خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: در ادامه روند گفتگو با مدیران خصوصی حوزه نشر و برگزاری میزگرد آسیب شناسی ترجمه در خبرگزاری مهر، با یکی دیگر از مدیران صنعت نشر کشور به گفتگو نشستیم. پس از پایان تبوتاب سیویکمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، و همچنین در ادامه سلسله گفتگوهایمان با مدیران نشر که از سال ۹۳ شروع شد و مصاحبه با ناشرانی چون افق، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، ثالث، ققنوس و نگاه را شامل میشد، با مدیر انتشارات کتابسرای تندیس گفتگو کردیم.
ابوالفضل میرباقری از جمله مدیران نشر در کشور است که بیش از ۳ دهه در این حوزه فعالیت داشته و مانند بسیاری از دیگر ناشران بزرگ امروز، روزی کتابفروش بوده است. ویزیتوری کتاب هم از دیگر خاطرات مشابه میرباقری با برخی از مدیران نشر قدیمی کشور است. یکی از اهداف انتشار این گفتگوها، ترسیم مسیر واقعی و بی تعارفی است که یک ناشر باید برای تثبت خود در بازار نشر و داشتن مخاطب طی کند. کما اینکه برخی از ناشران جوان با مطالعه این مصاحبهها، درخواست ادامه این روند و در نتیجه، استفاده از تجربیات پیشکسوتها را داشتهاند.
گفتگو با میرباقری چندهفته پس از پایان نمایشگاه کتاب تهران، در دفتر انتشارات کتابسرای تندیس نزدیک خیابان فاطمی، جایی که کتابفروشی این ناشر قرار گرفته، انجام شد.
مشروح این گفتگو در ادامه می آید:
* آقای میرباقری، از آغاز کارتان در حوزه کتاب شروع کنیم.
من در سال ۵۸، وارد این کار شدم و در انتشارات اشرفی خدمت حاج ابوالقاسم اشرفالکتاب در میدان امام حسین (ع) بودم. یکی دو سالی آنجا کار کردم.
* یعنی کتابفروش بودید؟
بله. پس از آن در سال ۶۰ یک کتابفروشی و انتشاراتی را به نام مهرداد، زیر پل سیدخندان افتتاح کردم. این کار را با شراکت یک دوست انجام دادم. این کار هم تا سال ۶۳ بود که در این فاصله یکی دو کتاب چاپ کردم. یکیشان، کتابشناسی موضوعی تاریخ ایران بود با جمعآوری غلامرضا ورهرام و مریم میراحمدی که هر دو از اساتید دانشگاه بودند. چند کتاب ترجمه هم به چاپ رساندیم و پس از آن بود که برای آغاز به کارِ کتاب کتابسرای تندیس اقدام کردم.
سال ۱۳۶۳ با آرم کتابسرای تندیس و مشارکت انتشارات سکه، چند کتاب چاپ کردم.
* سکه، الان فعالیت ندارد؟
نه دیگر فعالیت نمیکند.
* مدیرش که بود؟
مصطفی میرمحمدی. در آن سالها چند کتاب چاپ کردم و برای مدتی کار را کنار گذاشتم. پس از برگشت دوبارهام به کار، دیگر شرایط مثل گذشته نبود. باید جواز نشر میگرفتیم. طبق قانون اساسی، پیش از آن، هرکسی میتوانست کتاب چاپ کند و فقط باید دو نسخه برای اعلام وصول و پخش می برد. این طور نبود که کتاب را ببریم، ابتدا خوانده شود و سپس مجوز بگیرد. همه چیز به عهده مدیر نشر بود. در دولت آقای هاشمی رفسنجانی بود که درخواست جواز نشر دادم ولی جواز نشر به من اعطا نشد. در سال ۷۶ پس از تغییر دولت از طرف وزارت ارشاد به من زنگ زدند که جواز نشر آماده است بیایید تحویل بگیرید.
به این ترتیب از سال ۷۷ مجددا و به طور جدی کتابسرای تندیس کار خود را شروع کرد.
* دفتر کتابسرای تندیس از ابتدا در همین مکان فعلی (خیابان فاطمی) بود؟
بله. دفتر در واقع همین کتابفروشیمان بود. آن زمان میتوانستیم در فروشگاه هم دفترمان را داشته باشیم هم فروشگاه را. پس از آن که کار گسترش پیدا کرد، دفتر را از کتابفروشی جدا کردیم.
