به گزارش خبرنگار مهر، یکی از پرسشهایی که در دل فلسفه سیاسی مطرح است این است که مسائلی که فلاسفه سیاسی اکثرا در طول تاریخ و امروزه با آن در گیر بوده و هستند چه هستند؟ در آغاز باید گفت که مجموعه ای از سوالات درباره چگونگی سازماندهی نهادهای سیاسی وجود دارند.
امروزه ممکن است به این مساله به عنوان پرسشی برای بهترین شکل حکومت فکر کنیم، اگر چه باید گفت که خود دولت نوع ویژه ای از سامان سیاسی است. از زمانی که همه دولتها ادعای حکمرانی بر سوژه های دیگر را دارند، دو مساله اساسی وجود دارند که از طریق آنها می توانیم به عنوان معیار ی برای قضاوت درباره اشکال مشروعیت حاکم سیاسی بهره بگیریم.
در این باره این سوال وجود دارد که آیا سوژه های فردی تعهد اخلاقی برای اطاعت از قوانین دولتشان دارند یا خیر؟ و آیا شرایطی وجود دارند که بر اساس آن نافرمانی امری موجه باشد؟ همچنین سوالاتی درباره شکلی که دولت باید به خود بگیرد، وجود دارد. اینکه آیا اقتدار باید مطلق باشد یا در چارچوب قانون اساسی محدود شود؟ ساختار آن تک ساخت باشد یا فدرال؟ به صورت دموکراتیک اداره شود یا خیر و در این صورت از چه روشهای باید استفاده شود؟ و بالاخره این سوال وجود دارد که آیا هرگونه محدودیت عمومی می تواند متناسب با اقتدار دولت باشد یا خیر؟ آیا حوزه هایی از آزادی فردی یا خصوصی وجود دارد که دولت هرگز نباید در آن دخالت کند؟
این مساله که چگونه خود یک دولت باید شکل بگیرد، مساله اصول کلی را که دولت باید بر اساس آن تصمیماتش را هدایت کند در بردارد. به عنوان مثال چه ارزشهایی باید سیاست اجتماعی و اقتصادی را شکل دهند؟
فلاسفه سیاسی تلاش می کنند تا برداشت واضح و شفاف از مفاهیمی مانند برابری، آزادی، عدالت، نیازها و منافع، منافع عمومی، حقوق، و رفاه را ارائه دهند. همچنین آنها تلاش می کنند تا مشخص کنند که آیا این ایده ها با یکدیگر در تناسب هستند یا تضاد؟ به عنوان مثال آیا برابری و آزادی ارزشهای رقیب هستند یا خیر، یا آیا یک جامعه ممکن است همزمان هم آزاد باشد و هم برابر یا خیر؟
سوالات بیشتری درباره اصولی که باید یک دولت را در تعامل با دولتهای دیگر هدایت کند، مطرح می شوند. آیا ممکن است دولتها به طور مشروع آنچه را آنها به عنوان منافع ملی شان در نظر دارند ، دنبال کنند؟ یا آیا آنها تعهدات اخلاقی در مقابل یکدیگر را به رسمیت می شناسند؟ به طور وسیع تر ، آیا ما باید در جستجوی یک آلترناتیو جهانی که بر اساس آن اصول عدالت در سطح جهانی قابل به کار گیری باشد ، باشیم؟ آیا هرگز دولتها می توانند جنگ با یکدیگر را توجیه کنند؟
در طول دو قرن گذشته ، منازعه سیاسی اغلب در داخل چارچوب کلی ایجاد شده توسط ایدئولوژی های رقیب هدایت شده است. ما می توانیم به ایدئولوژی به عنوان مجموعه ای از باورهای مربوط به جهان اجتماعی و سیاسی بیندیشیم که به طور همزمان درک ما را از آنچه در حال وقوع است شکل می دهد. هیچ فیلسوف سیاسی نمی تواند خود را کاملا از چنگال ایدئولوژی برهاند ، اما فلسفه سیاسی باید با دقت پیوندهای فکری ایدئولوژی ها را با هم نقد کند.
تاثیرگزارترین این ایدئولوژی ها عبارتند از : لیبرالیزم، محافظه کاری، سوسیالیسم، ناسیونالیسم و مارکسیسم.
ایدئولوژی های دیگر از اهمیت سیاسی کمتری برخوردارند، زیرا حامیان کمتری داشته یا در یک دوره زمانی کوتاهتری تاثیرگذار بوده اند، مانند: آنارشیسم، کمونیسم، فاشیسم، لیبرتاریانیسم، دموکراسی اجتماعی و توتاریتاریانیسم.