محمد سهرابی می‌گوید: اگر شاعری مستعد سبک هندی نباشد، صائب و بیدل او را مأیوس می‌کنند، تا جایی که ممکن است او شعر را کنار بگذارد و برود «تراشکار» یا «کلیدساز» شود!

خبرگزاری مهر، سرویس فرهنگ- علیرضا جباری دارستانی

محمد سهرابی، به عنوان شاعر جوانی که در سبک هندی شعر می‌گوید شناخته می‌شود و به قول برخی از بزرگان شعر امروز قلندرانه هم شعر می‌گوید. مدتها است بسیاری از دوستانش از او به عنوان شاعری یاد می‌کنند که تحت تاثیر صائب تبریزی است؛ هر چند به قول یکی از دوستان شاعرش در شعرهای اخیر سهرابی نشانه‌هایی مبنی بر فاصله‌گیری از صائب و نزدیک‌شدن به بیدل یافت می‌شود. بیشتر آثار منتشرشده از محمد سهرابی – به جز کتاب نسخه نسیان - در قالب شعر مدح و مرثیه ائمه طاهرین و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بوده و آثار غیر مدح و مرثیه‌اش که حجم بالایی از اشعار او را شامل می‌شود تاکنون به طبع و نشر نرسیده است؛ از این نظر درک شاعرانگی او برای مخاطبان، بیشتر به محافلی محدود شده است که با اشعار مذهبی و مدح و مرثیه ارتباط دارند و البته خود سهرابی نه تنها از این امر ناخشنود نیست، بلکه از آن استقبال هم می‌کند. اما به هر حال شاید برای درک بهتر منش و مذاق شعری او باید همچنان منتظر ماند تا اشعار غیرمذهبی و اصطلاحا «اشعار اجتماعی» سهرابی هم روانه بازار کتاب شود. در گفت‌وگوی پیش رو با به بهانه برگزاری کنگره بیدل با سهرابی در خصوص وجه اجتماعی شعر در سبک هندی به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

در بین سبکهای شعری شاید بیشترین نسبت میان آنچه که امروز به «هنر اجتماعی» معروف است با سبک هندی برقرار باشد. منظور در اینجا رویکرد اجتماعی داشتن شاعران و توجه به پدیده‌ها و مسائل عینی و انضمامی و روزمره و داشتن موضع در قبال آنها است. شاید این موضوع نقطه عزیمت خوبی برای بررسی سبک هندی و برقراری ارتباط میان شعر متقدمان و معاصران باشد. یکی از ویژگی‌های سبک هندی با سبک‌های قبل از آن، این است که شاعران این سبک شدیداً خود را متوجه امور عینی، بیرونی، و اجتماعی کرده‌اند و از آنها مضامین و حکمتهای درخشانی بیرون کشیده‌اند؛ این پیش‌فرض تا چه حد درست است و دغدغه اجتماعی و عینی این شاعران از کجا ناشی می‌شود؟

ما در سبک خراسانی یا ترکستانی با جمعی از شاعران مواجه هستیم که به‌شدت برونگرا هستند؛ یعنی همیشه در مجالس بزم حاضر می‌شوند و عشرت، عیش و نوش را دوست دارند و از متعلقان دربار محسوب می‌شوند. به طوری که وقتی شاه می‌خواهد به مسافرت برود، شاعران را همراه خود می‌برد؛ برای مثال در دوره انتقال سبک خراسانی به عراقی، شاعر بزرگی مثل خاقانی را می‌بینیم که وقتی می‌خواهد به انزوا یا عرفان شخصی روی آورد از طرف شاه زندانی و مؤاخذه می‌شود و شاه به او می‌گوید چرا همراه من به مسافرت نمی‌آیی؟ چرا به دربار ما نمی‌آیی؟ و... .