* از ابتدای کار کتابسرای تندیس تا امروز، چند عنوان چاپ کردهاید؟
۵۴۰ عنوان.
* این روزها، خستگی نمایشگاه از تن تان بیرون رفته؟
میشود گفت بله. تا حدودی از نمایشگاه راضی بودیم. به هر حال، وقتی شور و شوق مخاطب را میبینید، انرژی میگیرید. روزهای پایانی نمایشگاه خسته شده بودیم ولی وقتی رفتار علاقهمندان به کتاب و استقبالشان را میدیدیم، به خود میگوییم پس از نمایشگاه کار را با جدیت بیشتری دنبال خواهیم کرد و آن خستگی که شما میگویید، چندان اجازه بروز پیدا نمیکند. این نمایشگاه، حالتی دارد که ما را تا سال آینده شارژ میکند و به نوعی سرحال نگهمان می دارد. اما به هر حال، نقدهایی هم داریم. چون نمایشگاه باعث میشود رقابت برای حضور در سال آینده و داشتن چند متر بیشتر غرفه، کمی کیفیت کار پایین بیاید.
* منظورتان چیست؟
به این ترتیب که برای داشتن عناوین بیشتر، دست به چاپ کتابهای بیکیفیت بزنیم و در واقع کتابسازی کنیم. ما سعی میکنیم چنین کاری نکنیم.
* شاید این حرف تکراری باشد ولی چون تا به حال چنین صحبتی با شما نداشتم، مطرحش میکنم؛ همان بحث نمایشگاه بودن یا فروشگاه بودن نمایشگاه کتاب تهران!
به نظر من یک جشنواره است. و این جشنوارهها یک مقدار باعث تزریق شور و شوق به صنف میشود و یک راه را نشان میدهد. بنابراین، با یک نمایشگاه بینالمللی روبرو نیستیم و میدانیم که این رویداد، بینالمللی نیست. چون عبارت بینالمللی، استانداردهای خودش را دارد که فروش کپیرایت یا دیدار با مولف و مترجم از جمله آنهاست. پس این رویداد را یک جشنواره میدانم که حضور صنف در آن موجب شور و حال در بازار شده و رفتار مخاطب هم به توی ناشر میگوید که چه چیزی میخواهد. کارنامه نشرت هم نشان میدهد که چقدر موفق بودهای!
* سال ۸۵ که نمایشگاه داشت از محل دائمی نمایشگاههای تهران به مصلی منتقل میشد، شما مخالفت کردید؟
ببینید، تغییر همیشه برای ما سخت است. وقتی میخواهیم منزلمان را هم عوض کنیم، برایمان خیلی سخت است. واقعیت این است که نه مرکز نمایشگاههای بینالمللی تهران استاندارد لازم را داشت که آن جمعیت میلیونی را پذیرا باشد و نه مصلی داشت. این را هنوز هم معتقدم که پس از برگزاری سیویک نمایشگاه کتاب، نتوانستیم به یک چارچوب ثابت و مکان همیشگی برای این رویداد داشته باشیم.
* شهر آفتاب چطور؟ یک مکان تخصصی برای برپایی نمایشگاه بود؟
آن هم کامل نبود و نتوانست نیاز ناشران را مرتفع کند. دور بودن و دسترسی سخت هم یک علت دیگرش بود. معمولا در کشورهای دیگر، نمایشگاهها خارج از شهر برپا میشوند. نمونهاش نمایشگاه شارجه بود که در آن شرکت کردم. اما مردم برای دسترسی به نمایشگاه دچار مشکل نیستند چون اتوبوس، مترو و انواع وسایل نقلیه برای رساندن مردم به محل نمایشگاه وجود دارند. اما در شهر آفتاب این عامل، حل شده نبود. ضمن این که شهر آفتاب نمیتوانست مساحت مورد نیاز نمایشگاه را در سالنهای مسقف و زیر چادر پوشش بدهد. این هم یک ریسک بزرگ است که نمایشگاه در فضایی برگزار شود که سازههایش ایمنی لازم را ندارند و ممکن است با باد و باران، برایشان مشکل به وجود بیاید.
* یک فلشبک به گذشته شما بزنیم! زمانی که در میدان امام حسین (ع) در کتابفروشی کار میکردید.
بله. خیابان مازندران.
