خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: حمیدرضا شاهآبادی در مقام نویسنده، خالق بخشی از زیباترین و تاثیرگذارترین داستانهای معاصر ایران برای نوجوانان است که پیوندی عمیق با تاریخ معاصر ایران به ویژه در دوران قاجار دارد. او نویسندهای است که تاریخ را هدفمند و کنجکاوانه جستجو کرده و از دل آن دستمایههای روایی قابل اعتنایی را در قالب داستان خلق کرده که رمان «لالایی برای دختر مرده» و «کافه خیابان گوته» در زمره مهمترین آنهاست. او این روزها نخستین جلد از سهگانه «دروازه مردگان» را روانه بازار کتاب کرده است؛ رمانی عجیب و خوشخوان در قالب فانتزی که پیوندی جذاب میان تاریخ و روایت معاصر برقرار کرده است. به همین بهانه با او به گفتگو نشستیم:
خاطرم هست وقتی قبل از انتشار این رمان با هم درباره آن صحبت میکردیم از بررسیها و جستجوهایتان در گزارشهای مطبوعاتی دوران قاجار گفتید که در نهایت سوژه این رمان از دل آن در آمد. در سابقه کاری شما هم این نوع از سوژه یابیها و تخیل پیرامون آن هست. خب با این وصف برایم این سوال پررنگ میشود که شما در دل تاریخ به دنبال چه هستید؟ چه چیزی در دل تاریخ مخصوصا تاریخ قاجار دیدهاید که فکر میکنید برای نوجوان ایرانی امروز قابل توجه خواهد بود؟
من از دورهای که شاید حدود پانزده سال قبل شروع شد، یاد گرفتم دو علاقه خودم را با هم ترکیب کنم. یکی علاقهام به داستان و دیگری تاریخ. اگر قبول کنیم که رمان چکیده تجربه بشر است؛ تجربهای که در قالب سوال جلوه می کند و الزاماً با پاسخ همراه نیست و تنها یک سوال است که به سوالهای دیگر ما افزوده میشود، آن وقت می شود گفت تاریخ گزارشی است از این تجربه های بشر. رجوع به تاریخ بر این اساس خیلی مفید است.
تاریخ به من کمک کرده که به عنوان انسان به هویت خودم رجوع کنم و متوجه شوم که چه رخ داده تا به هویت امروزی خودم رسیده ام. هویتی که شاید واقعی نباشد و به شکل های مختلف به من تحمیل شده است. تاریخ کمک کرده تا آدمها را در موقعیتهای خاصی ببینم که بشود بر اساس آن داستان خلق کرد. داستان زمانی رخ میدهد که جریان زندگی در جایی از شکل عادی خود خارج شود. وقتی این اتفاق رخ داد داستان شروع میشود. تاریخ نمایشی از این موقعیتهای غیر معمول زندگی است.
شما به طور معمول به موقعیتهای غیر معمول در داستان نویسی علاقه دارید؟
هر داستاننویسی علاقه دارد. این خروج باعث میشود ببینیم چطور زندگی تغییر شکل پیدا میکند...
چرا به عنوان نویسنده برای گزارش گرفتن از تجربه بشری به سراغ تاریخ میروید، چرا گزارشها و تجربههای جامعهشناختی یا انسان شناختی برای شما چنین خاصیتی ندارد؟
این گزارشها که گفتید به نوعی وابسته به حوادث تاریخی هستند یعنی باید اتفاق رخ دهد و افراد دست به واکنشهایی بزنند و در نهایت بر مبنای این واکنشها گزارشی خلق شود که حتی گاهی نه تنها اجتماعی و مردم شناختی که فلسفی است.
شنیدهاید که میگویند شاهآبادی خود را وقف روایت داستانی از تاریخ کردهاست؟
راستش این حرف را قبول ندارم. این که من معاصر نویسی نمیکنم را نمیپذیرم. من همیشه نگاه به روز هم در داستانهایم داشتهام. در همین «دروازه مردگان» موضوع کار کودکان در دنیای معاصر مساله من بوده است. تاریخ اما به من اجازه میدهد تا از مسائلی که امروز هم به آن مبتلا هستیم، فاصله بگیرم و بتوانم درست تر درباره آنها اظهار نظر کنم. من در نمایش تاریخی چنین رویدادهایی موفقترم. میخواهم بگویم که هر کدام از ما داستان خودمان را داریم و باید بتوانیم آن را کشف کنیم. اگر این مساله رخ داد از نویسندگان دیگر متمایز میشویم و به سبک و زبان و شیوه بیانی خودمان میرسیم که عاملی مهم برای ماندگار کردن ماست و این که می بینید داستان من است.
