رمان «تراتوم» نوشته رویا دستغیب توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، رمان «تراتوم» نوشته رویا دستغیب به تازگی توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب صد و بیست و هشتمین رمان از مجموعه «ادبیات امروز» است که افق چاپ می کند.

نخستین رمان رویا دستغیب، با عنوان «مجمع الجزایر اوریون» سال ۹۴ توسط نشر افق منتشر شد. «تراتوم» دومین رمان این داستان نویس است که در آن سعی کرده مسیر اولین رمانش را دنبال کند و مرزهای واقعیت و خیال را از میان بردارد. بازیگر، سرباز، خرگوش و مادربزرگ شخصیت های این رمان هستند که زمان و مکان متعارف برایشان تعریف نشده است؛ یعنی چنین زمان یا مکانی را که ما سراغ داریم، گم کرده اند و در جهانی پرآشوب در جهت جست و جوی پیوندهای خود با حقیقت تلاش می کنند.

«تراتوم» روایت زندگی دختر جوانی است که به ناگهان بیماری تراتوم مانند، حفره‌ای از میانه‌ زندگی‌اش سر بر می‌آورد و او را با سرعت از «من»‌ی  که می‌شناسد، دور می‌کند و به واقعیتی فراتر از واقعیت زندگی روزمره‌اش پرتاب می‌کند. بازیگر یا همان شخصیت اصلی رمان بیماری‌اش را همچون خشونتی ناشی از شورش سلول‌های بدنش بر علیه خود تجربه می‌کند و به درون گسستی رانده می‌شود که امروزه بیشتر از هر زمان دیگری، بدن انسان مدرن را از ذهنش جدا کرده است.

خواننده کتاب، در طول پیش‌روی در صفحات رمان با جهانی پازل گونه که قطعاتش به هم ریخته روبرو می‌شود و به همین دلیل، روایت رمان مشارکت تام و تمام خواننده را برای کنار هم قرار دادن تکه‌هایش می‌طلبد. تراتوم را می‌توان سیاهچاله‌ای در جهان امروز دانست که در شبکه‌ معنایی که انسان مدرن را بیش از گذشته در خود محبوس کرده، جا نمی‌گیرد. دستغیب در دومین رمان خود از دختر جوانی نوشته که به میانجی بیماری عجیبش گاهی همراه سرباز به میدان جنگ پرتاب می‌شود و در آنی دیگر از برهوتی سر برمی‌آورد. بیماری تراتوم با لرزشی هولناک، لایه‌های بدن و ذهن و جهان او را از هم می‌گسلد و گذشته را نه همچون تاریخی خطی بلکه به صورت ترکش‌هایی به سویش پرتاب می‌کند.

تراتوم، روایت زندگی هر روزه‌ انسان امروز است که میان طوفانی از حوادث به دام افتاده و نه می‌خواهد بشنود و نه ببیند اما به واسطه‌ بدنی که میل سرکوب شده‌اش را همواره مانند پیچشی تاریک به ذهنش تحمیل می‌کند، مدام در موقعیت‌هایی قرار می‌گیرد که گذشته و آینده‌ای را که ساخته و پرداخته به مثابه‌ مغاکی تجربه کند، چاهی که  هر از گاهی به ناگاه در زندگی‌اش دهان باز کرده و او را می‌بلعد. شخصیت بازیگر در هزارتوی بی سر و ته عمل‌های جراحی و درمانش، هر آنچه و هر آنکس که آشناست را از دست می‌دهد و به سرزمین غریبی پای می‌گذارد که شخصیت‌های عجیبش هم نمی‌توانند کسانی جز سرباز و خرگوش و مادر بزرگی باشند که در میانه‌ این شکاف هراسناک دست و پا می‌زنند.

بازیگر در طول داستان، در تلاشی طاقت‌فرسا برای اجرای نقشی که باید در صحنه‌ تئاتر یا در زندگی‌اش اجرا کند با زمان‌ها و مکان‌ها و بدن‌ها و ذهن‌های تکه تکه‌ای روبرو می‌شود که از درونش سر بر می‌آورند و تن به نمادینه شدن نمی‌دهند. بازیگر با حمل دیگری هیولاواری که از زمانی سپری شده، در بدنش جا مانده، به عمل‌های جراحی مکررّ تن می‌دهد و در بیهوشی و هوشیاری، دردِ تیغِ تیزی را که جراح روی پوست نازک شکمش می‌گذارد، تاب می‌آورد. جراح هم در این میان به امید بیرون آوردن و پاک کردن شکم بازیگر از اعضای بدنی که چفت و بستشان از هم گسیخته و فقط تقلید کورکورانه‌ای از اعضای واقعی بدن هستند، لایه لایه بدن بازیگر را می‌بُرد و پایین و پایین‌تر می‌رود و عمیق‌تر می‌شکافد.     

در قسمتی از این کتاب می خوانیم:

ماه ها از آمدن بازیگر به این خانه گذشته اما او هنوز عادت نکرده و مدام با زن میانسال جروبحث می کند. بازیگر مثل هر روز، مدتی طولانی پشت پنجره ایستاده و مات مانده به درخت های خشکیده ته باغ. گچ های گوشه سقف اتاق بازیگر ریخته و نور آفتاب رنگ پرده های ساتنش را برده. در گوشه ای تختخواب قدیمی که متعلق به بیمارستانی بوده گذاشته اند با چنگک هایی که باید در تن نرم و ناتوان بیماران فرو روند. هرازگاهی زن غیبش می زند و چند روز پیدایش نمی شود. فاصله زمانی و مکانی بین بیمارستان و خانه این زن که معلوم نیست از کجا یکدفعه پیدایش شده برای او نامعلوم است. مسیر نگاه بازیگر که ساعت هاست او را در جایش میخکوب کرده می گیرم و به جسد خرگوش در میان برگ های خشک می رسم. پوست خرگوش را کنده اند و بدن سرخش زیر نور آفتاب کم جان پاییزی می درخشد. تکه ای ابر روی درخت های بی برگ و بار باغ سایه می اندازد. در باغ با غژغژی بلند باز می شود و سگ های ولگردی که اطراف باغ می چرخند و شب ها خواب را از چشم همه می گیرند زوزه می شکند. همان راننده پیری که آن ها را رسانده بود، با کیسه های خرید در دست، پست سر زن میانسال تو می آید. بازیگر با دیدن آن ها به خودش می آید و از اتاق بیرون می دود. پله ها را دوتایکی طی می کند و به آن دو که می رسد، طلبکارانه نگاهشان می کند و رو به زن می گوید: «کجا بودی؟ مرا اینجا زندانی کردی. نه پول دارم و نه تلفنی که بتوانم با کسی تماس بگیرم. حالم خوب شده و می خواهم بروم خانه خودم.»

این کتاب با ۱۹۲ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۱۷ هزار تومان منتشر شده است.