* آن کتابفروشی اشرفی هنوز هم هست؟
نه. آقای اشرفی پس از مدتی آمد جلوی دانشگاه تهران. پسرانش هم که همه انتشاراتی داشتند، روبروی دانشگاه بودند. آقای اشرفی هم که این روزها پا به سن گذاشته و خودش را بازنشست کرده است.
* در آن کتابفروشی چه کتابهایی میفروختید؟ کتابهای مذهبی؟
نه. هم کتابهای مذهبی، هم عمومی، درسی و کتابهای دیگر. آقای اشرفی زمانی خودش در نشر پیشتاز بود. کتابهای نصرت رحمانی، شاملو، عبدالمجید آیتی و دیگران را چاپ کرده بود. وقتی کارنامه نشرش را نگاه کنید، بسیار پربار است. از مهدی آذریزدی هم کتاب چاپ کرده بود. همین «قصههای خوب برای بچههای خوب» ۱۰ کتاب بود که انتشارات اشرفی چاپ کرده بود. البته ناشر اختصاصی این نویسندگان و مولفان نبود ولی کتابهای پیشتاز را چاپ می کرد. نهج البلاغه هم چاپ کرده بود و به خاطر دارم که خاطرات آجودان باشی را هم با گردآوری مرحوم محمد مشیری چاپ کرده بود.
* حق انتشار این کتابها را داشت؟
بله. الان هم دارد.
* یعنی به ناشران دیگر منتقل نشده؟
نه. هنوز هم فرزندانش این کتابها را چاپ می کنند.
* یعنی پسرانش راهش را ادامه می دهند؟
بله. پسر کوچکش انتشارات استاندارد را دارد؛ پسر بزرگش انتشارات کلمه را دارد. یا مثلا انتشارات پژوهش برای ناصر اشرفی است. یکی از پسرانش هم که از دنیا رفت، محمود اشرف الکتاب، انتشارات فارابی را در بازارچه کتاب داشت. حتی دامادش هم در این کار است.
* تعدادی از ناشران هستند که به صورت خانوادگی در کار نشر فعالیت میکنند. به نظرم شما هم همینطور باشید!
بله. میخواهم بگویم این مساله فقط خانوادگی نیست؛ گاهی منطقهای هم هست. شما برخی مشاغل را میبینید که خواستگاهشان، برخی مناطق خاص از کشورمان است. زمانی تمام خواربارفروشیهای ما، متعلق به اهالی دریان بود و میدید که سردرشان عنوان دریانی میزدند. به همین ترتیب، میخواهم بگویم که خواستگاه نشر به نوعی، شهر ما خوانسار بوده است. در اولین دوره مشروطیت، نماینده اصناف یک ناشر کتابفروش بوده است؛ میرزامحمد کتابفروش خوانساری که در اولین دوره مجلس پس از مشروطیت، نماینده اصناف بوده و اگر دقت کنید، تاریخ نشر به خوانسار و بازار بینالحرمین بر میگردد.
* منظورتان همین بازار بینالحرمین در بازار تهران است؟
بله.
* این بخش بازار از قدیم، این اسم را داشته؟
بله.
* محدودهاش کجاست؟
از بازار آهنگران یعنی چارسوق شروع میشود، به طرف مسجد امام که قبلا مسجد شاه بود. این منطقه را بازار بینالحرمین میگویند. یعنی از بازار سلطانی که بالا بیایید، بازار بینالحرمین شروع میشود تا مسجد حاج عزیزالله.
* پس پیشینه چاپ و نشر کتاب ایران در بازار تهران بوده؟
و لوازم التحریر. ۷۰ درصد لوازم التحریرفروشهای بازار تهران، خوانساری بودند.
* که در بازار بین الحرمین بودند!
بله. و کتاب هم در بازار بینالحرمین عرضه میشد. آقایان خاندان علمی یا انتشارات اقبال، خوانساری هستند. آقای افتخاری یا آقای کتابچی از انتشارات برهان هم همینطور.
* برهان، هنوز هم هست؟
بله.
* در همان بازار تهران؟
بله. کتاب هم چاپ میکنند؛ کتابهای مذهبی. میخواهم بگویم خواستگاه نشر به نوعی در خوانسار بوده است. در خاندان ما هم از خیلی سال پیش، انتشارات بنیاد توسط مرحوم مجتبی میرباقری، انتشارات شرق توسط مرحوم حاج ابوالقاسم میرباقری و...