حتی در آن زمان جامعه هم این موضوع را پذیرفته که شاعر همیشه باید در جامعه حاضر باشد و بروز و ظهور عینی داشته باشد؛ نه فقط شعرش حاضر باشد بلکه شاعر خودش باید در جامعه حاضر باشد. این را مثلا در منوچهری و عنصری به‌شدت می‌بینیم و در خاقانی هم در دوره خاصی پررنگ است. حتی در رودکی که نابیناست هم می‌بینیم، یعنی حتی نابینایی رودکی، او را از حضور در اجتماع و جامعه و دربار بازنمی‌دارد و می‌بینیم که آن نابینایی ایشان را به انزوا نکشانده و از بزم شاهانه که رویدادهای آن نمود بسیار پررنگی در جامعه داشته محروم نکرده است. آنچه که این شاعران را در جامعه و دربار نگه می‌دارد میل به برونگرایی این شاعران است.

اما در دوره سبک عراقی می‌بینیم که با روی کار آمدن حاکمانی که چندان به شعر التفات نداشتند، گویی به شاعران تلنگری وارد شد که بس است دیگر، تا کی ارتباط با شاه، ارتباط با مردم و غفلت از درون! در این زمینه شاعرها به‌شدت درون‌گرا شدند و مثال برجسته آن هم خود خواجه حافظ شیرازی رحمت الله علیه هستند. این درون‌گرایی البته منافاتی با حضور در اجتماع ندارد؛ مثلاً جناب سعدی می‌فرماید «هنرمند هر جا که رود قدر بیند و بر صدر نشیند» و حتی گشت‌وگذار و سیر آفاقی که جناب سعدی داشته‌اند بر همه مسلم است. به نظر من سعدی هم یک شاعر درون‌گرا است ولی باز می‌بینیم که ایشان سیر آفاق می‌کنند؛ یعنی بر خلاف جناب خواجه که در شیراز ساکن بودند و زیاد سفر نکردند، مگر چند سفر معدود و کوتاه، جناب سعدی اهل سفر و گشت‌وگذار و سیر آفاق بودند. یعنی در کنار سیر انفس به سیر آفاق هم پرداختند.

پس شاعران سبک عراقی با روی کار آمدن حکمرانانی که به شعر التفاتی نداشتند، درون‌گرا شدند و به عزلت و نوعی عرفان ممدوح روی آوردند که آثار شگفت‌انگیزی را بواسطه همین درونگرایی و عرفان خلق کردند که سرآمد آن‌ها هم شعری است که نه می‌توانیم بگوییم شعر عاشقانه است و نه شعر عارفانه، بلکه به تعبیر برخی از بزرگان ادبیات، «شعر قلندرانه» که به نوعی مخصوص جناب حافظ است و می‌توان ان را «سبک حافظ» نامید، نه اینکه بگوییم جناب حافظ در سبک عراقی شعر گفته‌اند؛ درست‌تر این است که گفته شود ایشان برای خودشان سبکی جدا و منحصر به فرد دارند.

بعد از این سبک ما مکتب وقوع را داریم که در اینجا هم نوعی برگشت به دامن جامعه دیده می‌شود ولی من در اینجا به ان نمی‌پردازم. بعد از مکتب وقوع ما شاهد حرکت عظیمی هستیم همان سبک هندی یا اصفهانی یا همان «طرز تازه» است. این سبکف شعر را جدای از اینکه بومی، قابل ترجمه می‌کند، و شعری است که می‌تواند مرزها را بشکافد و بیرون برود و خود را معرفی کند.

