به گزارش خبرنگار مهر، مجموعه داستانی «بردیا و گولاخها» نوشته مهدی رجبی به تازگی توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شد. «کنسرو غول» یا «جنایتکار اعتراف میکند» دیگر رمانهایی هستند که به قلم رجبی توسط همین ناشر برای نوجوانان منتشر شدهاند.
قهرمان این کتابها پسربچهای به نام بردیاست که در هرکدام از کتابها با ماجرایی روبرو میشود. تصویرگری کتابهای این مجموعه توسط مریم محمودیمقدم انجام شده است.
اولین کتاب، «شاهزاده شنلتَشتکی» است. در این کتاب، همِستر بردیا گم میشود و او مطمئن است پیرزن همسایه یک جادوگر و همهچیز زیر سر اوست. اسم همستر بردیا، آلبرت است و او نگران است که نکند پیرزن همسایه، آلبرت را دزدیده باشد تا با او سوپ همستر درست کند. بردیا نگران است که نکند پیرزن همدست هیولاهای نامرئی باشد. به همین دلیل ناچار میشود شنل تشتکیاش را پوشیده و سوار بر آسانسور هزارطبقه برود به زیرِ زمین. او باید از پس گولاخهای آدمخوار و وحشی بر بیاید.
عناوین فصلهای این رمان به این ترتیباند: خانم آسانسوری، آلبرت، جادوگر دزد، تشتک، بوهای جادویی، گولاخها، دستکشهای سیاه، کیک جرئت، شنل تشتکی، زمان گولاخی، وحشت در مه، گولاخستان، اسب گولاخستانی، اسب الاغ، قایق گولاخستانی، نبرد مرگبار، کوهستان گوش خزوک، واسکی، کِرم غارتابو، کوکوکوفت، اسب صاحابمُرده، کاخ کوتولاخ، همستر پیر، کارخانه وحشت، آلبرت میمیرد، تونل دنیاها، یک گاز کوچولو، گوش خزوک، کابوس واقعی، دینگ!، خانم آسانسوری ناپدید میشود، آلبرت پیدا میشود، گوشهای گولاخی.
این کتاب با ۱۶۰ صفحه مصور، شمارگان ۲ هزار نسخه و قیمت ۱۵ هزار تومان منتشر شده است.
«پیشگوی چشمنقرهای» عنوان دومین کتاب این مجموعه است که در آن، با خوردن میوهای جادویی از داستان قبل، گوشهای بردیا گولاخی و زشت شدهاند. ولگردی پیشگو، تشتکی فلزی به بردیا میدهد و بعد هم سر و کله مانیا که یک دختر مرموز و ضدحال است، پیدا میشود؛ بدبیاری پشت بدبیاری برای بردیا!
در این رمان گولاخها از زیر زمین برای نابود کردن کتابها، روی زمین میآیند و میخواهند با کمک خواهرها، دروازه تاریکی را برای اربابان خود باز کنند. اما بردیا نمیداند خواهرها چه کسانی هستند و باید این راز را کشف کند.
مانیا، گامبوها، خانهای از شن و نمک، آقا گرگه، روبان صورتی، پشتِ تف غول، روغن هزارپا، گوشْموشی، خیابان سایه، جن کتابخانه، آلیس، آلبرت خواب میبیند، مراقب آرزوهایت باش، کارهایی که فقط دخترها بلدند، دخترخاله هیولاها، قصههای قبل از خواب، هیسسسسسسس!، هوم، تبدیل، دیواری از کتاب، دریچه مخفی، خواهرها، خواهرکوچک...خواهر بزرگ، میمون عینکی در ماه، مخصوص کشتن هیولا هم عناوین فصلهای این رمان هستند.
این کتاب با ۱۹۲ صفحه، شمارگان ۲ هزار نسخه و قیمت ۱۷ هزار تومان به چاپ رسیده است.
