اگر از آن دسته افرادی هستید که شروع کردن هر کار جدیدی شما را به ترس می‌اندازد و فکر می‌کنید، دیر شده است؛ این گزارش را از دست ندهید!

مجله مهر: شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که گاهی فکر کنید برای شروع کردن دیر شده و دیگر نمی‌توانید به آرزوهایی که دارید برسید. در این میان دیدن آدم‌هایی که دست از تلاش برنمی‌دارند، می‌تواند همان انگیزه‌ای باشد تا دوباره به ما یادآوری کند که هیچ‌وقت دیر نیست.

یکی از این آدم‌ها مجید شفیع‌زاده است؛ او متولد اول دی ۱۳۴۴ است و ۵۳ سال سن دارد. او با اینکه درس خواندن را دوست داشته، اما به دلایل مختلفی از جمله انقلاب و جنگ نتوانسته تحصیلاتش را تکمیل کند و سال‌ها فعالیت در حوزه‌های مختلف باعث شده تجربه‌های مختلفی را بدست آورد، اما ۹ سال قبل تصمیم می‌گیرد دوباره درس بخواند و مدرک‌های تحصیلی مناسب با علاقه‌اش را بگیرد.

آقای شفیع‌زاده حالا خودش را برای درس خواندن در رشته فلسفه هنر آماده می‌کند و معتقد است که «باید حرکت کرد، اگر ایده‌ای که در سر وجود دارد، باید آن را طراحی کرد و روی صحنه آورد تا بتوان به نتیجه رساند. هنرمند مولد است و خلاقیت دارد، مهندس هم کار مونتاژ را انجام می‌دهد. اما ما خلاقیت کم داریم و باید در این زمینه فعالیت را بیشتر کنیم.»

با مجید شفیع‌زاده درباره اتفاقات و روزهایی که گذرانده تا امروز که همچنان درس می‌خواند، صحبت کردیم:

نقاشی‌هایی که کاربرد دوربین داشتند! 

«دوره نوجوانی و سال‌های راهنمایی که به روزهای انقلاب اسلامی خورده بود، فضا خیلی برای درس خواندن و ادامه تحصیل مهیا نبود. البته بعد از آن جنگ هم بود و با وجود اینکه تلاش‌هایی را انجام می‌دادیم، اما کارها به نتیجه نمی‌رسید. من به کارهای هنری علاقه داشتم و خودم در زمینه نقاشی فعالیت‌هایی را انجام می‌دادم.

در آن سال‌ها که به منطقه جنگی می‌رفتم، هرجایی که آتش جدیدی از عراقی می‌دیدم، نقاشی می‌کشیدم و همین کار من باعث شد که بقیه افراد بتوانند از روی طرح‌ها محل جاگیری ارتش عراق را بفهمند؛ به هر حال در آن زمان دوربینی برای ثبت تصاویر نبود، اما این نقاشی‌ها محل‌ها را تقریبا ثبت می‌کردند. در زمان جنگ در مناطق مهران، شلمچه، اروندکنار، فکه، قصر شیرین و ....حضور داشتم.»

طراحی شهرک سینمایی دفاع مقدس

«بعد از اینکه جنگ تمام شد، برای کار وارد بنیاد روایت فتح شدم. در بخش کارهای فرهنگی و هنری بودم تا اینکه از سال ۷۱ به بعد درگیر ساخت شهرک سینمایی دفاع مقدس شدیم. این شهرک بر اساس تفکری از شهید آوینی بود که دوست داشت چنین چیزی را داشته باشیم. در آن زمان به دنبال پیدا کردن محل مناسبی برای احداث شهرک بودیم و شهرها و روستاهای اطراف تهران را هم دیدیم. بهترین جایی هم که پیدا کردیم در ۳۵ کیلومتری تهران بود که برای احداث آن دست به کار شدیم. در این فضا امکاناتی برای ساخت فیلم‌های جنگی را در نظر گرفتیم.

در کنار آن این نکته مد نظر بود که اطلاعات مورد نیاز برای ساختن فیلم‌های جنگی را نیز در اختیار افراد قرار دهیم؛ البته همه این کارها را با در نظر گرفتن این نکته انجام دادیم که منطقه‌های مختلفی در جنگ ما وجود داشته است؛ از جایی که بستر کوه داشت و دمای هوای به زیر صفر می‌رسید تا مناطق جنوبی که دمای هوا به ۵۰ درجه هم می‌رسید. البته این تفاوت‌ها حتی در نحوه پیدا کردن اطلاعات هم وجود داشت.

در این میان من که به آتش‌بارها، سنگرها و حرکات خودمان و دشمن آشنایی داشتم، به کسانی‌که برای فیلمسازی می‌آمدند، مشاوره می‌دادم. البته کسانی بودند که خودشان درگیر جنگ بودند و آشنایی لازم را داشتند، اما آن‌هایی که درگیر نبودند و بر اساس علاقه می‌خواستند وارد این حوزه شوند را کمک می‌کردیم.»