* این افراد چه نسبتی با شما دارند؟ پدر و پدربزرگتان؟
نه. بستگان و پسرعموهای پدری هستند. انتشارات میر هم همینطور از بستگان ما هستند.
* این بستگان و نزدیکان کارشان را در حوزه نشر از چه زمانی شروع کردند؟
دهه ۱۳۳۰.
* پدر و پدربزرگتان هم در این کار بودند؟
نه. آن ها در کار نشر نبودند.
* پس چه شد که شما جذب این کار شدید؟
پسرعمویم ناصر میرباقری که این روزها مدیر انتشارات خانه فرهنگ گویاست، سالها پیش یک کتابفروشی در خیابان یخچال داشت که لوازمالتحریر هم در آن میفروخت. آن موقع من را به آقای اشرف الکتاب معرفی کرد و من هم وارد این صنف شدم.
* احتمالا آن زمان سربازی رفته و دنبال کار بودید؟
بگذارید اینگونه بگویم. من متولد ۱۳۳۸ هستم و اولین کتابم را در ۲۲ سالگی در سال ۱۳۶۰ منتشر کردم. هجده نوزده سالم بود که پس از خدمت سربازی، وارد کار کتاب شدم. پیش آقای اشرفی هم ۸ ماه بیشتر نبودم و پس از آن، وارد همکاری با ناشرها و کار توزیع شدم. اتومبیلی داشتم که با آن کتاب توزیع میکردم. از آقای مشفق در صفی علیشاه نبش بهارستان، از آقای میرمحمدی در بازار و از آقایان جاویدان کتاب میگرفتم و در سطح شهر توزیع میکردم.
* پس در کار ویزیت کتاب بودید.
بله. دقیقا. پس از آن هم پیشنهاد شراکتی برای کتابفروشی و لوازم التحریری پیش آمد که همان کتابفروشی مهرداد در سیدخندان بود. آن کار هم که دو سال طول کشید و پس از آن به همین کتابسرای تندیس فعلی رسیدیم.
* قیمت بالا و نبودن کاغذ یکی از بحرانهای ناشران است. شما هم در طول سالهای فعالیت، بحرانهایی از این جنس یا جنس دیگر داشتهاید؟
بحران که در همه کارها و صنفها وجود دارد. موضوع فقط کاغذ نیست. ما هر روز با یک بحران جدید دستوپنجه نرم میکنیم. اما در مورد کاغذ، زمانی بود که کاغذ سهمیهای بود و نمیتوانستی میزان نیازت را تامین کنی!
* این مساله مربوط به چه سالهایی میشود؟
فکر میکنم سالهای ۷۸ تا ۸۰ بود. زمانی بود که اتحادیه ناشران کاغذ را توزیع میکرد. کتابها را باید حتما میشمردند و آن وضعیت باعث بسته شدن دست و بال و صرف وقت و زمان زیادی میشد.
* یعنی اتحادیه باعثش بود؟
دوستان اتحادیه مجری این جریان بودند.
* شما از چه سالی عضو اتحادیه شدید؟
من از سال ۶۳ پرونده و جواز نشر را در اتحادیه دارم. اما برای خودش مراحل سختی داشت که بتوانیم جواز کسب بگیریم. آدم را به دنبال مدرکی میفرستادند که رفتن و آوردنش ۶ ماه طول میکشید. فکر میکنم اواخر دهه ۶۰ بود که از اتحادیه جواز کسب را هم گرفتم.
* در زمینه مدیریت خانوادگی، شما مدیریت نشر را به عهده دارید و برادرتان هم در کتابفروشی کتابسرای تندیس فعالیت دارد. فرزندانتان هم کمک میکنند؟
نه.
