به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی از محمدجواد غلامرضا کاشی استاد دانشگاه علامه طباطبایی است که در ادامه می خوانید؛
دکتر شریعتی مسلمان بود، شیعه بود، مدرن بود، مارکسیست هم بود. در عین حال فینفسه هیچ کدام نبود. این همه را داشت و نداشت. او میخواست در موقعیت خاص تاریخی خود معمار یک خویشتن تاریخی و جمعی باشد. خویشتنی که بتوان بر آن ایستاد. اخلاق جمعی سامان داد. هویت ملی را جان بخشید. امکان سازماندهی سیاسی و عینیت یافتگی امر عمومی را ایجاد کرد. آنگاه به شرط وجود این بنیاد میتوانستیم بنشینیم در باره جهتگیریهای متکثر و مطالبات متنوع خود بحث و گفتگو کنیم و تصمیم بگیریم. از یکدیگر بپرسیم توسعه و رفاه میخواهیم یا عدالت؟ دمکراسی میخواهیم یا معنویت و فضیلت؟ بی خویشتنی اما از منظر او، انحلال صورت هر مسالهای بود. بیخویشتن، چیزی روی میز نبود تا در بارهاش بیاندیشیم و تصمیم بگیریم.
خویشتن جمعی، به معنای استیلای یک روح همبسته و یک فضای تک صدا بر همه ارکان حیات جمعی و فردی نیست. بلکه درست به عکس. خویشتن جمعی، پشتوانه احساس قدرت و آزادی در سطح فردی است. مدرنیته اروپایی به نعمت احساس خویشتن اروپایی بالید. فردگرایی انگلیسی و فرانسوی نیز در پرتو ناسیونالیسم های اروپایی ظهور کرد. با اینهمه بیخویشتنی نیز عارضه دنیای مدرن است. هنگامی که وجود یک آشنایی بنیادی احساس نمیشود، فرد احساس سرگشتگی میکند، تصویری بی بنیاد از زندگی و خویشتن دارد و بهترین طمعه صورت بندیهای مستبدانه سیاسی و بازار مصرف سرمایهداری مدرن است.
دنیای مدرن دنیای پر از تحول است. مستمراَ خویشتن های جمعی فرومی پاشد و دوباره باید آن را برافراشت. بهرهمندی از احساس خویشتن داری، به معنای تکیه بر سنت و پیشینه نیست. بلکه درست به عکس، تولید تکیهگاهی عاطفی، روحی و نظری در پیچ و تاب دنیای جدید است. شریعتی در زمره چهرههای موفقی بود که با ترکیبی بدیع در زمانه خود برای یک نسل چنین تکیه گاهی را فراهم ساخته بود.
بی خویشتن بودیم. در وهله نخست به خاطر تند باد مدرنیسم خالی از ارزشهای مدرنیته. مدرنیسمی با چهره استعماری و مصرفی که در تار و پود نظام زندگی و معیشت و اطوار مالوف زندگی ما دست انداخته بود. ویران میکرد و جانشینی برای آن نداشت. اما ماجرا منحصر به آن بیرونی نبود. در درون نیز ناتوانی و حتی همدستی نهادهای دینی و سنتی با این واقعیت تلخ، مساله را پیچیده و دشوار کرده بود.
نهادهای دینی و سنتی به ظاهر خود را در موقعیتی نشانده بودند تا کسب اصالت کنند و نشان دهند در مقابل آنچه میآید و بیریشه است، آنها ریشه دارند و از بنیادها خبر میدهند. در حالیکه از منظر شریعتی نظام فقاهت سنتی نه تنها با آنچه به منزله نظام اقتصاد مصرفی از راه میرسید ناساز نبود. بلکه تماماَ موید آن بود. البته تا حدودی که بازار ظرفیت جذب شدن در آن مناسبات را داشت. هر چه بازار بیشتر ظرفیت نشان میداد، فقه سنتی نیز از خود پویایی بیشتری به نمایش میگذاشت. البته در این میان به قول شریعتی یک تقسیم کار عادلانه هم برقرار بود. بازار هر چه بیشتر در مناسبات جدید جذب میشد و چاق و ثروتمند میشد، نیازمند مشروعیت دینی بود و نهاد دین در این زمینه بیدریغ عمل میکرد، و صد البته بازار هم دنیای آنها را تامین میکرد. البته فراموش نکنیم که دستگاه استبداد سیاسی هم دستکم مانعی برای این ائتلاف گرم فراهم نمیکرد.
شریعتی البته در این میان، به یک ریای ساختاری هم اشاره میکند: آنچه در ساختار فقه سنتی تایید و تصدیق میشد، در منابر و تبلیغات دینی و در خطاب به عامه مردم تکذیب میشد. در تبلیغات دینی همه به پرهیز از دنیا و ساده زیستی و پرهیز از زرق و برق دنیای جدید فراخوان میشدند.
حاصل از نظر شریعتی تندبادی بود که دار و ندار اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی یک اقلیم را با خود میبرد. بی خویشتنی یعنی احساس فقدان خویشتن در تندبادی که هیچ کس قادر نیست در باره ماهیت و چند و چون آن پرسش کند. مثل برگ خزانی که باد آن را به هر سو میکشاند. باید میتوانستیم لختی بایستیم، ارزیابی کنیم، سویههای مثبت و منفی امور را دریابیم و قدرت قضاوت و تصمیم پیدا کنیم. تلاش برای احیای خویشتن تا امکانی برای ایستادن در تند باد حوادث روزگار فراهم شود.
دقیقاَ از همین منظر شریعتی بنیادهای مدرنیته را با گوهرهایی از مواریث ملی، اسلامی و شیعی درآمیخت، و با تکیه بر سنت انتقادی چپ منظومهای کارآمد برای حمله همزمان به چهار موضع فراهم کرد: سرمایهداری مصرفی، استعمار، ائتلاف میان بازار و نهاد سازمان یافته دینی و سرانجام استبداد سیاسی. چهار موضعی که لزوماَ با هم سازگار نبودند، سازگاریها و ناسازگاریهایی داشتند.
شریعتی از میان ما رفت. اما پس از او، نیروی عظیمی که با انقلاب خلق شد، صرفاَ حول ستیز با استعمار و کسب استقلال فشرده سازی شد، و آنگاه شد آنچه شد. فرصتی فراهم آورد تا سرمایهداری مصرفی، نهاد دین و بازار با هم ائتلاف کنند و با تکیه بر دستگاه قدرتمند دولت و بوروکراسی، خردک امکان تازه بالیده بازیابی خویش را مورد هجوم قرار دهند.
وضعیت بیخویشتنی که امروز با آن مواجهیم حاصل این یورش موفقیت آمیز است. گسیختگیهای اجتماعی و فرهنگی، فقدان افقهای امیدبخش در عرصه سیاسی و اجتماعی، چشم امید بستن به نیروهای خارجی، احساس ناتوانی عمومی برای حل مشکلات، حاصل از تضعیف و مرگ تدریجی امکان های جمعی ما برای احساس خویشتنی است.
بیش از گذشته هنوز هم نیازمند آن هستیم تا مدرن باشیم، مسلمان باشیم، شیعه باشیم، چپ باشیم، بیش از گذشته نیازمندیم تا به آن مواضع ائتلاف کرده بتازیم تا در تند بادی که هر روز ساختار شکنتر از گذشته میشود امکانی برای احیای خویشتن فراهم آوریم.