اما درباره ارتباط وجه اجتماعی و سبک هندی که مد نظر شماست باید بگویم به نظر من سبک هندی از این جهت جمع بین برونگرایی سبک خراسانی (ترکستانی) و درون‌گرایی سبک عراقی است. یعنی ما می‌توانیم آن برون‌گرایی و درون‌گرایی را به نحو توامان در سبک هندی به وضوح ببینیم؛ یعنی شاعر سوای اینکه اهل خلوت است، مثل جناب صائب رضوان‌الله علیه که آذر بیگدلی در مورد ایشان گفت «نمی‌دانم صائب این حرف‌ها را از کجا آورد، الا اینکه شنیدم جنابش یا بر سر سجاده بود یا در حال تفکر». یعنی ایشان شدیدا اهل عزلت ممدوح و خلوت بودند و کسی بودند که مدام سر در قرآن داشتند و دائم نماز می‌خواندند و ذکر می‌گفتند و سر بر زانوی تفکر داشتند، و این از وجه برونگرایی آدم برنمی‌آید. اما در عین حال می‌بینیم جناب صائب با همه عظمت و بزرگواری در تکیه خود را بر روی عوام باز کرده بود و مردم می‌آمدند تازه‌های صائب را از زبان خودش می‌شنیدند. همچنین در قهوه‌خانه و در کنار میرزا محمدطاهر نصرآبادی حضور پیدا می‌کرده و شعرهایش را در قهوه‌خانه‌ها می‌خوانده است. پس وجه برونگرایی هم در شاعران سبک هندی وجود داشته است.

اما نکته اینجاست که سبک هندی این برونگرایی‌اش را در درس گرفتن از عناصر پیرامون و نه در عیش و نوش نمود داده است؛ یعنی شاعر حتی اگر سگی را می‌دید، این سگ را به عنوان معلمی می‌دید که رفتار و کنشش می‌تواند درسی برای ما دارد. اگر نابینایی، کودکی یا پیری را می‌دیدند می‌گفتند اینها می‌تواند معلم ما باشد. مثلا پیری را در حال عصا زدن ‌دیدند و سرودند: «به انگشت عصا هر دم اشارت می‌کند پیری/ که مرگ اینجاست، یا اینجاست، یا اینجاست، اینجا».

یا مثلا جناب صائب وقتی سگی را می‌بیند که نشسته است و قاعدتاً سگی که روی دو پای خود می‌نشیند و دست‌هایش را جلو قرار می‌دهد، گردنش را در حال افراشته نگه می‌دارد، برعکس زمانی که روی چهار پا ایستاده و سرش پایین است و افراشته نیست؛ صائب با دیدن این حالت فرموده بود: «شود ز گوشه‌نشینی فزون رعونت نفس/ سگ نشسته ز استاده سرفرازتر است». و بدین شیوه به جنگ زهد ریایی و به جنگ زهدی می‌رود که گویی قرار است پاچه مردم را بگیرد، زهدی که قرار است مناسبات مدنی را بهم بریزد و در یک کلام به جنگ آن زهدی می‌رود که باعث آزار مردم خواهد شد.

بنابراین وجه اجتماعی سبک هندی را باید در این رویکرد جستجو و درک کرد. یعنی شاعر سبک هندی خودش را با انواع مقولات اجتماعی و پیرامونی طرف می‌داند و از این وجه خود را تهی از مسئولیت نمی‌داند و با تعمق در عناصر پیرامونی‌اش سعی می‌کند حکمتی را از آن عناصر پیرامونی بیرون بکشد و تحویل مخاطب دهد که به درک حکیمانه از جهان یاری می‌رساند. این حسن بزرگ سبک هندی است و همانطور که گفتم از جمع شدن برونگرایی و درون‌گرایی‌ای ناشی می‌شود که در سبک خراسانی و عراقی وجود داشت و در سبک هندی به یک ترکیب معقول و ممدوح رسیده است.

به نظر من سبک هندی جمع بین برونگرایی سبک خراسانی (ترکستانی) و درون‌گرایی سبک عراقی است. یعنی ما می‌توانیم آن برون‌گرایی و درون‌گرایی را به نحو توامان در سبک هندی به وضوح ببینیم

به نظر می‌رسد یکی از ویژگی‌های منحصر به فرد برونگرایی در سبک هندی که شاید کمتر در سبک خراسانی موجود باشد، به خدمت گرفتن عناصر بیرونی و پیرامونی و تبدیل آنها به عنصری زیباشناسانه و شعری بود، نه صرفا توصیف بیرون یا توجه به بیرون به عنوان جایی که شاعر باید به آن توجه کند! از سوی دیگر به نظر می‌رسد ما در سبک خراسانی با نوعی برونگرایی شاعران مواجه‌ایم، ولی با سبک هندی ما در یک معنای حکمی و عمیق با برونگرایی خودِ شعر مواجهیم. گویا همه چیزهای بیرونی و پیرامونی یک وجه و معنای شعری هم دارد که شاعران این سبک تلاش کرده‌اند ان وجه شاعرانه که عمیقا ملزم به حکمت است را به ما نشان دهند. تا چه حد این موضوع درست است؟