* علاقهای هم ندارند؟
راستش رشته تحصیلی دخترم که پزشکی میخواند، ارتباطی با کار کتاب و نشر ندارد. دیگر بچهها و بچههای برادرم هم هنوز آن قدر بزرگ نشدهاند. اما باید به این نکته اشاره کنم که خیلی وقتها مدیون همین بچهها بودهام؛ به ویژه دخترم. به یاد دارم که یک بار میخواستم اواخر دهه ۷۰ کتابی از مجموعه هری پاتر را چاپ کنم و خیلی مردد بودم. چون چاپ کتاب چهارصدپانصد صفحهای برای نوجوانان، ریسک بزرگی بود. دخترم آن زمان دانشآموز ابتدایی بود. نمونه کتاب را به خانه برده بودم که آن را بخوانم و غلط گیری کنم. دخترم از مدرسه آمد و کتاب را برداشت. در ساعات بعدی روز اصلا او را ندیدیم. تا نیمهشب دیدم که چراغ اتاقش روشن است و پس از ورودم به اتاق دیدم نشسته و دارد کتاب را میخواند؛ «هری پاتر و زندانی آزکابان» در دستان دختری ۹ ساله، در حالی که آن را زمین نمیگذاشت. این مساله برایم در حکم یک علامت بود. پس کتابی که میتوانست یک بچه سوم ابتدایی را جذب کند، حتما بچههای دیگر را هم جذب میکرد. به همین دلیل، آن کتاب را چاپ کردم.
* چه شد که برادرتان وارد کار کتاب و کمک به شما شد؟
ایشان دانشآموز بود و واقعا قدش به ویترین کتابفروشی نمیرسید که وارد این کار شد و همان زمان به شکل حرفهای کتاب میفروخت. سربازیاش را هم که رفت، دوباره آمد و با هم کار کردیم.
* پای کتابهای مجموعه هریپاتر چهطور به انتشارات کتابسرای تندیس باز شد؟
این موضوع خیلی اتفاقی و جالب رخ داد. در نمایشگاه کتاب شارجه شرکت کرده بودیم که روز اول یا دوم، مسئولان نمایشگاه بنای ناسازگاری گذاشتند و گفتند کتابهای شما ترجمهاند و اجازه فروش ندارید. نمایشگاه شارجه، مثل نمایشگاه کتاب تهران است. فکر میکنم آذر یا آبان ماه سال ۷۹ بود. به این ترتیب غرفه ما را بستند.
* بعدش چه شد؟ غرفه بازگشایی نشد؟
نه و تمام کتابها را به رایزن فرهنگی ایران آن زمان، برادر آیت الله تسخیری دادیم.
* کتابها را فروختید؟
راستش، خبری از پول نشد.
* پس ضرر زیادی کردید چون کتابهایی که با خود به خارج از کشور بردید، نفروختید!
بله. ولی نمیشد کتاب ها را برگرداند. هزینه حمل و نقل خیلی بیشتر از چیزی بود که بخواهیم کتاب ها را به ایران برگردانیم.
* از مسئولان نمایشگاه شکایت نکردید؟
چرا باید این کار را میکردیم؟ آنجا کپی رایت حاکم است و ما کتاب هایی را برده بودیم که بدون رعایت حق کپی رایت ترجمه شده بودند. از چه باید شکایت میکردیم؟ بیقانونی خودمان (میخندد) البته عدو سبب خیر شد.
به هرحال، پس از آن به غرفه بخش بین الملل نمایشگاه رفتم و پرسیدم چه کتابهایی در این روزگار بیشتر مورد استقبال واقع میشود؟ فردی که با او صحبت میکردم، ۳ کتاب «هری پاتر: سنگ جادو» «هری پاتر و غرفه اسرارآمیز» و «هری پاتر و زندانی آزکابان» را به من داد و گفت اینها خیلی روی بورس هستند. من آن ۳ کتاب را خریدم. آن زمان هری پاتر هم به شکل امروزی مطرح نبود.
حالا کتابها را با خودم به ایران آورده بودم. دوستی به نام سعید کبریایی داشتم که زبان انگلیسیاش خوب بود. «سنگ جادو» را به او دادم که ترجمه کند. کبریایی دست خط بسیار ریزی داشت و کتاب را در یک دفتر صد برگ ترجمه کرد. کتاب دوم «غرفه اسرارآمیز» را با خانمی قرارداد بستیم که پس از مدتی نتوانستیم همکاری کنیم و کتاب را پس از ترجمه به ناشر دیگری داد. اما برای کتاب سوم اتفاق جالبی افتاد. یک روز که اتومبیلم را پیش یکی از همشهریان مکانیک برده بودم تا تعمیرش کند، صحبتمان درباره مشاغل گُل کرد و پرسید چه کار میکنی؟ درباره کتاب و ترجمه و این مسائل صحبت میکردم که گفت همسرم مترجم است و تا به حال چند کتاب هم ترجمه کرده است. من هم استقبال کردم و «هری پاتر و زندانی آزکابان» را به همسر آن آقا یعنی خانم ویدا اسلامیه سپردیم.
