خبرگزاری مهر-گروه هنر-صادق وفایی: حمید منوچهری یکی از گویندگان باسابقه رادیو و دوبلاژ است که در حوزه تئاتر، سینما و تلویزیون نیز آثاری را در کارنامه دارد اما بیشتر به عنوان گوینده شناخته میشود و در حوزه گویندگی نیز خود را بیشتر گوینده رادیو میداند یعنی عِرق و تعصبش نسبت به رادیو بیشتر است. منوچهری فعالیت در رادیو، دوبله و تئاتر را از سال ۴۰ تقریبا به طور همزمان شروع کرده و از هر سه حوزه خاطرات جالب و جذابی دارد که برای مخاطبان این حوزهها ارزشمند خواهند بود.
در ادامه روند مصاحبه با قدیمی های دوبله، گفتگو با این گوینده، مدیر دوبلاژ و کارگردان نمایشهای رادیویی در یک عصر ماه رمضانی در خبرگزاری مهر انجام شد که در قالب دو قسمت در اختیار علاقهمندان هنرهای دوبله، رادیو و نمایش قرار میگیرد. در قسمت اول این گفتگو تاریخچه و چگونگی ورود منوچهری به کار گویندگی و همچنین فعالیتهایش در رادیو و تئاتر مرور میشود. قسمت دوم نیز بیشتر خاطرات این گوینده از دیگر گویندگان و مدیران دوبلاژ را در بر خواهد گرفت.
حمید منوچهری رفتار و عبارات ویژهای دارد که به گفتگو و گپ و گفتِ با او حالتی ویژه میدهد. ارادت ویژه او به امام علی(ع) هنگام شکرگزاری و یا تاکید در سخنانش به طور محسوس، مشهود و مشخص است. او گفتگو را با نام خدا و یاد حضرت علی(ع) آغاز کرد و پیش از شروع سوال و جواب و بیان خاطراتش گفت: با نام و یاد حضرت دوست، یا علی گفتیم و عشق آغاز شد! عشق یعنی جلوه ذات خدا، شرم ایوب نبی از مرتضی. همین کلامی هم که مربوط به ذات حضرت مولی (ع) است، عشق است. کار ما هم با عشق است و اگر نباشد، اینکاره نیستیم و به اشتباه وارد این کار شدهایم.
گفتگو با منوچهری با زمان افطار همزمان و باعث شد علاوه بر بحثهای هنری و تاریخی درباره برخی موضوعات دیگر از جمله مسایل اعتقادی نیز با هم گپ بزنیم. مانند واژههای ویژهای که این گوینده درباره ذات خدا و حضرت علی(ع) به کار میبرد، از نماز خواندن خود نیز با عبارت «دُلا راست شدن» یاد میکند که علتش را در خلال یکی از خاطراتش در مواجهه با حجتالاسلام والمسلمین محسن قرائتی اینچنین بیان میکند: من ۷۷ سال از حضرت دوست عمر گرفتم و در این مدت یک روزه یا دلا راست شدن به او بدهکار نیستم. از نقش بازیکردن و تظاهر به شدت بیزارم و حرفی که میزنم برخاسته از اعتقاداتم است. اگر معصومین را از معادله کنار بگذاریم، باقی انسانها معمولیاند؛ یعنی نه به طور مطلق خوباند نه بد. ما هم باید به همین دلیل در قبال رفتار با یکدیگر انصاف داشته باشیم. یکبار در سازمان یا نهادی برای دلا راست شدن به اتاق دوستان حراست رفته بودم. آقای قرائتی من را دید و گفت استاد چرا اینجا نماز میخوانید؟ گفتم من نماز نمیخواندم، داشتم دلا راست میشدم! ایشان گفت یعنی چه؟ خلاصه از ایشان اصرار و از من انکار که نماز نمیخواندم بلکه داشتم دلا راست میشدم. وقتی توضیح بیشتر خواست، گفتم: عزیز من، اگر نماز آنچیزی بود که حضرت مولی(ع) میخوانده، کاری که من میکنم دلا راست شدن هم نیست و مقابل عمل او ارزشی ندارد! من دارم وظیفهام را انجام میدهم اما نماز را او میخوانده که میتوانستند در آن حال تیر را پایش بیرون بکشند و او متوجه نشود! بالاخره این جمله از کلمات قصار اوست که «من خدای ندیده را نمیپرستم!»
