به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر گفتاری از آیت الله مرتضی تهرانی در مورد آیه «وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ» است که در ادامه می خوانید؛
غفلت از یاد خدای متعال، عامل بیماری روحی انسان
خدای متعال در این آیهی کریمه از سورهی مبارکهی آل عمران یکی از تکالیف بزرگ انسان را ذکر کرده است. همه موجودات زنده امکان مبتلا شدن به بیماریهای جسمانی را دارند، اما انسان علاوه بر بیماری جسمی، در معرض ابتلا به بیماریهای روحی هم هست. انسان در هر آیین و کیشی و در هر زمانی، هنگامی که به یک بیماری جسمی مبتلا شود، به حکم فطرت، و به مقدار فکر و فهم خود تلاش میکند تا خود را درمان کند و نیازی به تذکر برای پیگیری آن ندارد، چون بیماری را برای حیات و زندگی جسمی خود مضر میداند.
شعور و قدرت افراد متفاوت است. بعضی به حکم عقل، اگر قدرت و توان داشته باشند، به دنبال بهترین پزشک میروند و اقدامات لازم برای معالجه را انجام میدهند و اگر تمکن کافی نداشته باشند به کمتر از آن اکتفا میکنند. البته امکان دارد فردی به دلیل اینکه احساس ناراحتیهای بیماری را نداشته باشد، از آن غفلت کند و بیماریاش تا مراحل غیرقابل برگشتی وسیع و عمیق شود.
بیماری نسبت به روح انسان هم تصور میشود. یک بیماری که انسان را از نظر حیات معنوی و الهی تهدید میکند غفلت از یاد خدای متعال است. غفلت زمینهی آسیبپذیری انسان را فراهم میکند. تذکر و یاد حقتعالی مانع از این است که شیطانِ انسان، وی را فریب دهد، چون این فرد را واصل و مرتبط با خدای خود میبیند. اما اگر این انسان از حقتعالی غفلت پیدا کرد، فوراً شیطان به او ملحق میشود. در آن آیهی کریمه خدای متعال میفرماید: «وَ مَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ». اگر کسی از یاد خدای متعال جدایی پیدا کند، فوراً شیطان قرین او میشود، و پیشنهادهایی به او میکند. اگر این غفلت طولانی شود، رفاقت و پیشنهادات شیطان هم طولانی و بیشتر میشود.
ریشهی بیماریهای روحی طبق آیهی کریمه غفلت از یاد حقتعالی است. هر یک از صفات رذیله میتواند یک مبَّعِد و دورکننده و مانع از بندگی حقتعالی باشد. غفلت در انسان، صفات رذیله را زنده میکند، و موجب میشود که این صفات در فرد جلوه کند و تقویت شود. ریشهی صفات رذیله غضب یا شهوت است. اگر انسان به یاد حقتعالی باشد و روح او از حقتعالی بریدگی و قطعی پیدا نکند، طبق روایات، در چنین شرایطی شیطان میگوید من توان غلبه بر این فرد را ندارم.
در آیهی کریمه مورد بحث، خدای متعال به انسان تکلیف میکند که اگر در خود احساس قطعی و بریدگی از حقتعالی کرد و مبتلای به یک عمل خلاف شد، بیتفاوت نسبت به این وضعیت نباشد. «سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ». حقتعالی میفرماید: عجله کنید، زیرا هر مقدار این قطعی طولانیتر شود، فاصلهی بین بنده و خدای او بیشتر میشود. والدین یک کودک نمیدانند که آیا فرزند آنها به جوانی میرسد یا نمیرسد. یک انسان جوان هم نمیداند که آیا به پیری میرسد یا نه. طبق صریح قرآن کریم خدای متعال میفرماید: جان هر انسانی به دست قدرت حقتعالی است، «وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ»، هیچ کس نمیداند که کجا میمیرد و فردا چه به دست میآورد.
کم شدن لطافت و حساسیت روح انسان با افزایش سن و پیرتر شدن
بنیاسرائیل از رسول خدا و پیامبر خود اطاعت نکردند، لذا از سوی حقتعالی جریمه شدند و تا چهل سال در سرزمینی که به تعبیر قرآن «وادی تیه» خوانده شد، سرگردان بودند. گفته شده که آن سرزمین صحرای سینای مصر بوده است. آنها صبح حرکت میکردند و شب خود را در جای اول مییافتند. حضرت موسی سلاماللهعلیه هم از خدای متعال برای آنها روزی میگرفت و بدین ترتیب به زندگی خود ادامه میدادند.
