در گفتگوی صمیمانه ای که چندی پیش با مرحوم حجت الاسلام احمد احمدی، رئیس سازمان سمت و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی داشتیم با ما از زندگی، سوابق علمی و اجرایی و دغدغه های خود سخن گفت.

خبرگزاری مهر، گروه دین واندیشه_سارا فرجی: درست در روز پیشواز ماه رمضان امسال وقت مصاحبه با او داشتیم. صبح زود همان روز در مراسم بزرگداشت ملاصدرا سخنرانی کرده بود و بعد هم به خاطر قولی که به ما داده بود خودش را به سازمان سمت رسانده بود. پیش از این چندبار به دلیل کسالت، قرار مصاحبه مان کنسل شده بود. وقتی در ابتدای صحبت مان تشکر کردیم بابت وقتی که به ما داده و علی رغم کسالت و ناخوشی اش حاضر شده گفتگو کند، گفت من ناخوش نیستم منتها از یک آدم ۸۵ ساله بیشتر از این نباید توقع داشت.

احمد احمدی، که در سال های اخیر بیشتر او را به واسطه مسئولیتش در سازمان سمت می  شناسند مردی سخت کوش بود که تا لحظات آخر عمرش مشغول تلاش و در پی جستجوی علم بود. به گفته خودش تا حدممکن سعی می کرد لحظه ای از عمرش را هدر ندهد و امید به زندگی و شوق فراگیری علم در او به حدی بود که در گفتگویی که داشتیم از ترجمه یک کتاب آلمانی خبر داد و گفت احتمالا تا یک ماه آینده آماده می شود ولی اجل به او امان نداد و جمعه ۱۸ خردادماه دار فانی را وداع گفت. احمدی متولد سال۱۳۱۲ در روستای کهکدان ملایر بود و روز جمعه ۱۸ خرداد ماه در ۸۵ سالگی از دنیا رفت. مسئولیت های متعددی را در طول عمر خود به عهده داشته که همگی در جهت پیشبرد علم و دانش بوده است. 

گفتگویی که در ادامه می خوانید آخرین گفتگوی وی با رسانه هاست که با خبرگزاری مهر انجام شده است و در آن درباره زندگی شخصی و خانوادگی و تحصیلات و سوابق کاری و اجرایی با این استاد پیش کسوت فلسفه گپ زدیم و تقدیر بر این بود که این گفتگو در روز تشییع پیکر او منتشر شود. خبرگزاری مهر درگذشت این فیلسوف ایرانی را به خانواده این دانشمند وارسته و اهالی علم و فرهنگ تسلیت می گوید.

*خیلی ممنون که با مشکلات و احوالات ناخوشی که دارید به ما وقت گفتگو دادید. 

ناخوش نیستم ولی خب از یک آدم ۸۵ ساله نمی توان خیلی توقع داشت.

*ولی با وجود این سن و سال همچنان مشغول فعالیت و کار کردن و حضور در همایش ها هستید.

بله از سرکار که می روم خانه بخشی از کارهایم که مرتبط با «سمت» است تازه شروع می شود.

*دوست دارم بحث را اینگونه آغاز کنم که چه چیزی شما را مشتاق به این همه کار شبانه روزی می کند و باعث شده که شما این همه سال سازمان «سمت» را رها نکنید؟

هرکسی علاقه ای به چیزی دارد. من پرداختن به کاری که نتیجه ای نداشته باشد را هدر دادن عمر می دانم و فکر می کنم باید از عمرم نتیجه ای بگیرم وگرنه آن را هدر دادن می دانم. بنابراین کار می کنم و سعی می کنم هم که کار سودمند کنم.

*همانطور که اشاره کردید در یک خانواده روستایی و کشاورز در ملایر به به دنیا آمدید و زندگی کردید چطور سراغ علم و تحصیل  رفتید و به اینجا رسیدید؟

من هوش خوبی داشتم. حدود ۴-۵ ساله بودم که به مکتب خانه می رفتم. آن موقع به این صورت بود که از عم جزء شروع می کردند و بعد قرآن و بعد هم سراغ کتاب می رفتند. آن موقع من ۱۲ روزه عم جزء، دو ماهه قرآن را فراگرفتم و پس از آن هم سراغ خواندن کتاب رفتم و شروع به خواندن کتاب هایی مثل شاهنامه کردم.