* کتابهای هری پاتر تا جایی که میدانم با رعایت حق کپی رایت در نشر شما چاپ میشود!
ما کارهای خانم رولینگ را با حق کپی رایت چاپ میکنیم. بستن قراردادمان هم مربوط به کتاب پنجمش «هری پاتر و محفل ققنوس» بود. با مکاتباتی که داشتیم، لیسانس کار را خریداری کردیم. تا زمانی هم که تحریمهای سنگین اعمال نشده بود، میتوانستیم با حواله پول کپی رایت را منتقل کنیم. اما پس از تحریمهای سنگین، روابط اقتصادیمان به هم ریخت. همان زمان هم که تحریمها سنگین نبودند، با مشکل روبرو بودیم. مثلا وقتی حوالهای به صرافیها میدادیم، رسیدی نداشتیم. به خاطر دارم که یک بار به کمپانی برادران وارنر نامه نوشتیم که میخواهیم از تصاویر فلان فیلم هریپاتر استفاده کنیم. آن ها هم جواب دادند که نمیشود چون شما تحریم هستید. اما بعد یک قاضی در یکی از ایالتهای آمریکا حکم داده بود که بحث فرهنگی وارد مسائل تحریم نمیشود. ما هم همان حکم را برایشان فرستادیم که باعث شد تصاویری از فیلم هری پاتر را برای کتابها در اختیارمان قرار بدهند.
اتفاقا خارجیها خیلی به توافقاتشان پایبند هستند. یک بار همکارم آقای هاشمی نژاد مدیر نشر افق با من صحبت میکرد و گفت که برای خرید رایت ترجمه آثار رولینگ با او تماس گرفته که رولینگ گفته پیش از او، این حق را به ناشری به نام کتابسرای تندیس فروخته است و اگر اجازهای برای چاپ این کتاب ها میخواهید باید از نماینده ما (کتابسرای تندیس) در ایران امضا بگیرید.
* شما با مترجمان دیگری هم کار کردهاید؛ مثلا حسین شهرابی که از مترجمان جوان است.
آقای شهرابی را از سال ها پیش که با انتشارات کاروان همکاری میکرد، میشناختم. زمانی بسیار با شور و حال فعالیت میکرد و در سایت آکادمی فانتزی حضور پررنگی داشت؛ همیشه هم منتقد ما بود.
* منتقد شیوه فعالیتتان؟
بله. شیوه انتشار یا ترجمه هریپاتر. حتی در این زمینه برخورد و اصطحکاک هم داشتیم. ولی در نشستی، روابطمان به دوستی منجر شد و پس از آن با هم همکاری کردیم. آقای شهرابی علاقه زیادی به ژانر علمی تخیلی دارد. کاری را هم که انجام می@دهد، فقط ترجمه نیست بلکه تحقیق هم در کنارش هست. یعنی گاهی میبینید که پاورقیهایش از خود متن صفحه بیشتر است.
* غیر از رولینگ هم با نویسندگان دیگر خارجی، با رعایت حق کپیرایت همکاری میکنید؟ چون دیدهام که با ترجمه حسین شهرابی از دن براون هم کتاب چاپ کردهاید!
نه کتاب های دن براون، کپی رایت ندارند. امروز یک مساله هم باب شده که خیلی از دوستان ناشر پای کتابهایشان علامت رعایت حق کپی رایت را میزنند. در حالی که کپیرایت یک قرارداد است. ما برخی از کارهای نویسندگان خارجی را با اطلاع رسانی مترجمانمان به آن ها چاپ کردهایم. اطلاع هم دادهایم که نمیتوانیم بحث اقتصادی کار را تامین کنیم چون واقعا ۵۰۰ نسخه اصلا چه ارزشی دارد؟ آنها هم به طور ضمنی رضایت دادهاند که کتابشان چاپ شود. مثلا برخی کتابهایی که با ترجمه اسدالله امرایی چاپ کردهایم، اینگونه بودهاند.
کپیرایت یک قرارداد اقتصادی است و به معنی این رضایتنامههای ضمنی نیست. اما این روزها ناشری مثل آقای هاشمی نژاد در افق کتابهای خارجی را با حق کپی رایت چاپ میکند.