در بعضی از تفاسیر آمده است که در آن چهل سال تمام افراد مسن که به خود اجازه داده بودند از دستور پیامبر خدا تمرّد کنند، مردند. بر حسب نقل علامهی مجلسی حضرت موسی سلاماللهعلیه هم مسافرت کرد و از نظر بنیاسرائیل غایب شد. پیامبری که خدای متعال به جای آن حضرت مشخص فرموده بود، و توسط ایشان به بنیاسرائیل معرفی شده بود شروع به تبلیغ بین جوانان باقی مانده از بنیاسرائیل کرد. آنها امر پیامبر خدا را اطاعت کردند و موفق و سعادتمند شدند.
نکتهی قابل توجه این است که با افزایش سن انسان و پیرتر شدن او، لطافت و حساسیت روح کم و قوای انسانی و فکر و ارادهاش ضعیفتر میشود. نظر اهل فن در بعضی از علوم الهیه و معنوی این است که آن علم حساس مخصوص به اولیای خدا یک محور دارد و آن اراده است. هر چیزی بر محور اراده و تصمیم انسان حرکت میکند. این محور در اشخاص سالخورده، ضعیف میشود و کارایی خود را از دست میدهد. این نکته بدون نیاز به تحصیلات دانشگاهی برای ما قابل لمس است، و به عنوان یک واقعیت و سنّت از سوی حقتعالی نسبت به مخلوقات خود، قابل تبدیل و تغییر نیست. لذا ما باید خود را با این سنت تطبیق دهیم؛ یعنی افراد جوان که قوای آنها سرشار است، از خدای متعال بخواهند که آنها را کمک کند تا قوایی را که حقتعالی به آنها عطا کرده است، در راه اطاعت او صرف کنند، و این قوا را به غیر او واگذار نکنند.
خدای متعال در قرآن کریم تواریخ گذشتگان را به صورت بخشبخش نقل فرموده است. وقایع مربوط به حضرت موسی سلاماللهعلیه در چندین جا به صورت ناقص و به مناسبت نقل شده است. اهل فن میگویند که قرآن کتاب تاریخ نیست، و منظور خدای متعال از «أَحْسَن الْقَصَصِ» این است که قرآن کریم هر قطعهی تاریخی را، در شرایط خاصی به مقداری که ضرورت دارد و قابل بهرهبرداری است نقل میکند. اگر این مناسبات و شرایط در قرآن تکرار شد، بخشی از این قصه و تاریخ هم تکرار میشود، اما حقتعالی هیچگاه تاریخ یک انسان را به طور کامل در یک جای قرآن نقل نمیکند، زیرا قرآن کتاب تاریخ نیست، بلکه کتاب تعلیم و تربیت و کتاب انسانساز است.
مسئولیتها و تکالیف جوانان، بسیار بیشتر از سالخوردگان
این آیهی کریمه میفرماید: «سارِعُوا»، یعنی سرعت و شتاب بگیرید، و عجله کنید. «إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ»، یعنی هنگامی که آلودگی پیدا کردید، باید این احساس و ادراک در شما به حکم فطرتتان زنده باشد، که اگر بیمار شدید فوراً خود را درمان کنید، و موانعی که در شما به وجود آمده است و اجازه نمیدهد که شما به خدای خود نزدیک شوید را برطرف کنید. گاهی احساس میکنید مقتضیات و عواملی که سازندهی شما بود، در شرایطی از شما دور شده است. لازم است که احساس ناراحتی کنید و سعی کنید مجدداً آن شرایط و عوامل را به دست بیاورید و از آن برای ساختن خود بهرهبرداری کنید. این نوع مسئولیتها و تکالیف برای گروه جوان بسیار بیشتر از سالخوردگان است.