*چندساله بودین که کتاب هایی مثل شاهنامه را خواندید؟

خودمان شاهنامه نداشتیم. مادرم در یک روستای دیگر فامیلی داشت که او شاهنامه داشت و رفت از او برای من شاهنامه را گرفت تا بخوانم وقتی داشت با کتاب برمی گشت من حدود یک کیلومتر به استقبال مادرم رفتم تا کتاب را از او بگیرم. پسرعمویی هم داشتیم که وقتی می آمد مسجد کنار منزل ما نماز می خواند می گفت بیا برویم خانه ما. می رفتم خانه آنها و درکنار  پسرعمویم شاهنامه را می خواندم و او هم ایرادات خواندن من را می گرفت. پدرم می گفت بیا به جای شاهنامه عین القضات بخوان.

*پس پدرتان با اینکه کشاورز بوده ولی اهل مطالعه بوده است.

بله با اینکه سواد کمی داشت ولی قرآن می خواند و با کتاب هایی مثل عین القضات هم آشنایی داشت. وقتی من به سن خواندن رسیدم به او ایرادات خواندنش را می گفتم، بعد هم وقتی ۱۲ ساله بودم پدرم فوت کرد. من همیشه به وزیرآموزش و پرورش می گفتم ای کاش یک هیأت هوش یاب به این روستاها و مناطق بفرستید چون در آنجا سرمایه های بی زحمتی است که خدا به این کشور داده است. گاهی وقتی یک آدم باهوش در یک روستا را تربیت بکنیم می تواند در آینده فرد تأثیرگذاری باشد. خود من وقتی در روستای کهکدان زندگی می کردم یک تاجر پارچه به پدرم پیشنهاد داد که من را به شهر بیاورد ومدرسه بفرستد ولی پدرم می گفت ما او را برای کار لازم داریم. پس از فوت پدرم رفتم سراغ ریاضیات  و خودم شروع به خواندن ریاضیات کردم. ۱۵-۱۶ ساله که شدم  رفتم سراغ عربی خواندن و کتاب جامع المقدمات را گرفتم. آن زمان فامیلی در تهران داشتیم که از او برای خواندن عربی کمک گرفتم.

*همزمان کار هم می کردید؟

بله همه این خواندن ها را در کنار کشاورزی انجام می دادم. صبح ها  بعد از خواندن قرآن وقتی می رفتم به صحرا برای کشاورزی با خودم فعل آیاتی که خوانده بودم را صرف می کردم تا در ذهنم بماند. پس از خواندن عربی سراغ خواندن کتاب ملا محسن رفتم. وقتی ۱۸ ساله شدم به مدرسه نوربخش در بروجرد رفتم. رئیس مدرسه یک روحانی از هم دوره های مرحوم بروجردی بود. به طلبه ها می گفت شما این همه اینجا درس می خوانید و یاد نمی گیرید، بعد احمدی این ها را درکنار بزها خوانده و آنقدر هم خوب یاد گرفته است. حدود ۴-۵ سال در بروجرد درس خواندم و خیلی خوب پیش رفتم در آن دوران شبانه روز در مدرسه بودم و حتی شب ها هم همان جا می خوابیدم. فقط تابستان ها می آمدم روستا به برادم کمک می کردم.

پس از این دوره بار سفر به قم بستم. آن زمان تازه دو جلد کتاب تفسیرالمیزان منتشر شده بود و هر جلد آن ۱۰ تومان بود که برای آن زمان پول زیادی بود. هر طورشد کتاب را تهیه کردم و مشغول خواندن آن شدم. پس از آن به واسطه یکی از دوستانمان با درس های علامه طباطبائی آشنا شدیم و پای درس های ایشان حاضر شدیم. اولین جلسه ای که پای درس ایشان نشستم شیفته اش شدم و مثل عاشقی که به معشوقش برسد خوشحال بودم. اواخر سال ۱۳۳۶ وقتی ۲۴ ساله بودم به قم رفتم و طلبه رسمی قم شدم. وقتی به قم رفتم به کسی که از طرف مرحوم بروجردی شهریه تحصیل من را می داد گفتم من آمدم قم تا اینجا بمانم و ایشان به کمک کرد تا بتوانم به تحصیل بپردازم. اسفار و تفسیرالمیزان را نزد علامه طباطبائی خواندم. علاوه براین ها، دروس جدید هم هرچیزی به دستم می رسید می خواندم.

