به گزارش خبرگزاری مهر، نشست نقد و بررسی کتاب «نظریهای در باب اقتباس» نوشته لیندا هاچن با حضور امیرعلی نجومیان، محمدجعفر یوسفیانکناری و مهسا خداکرمی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
در ابتدای جلسه مهسا خداکرمی، مترجم اثر، انگیزه اصلیاش از ترجمه این کتاب را کمبود منابع نظری درباره موضوع اقتباس در ایران دانست و گفت: حتی اگر اقتباس تاریخی باشد، قصد دارد چیزی دربارهی زمان حال بگوید. اقتباس میخواهد با مربوطسازی از رسانهای به رسانهای دیگر، از زمانی به زمان دیگر، از دغدغههای کنونی بگوید. لیندا هاچن در این کتاب تلمیح را از اقتباس جدا میداند، چرا که اقتباس بافت دارد. باید در آن مکان، زمان یا شخصیتپردازیای جدید وجود داشته باشد.
وی افزود: هاچن به نمونههایی از اقتباس در اپرا یا باله اشاره کرده است. این موارد در فرهنگ ما وجود ندارند، اما از آنها نگذرید. در این نمونهها تکنیکهایی بررسی شدهاند که میتوانیم در نمایشهای موزیکال بهکار بگیریم. این کتاب طبق روش آموزش از میان نمونههای موجود نوشته شده است؛ یعنی برای هر تکنیکی حداقل دو مثال آورده است. بدینترتیب، کاربست این تکنیکها بهصورت عملی آموزانده میشود. ویرجینیا وولف، با اقتباس مخالف است و آن را مثل انگلی میداند که خون اثر را میمکد و آن را از آن خودش میسازد. لیندا هاچن با این نظر مخالف است. او بر این باور است که اقتباس صددرصد عین اثر نیست. در اقتباس روح جدیدی در اثر دمیده میشود، زمان و مکان جابهجا میشود یا دغدغهها به زمان حال مرتبط میشود. هاچن متداولترین نوع اقتباس را اقتباس از آثار مکتوب به آثار اجرایی مثل فیلم یا تئاتر دانسته است. میگوید هر یک از اینها ویژگیهای خود را دارند. اگر داستان میگوید، نمایش یا فیلم نشان میدهد. شاید در نشان دادن نتوان حالات درونیای که در داستان تشریح شده را بهخوبی حس کرد. نویسنده حالات دقیق ذهنی شخصیت را نوشته است، اما فیلمساز ناچار است آنها را با تکنیکهای اجرایی مثل جایگزینکردن جملاتی در دیالوگها برساند. از امکانات مثبت اینگونه اقتباس این است که در اقتباس فیلمی یک میزانسن میتواند جایگزین توضیحات طولانی متنی شود. همچنین فیلم با برخورداری از امکان فلشبک و فلشفوروارد، میتواند بیش از رسانهی متنی با زمان بازی کند.
در ادامه این نشست، امیرعلی نجومیان، منتقد و مترجم گفت: لیندا هاچن نظریهپرداز ادبی کانادایی است که در حوزه پستمدرنیسم و با نگاه ویژه به فراداستان تاریخنگارانه شناخته شده است. اینها آثاری پستمدرناند که به مسائل تاریخی در اثر توجه دارند و درعینحال فرایند نگارش اثر را موضوع خود قرار دادهاند. تاریخ در این آثار به امری برساخته تبدیل میشود. در اینجا تاریخ حقیقتی بیرونی نیست که باید به آن دست پیدا کنیم، بلکه چیزی است که از دل روایتها و زبان دوباره ساخته میشود. هاچن سالها دربارهی نظریهی پستمدرن مینوشت و برای همه عجیب بود که در سال ۲۰۰۶ کتابی دربارهی اقتباس نوشت. خود هاچن در مقدمه توضیح داده است که اقتباس را همیشه در پس ذهن داشته است. اینجا هاچن با نگاهی پساساختگرا یا حتی واساز به مسئلهی اقتباس نگریسته است.
این منتقد در ادامه گفت: در درک سنتی از اقتباس، میان اثر مبدأ که اصیل است با اثر اقتباسی رابطهای دوتایی، خطی، سلسلهمراتبی، و نوعی ارزشگذاری وجود دارد. رابطه سلسلهمراتبی به ارزشمندتر بودن متن اصلی در سلسلهمراتب و سنجش متن اقتباسی با محک متن اصلی، و ارزشگذاری به میزان وفاداری متن اقتباسی به متن اصلی اشاره دارد. همچنین در درک سنتی از اقتباس محدودیت وجود دارد. چنانکه اقتباس در این دریافت، فقط برگردان اثری ادبی به نمایشنامه یا فیلم است. لیندا هاچن این پنج ویژگی را واسازی کرده و به چالش میکشد. گرچه اندیشه پستمدرن و نگاه پساساختگرا بهمرور به این سمت حرکت میکند، باید در نظر داشت که این هاچن است که مفاهیم را فرمولبندی میکند و آن را تبدیل به ساختاری مهم میکند.