الان احساس میکنید به سبک خودتان رسیدید؟
لااقل میگویم که در این مسیر تلاش میکنم. فکر میکنم دیگر راه خودم را پیدا کردهام. البته اینکه چقدرش را طی کردهام میشود دربارهاش حرف زد. این رمان که قرار است یک سهگانه باشد فرصتی خوب است برای اینکه من خودم را در نوشتن با این سیاق تثبیت کنم اما دوست ندارم تنها در این بخش متوقف شوم. الان قصد دارم بعد از جلد سوم دروازه مردگان به سراغ یک موضوع داستانی کاملا معاصر بروم و البته فکر میکنم که در آن هم به تاریخ اشاراتی خواهم داشت.
رمان «کافه خیابان گوته» را دوسال قبل منتشر کردید و مخاطبش هم بزرگسال بود و این رمان مخاطبش نوجوان. به نظرم شما خود را به یک مخاطب خاص محدود نمیکنید. این هم یک استراتژی برای نویسندگی است؟
واقعیت این است که من نوشتن را فرآیندی خیلی شخصی میدانم و به همین خاطر برایم امر مقدسی هم هست. در نوشتن من به سراغ بخشی از وجودم میروم که کاملا با آن صادقم و غلیان اتفاقاتی در این زمینه را بازگو میکنم. به همین خاطر مخاطب درست در وقت نوشتن است که خود را نمایش میدهد. دوستانم میگویند کارهای نوجوانانه من به مذاق بزرگسالان هم خوش میآید. این به نظرم طبیعی است نوجوانی سنی است که در آن انسان روبه تکامل دارد و به خاطر همین بزرگسالان نیز میتوانند مخاطب آثار نوجوانانه باشند.
در «دروازه مردگان» داستان تنه به تنه یک گزارش مستند میزند. داستان به شکلی روایت شده که مخاطب حس میکند با یک گزارش واقعی روبروست. بگذارید از خودتان در این باره بپرسم. چقدر از این روایت داستانی عجیب، مستند و واقعی است؟
اجازه بدهید برای پاسخ به این سوال بگویم که این رمان اثری فانتزی است. فانتری تکنیکی است برای قلب و استحاله واقعیت توسط زبان داستان. فانتزی به شما این امکان را میدهد که ناممکن را ممکن جلوه دهید. در فانتزی خودتان را از واقعیت نمیتوانید منفک کنید. در عین حال فانتزی نویس همیشه به ممکن ها توجه دارد هر چند که موقعیت روایتش غیرواقعی است. باختین در نظریه کارناوال خود میگوید: یک کارناوال وقتی که برپا میشود قواعد معمول را بر هم میریزد، اما در عین حال گذرا است و محدود است . در نتیجه شما به عنوان نویسنده و مخاطب این ژانر ناگزیر از انتخاب یک دریچه برای ورود به این دنیا و خروج از آن هستید. من سعی کردم همین کار را بکنم. رمان من دریچهای دارد برای ورود به دنیای فانتزی و خروج از آن. حوض آب قالیبافخانه دریچه ورود شما به دنیای غیرواقعی فانتزی است. اوهامی که نمیدانیم هستند یا نیستند. در کنار این مساله حوادث تهران قدیم و موقعیت میرزا حسنخان رشدیه را داریم که واقعی است و البته کمی تقدم و تاخر آن جابجا شده است.