* شما به غیر از نمایشگاه شارجه، تجربه حضور در نمایشگاههای خارجی دیگر چون فرانکفورت را هم دارید؟
بله. در نمایشگاه فرانکفورت دو دوره حضور داشتم، البته به عنوان بازدیدکننده رفتم و شرکتکننده نبودم.
* جای خالی نمایشگاهی مثل فرانکفورت را در ایران احساس نمیکنید؟
تا زمانی که قانون کپیرایت در ایران اجرایی نشود، خیر.
* نوسانات اخیر ارز در زمینه تهیه کاغذ برای شما ایجاد مشکل کرد؟
بله. ببینید، ما مبلغ خاصی را برای سرمایه گذاری کنار میگذاریم. وقتی قیمت کاغذ که یکی از مولفههای مهم صنعت نشر است، بالا میرود، دست ما را در میزان تولید میبندد و حجم کار کمتر می شود. ما مبلغی را به عنوان سرمایه در گردش در نظر میگیریم و این مبلغ محدود است. حالا وقتی کاغذ گران میشود، آن محدودیت از روی سرمایه در گردش برداشته نمیشود.
* پس از ارائه راهکارها و دلار ۴۲۰۰ تومانی، چطور؟
کمی ثبات نسبی حاصل شد و در همان وضعیت باقی ماند.
* وضعیت فعلی بازار نشر را چطور میبینید؟
بازار نشر آشفته است. دلیلش هم این است که به میزان تعداد ناشرانی که مجوز چاپ گرفته اند، تولید نداریم.
* خب اگر به آن میزان تولید داشته باشیم، از آشفتگی بیرون میآید؟ یعنی همان قانون عرضه و تقاضاست؟
نه، مساله فقط تعداد تولید نیست. تولید محتوا، مساله فرهنگ و حوزه تالیف هم هست. ما در حوزه تالیف ضعیف هستیم. به همین دلیل هم هست که همه رو به ترجمه میآورند. وقتی هم که بحث ترجمه شدت میگیرد، مساله موازی کاری به وجود میآید. چون همه مسابقه میگذارند که از یک کتاب پرفروش، ترجمه ارائه کنند.
* این مشکل برای شما هم پیش آمده؟
بله. ۹۰ درصد آثار ترجمه ما به مشکل موازی کاری میخورد. میخواهم بگویم این آشفتگی و مسابقه باعث شده کیفیت آثار پایین بیاید و دیگر اثر فاخر وجود نداشته باشد. چون به میزان تولید کتابها، مترجم حرفهای و فاخر نداریم. تعدادشان کم است. بیشتر مترجمهای جوان این روزگار، شاید زبان انگلیسی یا هر زبانی را به خوبی بدانند، اما زبان مادریشان را خوب نمیشناسند؛ کتاب نخواندهاند و با جرات تمام وارد حوزه ترجمه میشوند. این آشفتگی به آینده خوانندگان نشر ما آسیب میزند چون واژگان فاخر و صحیح را نمیخوانند. برخی از مترجمها که اصلا برای خودشان رسم الخط جدید درست کرده و گاهی هم با همان زبان محاورهای که صحبت میکنند، متن ترجمه را مینویسند. اینکه شما «که» را بدون ه بنویسید، شاید از منظر نوشتن پیام کوتاه و پیامرسان های مجازی مقبول باشد اما در کار نشر درست نیست.
* یکی از مترجمهای جوان دیگری که با او کار کردهاید، محمد عباسآبادی است که کتابهای «جک ریچر» نوشته لی چایلد را با ترجمهاش منتشر کردهاید. این مجموعه با کپیرایت چاپ میشود؟
نه. این مجموعه بدون کپی رایت منتشر می شود.
* ترجمه آقای عباس آبادی به نظرتان چطور است؟
به نظرم چون جوان با پشتکاری است، ترجمهاش روز به روز بهتر شده و روبهرشد است. پس از هفده هجده کتابی که برای ما ترجمه کرده، به جایگاهی رسیده که قابل دفاع است.
* خودتان کار ویراستاری میکنید؟
راستش نه به این معنی که کل آثار را مطالعه کنم اما در حد بررسی این که چه کتابهایی به نشرمان پیشنهاد میشود، مطالعهشان میکنم. ولی ویراستاری خیر.
