کتاب «یک خواهش کوچک» اثر سیروس ابراهیم‌زاده انتقادات و گلایه‌های این هنرمند را از وضعیت خرید و فروش فرهنگ و هنر کشور را در یک بازار ناسالم، در قالب طنز و کتاب در بر می‌گیرد.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: سیروس ابراهیم‌زاده متولد ۱۳۱۶، از جمله پیشکسوتان حوزه تئاتر و سینما و بازیگری است که سال‌هاست به کار نوشتن و ترجمه هم مبادرت داشته است. ابراهیم‌زاده بارها در مطبوعات و روزنامه‌ها مطالب کوتاه و طنز نوشته و داستان‌های کوتاهی را هم خلق کرده است. آن‌طور که تیپ و نسل این بازیگر قدیمی می‌طلبد، اگر در حوزه تئاتر، سینما یا تلویزیون، پروژه‌ای برای انجام نداشته باشند، بی‌کار نمی‌نشینند؛ یا مطالعه می‌کنند، یا می‌نویسند و یا ترجمه می‌کنند.

ابراهیم‌زاده در عرصه ادبیات فعالیت‌هایی داشته و دارد و چندی پیش با او درباره خوانش کتاب‌های صوتی مجموعه «گنج حکمت» گفتگو کردیم (اینجا) که در آن گفتگو صحبت‌هایی درباره تفاوت نسل‌های امروز و دیروز و همچنین میراث ادبیات فارسی مطرح شد. ابراهیم‌زاده در مجموعه صوتی و مکتوب مذکور، گزیده «فرج بعد از شدت» نوشته قاضی محسِّن تنوخی را خوانده بود. این بازیگر پیشکسوت در آن گفتگو این جمله مهم را بیان کرد که: ادبیات کلاس درس نیست.

«یک خواهش کوچک» کتابی از نوشته‌ها و به قول خودِ ابراهیم‌زاده قلم‌اندازی‌های اوست که چند سال پیش وارد بازار نشر شد. چاپ اول و دوم این کتاب سال ۹۴ توسط نشر مروارید با شمارگان ۵۵۰ نسخه عرضه شد. رقم شمارگان کتاب یک بحث غم‌انگیز است و عدم توجه چندان به آن مساله‌ای دیگر. به هر حال، حق مطالب این کتاب آن‌چنان که باید و شاید ادا نشد و در این مطلب، قصد داریم مطالب آن را بررسی کنیم.

همان‌طور که اشاره شد، مولف کتاب، مطالب آن را قلم‌اندازی معرفی می‌کند و در آن شوخی‌های شتاب‌زده با جامعه‌ای عبوس را آورده که در دوره‌های مختلف خط‌قرمزهای فراوان داشته و شوخی و خنده را ناپسند می‌شمرده است؛ به قول ابراهیم‌زاده، این جامعه زمانی را پشت سر گذاشته که هرهر و کرکر دل‌انگیز جوانان از گناهان کبیره محسوب می‌شده است.

بخشی از مطالب این کتاب، انتقادات صریح و البته رندانه ابراهیم‌زاده به ناهنجاری‌های اخلاقی جامعه _ البته با زبان طنز _ است. نوشتن طنز در چنین جامعه‌ای بسیار سخت است چراکه به تعبیر نویسنده کتاب «یک خواهش کوچک»؛ «وقتی از گرانی حرف می‌زنی، مبادا طوری باشد که برخی واردکنندگان و مال‌اندوزان را برنجاند. چون اصل بر این است که اینان بچاپند و کسی دم نزند حتی به شوخی.»

عصر جابه‌جایی حقیقت و مجاز

دومین مطلب چاپ‌شده در کتاب، با عنوان «حاشیه» درباره رفتارهای متظاهرانه به روشنفکری و کلاس‌گذاشتن زبانی در عین وجود زبان شیرین فارسی است. ابراهیم زاده در مطلب دیگری از این کتاب، روزگار کنونی را «عصر جابه‌جایی حقیقت و مجاز و شتاب‌زدگی الکترونیکی» عنوان می‌کند و با لغت انگلیسی lobby که وارد زبان فارسی شده و معانی دیگری پیدا کرده، شوخی می‌کند. مطلب چهارم هم با نام «یادداشت‌های روز خاکستری» درباره آلودگی هوای تهران است. مطلب «اوغُر بخیر...!» هم درباره اخلاق مردم جامعه است و نمونه‌های مشابهی در کتاب دارد. یکی از جملات مهمی که در یکی از همین مطالب درج شده، این است: «خدا را شکر... هزاران بار. هنوز پیدا می‌شوند کسانی که بی‌ریا سلام می‌کنند و آنان که با لبخندی راستین جواب سلام می‌دهند.»