در ادامه این مطلب، اولین قسمت از گفتگوی مشروح با حمید منوچهری را میخوانیم:
* جناب منوچهری ورودتان به کار رادیو از چه سالی بود؟
-من از ۴۰ این سعادت را دارم که بازیگر نمایشهای رادیویی باشم.
* منظورتان دهه ۴۰ است یا سال ۴۰؟
-دقیقا سال ۴۰ بود. فکر می کنم دی ماه یا بهمن ماه. آن زمان استادم نصرتالله خان محتشم بود که هم ریاست بخش نمایشهای رادیو و هم مسئولیت نمایش های وزارت کشور را به عهده داشت. زمانی بود که فیلم «فاتح» با بازی جان وین پخش میشد و جناب محتشم جای جان وین حرف میزد.
* پس قبل از ایرج دوستدار بوده است!
ایرج خان دوستدار که خدا رحتمش کند، جان وین را به گونهای شیرین کردند که در دل ایرانیها جا گرفت-بله. ایرج خان دوستدار که خدا رحتمش کند، جان وین را به گونهای شیرین کردند که در دل ایرانیها جا گرفت. آن زمان که تهیهکنندهها فیلم وارد میکردند، میتوانستند سهچهار فیلم را انتخاب و کار کنند و این میان چند تا فیلم لایی هم کار می شد. یعنی لابهلای کارهای دیگر. ایرج خان دوستدار در یکی از همین فیلمها بود که به جای جان وین حرف زد و جدا از همه کارش، در آن فیلم یک جملهاش خیلی در ذهنم ماند: «روح پدرته، آق برنار!» این فیلم، آن زمان که اخوان ها صاحب سینمای مولن روژ بودند، چیزی حدود ۱۱ ماه روی اکران بود آن هم فقط به خاطر صدای ایرج عزیز. اصلا او یک گونه دیگری جان وین را کار کرد.
اما در فیلم «فاتح» که جانوین در نقش چنگیزخان بازی میکرد و جایی بود که برادر چنگیزخان او را به خیش بسته و از او به عنوان چارپا استفاده میکرد، جناب محتشم جمله ای گفت که پس از ۶۰ سال هنوز صدایش در گوشم هست: «گوش کن تاتار! تا زمانی که چشمم برای دیدن قیافه منحوس تو و دستم برای گرفتن شمشیر باز است، مرگ وحشتناکی در انتظار توست!» من عاشق این تکه شده و وِرد زبانم شده بود. همهجا و در استودیو آن را میگفتم. یک بار در استودیو مشغول گفتن همین جمله بودم که آقای محتشم وارد شدند و خیلی جدی گفتند: «منوچهری اگر احیانا ۴۰ سال دیگر شبیه این مردک صحبت کنی، میگویند شبیه محتشم حرف زد. تو صدایت درست است، چرا از خودت استفاده نمیکنی؟» کمی من و من کردم و گفتم آقا من عاشق این جمله شده ام. او گفت: «عشق یک چیز است و تقلید چیزی دیگر.» من هم این جمله را طی این سالها به جوانترها گفتهام. میآیند و میگویند ما میتوانیم پنج تا تیپ بگوییم. میگویم پنج تا تیپتان را برای خودتان نگه دارید و اگر احیانا جایی ایجاب میکرد استفاده کنید ولی اگر میخواهید تیپهایی که استاد مقبلی میگفت بگویید، اگر خودتان را بکشید، یک هزارمش هم نمیشوید. وقتی لورل هاردی را میگفت یا وقتی لویی دوفونس را با آن سرعت میگفت، اصلا نمیتوانید مثل او بگویید. عزتخان اینکار را در حالی که با سرعت میگفت و تمام حروف را ادا میکرد، انجام میداد. حالا چرا شما تقلید میکنید؟
تا چهار سال پیش ما تقریبا ۱۱ تا صدای خسرو خسروشاهی داشتیم. آقا، خسروی عزیزم صحیح و سلامت دارد کارش را میکند حالا شما وقتی اصل هست چرا مدل قلابی و تقلیدی را میخواهید؟ اگر کسی صدای آلن دلون را بخواهد، سراغ صدای خسرو میرود. چرا سراغ دسته دوم یا سومش و بعدش هم ناشیانهاش برود؟ باید توجه کنید که خسرو اگر الان، خسروشاهی شده است، پس از ۵۵ سال کار و تجربه شده است. شما از در وارد میشوید، چون صدایتان شبیه خسروشاهی است، میخواهید او بشوید! ولی اصلا نمیشود.