*آن زمان هنوز با امام خمینی آشنا نشده بودید؟

خیر، دو سال بعد از اینکه نزد علامه درس می خواندم سرکلاس و درس فقه امام خمینی(ره) حاضر شدم. سال ۱۳۳۹ مرحوم آقای بروجردی فوت کردند و در آن سال من بر جلد نهم تفسیر مجمع البیان حاشیه نوشتم. در آن زمان با افراد دیگری چون مرحوم بروجردی، آیت الله نجفی، آیت الله محقق داماد (پدر مصطفی محقق داماد)، آیت الله مشکینی و آیت الله نوری همدانی درس خارج داشتم. در این مدت کار چاپخانه هم می کردم و روزی چندساعت در مجله مکتب اسلام که از سال ۱۳۳۷ منتشر می شد کار می کردم.

*مادرتان در این دوران در قیدحیات بودند؟

بله مادرم در قید حیات بودند و در همان سال ها وقتی من ازدواج کردم مادرم را آوردیم قم. تا اینکه ایشان سال ۱۳۴۰ فوت کردند. همان زمان با خودم  فکر می کردم خب من وقتی مجتهد بشوم قراراست بعدش چه  بشود. این شد که فکر کردم باید کاری کنم. رفتم تهران امتحان تصدیق مدرسی دادم و خیلی هم خوب امتحان را دادم و به دانشگاه الهیات رفتم ولی واقعیتش چیزی یاد نگرفتم و فقط برای گرفتن مدرک رفتم درس خواندم، همانطور که امروز هم همه به این منظور به دانشگاه می روند. فقط کمی از درس حمیدی شیرازی که ادبیات تدریس می کرد استفاده کردم. آذرماه سال ۱۳۴۵ من دبیر شدم. مدتی در تویسرکان بودم ولی بعد ازمدتی برای اینکه بتوانم به کار مجله مکتب اسلام هم برسم به قم منتقل شدم. در همین ایام پای درس های علامه طباطبائی هم می رفتم.

*با چه کسانی سرکلاس و درس علامه طباطبائی حاضر می شدید؟

آیت الله جوادی املی، آیت الله حسن زاده، آیت الله امیری، آیت الله شیخ یحیی انصاری و بنده شاگردهای شبانه علامه طباطبائی بودیم.

*درهمان دوران جمع های دیگری هم مثل دکتر شایگان ودکتر نصر و اینها هم نزد جلسات علامه طباطبائی می رفتند. شما با آن ها در یک کلاس و جلسه بودید؟

آن ها کلاس قبلی ما بودند. شیوه آقای علامه طباطبائی اینگونه بود که شب های پنجشنبه و شب جمعه جلسه داشت. این جلسات تا سال ۱۳۵۴ ادامه یافت.

*در همان زمان وارد دانشگاه در مقطع فوق لیسانس شدید؟

بله وقتی قم بودم به دلیل نزدیکی به تهران دانشگاه هم می رفتم. در همان دوران در دانشکده ادبیات، رشته فلسفه مقطع فوق لیسانس قبول شدم. البته به من خیلی احترام می گذاشتند. پس از فوق لیسانس هم وارد دوره دکترا شدم و در همان زمان شروع به آلمانی خواندن کردم.

*چرا آلمانی؟

چون رشته های فلسفه عموما آلمانی هستند و من مردم آلمان را هم به خاطر نظم شان دوست داشتم. البته من انگلیسی را هم خوب بلد بودم. دکتر مهدوی از اینکه دید من آلمانی می خوانم خیلی خوشش آمد. آن زمان من با آقای دکتر حدادعادل هم دوره بودم. او هم سراغ فرانسوی خواندن رفت. در همین زمان که مشغول خواندن دوره دکترا بودم برای من کلاس گذاشتند تا تدریس کنم.

