خبرگزاری مهر-گروه هنر-غزل نهانی: ابتدا شاید باورش سخت باشد آن هم بعد از گذشت این همه سال دوری و فراق، اما وقتی صدای بغض کرده اش را می شنوی و هق هق گریه هایش را ضبط می کنی این شیدایی برایت معنا پیدا می کند.
دنیای آقای گوینده هنوز مملو از خاطرات تلخ و شیرین رادیوست. آقای رادیو حالا کیلومتر ها دورتر از مرزهای ایران زندگی می کند، اما با افتخار از سال های خدمتش در ایران یاد می کند؛ سال هایی که به اتفاق دوستانش در گروه گزارشگران برای مردم خاطره ساخت، مشکلاتشان را به گوش مسئولان رساند و روایتگر صادق بچه های جبهه و جنگ بود.
به لطف رسانه های مجازی ساعت ها پای صحبت های اردشیر تفقد هنرمند پیشکسوت رادیو نشستیم و گفتگوی پیش رو گزیده همان حرف هاست؛ حرف های یک رادیویی کهنه کار که از سوی مدیر ارشد صدا و سیما به لقب تیمسار رادیو مفتخر شده بود.
*عشق و دلبستگی اردشیر تفقد به رادیو زبانزد است و با گذشت این همه سال تعصب شما به رادیو هنوز نقل محافل رادیویی هاست. عشق به این رسانه از چه زمانی در وجود شما جوانه زد؟
-همه رادیویی ها عاشق هستند! رادیو رویای نسل ما بود. اصلا مگر می شود عاشق نبود؟ کار رادیو دلی است و با روح و روان و ذات انسان ها سر و کار دارد. اگر عاشق نباشی خیلی زود مشتت برای مخاطب باز می شود و او را از دست می دهی.
عشق من به رادیو زمانی در دلم جوانه زد که صدای گوش نوازش را از ناودان شنیدم! خوب به خاطر دارم که به آن رادیو گوشی می گفتند. وقتی دبستان می رفتم خانم عاطفی از برنامه صبحگاهی رادیو قصه می گفت. ما باید ساعت ۸ در مدرسه حاضر می شدیم و برنامه خانم عاطفی ساعت ۷:۳۰ تازه شروع می شد و داستان، حکایت، قصه های کوتاه می گفت ولی من هر جور بود باید قصه را می شنیدم و بعد به مدرسه می رفتم به همین دلیل معمولا با تاخیر به مدرسه می رسیدم.
کار رادیو دلی است و با روح و روان و ذات انسان ها سر و کار دارد. اگر عاشق نباشی خیلی زود مشتت برای مخاطب باز می شود و او را از دست می دهیظهر ها برنامه ای به نام کارگر پخش می شد که گوینده اش مسعود تاجبخش بود. آخر برنامه تکه کلامی داشت با این عنوان که چرا هر بلایی نازل می شود سر من کارگر می آید! آن موقع مدرسه ها از صبح شروع و تا بعدازظهر ادامه داشت و با این حال من این برنامه را هم از دست نمی دادم. جالب است بدانید روزگار طوری چرخید که سال ها با آقای تاجبخش همکار شدم.
من از کودکی شیفته رادیو شده بودم و برایم رویایی شیرین بود؛ رویایی که ابتدا دست نیافتنی می نمود اما من به دستش آوردم و با آن زندگی کردم.
*با خیلی از گویندگان پیشکسوت رادیو که صحبت می کنی از سختگیری های خانواده ها می گویند، از اینکه برنامه های رادیو را برنمی تابیدند و اصلا در خانه ها رادیو نبود. خانواده با رادیو گوش کردن شما مشکلی نداشت؟
-نه. زمان من رادیو دیگر جا افتاده بود. خانواده من اصولا آدم های فرهنگ دوستی بودند و در منزل رادیو داشتیم و از صبح تا شب گیرنده رادیو روشن بود. پدرم اهل شعر و شاعری بود. یادم می آید برنامه های مهدی سهیلی را از دست نمی داد. من وقتی نوجوان بودم تابستان ها حتما برنامه «گل های رنگارنگ» را که ساعت ۱۴:۳۰ پخش می شد گوش می کردم. شب ها هم برنامه «برگ سبز» را که ساعت ۲۳ پخش می شد از دست نمی دادم. در حقیقت به رادیو بسیار وابسته بودم.