سیروس ابراهیم‌زاده از کودکی در تهران بوده و در محلات قدیمی این شهر بزرگ شده است. به نوعی می‌توان گفت که از قدیمی‌های تهران است و دارای چارچوب‌های اخلاقی و رفتاری است که امروز می‌گوییم متعلق به قدیمی‌ها هستند و خریداری ندارند. او در مطلب «رستم دستان» که در کتاب «یک خواهش کوچک» آمده، شرایط و خصایلی را مطرح می‌کند که هرکس در این روزگار داشته باشد، برای خودش رستم دستانی است. به عنوان نمونه: «رستم هرگز بد و بیره نمی‌گوید، نفوس بد نمی‌زند،‌ خلیق و مهربان است و تموّل عشق را به گشاده‌دستی خرج می‌کند و شادی دیگران را از آنِ خود می‌داند» البته در برخی از مطالب کتاب هم به صورت مستقیم از محلات قدیمی تهران چون امامزاده یحیی و... سخن گفته شده و از جاذبه‌های کلاسیک و نوستالژیک آن‌ها هم جملاتی درج شده است.

«گوجه‌فرنگی» از جمله مطالب کتاب پیش رویمان است که ابراهیم‌زاده در آن‌ها دست به شوخی‌های زبانی زده است. در این مطلب هم میوه گوجه‌فرنگی و عبارت «فرنگی» بهانه شوخی است. «این محصول،‌ سمبل تهاجم فرهنگی است!» حرف مهمی که ابراهیم‌زاده در این مطلب دارد این است که دشمن وقتی دشمن است که آن‌ورِ خط باشد ولی وقتی که وارد خانه ما شد،‌ حتی به زور و قلدری، چون مهمان به حساب می‌آید،‌ تبدیل به یک دوست دوآتشه می‌شود.

انتقادات کنایی ابراهیم‌زاده از وضعیت تئاتر و سینما

برخی از نوشته‌های چاپ‌شده در این کتاب، از نظر ساختار و محتوا، داستان کوتاه هستند، برخی برش‌های کوتاه و واقعی از زندگی روزمره و برخی هم انتقادات ابراهیم‌زاده از ناهنجاری‌های اجتماعی. در مطلب «سی سی سی»، با سیمرغ بلورین جشنواره فجر شوخی می‌شود و نوشته‌ای از جنس طنز ژورنالیستی است. ابراهیم‌زاده این مطلب را برای سی و دومین جشنواره فجر نوشته است: «از نکات مهم و تامل‌برانگیز جشنواره سالی که به سر آمدنش نزدیک است، نیاز روزافزون دست‌اندرکاران و مصرف‌کنندگان به تهیه و تولید انبوه هرچه بیش‌تر سیمرغ را آشکار ساخت.» یک سطر دیگر از این مطلب هم به این ترتیب است:«البته باید از تولید سیمرغ‌هایی که فقط یک پا دارند مصلحت‌جویانه پرهیز نمود و دیگر این‌ که وای به روز کسی که سیمرغ‌اش سی خروس بخواند...!!!»

یکی دیگر از مطالب انتقادی کتاب درباره وضعیت هنرهای نمایشی و سینمای کشور «پشت دروازه بهار» با بهانه درباره آمدن بهار و سال جدید است که در آن کنایه‌ای با عنوان «رهایی از کابوس‌های سقوط سینمایِ جهانی شده ایران‌زمین» مطرح می‌شود. «و دیگر این‌که یکی از بازیگران پیشکسوت تئاتر و سینما پس از سال‌ها بیماری،‌ آرزوی داشتن کارت عضویت خانه سینما را به خانه آخرت برد.» «گویا طبق اساسنامه انجمن بازیگران اگر کسی سه سال بیکار بماند نمی‌تواند به عضویت درآید.» تیر خلاص طنز این نوشته هم در این مطلب با جمله پایانی زده می‌شود: «نگارنده حدود دو سال است که در سینما کاری نکرده است. والسلام.»

مطلب «مهریه» هم درباره بودجه کم تئاتر کشور است که از نظر میزان قلیل و اندک بودنش، با مهریه زنان مقایسه می‌شود. طنز مورد نظر ابراهیم‌زاده هم همین تضاد زیاد و کم بودن است. نویسنده مطلب با طعنه و کنایه روزگار حاضر را «عصر متمدنِ ما» می‌خواند و می‌گوید که در این عصر، «مانده است که مقوله‌ای به نام مهریه چگونه تعریف می‌شود آن هم با این رقم‌های رو به بالای نجومی!» انتقاد مستقیمش را هم خطاب به مسئولان فرهنگی کشور مطرح می‌کند و می‌نویسد: «مسئولان به خود آیند و بودجه تئاتر مملکت محروسه را تا آن‌جا بالا ببرند که این‌گونه مورد تحقیر قرار نگیرد و با میزان مهریه زنان، اعم از بازیگر و نابازیگر قابل قیاس نباشد.» مانند مطلب «پشت دروازه بهار»، تیر خلاص این مطلب هم این جمله است: «مخلص کلام این‌که آن‌چه بالابردنی است بودجه تئاتر است نه مهریه زنان...!!!».

