به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی از محمدحسین بادامچی است که در ادامه می خوانید؛
دکتر مهدی گلشنی بالاخره پس از کش و قوسهای بسیار میان او و هیئت مدیره دانشگاه شریف با حکمی قانونی بازنشسته شد. تنشی که در سخنرانی تند چندماه قبل ایشان درباره «سقوط دانشگاه شریف» که خود از آن به «وصیت نامه» تعبیر کرد به اوج خود رسید و در نهایت به انتشار این حکم و برکناری ایشان از ریاست گروه فلسفه علم انجامید.
اگرچه مساله بازنشستگی دکتر گلشنی مساله ای قانونی و معمول به نظر می رسد و بسیاری اندر فواید جابه جایی سالخوردگان با جوانان باب سخن گشوده اند، اما همه ما خوب می دانیم که حرف از جابه جایی شیوخ متنفذ با جوانان در نظام و جامعه ما بیشتر به طنزی تلخ می ماند و میانگین سنی حاکمان و مراجع آشکار و پنهان کشور ما از ابتدای انقلاب تا الان عینا همان سن رو به فزونی نسل اول مدیرانی بوده است که در دهه شصت وارد عرصه شده اند و تا امروز و ان شاءالله هر زمانی که حضرت اجل اراده کند، ترک مقام را به هیچ وجه من الوجوه به مصلحت نظام و کشور نمی دانند. در واقع «مدیریت مادام العمر» بخشی از ساختار مدیریتی چهل سال اخیر بوده است.
در نظر گرفتن این واقعیت ساده و بنیادین کافی است که بکوشیم از روبنای توجیهات متداول به زیربنای اساسی تر «مسأله گلشنی در دانشگاه شریف» رسوخ کنیم. آشکارا در اینجا قصد من این نیست که به نحو متناقضی از تداوم اقتدار شیوخ و سالخوردگان تکراری و همیشگی بر ریاست نهادهای عمومی دفاع کنم. نقد کارنامه مدیریتی دکتر گلشنی در ۲۰ سال گذشته در دانشگاه شریف و توجه به دست آوردها و تذکر به توفیقاتی که می شد و بدست نیامد، می تواند به موقع خود در جای دیگری مطرح شود. اما مسأله به اعتقاد من اساسی تر از اینهاست. مسأله به اعتقاد من نافرجامی پروژه گلشنی در دانشگاه شریف و در سطحی کلان تر در نظام جمهوری اسلامی است. وقتی هم دکتر روستا آزاد اصولگرا و هم دکتر فتوحی نزدیک به اعتدال، برکناری دکتر گلشنی را در دستور کار خود قرار می دهند و وقتی دکتر گلشنی بیش از یک دهه است که رنجی بی پایان از بی کفایتی وزرای علوم در ایران می کشد و نقد تند دستگاه های بالادستی سیاستگذاری و حکمرانی علمی کشور ورد زبان اوست، به نظر می رسد باید مساله را اساسی تر بررسی کرد.
دکتر گلشنی خود عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی است و دلبستگی او به نظام اسلامی و حیای او در برابر بزرگان کشور بسی بیشتر از آن است که او را مجاب کند که عقیده خود را درباره کلیت نظام علمی موجود کشور صراحتا به زبان آورد و به همین دلیل همواره این رؤسای مستقیم دانشگاه شریف و تا حد کمتری مسئولین وزارت علوم بوده اند که آماج حملات تند ایشان قرار گرفته اند. حتی اگر دکتر گلشنی هم در گوش ما فریاد نزند، همه ما خیلی خوب می دانیم و می فهمیم که شخصیتی مانند او ظرفیت این را داشت که ایران را به قطب تحقیقات علم و دین در جهان اسلام تبدیل کند. اما در حالیکه کلیسای عقب مانده کاتولیکی در انگلیس اقدام به تاسیس مراکز پژوهشی طراز اولی مانند بنیاد فارادی می کند و مسیحیان بی وقفه می کوشند دستگاه کلامی خود را هم طراز تحقیقات علمی جهان ارتقاء دهند، بهترین سالهای ثمردهی دکتر گلشنی در گوشه انزوای گروه فلسفه علم دانشگاه شریف در حال تلف شدن بود. با کمال تأسف ایده «گروه فلسفه علم برای دانشگاه شریف» که می توانست دانشگاه شریف را از سطح آموزشگاهی به سطح فهم و تحلیل و مطالعه و در نهایت مشارکت در تولید علم و فناوری ارتقاء دهد به قفسی تنگ و تاریک برای دکتر گلشنی در دو دهه آخر فعالیت علمی او تبدیل شد.