*فکرش را می کردید که روزی سر از رادیو در بیاورید و با گویندگان و برنامه سازان محبوبتان همکاری کنید؟
-نه واقعا، اما روحیه اش را داشتم. یادم می آید تابستان ها کار می کردم اما نمی توانستم در دفتر پشت میز بنشینم و کارهای روتین انجام بدهم. مدام دنبال بیرون رفتن و ارتباط با مردم بودم، می خواستم حرف ها و درددل هایشان را بشنوم، بین آنها باشم. روحیه ام این طور بود دیگر. شاید علاقه به رادیو از همین جا شکل گرفت. گزارش های رادیو به ویژه گزارش های زنده خیلی به دلم می نشست. مثلا یکی از برنامه هایی که می شنیدم برنامه «خانواده» با اجرای مهدی علی محمدی و تهیه کنندگی استاد مهدی شرفی بود که در بخشی از این برنامه بیوگرافی بزرگان جهان گفته می شد مثلا بیوگرافی موتزارت را خیلی خوب به خاطر دارم. من اجرای آقای علی محمدی را که می شنیدم کیف می کردم. بعد هم موسیقی پخش می شد که دیگر احساس می کردم روی زمین نیستم. همان موقع آرزو می کردم که ای کاش چنین حرفه ای داشته باشم. انگار خدا صدایم را شنید و من خیلی زود به رویایم رسیدم.
با گذشت سال ها هنوز همان حس ها در وجودم زبانه می کشد، با اینکه مدت هاست کار نمی کنم هنوز خواب رادیو را می بینم (با بغض)...با گذشت سال ها هنوز همان حس ها در وجودم زبانه می کشد، با اینکه مدت هاست کار نمی کنم هنوز خواب رادیو را می بینم (با بغض)... نمی توانم از رسانه و رادیو دور باشم. من دلم برای رادیو تنگ می شود، انگار جزیی از وجودم آنجا جا مانده است، من از عشقم دور مانده ام. من در تلویزیون هم برنامه ساختم و در تمام شبکه های سیما اجرا کردم، اما دلم برای رادیو می تپد و تنگ می شود.
* برای حضور در رادیو چه تلاش هایی کردید؟ دوره خاصی دیدید یا مثلا سر ضبط برنامه ها حاضر می شدید؟ خلاصه برای رسیدن به محبوبتان چه گام هایی برداشتید؟
-در همان دوران دبیرستان در دوره های بیان و گویندگی شرکت می کردم و حتی در رشته آواز در سطح آموزشگاه های تهران چهارم شدم.
آن روزها نمی دانستم برنامه سازی رادیو چگونه است و چه ظرایف و دقایقی دارد، اما با وسایل دم دستی مثل گوشتکوب برای خودم میکروفن درست می کردم و بعد اجراهایم شروع می شد (می خندد). حالا که به آن سال ها نگاه می کنم می بینم انگار نیرویی مرا به رادیو کشاند که در کارها و تقلاهای کودکی و نوجوانی من نمود داشت.
من سال ۸۶ بازنشسته شدم و از آن سال دیگر گویندگی نکردم اما باور کنید حتی یک لحظه از رادیو دور نبودم. رادیو در زندگی روزمره من جاری است. اعتقاد قلبی دارم این کار بازنشستگی ندارد. حالا هم که فرسنگ ها از ایران فاصله دارم دلم در رادیو، در ارگ عزیز جامانده است. با اینکه خارج از ایران خیلی پیشنهاد کار داشتم اما هیچ کدام را نپذیرفتم چون معتقدم جایی باید کار کرد که سرش به تنش بیرزد. من و خیلی ها که ایران نیستیم چون قیمتمان کم نیست حاضر نشدیم شرفمان را بفروشیم و هر جایی و به هر شکلی کار کنیم. البته من در اینجا (آمریکا) مدام رادیو می شنوم به ویژه رادیوهای محلی فارسی زبان را و حتی ایرادهای آنها را روی کاغذ می نویسم و سعی می کنم حال و هوای رادیو را برای خودم بازآفرینی کنم.