*چطور به ستاد انقلاب فرهنگی رفتید؟

سال ۱۳۵۷ انقلاب شروع شد و من مشغول نوشتن تز دکترا بودم تا اینکه یک شب مرحوم حاج احمدآقا زنگ زدند و گفتند بیا ستاد انقلاب فرهنگی. گفتم من مشغول نوشتن رساله ام هستم. ضمن اینکه از کار اجرایی هم خیلی بدم می آمد و فکر می کردم مگر می شود آدم کار علمی را رها کند و به کار اجرایی بپردازد. ولی حاج احمدآقا گفتند امام این دستور را داده و من دیگر چیزی نگفتم.

حدود سال ۱۳۵۹- ۱۳۶۰ به ستاد انقلاب فرهنگی رفتم. آن زمان در ستاد من به همراه دکتر شریعتمداری، حسن حبیبی، جلال الدین فارسی و عبدالکریم سروش مشغول کار شدیم. پس از گذران آن دوران قرارشد مدرسه ای راه بیندازیم که استاد تربیت کند و همان زمان دانشگاه تربیت مدرس راه اندازی شد و من هم رئیس آن شدم. البته ابتدا مدرسه بود و بعدها به دانشگاه تبدیل شد. درحال حاضر این دانشگاه حدود ۳۰ هزار استاد تربیت کرده است. پس از آن در اواخر سال ۱۳۶۳ آقای خامنه ای دستور دادند که مرکزی برای انتشار کتاب راه اندازی بشود و دستور دادند بنده این مسئولیت را به عهده بگیرم. رفتم نزدشان و گفتم من مسئولیت دانشگاه تربیت مدرس را هم دارم ولی گفتند شما به دلیل ارتباط خوبی که با قم دارید بهتر است عهده دار این مسئولیت بشوید.

*شما در یک دوره ای از زندگی تان علی رغم اینکه از کار اجرایی خوشتان نمی آمد نماینده مجلس هم بودید. چرا تصمیم گرفتید وارد مجلس شوید؟

بله من در دوره هفتم مجلس نماینده مجلس شدم. در عین حال که خیلی اهل سیاست نیستم ولی در دوره ششم چون خیلی افراط بود در آخرین روز ثبت نام برای مجلس ثبت نام کردم و در دوره هفتم وارد مجلس شدم و بعد از آن هم دیگر هیچ وقت نه کاندیدا شدم و نه وارد کار اجرایی و سیاسی شدم.

*دوست دارید که اگر قرار است از شما یاد بشود با چه عنوانی ازشما یاد بکنند و با چه عنوانی شما را بشناسند؟ فیلسوف، استاد دانشگاه، رئیس سازمان سمت، نماینده مجلس یا...؟

به عنوان رجل سیاسی که اصلا دوست ندارم شناخته شوم. من یک دانشگاهی- حوزوی هستم. علمای قم مثل مرحوم فاضل لنکرانی به من می گفتند شما که دانشگاهید ما خاطرمان جمع است چون نمی گذارید انحراف پدید بیاید.

*چرا این همه سال سمت را رها نکردید؟

من که در قید عنوان و اینها نیستم. هدف اصلی من این بود که برای دانشجوهای علوم انسانی یک دوره کامل علوم انسانی تهیه شود، چون نمی دانید که در آن سال ها چه چیزهایی به خورد دانشجویان می دادند. سازمان سمت تاکنون حدود ۲۴۰۰ عنوان کتاب منتشر کرده است که حدود ۲۳۰۰ عنوان آن روانه بازار شده و بقیه هم زیرچاپ است.

*چند فرزند دارید؟

شش پسر و دو دختر. یکی از پسرانم معاون پژوهشی وزرات علوم بوده و اکنون رئیس مرکز تحقیقات سیاست های علمی کشور است. یکی دیگر از پسرانم پاسدار بوده و الان بازنشسته است. پسر دیگرم هم رادیولوژیست است. یکی هیأت علمی دانشگاه خواجه نصیر است. یکی عضو هیأت علمی پژوهشکده تحقیق و توسعه «سمت» است و پسر آخرم عضو هیأت علمی دانشگاه تهران است. دوتا دختر هم دارم. یکی استاد دانشگاه علامه طباطبائی در رشته مترجمی زبان فرانسه است. آخرین دخترم هم فارغ التحصیل رشته هوش تحصیلی است.