استاد محتشم در آن لحظه آن جمله مهم را به من گفتند و از اتاق بیرون رفتند.
* از آنجا بود که وارد کار دوبله شدید؟
-نه. پیشتر شده بودم. چون من هر سه کار را با هم شروع کردم. رادیو، تئاتر و دوبله.
* اتفاقا میخواستم از شما بپرسم که ظاهرا یک تقدم در ورودتان به رادیو وجود دارد.
-بله. من در رادیو ارتش کار میکردم. حدود سال ۱۳۳۶ بود. رادیو ارتش برنامههای یک ساعته نمایش در هفته داشت.
* خودتان نظامی بودید؟
-نه. تمام عموها و حتی برادرم نظامی بودند ولی من عاشق کار هنر بودم.
* ولی صلابتی که در کلامتان وجود دارد، این شبهه را به نظر میآورد که شما نظامی بودهاید.
-شاید به علت زندگی و همجواری با این عزیزان باشد. سال ۶۰ با همین عبارتی که شما به کار میبرید یا به عبارتی اوتوریته صدایم، از من خواسته شد که اولین کارگردان پس از انقلاب «صبح جمعه با شما» باشم. من اصلا آدم طنازی نبودم؛ هرگز! کسی هم ندیده که رل طنزی را بگویم. عزت (مقبلی) اگر طنز میگفت یا علی تابش و منوچهر نوذری؛ طناز بودند. من به شخصه، اصلا در این وادی نبودم ولی هنوز هم «صبح جمعه با شما» جزو افتخاراتم است. من از سال ۶۰ تا ۶۶ کارگردانی «صبح جمعه با شما» را به عهده داشتم و طبق بولتن افکارسنجی صدا و سیما آن دوره «صبح جمعه با شما»، ۸۶ درصد شنونده داشت.
* این استقبال از نظر خودتان به چه علتی بود؟
-به نظرم علتش این بود که وقتی میخواستم کارگردانی را قبول کنم، یک شرط گذاشتم و گفتم «اجازه بدهید که انتقاد بکنم. چون کارِ مرکب و در کل چنین کارهایی، حتما باید انتقاد داشته باشد تا اگر کسی دوست دارد بخندد و اگر کسی دوست دارد گریه کند. اگر برنامه خنثی میخواهید، من بلد نیستم. نویسندههای برنامه را هم خودم میآورم. همه نویسندهها هم از همین مملکت و برای همین مطبوعات هستند». صادق عبداللهی، ابوالقاسم صادقی و خیلی دیگر از دوستان، آن زمان برای مجله توفیق مینوشتند منتهی هم کوتاهنویس و هم مفیدنویس بودند. کار طنز باید حاوی انتقاد باشد. فلان چیز گران است. بله. ما به چرایش کار نداریم اما گرانیاش را با طنز مطرح میکنیم. آن زمان آقای محمد هاشمی رییس صدا و سیما میگفتند «آقای منوچهری وضعیت مسکن واقعا اینقدر که شما میگویید بد است؟» من میگفتم ما یک هشتادمش را میگوییم خیلی بدتر است. مردم برای ۲۰ متر جا پشتک و وارو میزنند. گفتند «آخر شما خیلی به این ماجرا میپردازید.»
آن زمان آقای محمد هاشمی رییس صدا و سیما میگفتند «آقای منوچهری وضعیت مسکن واقعا اینقدر که شما میگویید بد است؟» من میگفتم ما یک هشتادمش را میگوییم خیلی بدتر استبه خاطر دارم یک بار به خاطر برنامهای که با محوریت شخصیت بیبی حضرت زهرا(س) اجرا کرده بودم، به من گفتند یک روز در هفته به رادیو کرج بروم؛ اوایلی که افتتاح شده و هنوز استان البرز نشده بود. گفتم «ممکن است آمدن و حرف زدنم به عدهای بر بخورد. من یک ذره منتقد هستم ها!» آنجا آنقدر درباره مسکن صحبت کردیم که در هشتمین یا نهمین جلسه برنامه، آقایان سازمان مسکن یا هرنهاد مرتبط دیگری که بود به رادیو اردوکشی کردند. گفتند شما که این همه نسخه مینویسید دارویش را دارید؟ گفتم بله. آقاجان زمین، تلفن، برق، آب و همهچیز برای شماست. بسازید و اجاره به شرط تملیک بدهید. گفتند یعنی چی؟ گفتم به زن و شوهرهای جوان اجاره بدهید و بعد ۲۵ سال بگویید برای شما. این حرف را هنوز هم میزنم ولی نکته اینجاست که نمیخواهند. یعنی میشود ولی متاسفانه نمیخواهند که بشود!
