مرتضی امیری اسفندقه از شاعران  معاصر قطعه شعری در ستایش شهید محسن حججی در شب شعر شاعران با رهبر انقلاب اسلامی، قرائت کرد.

به گزارش خبرنگار مهر، شامگاه نیمه رمضان جمعی از شاعران کشور به دیدار رهبر انقلاب اسلامی رفته و در شب شعری با حضور معظم‌له شرکت کردند. در این دیدار مرتضی امیری اسفندقه از شاعران  معاصر چند رباعی خواند

این چفیه پاره بود پنهان در خاک

یا ابر بهاره بود پنهان در خاک

باور کن استخوان پوسیده نبود

یک مشت ستاره بود پنهان در خاک

***

با دوست در دل شب راز و نیاز دارم

شمعم که شادمانه سوز و گداز دارم

آئینه نگاهم همواره می‌درخشد

من خواب هم که بام چشمان باز دارم

***

حرفی نمانده باقی تا بشنوم بگویم

از بس که بی نییازم حال نماز دارم

قفلی نمانده باقی در سایه عنایت

در دست خود کلید درهای باز دارم

امیری اسفندقه قصد داشت قطعه شعری در ستایش شهید محسن حججی، قرائت کند که وقت اجازه نداد.. متن این شعر که قبلا منتشر شده بود به این شرح است.

روضۀ گودال قتلگاه

تقدیم به شهید محسن حججی

آه این سر بریده ماه است در پگاه

یا نه! سر بریده خورشیدِ شامگاه؟

خورشید بی‌حفاظ نشسته به روی خاک

یا ماه بی‌ملاحظه افتاده بین راه؟

در رفته است پاک حساب زمان ز دست

ماتند لحظه‌ها همه آگاه و نابگاه

ماه آمده به دیدن خورشید، صبح زود

خورشید رفته است سر شب سراغ ماه

***

این سر، سر بریده یحیی به تشت نیست؟

این سر، سری که رفت به مهمانی اله

حُسن شهادت از همه حسنی فراتر است

ای محسن شهید من، ای حسن بی‌گناه

ترسم تو را ببیند و شرمندگی کشد

یوسف بگو که هیچ نیاید برون ز چاه

عالم تمام سائل کوی شهادت است

در بارگاه او چه گدا و چه پادشاه

***

ای چشم‌های تو حجج بالغ سحر

نام تو دلپذیر و نشان تو دلبخواه

آیینه‌دار غیرت تنهاترین شهید

یادآور شهادت سردار بی‌سپاه

شاهد نیاز نیست که در محضر آورند

در دادگاه عشق، رگ گردنت گواه

***

خنجر، کدام شمر کشیدت به رو، دریغ!

کنج تنور کیست سر روشن تو آه؟

دارد اسارت تو به زینب اشارتی

از اشتیاق کیست که چشمت کشیده راه؟

از دور دست می‌رسد آیا کدام پیک

ای مسلم شرف به کجا می‌کنی نگاه؟

***

تسمه کشیده اسب تو از گرده ی فلک

با دیدنت سپهر برانداخته کلاه

تا هفت پشت کفر به لرزه درآمده

از جلوه و جلال تو گیج اند اهل جاه

مسجد نشسته است به سوگت غریب‌وار

دف می‌زند بلند به عشق تو خانقاه

گریان شده ست خنده ز داغ تو زار زار

خندان شده است گریه به شور تو قاه قاه

هوش و حواس عقل به هم ریخته تمام

افتاده عشق از نفس تو به اشتباه

لبریز زندگی است نفس‌های آخرت

آورده مرگ، گرم به آغوش تو پناه

***

خونم به جوش آمده،   ای غربت قریب

بگذار یک دو بیت ندارم ادب نگاه

پشت سر تو این شبح نانجیب کسیت؟

نامرد امرد این جلب، این سایه، این سیاه

حیف از جلب، دریغ ز سایه که هیچ نیست

این بی‌تبار، این تلف، این تیره، این تباه

***

گاهی به مسلخی نفست باغ باغ باز

با دستِ بسته رو به خدا پشت بر گناه

***

یک کربلا شکوه به چشمت نهفته است

ای روضه ی مجسّمِ گودال قتلگاه