قزوین- حجت‌الاسلام سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد سردار آزادگان، پناه اسرای ایرانی و تجلی رهایی در اردوگاه‌های رژیم بعث بود و کبوتران دربند را امید زندگی می‌بخشید.

خبرگزاری مهر- گروه استانها، میترا بهرامی: قزوین را در سطح کشور با چند شخصیت بزرگش می شناسند؛ مثل شهید رجایی، شهید لشگری و سید آزادگان شهید حجت‌الاسلام سید علی‌اکبر ابوترابی فرد؛ هم‌ او که پناه اسرای ایرانی در اردوگاه‌های رژیم بعث بود وآنان را امید زندگی می‌بخشید.

تأثیر خانواده سادات بر شخصیت او انکارناپذیر است؛ چنان که خودش سال ۴۹ وقتی به دلیل فعالیت‌های انقلابی به وسیله ساواک دستگیر شد، در بازجویی گفته بود:  «اجدادم تا چند طبقه در نجف اشرف تحصیل کرده اند و فعلا نیز مرقد جمعی از آن ها آنجاست».

پدربزرگش سیدابوتراب حسینی ابوترابی فرد هم بنا بر گزارش ساواک، چنان نفوذی در قزوین داشته که یک چهارم سکنه شهر و روستاها مقلد و طرفدار او بوده اند. پدرش سید عباس ابوترابی فرد نیز روحانی و از مبارزان و مخالفان سرسخت طاغوت بود. او به سید علی‌اکبر راه نشان می داد. از چنین خانواده ای، پدری این‌چنین و مادری از خانواده سادات علوی بالندگی سردار آزادگان بعید نبود.

مادرش تعریف می کند که سید علی اکبر در پنج، یا ۶ سالگی ماه رمضان به خواست خود به پشت بام می رفت و اذان می‌گفت و آن روزها که سگ و حیوان در پشت‌بام‌های قزوین زیاد بود، یک روز سگ او را دنبال کرد و به شدت ترساند؛ با این حال روزهای بعد هم بالای پشت‌بام رفت و اذان گفت. (۱)

بزرگتر که شد و تحصیل را در سطوح مختلف پی گرفت، با سفر از راه بندر خرمشهر به بصره، راهی نجف شد و وقتی به ۲۸ سالگی پای نهاد، خانواده ای را برای وصلت انتخاب کردتادرمسیر دشوار مبارزه، همسری همراه وفداکار داشته باشد وبتواند از فرزندانشان محافظت کند.

انتخابش، خانواده محمدزاده قزوینی، از بنکداران متدین تهران بود و با موافقت خانواده محمدزاده، سید علی اکبر با سفر به ایران و برگزاری مراسم ساده ازدواج، به همراه همسرش به نجف بازگشت.

این همسر فداکار در طول سال‌های پیش از انقلاب حق همسری را با صبر و فداکاری‌اش به خوبی به جای آورد و زمانی که مرد خانه‌اش در نخستین روزهای جنگ به جبهه های غرب کشور رفت و در اواخر آذرماه ۵۹ به اسارت دشمن درآمد، بر دوری همسر صبر پیشه کرد.

چنان که سید علی‌اکبر ابوترابی فرد در خاطراتش نقل می کند؛ روزهای نخستین اسارتش در مدرسه العماره عراق، او را برای گرفتن اعتراف چند بار پای چوبه دار برده و شمارش اعدام را انجام داده؛ اما اعدام نکرده اند و حتی چنان قسی‌القلب بوده‌اند که سرش را با میخ سوراخ کرده اند. (۲)

همزمان بااین شکنجه‌ها کیلومترها دورتر از عراق، در دارالمؤمنین مراسم بزرگداشت با حضور جمع زیادی از مریدان و دوست‌داران او برگزار می شد؛ چرا که به گمان نادرست، خبر از شهادتش آورده بودند.

وقتی چهره‌های بزرگی همچون محمدعلی رجایی، بزرگ‌مرد قزوینی سخنرانان مراسم بزرگداشت او بودند و نمایندگانی از جانب امام امت برای ابلاغ پیام تسلیت رهبر انقلاب به قزوین سفر می‌کردند، جایگاه والای این مبارز نستوه بیش از پیش هویدا می‌شد و دشمنان عراقی نیز او را به عنوان یک روحانی بانفوذ می‌شناختند.

آن روزها در میان شرکت‌کنندگان مراسم بزرگداشت این فرزند فاطمه(س) در قزوین یک جوان بسیجی هم بود که هیچ خبر نداشت تقدیر بر این است که سید علی‌اکبر ابوترابی زنده و اسیر باشد و خود او هم یک سال بعد به سید علی‌اکبر بپیوندد.

صفرعلی عالی‌نژاد، آزاده قزوینی که در ۱۷ سالگی به اسارت درآمده است و از بیست و هفتم آذرماه ۱۳۶۰ به مدت هشت سال و ۹ ماه اسیر چنگال دشمنان بعثی بوده، در کتاب خاطرات خود با عنوان «طومار سکوت» درباره منش سردار آزادگان بسیار گفته است.

«هر چند وقت یک بار اسرای قزوینی را برای خوش‌وبش و احوال‌پرسی فرامی‌خواند و این موضوع در اردوگاه برای ما که قزوینی بودیم، مایه افتخار و سربلندی بود.

همدانی‌ها که از نظر جغرافیایی خود را به قزوینی‌ها نزدیک می‌دانستند، پشت سر قزوینی‌ها حلقه دوم را تشکیل می‌دادند و وقتی آزاده‌های قزوین، همدانی بودن آن‌ها را به حجت‌الاسلام ابوترابی اعلام می‌کردند، ایشان به دلیل روحیه شوخ طبعی خود، می‌گفت: «ایرادی ندارد. همدان هم حومه کوچکی از قزوین است»؛ حال آنکه قزوین در آن زمان یک شهرستان کوچک بود و همدان یک استان!»