* دورهای که شما کارگردان «صبح جمعه با شما» شدید، آقای نوذری نبود؟
-ایشان آن زمان اصلا کار نمیکرد.
* یعنی قهر کرده بود؟
-نه. این نکته را بگویم که ایشان کارمند رادیو نبود. آن زمان در کار فیلمهای وی.اچ.اس بود.
* منظورتان دوبله ویدیویی است؟
-نه. عرضه فیلم ها. یک موسسه داشتند. منوچهر پیش از انقلاب جزو بچههای «صبح جمعه با شما» بود. وقتی پیشنهاد کارگردانی «صبح جمعه با شما» را به من دادند، نزد زنده یاد حمید خان قنبری رفتم. گفتم آقا کاری که متعلق به شما بزرگان بوده از من میخواهند من هم خیلی کوچکتر از آن هستم که جای شما بزرگان بنشینم. خدا رحتمش کند به من «پهلوان» میگفت. گفت «نه آقاجون! نه پهلوون برو!»
* آقای قنبری هم در «صبح جمعه» بود؟
-اولین و آخرین کارگردان این برنامه ایشان بود. از زمانی که شروع شد تا سال ۵۷ که این برنامه بود، آقای قنبری کارگردان بود. تمامی عزیزان هم که باید این شب جمعه برایشان فاتحه بخوانیم، از عباس مصدق و حسین امیرفضلی، عزتالله خان مقبلی، غلامحسین بهمنیار، منوچهر نوذری، علی تابش تا یک سری دیگر، همه قبل از انقلاب از بچههای این برنامه بودند و کار میکردند. خانم ها هم از تاجی احمدی گرفته تا بقیه.
منوچهر آن زمانی که شما میگویید کار نمیکرد. مجری برنامه من، حیدر صارمی بود که اوستای خود من بود و سالها زیر دستش و در خدمتش سریال رادیویی جانی دالر را بازی کردم. حیدر کارگردانی میکرد. من آن سالها جزو منفیهای کار بودم، یعنی رییس دزدها، رییس آدمکشها و ... را حرف میزدم. آن زمانی که من کارگردان «صبح جمعه با شما» شدم، از حیدر که آن موقع در شمال زندگی میکرد دعوت کردم تا برای مجریگری کار بیاید.
آن زمان یکی از دوستان به مجتبی کدخدازاده از مدیران لایق و دوستداشتنی رادیو گفته بود که منوچهر نوذری کار نمیکند.
* یعنی با پیشنهاد آن دوست آقای نوذری آمد؟
-ماجرا به این ترتیب بود که اواخر سال ۶۵ من از «صبح جمعه با شما» استعفا کردم و به برنامه «عصر جمعه» رفتم. وقتی صحبت آقای نوذری پیش مجتبی کدخدازاده مطرح شد، گفت کاری برایش نداریم! من در اتاق بودم و میشنیدم. گفتم چرا کار داریم.
* علت استعفایتان از «صبح جمعه با شما» چه بود؟
-نامه ای آمده بود که میگفت «صبح جمعه با شما» صرفا برای تضعیف دولت ساخته میشود. علت، همان نامه بود که هنوز هم حفظش کردهام. با خودم گفتم وقتی برای یک برنامه تولیدی چنین جملهای میگویند برای برنامه زنده چه کار میخواهند بکنند!
خلاصه کدخدازاده گفت چه کسی کارگردانی کند؟ گفتم محسن فرید (خدا رحتمش کند) میتواند. گفت میتواند؟ گفتم عزیز من وقتی ما نمیدانستیم الف گرد است یا دراز، محسن خان فرید در رادیوی نیروهوایی «هزار و یک شب» را کارگردانی و اجرا میکرد. حتی مبتکر «داستان شب» در رادیو، محسن فرید است. محسن فرید یک مدت آمد و کار کرد. بعد برای دیدن دخترش به انگلستان رفت. کدخدازاده گفت: «دیدی؟ هشت ماه بیشتر طول نکشید!» گفتم کاری ندارد! فرهنگ مهرپرور میآید.