سومین کتاب این مجموعه، قطورتر از دو عنوان دیگر است. این کتاب «هیولای کلمهخوار» نام دارد و در آن بردیا خرابکاری کرده و باعث میشود یکی از خواهرها به چنگ گولاخها بیفتد. حالا هیولاهای بدترکیب میتوانند با گذشتن از دروازه تاریکی، تمام کتابهای جهان را نابود کنند. اما قبل از اینکه کار از کار بگذرد، بردیا و گروه نگهبانهای جنگجو باید از تونل دنیاها بگذرند و به جنگل جادویی هومها برسند. مشکلی که وجود دارد این است که آیا جنگجوها طاقتش را دارند که از رودخانه طلسمشده نوشابه نخورند یا نه؟
پیش از شروع متن داستان این کتاب، این جمله از خورخه لوئیس بورخس درج شده است: «همیشه تصور کردهام بهشت جایی خواهد بود شبیه یک کتابخانه»
فصلهای این کتاب هم به این ترتیب، نامگذاری شدهاند: گرداب، پنکیکِ باباپز، کتاب گمشده، هیس!!!، سوپ کلید، کتیجون و گربه دیوانه، عمه عنکبوت، سوگند وفاداری، قوحِ دقخت، چوب الف، افسانه ناگهیس، ساعت سِحر، بشقاب شکسته، هومها چه مزهایاند؟، تله، شیش...شوش... پیف...پوف، چسباندن اسب، پیداشدن تتتـ...، دروازه گمشده، سرزمین هومان، کاخ خرس، تخمه اسببُزه، موشهای هِرهِر، گوخابیخاگونخا، رودخانه گازدار، جنگل هومان، هفتسنگ، آبشار، دریاچه هومان، نفرین اِفدرا، داماد دریایی، گول، تمام کلمههای جهان، نفسْ اَسبویی، تکشاخ، بابای کتابخوان، نویسندگان مشهور جهان، سنجاقک شکاری، مردمک.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
بردیا داد زد: «اسب من! دستور میدم بندازیش پایین...»
اما اسب شیطانی گوشهایش را مچاله کرده بود و هیچچیز نمیشنید. گولاخ کمنددار افسار اسب را کشید و وادارش کرد روی پاهایش بلند شود. اسب شیههای ترسناک کشید و گفت: «اووووخ جون! صاحاب گولاخی من... دستورات لیخلیخوبده... گندهآدمهای شپشو رو آبلمبو کن. بچهآدم فشفشو رو به سیخ بکش... گاز بگیر، هپولوهاپوش کن!»
زیگیلو و بردیا همچنان گلاویز بودند و شمشیر میزدند و از شمشیرشان جرقه میپرید. تا اینکه بردیا روی یک تکه پوست اسببزه لیز خورد. کلهپا شد، عقبعقب رفت و میان دو صخره گیر افتاد.
زیگیلو هوخهوخ خندید و عربده زد: «کارت تمومه دهنلُکنتو! تو واسکی جلزولزوت میکنیم. یکییکی آتیشتون میزنیم. ارباب بیدار شده...»
اما به خاطر مومها بردیا هیچ صدایی نمیشنید و فقط حرکات دهان زشت زیگیلو را میدید. توی همان جای تنگ با شجاعت شمشیر میزد و تسلیم نمیشد. آن طرفتر هم نگهبانها خسته شده بودند و نمیتوانستند برای کمک همدیگر را صدا بزنند. اگر مومها را از گوششان در میآوردند از خنده رودهبر میشدند و میمردند. با این اوضاع جنگیدن برایشان سخت و وحشتناک شده بود. مانیا عین خرگوش روی صخرهها جست میزد و سعی میکرد دست و پای گولاخها را با تار عنکبوت گره بزند. اما بیفایده بود و چند بار نزدیک بود گیرش بیندازند. گرگین روی صخرهای بلند جست زد. از همانجا شیرجه بلندی زد روی سر یکی از گولاخها. گوش مچاله گولاخ را گاز گرفت و از بیخ کند.
این کتاب هم ۳۰۴ صفحه، شمارگان ۲ هزار نسخه و قیمت ۲۴ هزار تومان منتشر شده است.