با اینکه خارج از ایران خیلی پیشنهاد کار داشتم اما هیچ کدام را نپذیرفتم چون معتقدم جایی باید کار کرد که سرش به تنش بیرزد. من و خیلی ها که ایران نیستیم چون قیمتمان کم نیست حاضر نشدیم شرفمان را بفروشیم و هر جایی و به هر شکلی کار کنیم*می دانیم که حضور در رادیو و تلویزیون آرزوی خیلی ها بوده و استخدام و فعالیت در آن متقاضیان فراوانی داشته، شما چطور جذب سازمان شدید؟
-از طریق یکی از دوستان متوجه شدم رادیو تست می گیرد. دیگر سر از پا نمی شناختم و نباید فرصت را از دست می دادم. ابتدا تست صدا دادم و بعد امتحان کتبی و در نهایت پذیرفته شدم. اوایل انقلاب بود خانم ها امیرمعز و پاک نشان و آقایان نوری و کدخدازاده از من امتحان گرفتند. بعد از پذیرفته شدن، دوره هایی از سوی سازمان برایمان گذاشتند. آقایان مشفق کاشانی و شاهرخی استادان ما در زمینه فن بیان و ادای درست کلمات بودند. پس از پایان دوره وارد کار شدم. من از همان ابتدا و به مدت بیش از بیست سال صبح ها در رادیو تهران برنامه داشتم. نکته جالب اینکه مدتی بعد با خانم پاک نشان که جزو ممتحنان ما بود همکار شدم و به اتفاق برنامه های زیادی اجرا کردیم. با داریوش کاردان عصر پنجشنبه ها برنامه داشتم همچنین با استاد داود جمشیدی کار کردم و از او بسیار آموختم. همچنین از خانم ثریا قاسمی و بسیاری از بزرگان دیگر که توامان هم شاگردشان بودم و هم همکارشان زیاد یاد گرفتم. خلاصه به خودم که آمدم دیدم حسابی سرم شلوغ شده است.
*زمانی که امتحان دادید قرار بود گوینده رادیو باشید یا مراحل دیگری را تا گوینده شدن طی کردید؟
-بله من تست گویندگی دادم و به نیت اجرا وارد رادیو شدم. البته بعد از مدتی، حضور در گروه گزارشگران رادیو تهران به من پیشنهاد شد که برایم بسیار جالب بود. دوست داشتم با مردم همکلام شوم و این کار با روحیاتم جور در می آمد برای همین وارد کار گزارش شدم و بعد از سال ها تجربه به این نتیجه رسیدم که گزارش مردمی بخشی از پختگی کار رادیو است زیرا وقتی با مردم حرف می زنی در کار رادیو و اجرا متبحر می شوی.
*آیا گروه گزارشگران حوزه بندی شده بود؟
-یعنی مثلا به موضوعات تخصصی پرداخته شود؟ منظور شما این است؟
*در حوزه خاصی گزارش تهیه می کردید یا در عرصه های مختلف طبق سفارش تهیه کننده ها گزارش آماده می کردید؟
-به این صورت که مرزبندی خاصی باشد نبود. خیلی از همکاران من در زمینه ها ی مختلف کار می کردند اما من بیشتر درحوزه های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کار کردم. علاقه و تخصص برایم مهم بود، مثلا هیچ گاه وارد عرصه ورزشی نشدم چون اصلا بلد نبودم، یا کمتر به حوزه های فرهنگی ورود می کردم و تمرکزم بیشتر بر حوزه اجتماعی بود. دوست دارم در این مجال از دو نفر یاد کنم آقایان حسین توصیفیان و عباس زرگرزاده؛ من از این دو به ویژه از زنده یاد زرگرزاده بسیار آموختم، اساسا گزارش و کار کردن با دستگاه ناگرا که آن زمان ابزار دست گزارشگران بود و نیز اصول گفتگوی صحیح با مردم را از او آموختم. همچنین آقای توصیفیان به ما یاد داد که چه گونه در رادیو گزارش توصیفی کار کنیم؛ گزارش هایی که هنوز با گذشت این همه سال در ذهن مخاطبان قدیمی رادیو باقی مانده اند.