وی افزود: در ایران بینامتنیت در بسیاری موارد بهخوبی تفهیم نشده است. چنانکه هاچن بیان میکند، بینامتنیت در دو کنش اتفاق میافتد. یکبار در حین خلق اثر و دیگربار در حین خواندن متن. نویسنده یا هنرمند در حین خلق اثر بهصورت خودآگاه یا ناخودآگاه در معرض هزاران متن قرار دارد و خواننده در حین خواندن متن در کهکشانی از متنهای دیگر واقع میشود.
نجومیان در ادامه، ویژگیهای نو اقتباس در فرمولبندی هاچن را چنین برشمرد: هاچن مساله ارزشگذاری، اولویت و وفاداری را از موضوع حذف میکند. بدین ترتیب اقتدار مفهوم اولویت را به چالش میگیرد. چنانکه بورخس هم با جمله مشهور «متن اصلی به متن ترجمهشده خیانت میکند» تمام پیشفرضهای ما را زیر سؤال میبرد. هاچن متن اقتباسی را نه بهمنزله محصول نهایی، بلکه بهمثابه فرایند در نظر میگیرد. در این دیدگاه اقتباس فرآیندی ابدی در نظر گرفته میشود. میتوان گفت انسان یعنی اقتباسگر. هاچن برای تبیین لذتی که از اقتباس میبریم، فرمول شناختی زیبایی را مطرح میکند. پیشینه این بحث به لذت کودک از «دالیبازی» نزد فروید باز میگردد. فروید در مقالهای توضیح میدهد که چرا بچهها در سالهای اول زندگیشان از این بازی لذت میبرند. فروید بحث حضور و غیاب را طرح میکند. میگوید بچه در لحظهای دچار نوعی اضطراب میشود. یکباره مادر برمیگردد و این باعث خوشنودی بچه میشود. بسیاری از نظریهپردازان رغبت تماشاچی به تماشای فیلم وحشت را با همین ایده فروید توجیه میکنند. آنچه هاچن به این بحث فروید میافزاید، این است که اقتباس بازی ظریفی بین تکرار و تغییر است.
محمدجعفر یوسفیان کناری استادیار دانشگاه تربیت مدرس، هم در بخش دیگری از این نشست با بیان اینکه بحث خود را حول اهمیت خواندن این کتاب و چگونگی بهکاربستن ایدههای آن در خلق هنری سامان بخشیده، فصلهای دوم و پنجم کتاب را موضوع اصلی سخنرانی خود معرفی کرد؛ سه نقطه تأمل را برای برقراری رابطهای مکالمهای با متن برشمرد، و گفت: نویسنده طی فصل دوم بهکرات به نمونههای نمایشی و سینمایی از دوره کلاسیک و مدرن اشاره کرده است.
او ادامه داد: اگر فرآیند اقتباس را بهنحوی کار روی ماده خام زبان مبدأ، فارغ از درجه اصالتش، و آمادهسازی آن برای مخاطبان مقصد با هر فرهنگی تصور کنیم، میتوانیم فرایند یا اشتغال اقتباس را نوعی ترجمه رمزهای جهان ادبی از اقلیمی به اقلیمی دیگر، از دوره زمانیای به دوره زمانیای دیگر، یا از رسانهای با سنخیتی به رسانهای با سنخیتهای دیگر تلقی کنیم. اگر این گزاره را بپذیرید، سه زاویهدید کاربردی برای هر اقتباسکنندهای مطرح است: نخست، اقتباس نوعی انتقال اثر ادبی از جغرافیایی فرهنگی به فرهنگ دیگر است؛ پس مسئلهای ژئوپلیتیک است. دوم، نوعی انتقال اثر ادبی از یک دوره تاریخی به دوره معین دیگری است، پس علاوه بر طول جغرافیایی، عرض تاریخی هم مطرح است. اما در زاویهدید سوم دیگر فقط انتقال نیست. اگر انتقالی هست با نشانههایی برگشتناپذیر است. مسئله اینجا استحاله و دگردیسی دلالتها به روایت فرد و مقتضیات زمانه است. تفاوت این زاویهی اقتباسی با دو نوع دیگر این است که بافت سخن متحول میشود و امکان برگشت نشانهها به زبان مبدأ وجود ندارد. بهاصطلاح، متن به روایت اقتباسکننده یا مؤلف جدید اختیار شده است.