در گروهی از روایات آمده است که در قیامت از انسان مکلف سؤال میکنند: چه کردی؟ او جواب میدهد که به عنوان مثال چندین عمره رفتم، و نمازهای مستحب به جا آوردم. وقتی از او میشنوند که این کارها را در دوران پیری انجام داده است از او نمیپذیرند و میپرسند: جوانی خود را چگونه سپری کردی؟ البته به طور کلی طبق آیات کریمه و روایات در قیامت نیازی به این نیست که شاهد از غیر وجود انسان بیاید و کارهای او را شرح دهد، بلکه اعضای وجود انسان شهادت میدهند که چه کردهاند. «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ». چنین دادگاهی در دنیا نبوده است، نیست و نخواهد بود، و فقط در قیامت وجود پیدا میکند. در این دادگاه قاضی حقتعالی و شاهد هم حقتعالی و اعضایی است که خود فاعل بودهاند. چنین دادگاهی بسیار خلوت است، اما حکم آن بسیار قطعی و محکم است، و مشابه احکام دادگاههای دنیا نیست.
بایستی از جوانی به گوش انسان رسانده شود که لازم است در این مقطع برای قیامت خود تدارک ببیند. تلاش اصلی باید از ده-پانزده سالگی تا سی-چهل سالگی صورت گیرد و بعد از آن دیگر نتیجهی چشمگیری حاصل نمیشود. خدای متعال نشان میدهد که بندگان او متفاوت هستند. برخی جوانها بودهاند که از زندگی طبیعی، خانواده و دوستان خود چشمپوشی کردهاند. در اوایل جنگ تحمیلی عراق، فردی به نام کاظمی که امکانات مالی خوبی در بازار داشت و دارای همسر و چند فرزند هم بود، با گروهی به جبهه رفت و شهید شد. افراد این گروه هنگام عزیمت به جبهه حال روحی عجیبی داشتند. به نظر میرسید که فقط جسم آنها آنجا بود و فکرشان در فضای دیگری سیر میکرد.
رابطهی سلامتی روح انسان با بصیرت و بینایی باطنی
اگر انسان خود را به حسد، به کبر، به بخل، و به حب دنیا آلوده نکرده و بیمار نشده باشد، هنگامی که آیینهی دلش با صحنههای الهی مواجهه پیدا کند واقعیت را دریافت میکند. از صدر اسلام تاکنون اینگونه بوده است. موفقیت مسلمانها تنها در شرایطی بوده که چنین وضعیتی برای اسلام وجود داشته است. واقعیت این است که بر حسب اختلاف شرایط روزگار این شرایط در جامعه گاهی ضعف و گاهی قوت پیدا کرده است. دنیای بیخبر از خدا و دین، از لغت شهادت چیزی نفهمیده است. در قاموس و لغتنامهی ایشان لغت شهید و شهادت وجود ندارد. با تلاش فراوان و خرج کردن پولهای زیاد گروههایی مانند داعش را ایجاد کردند و در عراق و سوریه و افغانستان آتشهایی روشن کردند و عدهای را کشتند.
خدای متعال انسان را دوبعدی خلق کرده است. گوسفند از خوردن علف تلخ ناراحت میشود، و با خوردن علف سمی میمیرد و در غیر این شرایط زنده است و راه میرود. اما انسان هم بیماری جسمی دارد، و هم بیماری روحی دارد. هم سلامت جسمی دارد، و هم سلامت روحی دارد. هر چه ضریب سلامت روح انسان بیشتر بشود، ضریب بصیرت و بینایی باطنی او هم بیشتر و اشتباهات او کمتر میشود؛ رغبت و میل او به واقعیتها بیشتر و خستگیاش از کارهای انسانی-الهی کمتر میشود.
بنابر روایتی از امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه سؤال کردند: چگونه است که شما پس از ساعتها عبادت خسته نمیشوید و علاقه و حال شما تغییر نمیکند؟ آن بزرگوار فرمودند: برای اینکه توجه دارم که حقتعالی نعمتهای بسیاری به من عطا کرده است که قادر نیستم با کثرت عبادت شکرگزار آن نعمتها باشم و همواره خود را بدهکار میدانم، لذا خسته نمیشوم.
کمیل از کسانی بود که از بخشی از اسرار امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه اطلاع پیدا کرده بود. از او نقل شده است که حضرت را در حال سجده دید. ایشان در آن حال دعایی را با ناله و گریه شروع کردند و تا انتها چنین حالی داشتند. پس از دعا از حضرت پرسید که این دعا چه بود؟ حضرت فرمودند وسیله برای نوشتن بیاور، تا آنرا دوباره به تو بگویم.