چیزی که گفتید تا حد زیادی در خصوص سبک هندی یا همان طرز تازه درست است. با این سبک شعر شاعر به بیرون تاخت و گفت من با تمام عناصر کار دارم؛ یعنی حتی با کاردستی‌هایی که دختران در خانه می‌ساختند هم کار داشت؛ جناب صائب به کاردستی هم کار داشته و به آن رحم نکرده است واز کنارش به سادگی نگذشته است: «ز فیض حسن تو عالم چونان شده سیراب/ که می‌توان ز گل کاغذی گلاب کرد» یا مثلا به ساعت شنی هم رحم نکرده است و سروده: «غم عالم فراوان است و من یک غنچه دل دارم/ چه سان در شیشه‌ی ساعت کنم ریگ بیابان را». بنابراین این وجه اجتماعی شعر حتی به مصنوعات بشری هم توجه دارد و از آن‌ها مضمون شعری و هنری بیرون می‌کشد.

اما اینکه بگوییم برونگرایی آنها فقط در شعر بوده و خود شاعران برونگرا نبودند، درست نیست، برونگرایی در شاعران سبک هندی هم وجود داشته است؛ حتی کار در برونگرایی آنها به‌قدری شدت یافت که شاعران راضی به دربار ایران نشدند، بلکه به هندوستان و دربار هند هم رفتند! یعنی این برونگرایی این‌طور نبوده که فقط بگوییم شعر شاعر برون تاخته است و از عزلت و عرفان و در کنج خانه ماندن به اینجا رسیده باشد، این‌طور نیست. در تاریخ آمده است که وقتی شاه‌عباس در جلسه‌ای به مسیح کاشانی قدری بی‌اعتنایی می‌کند، مسیح کاشانی بیتی را با دست‌خط خودش می‌نویسد و برای شاه می‌فرستد و می‌فرماید: «گر فلک یک صبحدم با من گران باشد سرش/ شام بیرون می‌روم چون آفتاب از کشورش» و اتفاقا شبانه هم کشور را به مقصد هندوستان ترک می‌کند. اولا ببینید که چقدر شاعر خودش را پیش شاه بزرگ جلوه داده و فرموده که من خورشید هستم و تو حتی اگر فلک باشی، همین‌که با من سرسنگینی کنی، شب‌هنگام همچون آفتاب از کشورت، بیرون می‌رود و جالب اینکه این کار را هم انجام می‌دهد تا شعرش دروغ نباشد. این تقابل با سلطان و این جسارت در ترک دیار، آنهم شبانه، نشان می‌دهد که شاعر تا چه حد برونگرا است.

بنابراین شاعران طرز تازه، هم این برونگرایی را از نظر حضور در اجتماع - حتی حضور در قهوه‌خانه‌ها -  حفظ کردند و هم درون‌گرایی و مناعت طبع و خلوت و درون‌نگری را داشتند. اما آن وجه اجتماعی شدن خود شعر و به بیرون تاختن شعر هم واقعا درست است و اتفاقا از همین دو ویژگی درونگرایی و برونگرایی به دست می‌آید.

عرضم این نبود که شاعران سبک هندی اهل سیر آفاق و بیرون رفتن نیستند، می‌خواستم بگویم که کارکرد اجتماعی بودن شعر نزد آنها با نگاه اجتماعی‌ای که در شاعران سبک خراسانی می‌بینیم؛ متفاوت است...

قطعاً تفاوت دارد.