لوکیشن جنگی در راهیان نور

«من تا سال ۷۵-۷۶ درگیر همین موضوعات مربوط به شهرک سینمایی بودم، اما می‌خواستم کارهایی را هم علمی یاد بگیرم و این جریان همزمان شد با اینکه بعد از طراحی بخش‌های مختلف شهرک سینمایی، برای فضاسازی پارک‌ها و محل‌های دیگر از من دعوت به همکاری کردند.

برای مثال بخشی از پارک جمشیدیه را طراحی کردم، طراحی کل باغ مجموعه باغ توریستی فدک در شهرستان بروجرد را هم انجام دادم. ولی به هر حال از آن‌جایی که بخش زیادی از زندگی‌ام را درگیر جنگ بودم، نمی‌خواستم از این بخش غافل شوم و از همین رو دوباره به مناطق جنگی برگشتم. ورود به مناطق جنگی اینبار به شکل دیگری اتفاق افتاد، نسل‌ها تغییر کرده بود، فضا عوض شده و نسل جدید هم به دنبال حرف‌های تازه‌ای از جنگ بود. نسل جدید سوال‌های زیادی داشت و خودم فکر کردم باید جواب آن‌ها را به صورت عینی ببیند. مثلا اینکه چرا ما شیمیایی استفاده نمی‌کردیم، اما آن‌ها استفاده می‌کردند؟ یا چراهای زیاد دیگری.

برای اینکه بتوانم جواب این چراها را به بهترین شکل بدهم، لوکیشین‌هایی را بر اساس تجربه‌ای که از جنگ داشتم، طراحی کردم و هم مردم هم دانش‌آموزان زیادی در راهیان نور از آن‌ها بازدید کردند، طرح‌هایی که به عنوان یک کار فرهنگی فاخر در کشور شناخته شد. این‌ها چیزهایی بودند که آدم‌های زیادی ندیده بودند، مسیر ۹۰ ساله‌ای از اتفاقات کشور را در یک لوکیشن جنگی با ۲۰۰ متر طول و عمق ۳۰ متر را طراحی کردم. ماجراها از زمان رضاخان شروع می‌شد به کشف حجاب و انقلاب می‌رسید، درگیری‌های ۱۷ شهریور و حمله امریکا به طبس را نشان می‌داد. جریان‌ها تا جنگ ادامه داشت و در روزهای جنگ متوقف می‌شد؛ در این زمان مهاجرین جنگ و چرایی به وجود آمدن آن‌ها را نشان می‌دادیم، سپس به اتفاقات شیمیایی جنگ می‌رسیدیم و تا فتح خرمشهر و پایان جنگ را می‌توانستیم ببینیم. برای دانش‌آموزان و مربیان آن‌ها این لوکیشین‌ها پاسخ خیلی از سوالات ذهنی‌شان بود.

بعد از همه این‌کارها دوستانی پیشنهاد دادند که فیلم این کارها را هم بسازیم که ساختیم. البته در این مورد خودم به عنوان کارگردان هنری در کار بودم. اما با وجود انجام دادن همه این‌کارها دلم می‌خواست مدرک علمی در این زمینه‌ها داشته باشم و با اینکه در آن زمان مدرک مدیریت را گرفته بودم، اما علاقه‌ام در زمینه هنری بود. این فیلمی که ساخته شد «مردان آسمانی»نام داشت و همچنین من کارگردانی و طراحی نمایش بازسازی واقعه غدیر خم را هم انجام دادم.»

رشته طراحی صحنه را انتخاب کردم

«در همین سال‌ها تصمیم گرفتم که خیلی محکم درس بخوانم، سال ۸۶ بود که دبیرستان را شروع کردم و در رشته تجربی درسم را تمام کردم، دیپلم گرفتم. اما برای ادامه مسیر یکی از دوستانم که از طراحی‌های من و فعالیتم در حوزه نمایش باخبر بود، به من پیشنهاد کرد که از همه‌چیز فاصله بگیرم و رشته هنر را در دانشگاه علمی کاربردی بخوانم. رشته‌ طراحی صحنه (هنرهای نمایشی) را انتخاب کردم و خواندم. حضورم در این فضا باعث شد، نقاشی‌ها، طراحی‌ها و معماری‌های شهر را بشناسم.

برای ارشد می‌خواهم رشته فلسفه هنر را بخوانم. اما برای خواندن این رشته باید کتاب‌ها و مفاهیم مختلفی را یاد می‌گرفتم که برای این‌کار یکی از اساتید به من موسسه سوره را معرفی کرد که بتوانم آن‌ها را بخوانم.»

بچه درس‌خوان دانشگاه بودم!

«در دانشگاه خیلی از بچه‌ها به من ایراد می‌گرفتند! من هم درس می‌خواندم هم اینکه اجازه نمی‌دادم هیچ‌کدام از کلاس‌ها تشکیل نشود! من اطلاعات تاریخ انقلاب اسلامی و هم جنگ را خیلی خوب می‌دانستم و همین موضوع باعث می‌شد که در کلاس و بحث‌ها حضور زیادی داشته باشم. اما نکته جالب این بود که گاهی سر کلاس استادهای می‌نشستم که قبلا با آن‌ها کار کرده بودم و حتی آن‌ها از دیدن من سرکلاس‌ها تعجب می‌کردند!»