امام چهارم صلواتاللهعلیه در صحیفهی سجادیه به خدای متعال عرض میکند: خدایا به من توفیق شکر نعمتهایی که به من عطا نکردهای را بیشتر عطا کن. من میدانم که تو رئوف، قادر، و مهربان هستی. اگر نعمتی را به من ندادی، به این دلیل بوده است که من مبتلا و آلوده و گرفتار نشوم، یعنی آنرا به مصلحت من ندیدهای. پس توفیق شکر ندادههای خود را بیشتر از شکر دادههای خودت به من عطا کن.
راه بسیار طولانی است که ما باور کنیم خدای ما قادر و حکیم و رئوف است. بدین ترتیب اگر خواستهای را دریافت نکردیم، خود را مغبون و دست خود را خالی نمیبینیم. بنابر روایات بسیار، در قیامت به انسان چیزهایی میدهند که انتظار دریافت آنرا ندارد. به او گفته میشود اینها در ازای دعاهایی است که به خیال خودت مستجاب نشد. صلاح تو در اجابت آن نبود، لذا عوض آن را اینجا به تو دادیم. این فرد به حقتعالی عرض میکند: خدایا اگر من میدانستم در اینجا به ندادهها این اندازه عوض میدهی، آرزو میکردم هیچیک از دعاهای من مستجاب نشود. اگر اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین نمیبودند و این حقایق را نمیفرمودند، ما هرگز به آن نمیرسیدیم.
ضرورت توجه به مرگ و اصلاح سریعتر اشتباهات گذشته
خدای متعال میفرماید: در اصلاح اشتباهات گذشتهی خود سرعت بگیرید. «وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ»، زودتر حساب خود را روشن کنید، زیرا از عمر خود بی خبر هستید. حضرت موسی سلاماللهعلیه از نظر مردم غایب شد و رفت، تا به جایی رسید که فردی در حال کندن یک قبر بود. حضرت به آن فرد پیشنهاد کمک داد و قبر را تمام کرد. بر حسب نقل مجلسی سپس ایشان در قبر خوابید تا مطمئن شود اندازهی آن مناسب است. در این حال حقتعالی جبرئیل را بر ایشان نازل کرد که مقام آخرتی حضرت را نشان دهد. با مشاهدهی آن مقام حضرت موسی از حقتعالی درخواست کرد که فوراً جان او را بگیرد تا زودتر به آن مقام برسد. بزرگان گفتهاند که آن قبرکن هم جبرئیل بوده است. تا این لحظه قبر مسلّم و متقنی برای حضرت موسی علینبیناوآلهوعلیهالسلام در دنیا مشخص نشده است.
مرحوم پدرم مکرر این دعا را میکرد که "خدایا ما را مفتکی بیامرز". دست ما پر از ضد ارزش است. شصت-هفتاد سال قبل در امامزادهای در شهر ری به نام امامزاده ابوالحسن، پیرمردی خادم امامزاده بود. او در بین درختها قبری برای خود کنده بود، و ساعتها در آن مینشست و برای خود قرآن میخواند. جوانی را به پیری رساند و سرانجام همانجا او را دفن کردند.
فرار از فکر کردن به مرگ از نظر حقتعالی اشتباه محض است و با خلقت انسان و هدفی که خدای متعال برای انسان مشخص کرده است تضاد دارد. این پیام شیطان در گوش انسان است، و نباید اینگونه پیامها را شنید. اگر انسانی گفت که ما جوانیم، و میخواهیم لذت ببریم، و هنگام پیری ما را یاد مرگ بیاندازید، او همان شیطانِ شما است. زیرا این نصیحت و تذکر بر ضد هدف حقتعالی از خلقت ما است. واقعیت را باید گفت و فریب دادن یکدیگر اشتباه است. سنت حقتعالی همواره جاری است که ظرفیتها، قوهها، استعدادها در انسان آشکار شود. به تدریج این ظرفیتها مبدل به فعلیت میشود و راه افراد از هم جدا میشود. در این سالها هم دیدهایم که چگونه با مطرح شدن حرفهای اسلام و انقلاب و قرآن، افراد خانوادهها به لحاظ دین و مذهب و اعتقادات از هم جدا شدند.
«سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ» فرصت را غنیمت بشمرید. این جا خدای متعال واقعاً تکلیف کرده است. این تکلیف الزامی از شرعیات نیست، بلکه از عقلیات است و خدای متعال هم این حکم عقل را امضا کرده است. یعنی حکمِ امضایی است. عقل میگوید به دلیل اینکه دو بعدی هستی، و دو نوع بیماری برای تو تصور میشود، همانگونه که در بیماری جسمانی برای معالجه عجله میکنی، در بیماری روحانی هم تعجیل کن. چون از آینده خبر نداری.
تلاش بزرگان و اولیای الهی برای به فعلیت رساندن ظرفیتهای انسانی مردم
همهی انبیا و اولیا سلاماللهعلیهماجمعین از سوی حقتعالی آمدهاند که این ظرفیتها را به فعلیت مبدل کنند. سرانجام انسانها در قیامت درمییابند که آیا جهنمیاند یا بهشتی هستند. برای رسیدن به این هدفی که حقتعالی برای بزرگان و اولیای خود مشخص فرموده و ارزشی که برای آن قائل شده است، این بزرگواران به خود اجازه میدهند که از جان و مال خود و جان اطرافیان و منسوبین خود در راه این هدف صرف کنند و یک نفر را هدایت کنند.
حضرت موسیبنجعفر صلواتاللهعلیه در بیست سالگی به مقام امامت رسیدند، و سیوپنج سال هم امام بودند. بنابر کتابها و مآخذ، چهارمین زندان حضرت زندان سندیبنشاهک بود. در سه زندان قبل زندانبانها به خود اجازه ندادند که آقا را مسموم کنند. لذا هارونالرشید ایشان را به زندان سندیبنشاهک منتقل کرد. سندیبنشاهک به یهودی بودن معروف بود. از تکههای تاریخی اسلام میتوان دریافت که از ابتدا جای پای یهودیها در جوامع مسلمین وجود داشته است.
خدای متعال میفرماید: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا»، حقتعالی اعلام فرموده که اولین دشمن شما یهود است و با دشمن خود رفاقت و دوستی نکنید. «وَلَا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا» کمترین طرح دوستی را بین خود و آنها نیاندازید. باید مشخص باشد چه کسی مؤمن است و چه کسی مؤمن نیست. از دیدگاه خدای متعال و توحید، رابطهی خوب با همه حسن نیست. داشتن روابط اجتماعی خیلی خوب بر خلاف تصور مردم، امر مثبتی نیست و باید روشن شود که دوست انسان کیست، و دشمن او کیست.
قدر متیقن این است که حضرت از صدوهفتادونه تا تاریخ شهادت آن بزرگوار، یعنی صدوهشتادوسه، به مدت چهار سال در زندان سندیبنشاهک بودند. بنیالعباس بسیار خبیث بودند. حضرت چهار نفر از حکام بنیالعباس را در عمر شریف خود پشت سر گذاشتند که چهارمین نفر هارونالرشید بود. مشرکین صدر اسلام که تا آخر ایمان نیاورند و کشته شدند، یک چهره بیشتر نداشتند. اما بنیالعباس دو چهره داشتند، و بالاترین دشمن برای اهل بیت بودند.
نوشتهاند که هارون سال صدوهفتادونه به مدینه رفت، و در حرم رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم با صدای بلند خطاب به حضرت گفت، که من از شما معذرت میخواهم که اراده دارم فرزند شما را به زندان بیاندازم. هدف من این است که خون مسلمین ریخته نشود.
مرحوم آقای مطهری مینویسد که ابوبکر در زمان غصب حق اولیای خدا، روزی به دختر خود گفت که بستهای شامل حدود پانصد روایت نبوی را بیاورد تا آنها را آتش بزند. او به دختر خود گفت: این کار را کردم که اختلاف بین مسلمین ایجاد نشود. کسی از او نپرسید که اگر میخواهی مردم اتحاد داشته باشند، چرا به فرمایش پیامبر توجه نمیکنی. اگر امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه بیستوپنج سال مربی جامعهی بشریت بودند، شاید بیستوپنج هزار نفر مانند کمیل، عمار یاسر، و مالک اشتر تربیت میکردند. بدین ترتیب جامعهای متفاوت شکل میگرفت.