«در ساعت پنج صبح» هم که عنوانش برگرفته از عنوان شعر معروفی از فدریکو گارسیا لورکا است، نوشته‌ای کوتاه درباره حمید سمندریان و به بهانه درگذشت اوست. در این مطلب اشاره می‌شود که سمندریان آرزوی اجرای گالیله را با خود به سرای باقی برد.

ابراهیم‌زاده در حال خوانش بخش‌هایی از کتاب «یک خواهش کوچک»

حمله قلمی ابراهیم‌زاده به بازار بودار خرید و فروش فرهنگ و هنر مملکت

از جمله مطالب مهم این کتاب که ابراهیم‌زاده زبانش طنزش را در آن حفظ کرده اما به طور کاملا جدی و بی‌تعارف انتقاد و بالاتر از آن گلایه می‌کند؛ «بازار بویناک خرید و فروش هنر و فرهنگ» است. نویسنده در این نوشته اشاره می‌کند که پس از یک سال بیکاری در سینما و تلویزیون، فیلمنامه‌ای به دستش می‌رسد و در مواجهه با چنین فیلمنامه‌ای از لفظ «جل‌الخالق!» برای بیان تعجب زیاد خود از غیراخلاقی بودن فیلمنامه استفاده می‌کند. ابراهیم‌زاده در این مطلب از رواج بی‌اخلاقی و خرید و فروش هنر و فرهنگ کشور گلایه کرده و غم و اندوهش را از قربانی کردن محتوای آثار به خاطر جذب مخاطب بیان کرده است. این‌را هم می‌گوید که شاید چون متعلق به نسلی دیگر است، با چنین معاملاتی ارتباط برقرار نمی‌کند و به همین دلیل، نسل خود را نسل در حال انقراض می‌نامد. در بخشی از این مطلب آمده است: «کاری به ارزیابی‌های هنری و حرفه‌ای نداریم ولی ادب و اخلاق کجا رفته؟ آیا برای سرگرم کردن این مردم بی‌لبخند - و البته خالی کردنِ جیب‌های گل و گشاد بدون پشتوانه‌شان - باید به هر تمهید کثیفی متوسل شد؟ شوخی‌های رکیک و متعفن که اغلب در سرویس‌های بهداشتی دور می‌زند تا کی؟»

یکی دیگر از انتقادات صریح ابراهیم‌زاده به وضعیت سینمای ایران در این جملات بیان می‌شود: «باید فیلم ساخت... البته نباید ساخت و پاخت کرد...»

«مجسمه» داستانی فانتزی و سوررئال از این کتاب است که در آن نقدی دوباره به اوضاع و احوال هنر مملکت می‌شود:‌ «وقتی مثل ریگ پول خرج می‌کنی کسی کنجکاو نمی‌شود که هست و نیست و منبع درآمدت کجاست... در نیازمندی و تنگدستی است که پته‌ات روی آب می‌افتد و هنگامی که از فرطِ پَسی به "نان خالی و کتاب" افتخار می‌کنی، مخاطبان آشکار و پنهان به روی هم نگاه آن‌چنانی می‌کنند تا یکی بگوید: "بابا این دیگه کیه؟" و دیگران پَقّی بزنند زیر خنده  و سراغ آباء و اجدادت را از نوکران و خانه‌زادان طایفه اعیان و اشراف خویش بگیرند که البته اغلب دروغ می‌پردازند و خود تازه‌به‌دوران‌رسیدگانی بیش نیستند.»

بین اهالی مجامع هنری همیشه جمله‌ای مطرح است به این ترتیب که از راه هنر نمی‌شود کسب درآمد کرد و معاش را تامین کرد. ابراهیم‌زاده همین جمله را بهانه‌ای برای نوشتن «پی‌گفتار» یعنی آخرین مطلب این کتاب قرار داده است: «می‌گفتند در خاکِ پاک از طریق هنر نمی‌توان زندگی کرد. یعنی از برای کل هنرت، هیچ بقالی یک سیر پنیر نمی‌دهد. بنابراین باید حرفه دیگری داشت و نان را باید از راه دیگری درآورد و با هنر - از هر قسم که باشد - باید تفنن کرد،‌ برای ارضاء وسوسه‌ها و تحریکات معنوی دل خویش. کلانتران و پیش‌کسوتان و ریش و پشم سپیدان می‌گفتند و ما گوش می‌کردیم. می‌رفتیم در اداره استخدام می‌شدیم و بعدازظهرها به کارِ ممارست تئاتر می‌پرداختیم. بعضی‌هامان از "اداره کل غلات و حبوبات" بورس دفع آفات می‌گرفتیم و به فرنگ می‌رفتیم و یواشک تئاتر می‌خواندیم... وقتی برمی‌گشتیم نه متخصص دفع آفات می‌شدیم و نه هنرمند تئاتر...»