* شما آن موقع در «عصر جمعه» بودید؟
-«عصر جمعه» را دقیقا از سال ۶۶ شروع کردم. فرهنگ مهرپرور آمد به «صبح جمعه با شما» و کار را دنبال کرد. به کدخدازاده گفتم حیدر بیاید عصر جمعه و مهرپرور و منوچهر نوذری بروند «صبح جمعه با شما». گفت: «آخه ...» گفتم آخه ندارد عزیز من! مهرپرور کارگردانی میکند و منوچهر بازی میکند.
* و بعد آقای نوذری آمد؟
-بله با اشتیاق آمد. یک تعداد از بچههای «صبح جمعه با شما» جلسهای بودند یعنی اگر این برنامه را کار نمیکردند، درآمدی نداشتند. رضا عبدی، مهدی کاشانی، حسین امیرفضلی، غلامحسین بهمنیار و عدهای دیگر از بچهها به این ترتیب و پس از مدتی از آن ماجراها با بچههای دوبله جایگزین شده و بیکار شدند. البته من هم در طول تاریخ کاریام در رادیو، از بچههای دوبله در نمایشها استفاده کردهام. جواد پزشکیان، تورج نصر و ... آنهایی را که در رادیو نمونه نداشتند، از دوبله دعوت میکردم. آن موقع کارگردانها این جازه را داشتند که اگر در رادیو نمونهای را نداشتیم، از بازیگرها یا گویندگان دوبلاژ استفاده کنند. خلاصه، گفتم حالا که «صبح جمعه با شما» نمیشود، بیایند در «عصر جمعه» کار کنند. متاسفانه در تاریخ کار در حق برخی بچه ها اجحاف شد مثلا حسین امیرفضلی جفت چشمهایش را از دست داده بود و با همسرش به استودیو میآمد. همسرش دیالوگها را میگفت و حسین رل را حفظ میکرد بعد میآمد جلوی میکروفن. این همان عشقی است که ابتدا به آن اشاره کردم. بهمنیار هم یک چشمش را در این کار از دست داد. همینها را برای پسرهایم تعریف کردم که عشق اگر باشد، خیلی چیزها را ندید خواهید گرفت.
حسین امیرفضلی جفت چشمهایش را از دست داده بود و با همسرش به استودیو میآمد. همسرش دیالوگها را میگفت و حسین رل را حفظ میکرد بعد میآمد جلوی میکروفن* پس، بعد از این جایگزینی، بچههای رادیو را به برنامه «عصر جمعه» بردید؟
-بله. منتهی وقتی میدیدم صبح جمعه و عصر جمعه هر دو در یک روز هستند، کمتر این کار را انجام میدادم. اما وقتی دیدم بیکار شدهاند، در «عصر جمعه» در خدمتشان بودم تا زمانی که این برنامه هم تمام شد و باقی کارها را تا امروز ادامه دادیم.
* امروز تمرکز کارتان در رادیو روی چه حیطهای است؟
-نمایشهای چند قسمته را کارگردانی میکنم و اگر دوستان برای رلی دعوت کنند، بازیگری هم میکنم.
* درباره فعالیتهایتان در تئاتر صحبت کنیم. شما در دهه ۶۰ فعالیت جدی تئاتری در لالهزار داشتید.
-در سال ۶۱ من به نمایندگی از هوشنگ منظوری که صاحب تئاتر پارس بود، مسئولیت آنجا را به عهده داشتم. آقایانی آمده بودند که آن تئاتر را ببندند. من گفتم «آقایان اینجا ۴۰ نفر کاسب هستند و از قِبَل این تئاتر نان زندگیشان را در میآورند.» پس از انقلاب، مرتضی عقیلی و بهمن مفید را به این تئاتر آوردم و تا سال ۶۱ آنجا کار میکردیم. دوستانی آمدند و گفتند حمید منوچهری درست عمل نمیکند. گفتم «چرا؟ وقتی فلان بازیگر، فروش تئاتر را بالا میبرد، کجا ما داریم خلاف مسیر آب شنا میکنیم؟ وقتی مردم دوستش دارند و برای بودنش در کار بلیت میخرند و میآیند چرا باید جلویش را بگیریم؟» من هم از حسین عرفانی و هم منوچهر والیزاده دعوت کردم تا بیایند و در آن تئاتر کار کنند.
