند. همین وضعیت سوررئال و تناقضآمیز کافی است تا آدمی در قرن بیست و یکم یکبار دیگر نسبت خود را با همهی شئونی که خودش در قالب و با شعار حیات مدرن و فرهیختگی متناظر آن ارج مینهد بسنجد و حتی خود را با نئاندرتالهای بدوی در سرآغاز، مورد قیاس قرار دهد و میزان تناقضی که در درون حیات مصرفیاش جای گرفته را با آن غارنشینان به همسنجی بگذارد. بدویانی که صرفاً به میزان مورد نیازشان مصرف میکردند، کالا و جایگاهش را صرفا به معنای «کالای مورد نیاز» درک میکردند، نه برای کالاهای مصرفی، شان «پناهگاهی» و «مامنی» قائل بودند و نه آن را به انواع نمادها برای کسب اعتبار، شانیت، ارزش، تمایز، قدرت، سلطه و... تبدیل میکردند. این بررسی و قیاس از این جهت لازم است که مانند «والتر بنیامین» با این واقعیت تلخ حیات سرمایهدارانه جدید مواجه شویم که «همه مدارک و نشانههای تمدن، در عین حال مدارک و نشانههای توحش هم هستند»! در اینجا اگر خود را در یک وادادگی مصرفگرایانه در سیلاب میانمایگی ناشی از حفظ وضعیت موجود غوطهور کنیم و هرگز نخواهیم نسبت خود را با «حقیقت» و «عقلانیت» در یک حیات انسانی روشن کنیم، در مرز «تمدن» و «توحش» خواهیم زیست و امکان درافتادن به هر کدام از این دو سمت مرز، کاملاً برابر خواهد بود.
۴
صفحه «فرهنگ عمومی» سرویس فرهنگ خبرگزاری مهر با آغاز خردادماه، انتشار پروندهای را با عنوان «مصرف و فرهنگ کالایی» آغاز خواهد کرد تا ضمن بررسی وجوه پنهان و مغفولماندهی تناقضات حیات مصرفی کنونیمان، تلاش کند با نگاهی رادیکال و ریشهای، بنیادهای فرهنگی و اجتماعی این مصرفگرایی حاد را به نقد و چالش بکشد. بدیهی است که بحث فرهنگی از مصرفگرایی مذکور بدون رجوع و نزدیک شدن به مرزهای سیاست، اقتصاد و از همه مهمتر اقتصاد سیاسی غیرممکن و نشدنی است، و اتفاقا به همین دلیل است که چنین پروندهای راهی جز پرداخت رادیکال به موضوع ندارد؛ در جهانی که همه واقعیات و حقایق آن شکلی «مصرفی» و از این نظر «بزکشده»، «رسانهای»، «جذاب»، «لطیف» و... پیدا میکنند، هرگونه پرداخت ریشهای به واقعیات مصرفی اطرافمان که از قضا زشت و کریه به نظر میرسد، ضرورتاً متهم به رادیکال بودن است. به هر حال گریزی نیست! اگر مصرف رادیکال در حیات مصرفی ما، شکلی رادیکال پیدا کرده – که کرده – تقابل با آن هم جز با پرداخت انتقادی رادیکال ممکن نخواهد بود.