* از ابتدای کار کتابسرای تندیس، قصدتان چاپ آثار حوزه ادبیات بود؟
آن زمان تفکیک و تقسیمبندی خاصی نداشتیم. بیشتر کتابهای ادبی و مربوط به حوزه اندیشه و علوم انسانی را چاپ میکردیم اما با گذشت سالها و جلوتر آمدن، کتابهای کودک و نوجوان و فانتزیمان، جای بیشتری در بازار باز کردهاند. در سالهای دور، از پوران فرزخ زاد کتاب چاپ کردم و یا کتابی که الان به ذهنم میرسد، اولین اثر مهدی مظفری ساوجی بود که این روزها خود را به عنوان یک محقق تثبیت کرده است. یادم میآید کسی جرات نداشت آن کتاب را چاپ کند.
* کدام کتاب بود؟
«شهد اما شوکران»؛ غزلهایی از عصر مشروطیت تا زمان معاصر را گردآوری و گزینش کرده بود. (در کتابخانه جستجو میکند).
هنوز هم نسبت به کتابهایی را که در گذشته چاپ کردم، تعصب دارم. به نظرم کتابهایی که در سال های ۶۳ و ۶۴ چاپ کردم، هنوز هم بهترین هستند. یکیشان «فراسوی آزادی و منزلت» است که مترجمش خدابیامرز محمدعلی رفیعی بود. یکی دیگر «چین ۱۹۸۰» بود. یا مثلا «دنیای شجاع نو» که کلیات اشعار نیما یوشیج را به روایت مرحوم سیروس نیرو در بر میگرفت، چاپ کردم. آن سالها کتابهای ماندگاری منتشر شدند. یک نمونه دیگرش که به خاطر دارم، «مرگ من روزی فرا خواهد رسید» شامل ترجمه های فروغ فرخزاد از شعرهای آلمانی بود که با دستخط خودش چاپ کردم. نکته جالب درباره این کتاب، این است که عده زیادی به اشتباه فکر میکنند این عنوانِ یکی از شعرهای اوست.
* ولی از مقطعی به بعد، دیگر به طور متمرکز به سمت ادبیات داستانی رفتید!
بله. در دهه ۸۰ بود. ادبیات فانتزی مان با مجموعه هری پاتر شروع شد. باید این را بگویم که خوانندههای ما، به این سمت هدایتمان کردند.
* شما عناوینی هم دارید که در واقع پشت گرمی نشرتان هستند و می دانید که فروششان تضمین شده است. با پشت گرمی فروش همین آثار هم هست که ممکن است به سراغ چاپ آثاری بروید که مورد علاقه شما هستند و شاید برگشت مالی نداشته باشند!
آن کتابهایی که میگویید به نوعی چاه نفت ما یا هر ناشری هستند. هر ناشری اگر چند عنوان یا در واقع چاه نفت نداشته باشد، نمیتواند کار کند. کتابسرای تندیس هم از این دست کتابها دارد که چندین مرتبه تجدید چاپ شدهاند و از آثار جدیدترمان پشتیبانی میکنند. به این ترتیب جرات پیدا میکنیم و کار تالیف اولیها یا ترجمه اولیها را چاپ کنیم. ما این نگاه را در کتابسرای تندیس داشتیم و حدود ۷۰ درصد از مترجمینی که با آن ها کار کردیم، کار اولی بودند.
* نام چند عنوان از چاه نفت هایتان را می گویید؟
کتابهای مجموعه هریپاتر به علاوه عناوینی چون «دختر بخت» از ایزابل آلنده، «شکلات» و ترجمه چند رمان انگلیسی دیگر که مربوط به تاریخ انگلستان هستند.
* ادامه کار را چطور میبینید؟ کار کتابسرای تندیس قرار است به کجا برسد؟
فقط امیدوارم ادامه پیدا کند!
* بازار نشر چطور؟ آیندهاش را چطور میبینید؟
به نظرم به یک جایی خواهد رسید که حرفهایها میمانند و دیگران میروند. در هر شغلی همینطور است. مثلا در بحث بسازبفروشی هم زمانی بود که هرکسی از هرجایی وارد میشد اما امروز حرفهایها در این کار ماندهاند. اما نمیشود در را بست و گفت کسی وارد این حوزه نشود. چون حرفهایهای امروز هم زمانی کمتجربه و تازهکار بودند. ولی آنها که جدی باشند، باقی میمانند.