به یاد دارم که پیِسهایی را با والیزاده و عرفانی و شهلا ناظریان کار کردیم.
* در لالهزار؟
-بله. اصلا تئاتر این مملکت از لالهزار بیرون آمد. بعد هم که آنجا را بستند و هنوز هم بسته است. اگر شما علتش را فهمیدید به من هم بگویید. آن زمان رییس و معاون اداره تئاتر اردوکشان وارد تئاتر پارس شدند که همه طاغوتیاند و باید اینجا را بست. گفتم «آقا چه میگویید؟ چه کسی طاغوتی است؟ اگر من را میگویید به هر دلیلی که میگویید، روی کاغذ بیاورید که من قبول کنم ممنوعالکار هستم.» صلاح و مشورتی کردند و گفتند نهخیر اسم تو بین طاغوتیها نیست. بعد گفتند تئاتر را ببندید و یک ماه بعد باز کنید. به آنها گفتم این متن را بگیرید و نمایشنامهای را به آنها دادم. گفتم فردا بعد از ظهر برای بازبینی بیایید. تعجب کردند و با اصرار من رفتند که فردا بیایند. قبول نمیکردند و میگفتند بازیگرها ۶ ماه تمرین میکنند که یک ماه اجرا بروند. من گفتم «عیب ندارد ما هم معمولا ۱۰ روز تمرین میکنیم که ۶ ماه اجرا برویم. ولی شما فردا بیایید.» به بچههای تئاتر گفتم بچهها میتوانید تا صبح فردا تمرین کنید؟
* همان گروه که گویندههای دوبله هم در آن بودند؟
-بله و با آن بچهها تا صبح تمرین کردیم. صبح گفتم آقایان، کوچه روبروی تئاتر پارس، کوچه ممتاز، یک حمام دارد. بروید استحمام! به خانمها هم گفتم به یک حمام زنانه بروند تا همه بازیگرها پس از تمرین شبانهروزیمان، تر و تمیز و مرتب بشوند. بالاخره مسئولان آمدند و بازبینی انجام شد. پس از اجرا گفتم خب، نظرتان؟ گفتند این لته قهوهخانه کمی ایراد دارد. به یکی از بچههای صحنه گفتم اوس کاظم لته را بگذار آن طرف و خطاب به آقایان گفتم: دیگر؟ گفتند: «نه، دیگر! مشکلی ندارد و اگر داشت، پس از دو سه اجرا مشخص میشود.» وقتی میخواستند بروند تشکر کردم و گفتم من این کارها را برای خودم نکردم. همه این بچهها روزمزد هستند و از جایی حقوق نمیگیرند. شب وقتی به خانه میروند باید دوتا نان بخرند و اگر کار نکنند، پول خرید این دو نان را نخواهند داشت. تا مهر تایید را روی برگه کار زدند، به دربان و مسئول گیشه که به حسن کچل معروف بود، گفتم «حسن آقا گیشه را باز کن! در این فاصله هم به عکاس بگو بیاید از بچهها عکس بگیرد تا روی در و دیوار تئاتر پارس بزنیم.»
یک کار دیگر را هم همان سالها، یا ۶۰ یا ۶۱ با منوچهر (والیزاده) و حسین (عرفانی) در لالهزار کار کردیم به اسم «علی ساطوری». من در آن کار برای اولین بار کلاه مخملی به سر گذاشتم.
* در کار تئاتر، نقش ماندگاری داشتید؟
-یکی از نقشها بود که در خاطرتم مانده که مربوط به نمایش «علی ساطوری» بود که خودم آن را ایفا کردم. برای صحیح از آب درآوردن این نقش، بیش از ۲۰ بار از دو نفر سوال و تحقیق کردم؛ بهمن مفید و عنایت بخشی چون هر دو کلاه مخملی بازیکن بودند. بعد از کار هم مرتب میپرسیدم که آیا توانستم نقش را در بیاورم یا خیر.
* آنها چه میگفتند؟
-البته جوان بودیم ولی میگفتند وقتی کلاه را سرت میگذاشتی و پاشنه را میکشیدی خود علی ساطوری بودی!
ادامه دارد...