*از حضور در گروه گزارشگران خاطره ای خاصی که متفاوت باشد، در ذهنتان نقش بسته است؟
یکی از کارهایی که در گروه گزارش شکل گرفت برگزاری جشن نیکوکاری بود. روزی به آقای پورمحمدی مدیروقت گروه اجتماعی رادیو پیشنهاد دادم در ایام عید مراسمی برای کسانی که بضاعت مالی کمتری دارند برگزار کنیم که در آستانه سال جدید همه خوشحال باشند
-خاطره که زیاد است اما یکی از کارهایی که در گروه گزارش شکل گرفت برگزاری جشن نیکوکاری بود. روزی به آقای علی اصغر پورمحمدی مدیروقت گروه اجتماعی رادیو تهران پیشنهاد دادم در ایام عید مراسمی برای کسانی که بضاعت مالی کمتری دارند برگزار کنیم که در آستانه سال جدید همه خوشحال باشند. حاصل این پیشنهاد برگزاری جشن نیکوکاری بود که تا الان هم ادامه دارد. من آقای پورمحمدی و خانم احمدی گروهی تشکیل دادیم و این کار پیش رفت. خاطرم هست زمانی هم پیشنهاد کردم که به مناسبت پیروزی انقلاب در میدان بیهقی کیک درست کنیم و به بهترین کیک جایزه بدهیم. شور و شعفی که به پا شد وصف ناپذیر است. در آن برنامه من به اتفاق آقایان فوادیان و شجاعی مهر حضور داشتیم و گزارش های زنده تهیه می کردیم. آن برنامه فوق العاده صدا کرد و مردم استقبال بی نظیری کردند.
یکی از خاطراتی که هیچ گاه فراموش نمی کنم در جشن نیکوکاری رقم خورد. گروه گزارشگران رادیو در حسینیه ارشاد مستقر شده بودند و گزارش تهیه می کردیم. صحنه هایی که آنجا دیدم هنوز در کنج ذهنم باقی مانده و فراموش نمی شود. در حسینیه ارشاد خانم ها می آمدند و طلاهایشان را اهدا می کردند، آقایان پول نقد و هدایای غیرنقدی می دادند، باور می کنید کسی حتی رسید نمی گرفت و تا این حد به رادیو اعتماد داشتند. به محض اعلام شروع مراسم می آمدند و هرچه داشتند اهدا می کردند و کسی نمی پرسید پول من کجا می رود. حتی اصرار می کردم بیایید رسید بگیرید اما مردم حاضر نمی شدند. آن روزها رادیو در متن جامعه بود و از مردم فاصله نمی گرفت. اعتماد متقابلی بین مردم و رادیو وجود داشت شاید حالا آن اعتماد وجود نداشته باشد دلیلش هم افت فاحش مخاطبان رادیوست. وقتی یک رسانه از مردم فاصله بگیرد مردم هم اعتمادشان را از آن رسانه پس می گیرند.
*فکر می کنید ریشه این فاصله ها و بی اعتمادی ها را کجا باید جستجو کرد؟
-من سال ها برای مردم و به عشق مردم گزارش تهیه کردم و اصلا تصورش هم برایم سخت بود که مردم مرا و این رسانه را پس بزنند. من که در رادیو جبهه اوج اعتماد، تعلق و احساسات پاک مردم را نسبت به رادیو دیده بودم این اواخر برایم کار گزارش سخت شده بود. سال های آخری که کار می کردم به قول معروف رویم نمی شد با مردم صحبت کنم. مردم به ما بی اعتماد شده بودند، برای من حتی یادآوری آن لحظات سخت است. من که گزارشگر صادق مردم بودم حالا از سوی آنها غریبه به شمار می رفتم. نه تنها من بلکه سایر همکارانم همین حس را داشتند. از یک دوره ای سلیقه ای در سازمان حاکم شد که در جامعه به شدت اقلیت بود اما در کمال تعجب هر روز بر قدرت و نفوذش افزوده شد و از مردم بیشتر و بیشتر فاصله گرفت.
من هنوز هرچقدر که فکر می کنم دلیل این خط کشی ها و فاصله گرفتن ها را نمی فهمم. حاصلش شد معطل ماندن ظرفیت های رسانه ای با اهمیت رادیو و تلویریون و اقبال به رسانه های بیگانه. خیلی تاسف می خورم اما فکر می کنم کار از کار گذشته است، هر چند در دلم خداخدا می کنم که دوباره روزهای خوش گذشته برگردد.