اتفاقاً من فکر می‌کنم برای درک این تفاوت شاید باید توجه‌مان را به همان مصادیقی که شما فرمودید جلب کنیم؛ شاعر سبک هندی با شاه وارد تقابل می‌شود، او را تهدید به ترک کشور می‌کند و نهایتا کشورش را رها می‌کند و به هندوستان می‌رود.  یعنی او نه تنها به لحاظ حکمی و منطقی کاملا جمعی و اجتماعی فرک می‌کند، بلکه خود را دخیل در امور اجتماعی و سیاسی می‌کند و مرزهای ورود سیاست به ادبیات را هموار می‌کند. جالب اینکه این وع زندگی را هم یک زندگی معنوی، هنری، زیباشناسانه و شعری می‌داند! او به حاکمان می‌تازد، به زاهدان ریایی و زهدفروشان می‌تازد و اساسا شعر را به کنشی سیاسی اجتماعی تبدیل می‌کند. نه شعری که صرفا درباره جامعه مردم و سیاست هم توصیفاتی دارد، بلکه امر اجتماعی و سیاسی جنس شعری پیدا می‌کند. شاید اساسا به همین دلیل است که گفته می‌شود ما در سبک هندی با شعر حکمی طرفیم؛ این شعر در زمانه خودش راه و رسم زندگی را با مقتضیات خاص همان عصر ترویج می‌کند و حکمت‌های نهفته در امور عینی و بیرونی و اجتماعی را به ما انتقال می‌دهد و به مخاطبش می‌گوید چطور باید در جامعه زندگی کرد. این از ویزگی‌های برجسته سبک هندی است؛ مثلا صائب در بیتی می‌گوید « اظهار عجز پیش ستمگر ز ابلهی است/ اشک کباب موجب طغیان آتش است»! به نظر من این سیاسی‌ترین بیت تاریخ ادبیات ما و به طور کلی یک مانیفست سیاسی و انقلابی تمام و عیار است. بر این مبنا چقدر لفظ و مضمون در سبک هندی تبدیل به یک کنش سیاسی اجتماعی شده است؟

حرف شما تا حدی درست است، در سبک خراسانی تقریباً با این نوع از نقدها به حاکمیت و به چالش کشیدن اصحاب ظلم مواجه نیستیم. و از این نظر اجتماعی بودن سبک هندی با اجتماعی بودن سبک خراسانی تفاوت دارد. چون شاعران سبک خراسانی علقه شدیدی به دربار دارند. مثلاً شاعری هست که در مدح محمود غزنوی شعر گفت و مثلاً در فتح قسطنطین وقتی محمود غزنوی آنجا را فتح کرد و دروازه آنجا را از بین برد، او در شعر این دروازه را با در خیبر مقاسیه می‌کند و حتی این دروازه را برتر از در خیبر می‌داند؛ یعنی شاعر به غلط برای تملق شاه قیاسی کاملا اشتباه می‌کند. حالا جالب این است که این دیوان، امروز در فضای آکادمیک ما هم تدریس می‌شود.

متأسفانه این دست شاعران چون جیره و مواجب و گذران زندگی‌شان شدیداً وابسته به دربار بوده است، نمی‌توانستند دستگاه حاکمیت را نقد کنند. مثلاً شاعرانی داریم مثل نظامی، کسایی مروزی، سنایی، فردوسی که در جاهایی به جنگ حاکمیت و نظام ظلم رفته‌اند و آن را نقد کرده‌اند و ظلم را نپذیرفته‌اند، ولی جریان کلی این است که شاعران آن دوره در خدمت حاکمیت بودند. منظور از حاکمیت هم الزاماً آن شاه و سیستم حاکم نیست، بلکه تفکر و چارچوب‌های حاکم است؛ یعنی خوش‌گذرانی، اسراف، چشم و هم‌چشمی و... . مثلاً ما شاعری داریم که حتی نمکدان و قاشق و چنگال و بشقابش از طلا بوده و خاقانی او را نقد کرده است. اما ما در طرز تازه می‌بینیم شعر هم با طبقات مختلف و آگاهی طبقاتی اجتماع کار دارد و از این نظر برون‌گرا است و هم با باطن مردم کار دارد و از این نظر درون‌گرا است؛ این شعر بیرون و درون را با هم دارد و از این نظر حکمت است و به قول شما یک عقلانیت و حکمت اجتماعی را دنبال می‌کند.