ماجرای کشتهشدن کودکان در حوضخانهها و قالیبافخانهها که بن مایه اصلی این کتاب است، استناد تاریخی دارد؟
در زمان ناصرالدین شاه شخصی به نام کنت دو مونت فورت رئیس نظمیه تهران شده است . او گزارشهای هفتگی به شاه میداده است که بعدا این گزارشها به صورت کتاب منتشر شد. وقتی به واسطه پژوهشی به این کتاب مراجعه کردم متوجه شدم که ماجرای افتادن و غرق شدن کودکان در حوض خانهها در آن دوره مساله رایجی بوده است. متاسفانه در دوران قبل مدرن کودکان در ایران ارزش زیادی نداشتند. خانوادهها فرزندآوری بالایی داشتند و در این میان تلف شدن برخی از آنها اهمیت زیادی نداشت. برای همین مساله این دست از مرگها در آن زمان زیاد بوده است. همین مساله من را رساند به این که داستانی بنویسم درباره بچههایی که در حوضها غرق میشدند، تصور ذهنیام از داستانم نیز چیز دیگری بود. اینکه چند کودک در چند حوض غرق شوند و در جایی دیگر به هم برسند. اما ماجرا به شکل دیگری پیش رفت. در دوره قاجار ماجرای خرید و فروش و اجاره دادن کودکان برای قالیبافی بسیار رایج بوده است و کاری تعریف شده بوده است. کودکان زیادی در کارگاههای قالیبافی و شال بافی به کار میگرفتند. حتی کودکان سه چهار ساله به خاطر دستان ظریفشان در کارگاههای بافت فرش ابریشم به کار گرفته میشدند. شرایط بسیار بسیار بد بوده است. در گزارشها آمده که کودکان به خاطر زیاد نشستن پشت دار قالی دچار فلج تدریجی میشدهاند و شب هنگام حتی توان راه رفتن برای بازگشت به خانه را نداشتهاند.
در کتاب شما شخصیتهای تاریخی حقیقی هم کم نیستند و نیز موقعیتهای تاریخی واقعی. اما درباره آنها کمتر گزارشی دقیق میشود دید. مثلا دوست داشتم داستان شما درباره میرزا حسنخان رشدیه یا موقعیت یک قالیبافخانه بیشتر و دقیقتر توضیح بدهد اما این ماجرا اتفاق نمیافتد.
قصه قصه است و هر چیزی که در آن است ماموریتی دارد. اگر علاقهمند شدهاید که درباره این افراد و لوکیشنها در داستانم بیشتر بخوانید برایم مایه مسرت است. یعنی کارم را درست انجام دادهام. کار قصه همین است. حالا دیگر باید بروید دنبال منابع دیگری برای کسب اطلاع بیشتر درباره آنها. موقعیت قهوهخانه قنبر و زندگی سیاهان در ایران و ورودشان به ایران در جلد دوم این رمان هم مورد توجه قرار میگیرد. داستان ظرفی است و فانتزی در میان سبکهای داستانی ظرفی ویژه. من به اقتضای این ظرف، مظروفی تهیه کردهام.
چرا این روایت تاریخی و بازگوییاش نیاز داشت که سبک فانتزی برای بازخوانیاش به کار گرفته شود؟
تلاش من ارتباط گرفتن با دنیای نوجوانها بود. علاقهآنهابه فانتزی وهمناک قابل انکار نیست. من هم به ادبیات ژانر علاقه زیادی دارم. من حتی هر داستان غیرژانری که نوشتهام، در ذهنم طرح آن را در قالب یک داستان ژانر به ویژه از نوع پلیسی ترسیم کردهام و تنها شکل روایت و زاویه دیدم را در وقت نوشتن عوض کردهام. حس میکنم این سبک زبان خوبی است برای بیان مفاهیمی که در ذهن ما هست اما به زبان نمیآوریمشان؛ ضمیری در عمق ما که به حرف درآوردنش بسیار سخت است.
در تمام این گفتگو علاقه شما به ادبیات ژانر مشهود بود اما قبول دارید که ادبیات ژانر در ایران تجربهای مرده است؟ چقدر انتظار دارید این قالب مرده بار دیگر مورد توجه مخاطب قرار بگیرد؟
بله. ادبیات ژانر در ایران نمرده که ضعیف است. متاسفانه ژانر نویسی و ژانر خوانی را کاری عامه پسند تلقی کردهایم و در نتیجه بخش زیادی از مخاطبمان را در ادبیات از دست دادهایم. فکر میکنم این رمان و یا کارهایی که اخیرا مهدی رجبی نوشته رفته رفته فضا و جوی برای ترغیب دیگر نویسندگان به ادبیات ژانر ایجاد میکند.
فکر نمیکنید این موضوع در ادامه نگران کننده شود؟
چرا. ورود زیاد افرادی که موضوع را نمیشناسند به آن لطمه خواهد زد. با این همه من در مدت انتشار کتاب تا الان بازخوردهای خوبی از اثر گرفتهام و امیدوارم این موضوع ادامه دار باشد