من منکر ضعف های انکارناپذیر دکتر گلشنی در پی گیری پروژه او نیستم. او هم مثل همه مردان بزرگ ضعف های بعضا بزرگی دارد. اما بحث من مشخصا درباره برخورد حکومت و دانشگاه ما با پروژه گلشنی است. (از مسئولیت جامعه سخن نمی گویم چون معتقدم در ایران بعد از انقلاب امکان صحبت از جامعه به تفکیک از حکومت وجود ندارد) گلشنی تنها کسی در میان متفکران نزدیک به نظام جمهوری اسلامی بود که وقتی از علم دینی و علم سکولار و تحول در علوم و دانشگاه اسلامی صحبت می کرد به هیچ وجه در باطن فکرش علم ستیز نبود و بلکه برعکس اشتیاق و تجلیلی عظیم از علم به عمل می آورد.
او خود فیزیکدان بود و بر خلاف برخی حوزویان فلسفه علم را نه از فلسفه اسلامی و متافیزیک بلکه از علم فیزیک و فلسفه فیزیک آغاز می کرد. به گمان من همین هم پاشنه آشیل کار گلشنی شد. او همچون لفاظان نام آشنای علم دینی متکلم و علم ستیز نبود که دائما از راه مخالفت با تجدد و در واقع تفکر و تجربه یا از راه پژوهش های احمقانه بی مایه درباره فلسفه مضاف نان بخورد و شهرت یابد. از سوی دیگر او همچون عمده اساتید دانشگاه شریف و کارگزاران نظام جمهوری اسلامی آنچنان شیفته علم و تکنولوژی نبود که با پرچم العلم سلطان و کارآفرینی و تعظیم علوم عمدتا دسته چندم غربی بکوشد آبرویی در محافل تقلیدی آکادمیک بدست آورد.
دوران اوج فعالیت گلشنی احتمالا به همان دهه هفتاد باز می گردد که حاکمیت می کوشید او را به متکلمی در برابر موج به زعم خودشان نسبی گرایی سروش و دیگر روشنفکران دینی تبدیل کند. اینطور به نظر می رسد که با افول روشنفکری دینی و تبعید سروش، عملا تاریخ مصرف گلشنی هم از نظر حاکمیت به پایان رسیده باشد. دوران جدید دوران «العلم سلطان» و دانشگاه کارآفرین بود و گلشنی فیزیکدان-فیلسوف طبعا نمی توانست بخش مفیدی از این پروژه باشد.
نظام گلشنی را به حال خود رها کرد و بر طبل «مدیریت تکنولوژی» و «تجاری شدن دانش» و «شرکتهای دانش بنیان» و «پیشرفت علمی با مقاله» کوبید. گلشنی در واقع باقیمانده ای از دوران طلایی دهه پنجاه و توجه رژیم سابق در آن مقطع به بازسازی هویت سنتی و پژوهش های فلسفی و اسلامی بود که نظام تنها از منظر «کلامی» و در مقطعی خاص توانست با او ارتباط برقرار کند. گلشنی در جمهوری دوم هرگز فهمیده نشد و پروژه او در دانشگاه شریف و در نظام علمی جمهوری اسلامی نافرجام ماند. این پایان تلخ دکتر مهدی گلشنی از بزرگترین سرمایه های جامعه علمی بعد از انقلاب ایران است.