از یک دوره ای سلیقه ای در سازمان حاکم شد که در جامعه به شدت اقلیت بود اما در کمال تعجب هر روز بر قدرت و نفوذش افزوده شد و از مردم بیشتر و بیشتر فاصله گرفت*یکی از مشکلات کار گزارشگری نگاه کارمندی به این حوزه است در حالیکه یک گزارشگر برای پیدا کردن سوژه ها و ارتباط با مردم باید در متن جامعه باشد. دوره شما چطور بود آیا همین نگاه آن موقع هم وجود داشت؟
-زمانی که ما فعالیت داشتیم همه وقتمان در رادیو صرف می شد در حالیکه می شنوم بچه های رادیو این روزها چند شغله هستند. البته به آنها حق می دهم وقتی پس از سال ها هیچ وضعیت مشخصی از لحاظ استخدام، بیمه یا بازنشستگی ندارند معلوم است که کارها فقط برای خالی نبودن عریضه می شود و این یکی از ضربات مهلکی است که مدیران کارنابلد به رادیو وارد کرده اند.
من و بچه های آن روز گروه گزارش هر روز رادیو بودیم. ما که برنامه زنده داشتیم از صبح زود سر کار حاضر می شدیم و بعد هم برنامه ریزی می کردیم برای سوژه های فردا و برنامه های بعدی. حتی اگر کار هم نداشتیم در رادیو می ماندیم و کمک می کردیم. واقعا رادیو خانه ما بود. همه زندگی ما در رادیو می گذشت. اصلا گذشت زمان را احساس نمی کردیم. شاید یک از دلایلی که الان مردم از رادیو یا رسانه ملی دلسرد هستند این است که حرف مردم گفته نمی شود و به مشکلات مردم پرداخته نمی شود. خاطرم هست روستایی بود که اهالی آن آب گرم و سالم نداشتند و مهدی فوادیان با گزارشی که تهیه کرد آب آن روستا برقرار و لوله کشی مناسب و استاندارد در آن روستا انجام شد.
حالا اگر گزارشگر رادیو با مدیری صحبت کند و بخواهد مشکلی را منعکس کند کسی پاسخگو نیست حتی اگر بگوید که رفتارتان را در رادیو منعکس می کنم در نهایت ممکن است به او بگویند هر چه می خواهی بگو، آب از آب تکان نمی خورد! دلیلش از دست رفتن مخاطب است، رادیو شنونده های خود را از دست داده وگرنه وقتی یک رسانه مخاطبش را داشته باشد یک مدیر اجرایی جرات نمی کند که از پاسخگویی فرار کند و فشار افکار عمومی نمی گذارد ولی افسوس که جایگاه رسانه از دست رفته است. باور کنید من با وزیر آموزش و پرورش وقت برای برنامه ای ساعت ۱۰ صبح قرار گفتگو داشتم و او با تاخیر آمد من با او صحبت نکردم و آنجا را ترک کردم! به مدیر رادیو گفتم بیست دقیقه انتظار کشیدم و آقای وزیر نیامد و برگشتم. مدیر مافوقم گفت بهترین کار را انجام دادی! رادیو شانی برای خودش داشت اما الان گزارشگر دو ساعت منتظر می ماند تا با مدیر روابط عمومی صحبت کند، آخرش هم می شود یک مشت آمار بی ارزش که دردی از مردم دوا نمی کند. کلاس رادیو پایین آمده متاسفانه!
به مدیر رادیو گفتم بیست دقیقه انتظار کشیدم و آقای وزیر نیامد و برگشتم. مدیر مافوقم گفت بهترین کار را انجام دادی! رادیو شانی برای خودش داشت اما الان گزارشگر دو ساعت منتظر می ماند تا با مدیر روابط عمومی صحبت کند، آخرش هم می شود یک مشت آمار بی ارزش که دردی از مردم دوا نمی کند. کلاس رادیو پایین آمده متاسفانه*گروه گزارشگران آن روزهای رادیو از چه کسانی تشکیل شده بود؟ از آن گروه هنوز کسی در رادیو فعالیت دارد؟
-علیرضا غفاری و عباس سنجری که من از ایشان تست گرفتم برای کار گزارش، همینطور آقایان مهدی فوادیان و محمد امام جمعه و خانم ها منصوره رضایی، فریبا رضایی و خانم بهاری از اعضای خوب و پرکار گروه گزارش بودند. بعدها محمود شهریاری، هادی افشار و زنده یاد اکبر سعیدی هم به گروه پیوستند والبته آقای نظام اسلامی که بعد از اینکه از او تست گرفتم به گروه پیوست فکر می کنم هنوز در رادیو حضور دارد و دیگر برای خودش مدیر شده است.