*با توجه به اینکه از سیاست همیشه فراری بودید، مشکلی نداشتید که پسرتان معاون وزیر علوم شده است؟

نه چون رشته ای که او می خواند خوب است و سیاسی نیست و بیشتر در امور فرهنگی مشغول است. البته به ایشان پیشنهاد وزیر بودن دادند ولی من اجازه ندادم و گفتم نه وزیر نشو.

*چرا؟

چون وقتی در مجلس بودم فهمیدم اوضاع چه خبر است و می دانستم قراراست چه اتفاقی بیفتد.

*درطول این سال ها بارها برای شما موقعیت فراهم شده بود که در کشور دیگری تحصیل یا زندگی کنید چرا این کار را نکردید؟

یک بار برای شرکت در جلسه ای سال ۱۳۷۱ به آمریکا رفتم همان زمان به من پیشنهاد تدریس فلسفه اسلامی دادند. پسرم از این پیشنهاد استقبال کرد و گفت خوب است ولی قبول نکردم. من از زندگی خارج از ایران نفرت دارم و هیچ وقت به زندگی کردن در جایی غیر از ایران فکر نکردم.

*شما خیلی سال پیش پیشنهاد داده بودید که دوره کارشناسی فلسفه حذف شود دلیل این پیشنهادتان چه بود؟

فارغ التحصیل هایی که من در رشته فلسفه دیدم مخصوصاً دخترها بعد از تمام شدن درسشان کاری نمی توانند بکنند و درس خواندنشان برایشان بی فایده است. من نگفته بودم رشته فلسفه حذف بشود گفته بودم که دانشجویان رشته فلسفه وارد مقطع کارشناسی ارشد و دکترا شوند چون فارغ التحصیل مقطع کارشناسی کارآیی ندارد.

*نظرتان راجع به اسلامی سازی علوم انسانی که این روزها بحثش دوباره مطرح است، چیست؟

بنده هیچ وقت در ۴۰ میلیون نسخه کتابی که  در سازمان سمت منتشر شد، ادعا نکردم در حال اسلامی سازی علوم انسانی هستم، چون هنوز نمی دانم اسلامی کردن علوم یعنی چه؟ اما غرض ما از اسلامی سازی این است که هرچه جنبه مناسبی دارد به علوم اضافه کنیم و اگر چیز نامناسبی هم دارند برداریم. اسلامی سازی معنی گسترده ای دارد ولی به طورکلی یعنی اینکه علوم را طوری ساماندهی کنیم که در آن چیز نامناسبی وجود نداشته باشد.

* غیر از انگلیسی و آلمانی چه زبان های دیگری می دانید؟

کمی هم فرانسه می دانم ولی نه به اندازه انگلیسی و آلمانی. به زبان انگلیسی که چند کتاب نوشتم، به زبان آلمانی هم مدتی است مشغول ترجمه کتابی هستم که فکر می کنم تا یک ماه آینده تمام کنم.

*این کارها را در خانه انجام می دهید؟

بله معمولاً در خانه مشغول کارهای ترجمه می شوم و کلا درطول شبانه روز ۵ ساعت می خوابم. ما در دو طبقه زندگی می کنیم. یک طبقه حاج خانم است و طبقه دیگر هم من هستم و ۵-۶ هزارجلد کتاب. صبح که می آیم سمت، پس ازآن غروب می روم خانه کمی استراحت می کنم تا شب که حاج خانم کمی غذا برایم می آورد و چند دقیقه ای صحبت می کنیم و بعد برمی گردد پائین.

*رابطه تان با هنرهای موسیقی، سینما و تئاتر چطوراست؟

بی تفاوت هستم و رابطه خوبی ندارم. راسل گفته بود من درعمرم یکبار هم سینما نرفتم چون فکر می کنم حیف عمر است که اینگونه بگذرد.