او در جای دیگری هم از سجایای اخلاقی سید آزادگان چنین روایت می‌کند؛ «از اسرای ایرانی کسانی در اردوگاه بودند که ما آنان را به دلیل کارها یا رفتارشان، لاابالی می‌دانستیم؛ اما سردار آزادگان طبق باورهایی که داشت، در برخورد با آنان دست بر سینه می‌گذاشت و تمام‌قد می‌ایستاد؛ آن هم نه از روی ریا؛ بلکه با اعتقاد قلبی.

این احترام تا جایی بود که حاج‌آقا در سخنرانی‌ها و آموزه‌هایش مطرح می‌کرد که اگر قرآن را یک طرف و آبروی انسان را در طرف دیگر بگذارند و مجبور باشید که پا روی یکی از آن‌ها بگذارید، شک نکنید که باید از روی قرآن عبور کنید؛ چراکه خداوند تبارک، قرآن را با تمام قداستش برای آبروبخشی به انسان‌ها فرستاده است.»

می گویند؛ نمازهای حجت الاسلام ابوترابی بسیار تماشایی بوده و بی شک همین نمازها زمینه ساز پرورش چنین مردی شده است که دشمن بعثی را با ایستادگی‌اش به زانو درآورده بود.

غلامعلی رجایی نیز در کتاب سیره ابوترابی خاطرات دوران اسارت سردار آزادگان را نقل می کند و در جایی هم از قول محمدرضا شایق چنین نقل می‌کند که هر وقت در اردوگاه بی‌حوصله می‌شده به انتظار می‌نشسته است تا نماز حجت‌الاسلام ابوترابی آغاز شود و بتواند نماز «حاج‌آقا» را تماشا کند.

«یک روز ایشان را پشت پله‌های اردوگاه دیدم که سر بر خاک گذاشته بود و گریه می‌کرد. سجده‌اش خیلی طولانی شد. مبهوت مانده بودم. سرش را که از روی خاک برداشت، سنگ‌ریزه‌ها در پیشانی‌اش فرو رفته بود.».

در این مدت اما اسرا اجازه نمی‌دادند آموزه‌های سید آزادگان برای اسرا، به همانجا محدود شود. طوری که به گفته فریدون بیاتی در کتاب شهردار اردوگاه، اسیر خوش‌ذوقی به نام محمدباقر نجفیان با حضور در تمام سخنرانی‌های حاج‌آقا و تندنویسی و یادداشت‌برداری آن روی کاغذهای لف مخصوص سیگار، به هر سختی بوده مطالب را با دقت ویژه‌ای نوشته و در تمام سال‌های اسارت از آن به خوبی محافظت می‌ کرده است. اکنون دسترنج آن سال‌ها که اگر لو می‌رفت، خطرهای فراوانی برایش داشت، دو جلد کتاب با نام «منشور پاکی و خدمتگزاری» چاپ شده است که جایگاه خاصی در ادبیات دوران دفاع مقدس دارد. (۳)

فراوانند کسانی که از حاج‌آقا خاطره‌ای دارند؛ چه در جبهه و چه در اسارت یا پیش و پس از جنگ؛ اما بیشتر در اسارت.

فرج‌اله فصیحی رامندی، فرمانده آزاده قزوینی ۱۳ ماه از دوران اسارت خود را در کنار سید آزادگان سپری کرده و به همراه اسیر دیگری به نام زهدی سخنان او را در جلسات احکام جمع‌آوری کرده است؛ چه اعتقاد راسخ داشته‌اند که وجود حاج‌آقا در اردوگاه برای اسرا نعمت، منشأ هدایت و عامل حفظ سلامت اسراست.

«به یقین در این چاردیواری اسارت پس از انجام فرایض، هیچ عبادتی بالاتر از کمک به هم‌نوعان نیست.»؛ این عین جمله حاج‌آقاست که او به خاطر دارد و این را هم خوب یادش هست که حاج‌آقا به آنانی که امکان داشت به دلیل نیازشان به عراقی‌ها روی بیاورند، توجه بیشتری داشت و به اسرای معتقد توصیه می‌کرد که اگر لازم بود، از نان شب خود بزنند و به این دسته بدهند تا به دشمن نپیوندند.

سید آزادگان، مراد بسیاری از رزمندگان و اسرا در دوران دفاع مقدس و پس از آن بود و چنان روح بزرگی داشت که پس از بازگشت به ایران در سال ۶۹ هم ۱۰ سال بی‌ادعا و چشم‌داشت به خدمت به خلق‌اله پرداخت و وقتی در خرداد ماه ۷۹ هنگام سفر به بارگاه غریب‌الغربا بر اثر تصادف به دیدار حق شتافت، رهبر معظم انقلاب در پیامی با اشاره به جهاد و مبارزه این آزاده روحانی با مستبدان پهلوی و مجاهدت‌های وی در دوران دفاع مقدس فرمودند: سید علی اکبر ابوترابی همچون خورشیدی بر دل‌های اسیران مظلوم می‌تابید و چون ستاره درخشانی، هدف و راه را به آنان نشان می‌داد و چون ابری فیاض، امید و ایمان را بر آنان می‌بارید.

۱-تسبیح ابوترابی، حسن شکیب‌زاده
۲-پاک باش و خدمت‌گزار، ص ۵۲
۳-سیره ابوترابی، ص ۲۰۷