اکثر کسانی که این روزها در تلویزیون موفق هستند مدیون رادیو هستند مثل مهران مدیری که سال ها در رادیو با او همکار بودم و موفقیت امروزش را مدیون رادیو است یا هرمز شجاعی مهر که در تلویزیون به راحتی کار می کند. این ها پرورش یافته رادیو هستند. تلویزیون اگر تصویری نداشته باشد اصلا ارزشی ندارد اما در رادیو باید سواد داشته باشی تا شنیده شوی و موفق باشی مثل مهران دوستی، علی منافی و...
*در جای جای گفتگو عشق شما به رادیو آشکار است با این حال شما در برهه ای تلویزیون را به رادیو ترجیح دادید، باورش سخت است.
-اگر بخواهم صادقانه بگویم به مشکل مالی من مربوط بود، تلویزیون خوب پول می داد. من که صبح ها در رادیو برای برنامه زنده ۲ هزار تومان برآورد برنامه ام بود، در تلویزیون برای برنامه ای با زمان کمتر هفت هزار تومان می گرفتم و گوشه ای از گرفتاری هایم را برطرف می کرد. البته قانونی بود که کار توامان در رادیو و تلویزیون را منع می کرد و من با این قانون موافقم زیرا وقتی تصویر تو دیده می شود ذهنیت مخاطب از بین می رود. زمانی که به تلویزیون رفتم دوبار آقای خجسته مدیر رادیو من را توبیخ کرد. استدلالش هنوز در ذهنم باقی مانده است؛ او می گفت چون تو تیمسار رادیویی توبیخت می کنم تا درس عبرتی باشد برای بقیه! من توجیهم این بود که تلویزیون پول بهتری می دهد و شهرت را هم به همراه دارد اما ایشان نپذیرفت و مرا توبیخ کرد. با این حال رادیو حس عجیبی دارد که این حس فقط هم در میدان ارگ پیدا می شود. اگر با دنیا دعوا می کردی، وقتی پایت به ارگ می رسید آرامش پیدا می کردی.
زمانی که به تلویزیون رفتم دوبار آقای خجسته مدیر رادیو من را توبیخ کرد. استدلالش هنوز در ذهنم باقی مانده است؛ او می گفت چون تو تیمسار رادیویی توبیخت می کنم تا درس عبرتی باشد برای بقیه!*و این همه حس های خوب جایی هم برای گله باقی می گذارد؟
-بله گلایه دارم! البته خیلی ازهم نسلان من در رادیو این گلایه را دارند. چند سال پیش روزی به رادیو آمدم و کارت شناسایی ام را هم نشان دادم اما مرا به رادیو راه ندادند. من که سی سال در این رسانه جوانیم را خرج کردم حتی اجازه نداشتم برای دیدن دوستان و همکاران سابق وارد رادیو شوم. حدود یک ساعت بیرون ساختمان رادیو ایستادم و راهم ندادند تا اینکه آشنایی آمد و من داخل شدم. واقعا دلم شکست. می خواستم وارد خانه ام شوم اما نگذاشتند. به همین راحتی سی سال خدمت صادقانه را نادیده گرفتند. مدیران رادیو قدر همکارانشان را نمی دانند و نمی دانم چرا...
هنوز هم مدیران عشق تلویزیون هستند. آنها رادیو را کوچک می کنند و چه حیف... مدیران سازمان حتی یک بار تا وقتی من بودم به رادیو سر نزدند اما مدام از تلویزیون بازدید داشتند. این هاست که بچه های رادیو را بی انگیزه می کند.
*هیچ وقت به شما پیشنهاد مدیریت در رادیو نشد؟ مدیر گروه یا مثلا سرپرستی گروه اجتماعی یا سایر بخش هایی که تجربه داشتید؟
-هرگز! شاید چون من همیشه بوی ادکلن می دادم و ریشم همیشه تراشیده بود. جالب است در سفر مکه یکی از مدیران از من حلالیت طلبید و گفت ما را ببخش تا الان فکر می کردیم تو زرتشتی هستی! باور کنید برنامه ای نبود که به من سپرده شود و از پسش برنیایم. هیچ برنامه ای را زمین نمی گذاشتم دلیلش هم علاقه وصف ناشدنی من به رادیو و سال ها تجربه و ممارست بود.