در همین زمینه و مفهوم، چند عنوان از مطالب کتاب خاطره‌هایی درباره جوانان عاشق بازیگری است که به نصیحت‌های ابراهیم‌زاده مبنی بر این‌که بازیگری آموزش می‌خواهد، گوش نداده و در نهایت مغبون می‌شوند. یکی از کنایه‌های مهم کتاب هم در باب همین موضوع، این است: «عاقبت به خیرتر آن‌هایی هستند که عشق کارهای هنری را از سر به در کردند و به دنبال کسب مال و منال رفتند و شکر خدا، بسیاری از آنان شاهد موفقیت را تنگ در آغوش گرفتند.»

شوخی با وضعیت نابه‌سامان ترجمه در کشور

یکی از موضوعات و نابه‌سامانی‌های فرهنگ و هنر کشورمان که ابراهیم‌زاده به آن پرداخته، وضعیت ترجمه است که در مطلبی که در این‌باره نوشته شده، از ادبیات فیس‌بوکی گفته شده و همچنین آزادی و بی‌دروپیکر بودن بازار ترجمه. نویسنده مطلب، چنین نوشته است:‌ «از جمله آزادی‌های بدون حاشیه‌ای که داریم و قدرش را نمی‌دانیم همین آزادی ترجمه است... یعنی می‌توان با خیال راحت و آزادانه هر متن خارجی را به زبان شیرین‌تر از نقل و نبات فارسی برگرداند. حتی از فرط آزادی، به ذکر کلمه اقتباس هم نیازی ندارید... از شاهکارهای شکسپیر گرفته تا ادبیات فیس‌بوکی. نگاهی به متن اصلی بینداز و بگذارش کنار و هرچه دلت می‌خواهد از قول نویسنده جنت‌مکان اجنبی روی کاغذ بیاور! امروز مترجمانی ظهور کرده‌اند که یکی دو شبه آثار ترجمه دیگران را با مهارت کامل دوباره ترجمه می‌کنند (!) و همچون سرو آزاد به شهرت و سربلندی می‌رسند.»

انتقادی از رفتار حذفی مردم نسبت به یکدیگر

نوک پیکان انتقادات اجتماعی ابراهیم‌زاده در کتاب «یک خواهش کوچک» فقط به سمت مسئولان و هنرمندان یا مترجمان نیست. علاوه بر داستان‌ها و برش‌های طنز کوتاهی که درباره بوق زدن یا مسافرکشی در این کتاب وجود دارد، این بازیگر به یکی از رفتارهای زشت مردم کشور در قبال یکدیگر پرداخته و آن را با رویکرد بازیگران نمایش تخت حوضی مقایسه کرده است:

«بخش عمده‌ای از مهارت بازیگران تخت حوضی در اجرا،‌صرف حذف همدیگر می‌شود و به جای همکاری،‌ هر یک می‌کوشد در جلوه‌گری و جلب توجه بیشتر تماشاگران، همبازی خود را خراب کند... و این برمی‌گردد به باور بسیاری از ما مردم که برای رسیدن به جایی، اگر نتوانستی پا روی شانه دیگران بگذاری و بالا بروی، حذف‌شان کن.»

پایان‌بخش این نقد و بررسی از کتاب «یک خواهش کوچک» سیروس ابراهیم‌زاده هم به بخش دیگری از همین مطلب کتابش اختصاص دارد که درباره یک رفتار نکوهیده دیگر مردم است؛ احترام و ادب در روبروی فرد و فحش و شکلک در پشت سرش. یکی از ابزارهای نمایش تخت حوضی هم این است که بازیگر نقش نوکر در جلوی ارباب دست به سینه است و تعظیم می‌کند اما پشت سرش شکلک در می‌آورد. ابراهیم‌زاده می‌نویسد:

«و باز هم مردم ما با این ویژگی تخت حوضی ارتباط برقرار می‌کنند. چراکه بیان‌کننده آرزوها و رویاهای اغلب مخاطبان است. به عبارت دیگر اینکه یاد بگیریم "چشم!" را هرچه غلیظ‌تر بر زبان آوریم، ولی در ذهن ما مفاهیم "آره، ارواح بابات!" و "به همین خیال باش!" نقش ببندد.»