با همه این ویژگی‌های مثبت اجتماعی و اندیشه‌ای موجود در سبک هندی، می‌بینیم که این سبک کمتر مورد توجه شاعران امروز است؛ هر چند اخیرا این توجه اخیرا بیشتر از چند سال پیش شده است، ولی به هر حال به نظر می‌رسد ما کمتر توانستیم از امکانات به‌روزشونده‌ی موجود در سبک هندی استفاده کنیم و شعر زمانه خودمان را در همان مسیری که  شاعران بزرگ این سبک یعنی صائب و بیدل پیمودند، خلق کنیم. به همین دلیلی می‌بینیم که وجه عینی و اجتماعی موجود در شعر امروز به کلی چیزی متفاوت با آن وجه اجتماعی موجود در سبک هندی است. به طور کلی سبک هندی و اشعار صائب و بیدل چه چیزهایی می‌تواند به شاعران امروز بدهد و به اصطلاح غرق شدن شاعران امروز در اشعار این بزرگان برای آنها چه چیزی به همراه خواهد داشت؟

به نظر من دو حالت دارد، ممکن است مخاطبین ادبیات، حالا می‌خواهد اساتید دانشگاه باشد، یا کسی که نه شاعر است و نه تخصصی در شعر دارد، به سمت این شعر بیایند و در ابتدا از آن لذت هم ببرند، ولی یا به طور کامل از این شعر بویژه زبان و بیان و ادبیات بیدل زده و دچار یاس مطلق می‌شود، یا اینکه استعداد بهره‌گیری از ترشحات این شعر و جویبارهای آن را خواهد داشت و در این مسیر ماندگار می‌شود. یعنی می‌خواهم بگویم حد وسطی ندارد. یا با آن در ادبیات و شعر صعود قابل توجهی خواهید داشت، یا در اصطلاح با سر به زمین خواهید خورد و دچار یاس خواهید شد. شاید این حرف عجیب به نظر برسد ولی من واقعا فکر می‌کنم این شکست و ناامیدی در مواجهه با شعر سبک هندی بویژه در مواجهه با بیدل وجود دارد و از آن گریزی نیست!

منظور شما این است که شاعران با توجه به فاصله‌ای که از هر جهت بین خود با بیدل احساس می‌کنند، دچار این یاس و ناامیدی در شعر خواهند شد؟

خیر، از این جهت که احساس می‌کنند اینها همه چیز را گفته‌اند و خوب هم گفته‌اند و با خود می‌گویند که من دیگر چه می‌توانم بگویم که اینها نگفته‌اند؟ از این بابت ممکن است دچار دل‌زدگی شدیدی بشوند و حتی طبعشان را از دست بدهد و دیگر شعر نگویند. یعنی این یأس آنقدر می‌تواند شدید باشد که شاعر و طبع شعری او را کامل بکُشد.

بنابراین شاعر امروز نگاه می‌کند این شاعران همه چیز را گفته‌اند و همه مضامین را به کار برده‌اند و دیگر چیزی برای گفتن باقی نگذاشته‌اند. هم صائب، هم بیدل ایمگونه‌اند. حتی در مواجهه با شاعری مانند صائب شاید وضعیت ما بدتر هم باشد و ممکن است صائب ما را بیشتر دچار یأس کند. چون او آن‌قدر مطالب بزرگ را ساده گفته است، سهل ممتنع گفته است، درشت و راحت گفته است و مثلا مانند بیدل دچار پیچیدگی نیست، با خود می‌گویید وقتی مطلب و مضمونی به این عظمت را به این سادگی گفته است، من چطور می‌توانم حرفی را این‌طور در قالب شعر بازگو کنم!