چند سال پیش روزی به رادیو آمدم و کارت شناسایی ام را هم نشان دادم اما مرا به رادیو راه ندادند. من که سی سال در این رسانه جوانیم را خرج کردم حتی اجازه نداشتم برای دیدن دوستان و همکاران سابق وارد رادیو شوم*گفتید که بعد از بازنشستگی رادیوهای زیادی به شما پیشنهاد همکاری دادند حتی رادیوهای بیگانه، چه شد که به این پیشنهادها پاسخ منفی دادید؟
-چون نامردی است. اینکه من ایران نباشم و بخواهم جای دیگری کار کنم نامردی است. می دانید من با سرمایه و فرصتی که این مملکت به من داد رشد کردم حالا همه این تجربه ها را ببرم در اختیار دیگران بگذارم؟ ابدا! همین چند وقت پیش یکی از رادیوهای فارسی زبان آمریکا برنامه ای به من پیشنهاد کرد که اگر می پذیرفتم حالا وضع بسیار خوبی داشتم اما حاضر به انجامش نشدم. من هنوز حرف حسن خجسته مدیر رادیو را به یاد دارم که می گفت تو تیمسار رادیویی... چه طور می توانم کنار عده ای سرباز پرمدعا کار کنم.
*نگران جایگاهتان در ذهن مردم بودید یا تبعاتی که ممکن بود برایتان پیش بیاید؟
-من نگران شرفم بودم و هستم. من که از ایران دور هستم نیازی به چابلوسی ندارم اما نباید نسبت به وطنم نامرد باشم. اگر کار می کردم جواب وجدانم را چه می دادم؟ حتی سال هایی بود که نیاز مالی داشتم اما قبول نکردم. شاید اگر الان به ایران بیایم کسی هم مرا نشناسد اما الان می توانم کنار همکارانم در ایران بنشینم و سرم را بالا بگیرم. می توانم با وجدان آرام در میدان ارگ قدم بزنم. همین الان عده ای از هنرمندان به شبکه جم رفتند کسی هم کاری به آنها ندارد اما آنها روی بازگشت ندارند. علی منافی همکار عزیز من در اروپاست شک نکنید اگر به او بگویند به ایران برگرد با سر می آید یا حمید یاسمی... همه اینها ترجیح می دهند در ایران باشند و حتی در حد یک خط صحبت کنند. من دلم برای سال هایی که کار کردم می سوزد.
من با سرمایه و فرصتی که این مملکت به من داد رشد کردم حالا همه این تجربه ها را ببرم در اختیار دیگران بگذارم؟ ابدا! *شما با این همه دلبستگی اصلا چرا جلای وطن کردید؟
-به دلیل اینکه خانواده ام خارج از ایران بودند. من در رادیو شرایط بدی نداشتم اینقدر عاشق بودم که حاضر بودم شب هم در رادیو بخوابم. البته پشت در اتاق هیچ مدیری برای مجیزگویی و بودن به هر قیمت حاضر نشدم، همکارانم می توانند شهادت بدهند. کارم را بلد بودم و دیگران و رادیو به من نیاز داشتند. حسن خجسته در جمعی گفت وقتی تفقد پشت میکروفن می نشیند من خیالم راحت است. در برنامه هایی که جوان هایی مثل فرزاد حسنی و...بودند تمام سوتی های برنامه ها را جمع می کردم و نمی گذاشتم آب از آب تکان بخورد. خاطرم است موبایل تازه وارد ایران شده بود مدیر روابط عمومی رادیو آمد و گفت این موبایل برای شماست قبول نکردم و رفتم خودم خریدم چون نخواستم مدیون کسی باشم.
رادیو پس از انقلاب دوران طلایی داشت که همگان به آن اذعان دارند اما آن دوران شاید به دلیل تعدد رسانه ها و فضای مجازی، شبکه های اجتماعی و... به افول رسیده و بعید می دانم به آن دوران برگردد. پس از حسن خجسته مدیرانی که منصوب شدند به رادیو ضربه زدند و رادیو را از ابهتی که داشت پایین کشیدند. حسن خجسته برنامه ها را می شنید و اظهار نظر می کرد. او و امثال پورمحمدی پشت بچه های رادیو بودند چون رسانه را می شناختند، اما مدیران بعدی نه هوای نیروهای رادیو را داشتند و نه از رسانه شناختی داشتند. دنبال این بودند که مبادا کسی اعتراضی کند که موقعیتشان به خطر بیفتد.
*در اروپا و آمریکا رادیوهای محلی و خصوصی به وفور پیدا می شود به نظر شما در ایران رادیوهای محلی می توانند به رونق این رسانه نوستالژیک کمک کنند؟
-خیلی مطمئن نیستم. تجربه خودم می گوید که رادیوهای محلی یا خصوصی در صورتی که به دست افراد کاربلد باشد می تواند راهگشا باشد. در زمانی که من فعالیت می کردم تنگناها و معذوریت های رسانه دولتی را از نزدیک لمس می کردم مثلا گروه دانش برنامه ای داشت که وقتی بیوگرافی انیشتین را تعریف می کردند موسیقی زیر کلام آن چهار مضراب فرهنگ شریف بود که خیلی متناسب نبود، چون موسیقی محدودیت داشت و موسیقی های غربی در آن برهه ممنوع بود یا عمومیت نداشت. اما وقتی دست تهیه کننده باز باشد قطعا می توان مخاطب را جذب کرد. به هر حال رسانه های رسمی در هر زمان محدودیت هایی دارند مثلا دوره ای پخش صدای رضا صادقی و احسان خواجه امیری ممنوع بود. رادیوهای خصوصی از این لحاظ خیلی بهتر است. بدون محدودیت موسیقی پخش می کند و حرف می زند و... البته استفاده از جوان ها و صدای جدید وتنوع صدایی مهم است. رادیو به نیروی جوان و حرف های جدید نیاز دارد. به نظرم نسل جدید می تواند به رادیو کمک کند البته جوان هایی که آموزش دیده اند نه پسرخاله این مدیر و دختر خاله آن مدیر!
رادیو به نیروی جوان و حرف های جدید نیاز دارد. به نظرم نسل جدید می تواند به رادیو کمک کند البته جوان هایی که آموزش دیده اند نه پسرخاله این مدیر و دختر خاله آن مدیر!*هیچ وقت پیش آمد که به خودتان بگویید ای کاش وارد رادیو نمی شدم؟
-نه واقعا چون کارم را دوست داشتم، اما روزی که مرا به رادیو راه ندادند دلم شکست، اصلا خرد شدم.
*فکر می کنید روزی دوباره اردشیر تفقد در رادیو و تلویزیون ایران برای مردم برنامه اجرا کند؟
-نمی دانم. اگر به ایران برگردم و پیشنهادی داشته باشم با سر می آیم. هنوز هم برای من رادیو یک رویاست. زمان زلزله بم، رودبار و منجیل که از زلزله زدگان گزارش تهیه می کردم بسیار آزرده شدم. دیدن مصایب هموطنانم روح و روانم را خراش می داد. در بیمارستان اختر که مجروحان زلزله بستری بودند حضور داشتم، همه تلاشم این بود که آلام آنها را کاهش دهم و به جمع آوری کمک های مردمی کمک کنم برای همین هر روز از بیمارستان گزارش می دادم. آن زمان خانم معصوم زاده تهیه کننده بودند در بیمارستان با دختربچه ای مواجه شدم که همه اعضای خانواده اش را از دست داده بود به تهیه کننده زنگ زدم و گفتم ارتباط مرا با استودیو برقرار کند. یادم می آید گوینده خانم صادقیان بود و با آن دختر گفتگو کرد. نمی دانید چه غوغایی برپا شد همه گریه می کردند. این ها خاطرات تلخ و شیرین زندگی من در رادیو است. مثل همان جشن نیکوکاری که هنوز ادامه دارد و ما پایه گذارش بودیم. وقتی به این خاطرات فکر می کنم شب ها راحت می خوابم و از خودم راضی ام. هرچه در توان داشتم انجام دادم چوب لای چرخ کسی نگذاشتم و سعی کردم برای رادیو مفید باشم.