شاعر امروز اگر بخواهد از این سبک و از صائب و بیدل بهره ببرد، باید بداند که دارد وارد دریایی می‌شود که موج‌های سهمگینی دارد و احتمال دارد این موج‌ها او را به سخره‌ها بکوبند و خطر مرگ برایش وجود دارد

بنابراین اگر شاعر مستعد این شعر نباشد، واقعاً این دو شاعر آدم را مأیوس می‌کنند. اگر شاعر، مستعد آن روح بزرگ شعری نباشد، حتی ممکن است شعر را کنار بگذارد و برود «تراشکار» یا «کلیدساز» بشود! چرا می‌گویم تراشکار یا کلیدساز؟ چون آن دو بزرگ، هر دو از بزرگترین تراشکاران معنا و لفظ هستند و من عمداً این مثال را زدم. آنها بزرگترین کلیدسازان هستند و در عالم معنا و باطن و حیات معنوی بهترین کلیدهایی به دست ما می‌دهند که هر قفلی با آنها می‌توان باز کرد. نه صرفا در شعر، اینها در مقوله‌های مختلف زندگی مانند تجارت و صنعت، زندگی با زن و بچه، آداب اجتماعی، سیاست، ساختن بنا و خانه، آراسته بودن صورت و هر چیزی که شما فکرش را بکنید کلید به شما می‌دهند. در همین مقوله یاس و امیدی که مطرح کردم نکته تربیتی مهمی نهفته است؛ شیوه تربیتی این دو استاد آن است اگر در شما استعداد نبینند، به شما می‌گویند وقتت را تلف نکن، برو تراشکاری! یعنی می‌گویند درس را رها کن، این درس به درد تو نمی‌خورد و تو را می‌فرستند دنبال تراشکاری!

البته گفتم که سویه دیگری هم هست؛ از سویی هم ممکن است اگر کسی استعدادش را داشته باشد، مجذوب شود و اوج بگیرد. اما به نظر من حد وسطی وجود ندارد. یعنی من نمی‌توانم قبول کنم که مثلا شاعری به سمت بیدل برود و آن وسط‌ها یک کار خوبی هم بکند و چیزی بشود، این‌طور نیست. اگر این‌طور هم باشد، مردم فکر می‌کنند که او دارد ادا درمی‌آورد؛ چون بوی ادا از فرسنگها دورتر هم معلوم است، کپی‌کاری از صائب و به طور شدیدتر از بیدل خیلی زود خودش را نشان می‌دهد!

بنابراین شاعر امروز اگر بخواهد از این سبک و از صائب و بیدل بهره ببرد، باید بداند که دارد وارد دریایی می‌شود که موج‌های سهمگینی دارد و احتمال دارد این موج‌ها او را به سخره‌ها بکوبند و خطر مرگ برایش وجود دارد. بویژه این مطلب در خصوص جناب بیدل مصداق بهتری دارد و وارد دریای او شدن بسیار می‌تواند خطرناک باشد. ولی باز می‌گویم که ممکن است شاعری، مجذوب هم بشود که این جذب مستلزم استعداد است. اگر مستعد باشد می‌تواند از این آبشخور آب بخورد.

اما کم پیش می‌آید کسی بتواند مستقیما در زیر «آبشار نیاگارا» بایستد و کاسه‌اش را آب کند و از آن آبشار مستقیما آب بنوشد، چون آن آب هم خودش و هم ظرفش را و هر چیزی را که آن پایین قرار داشته باشد به اطراف پرتاب می‌کند و از بین می‌برد و ممکن است حتی شخص را بکشد؛ اما اگر قدری از آبشار دور بشوید، به چمنزاری برسید و آبی را که به آنجا رسیده و جویباری ساخته را بتوانید راحت و با آرامش بنوشید. اینجا دیگر آن سهمگینی و خطر مرگ رفع شده است و شما می‌توانید راحت پیاله را در آب فرو ببرید و آب بنوشید. شاید بهتر باشد برای نزدیک شدن به شاعری مانند بیدل از این جویبارها شروع کرد، به نظر من مثلا جناب «غالب دهلوی» یکی از این جویبارها است که کم‌کم آدم را به مشرب بیدل نزدیک می‌کند، یا علامه اقبال لاهوری ترشحی از آبشار بیدل است که می‌توان با آن به بیدل نزدیک شد.