آن چیزی که می‌تواند مردمان را از گمگشتگی، گمراهی، گردن فرازی و خودکامگی نجات بخشد، حکمت است و این خود معیاری است برای شناخت انسانِ راه‌یافته از راه‌یایافته؛ معیار شناخت جامعه سالم از ناسالم.

به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی است که مصطفی دلشاد تهرانی، نهج البلاغه پژوه و استاد حوزه و دانشگاه در مورد جایگاه حکمت در زندگی براساس نهج البلاغه نوشته است:

امیرمؤمنان علی(ع) سخنی درباره جایگاه حکمت فرموده که بسیار درخور توجه و تأمل است: «وَ اعْلَمُوا أَنهُ لَیْسَ مِنْ شَیْءٍ إِلا وَ یَکَادُ صَاحِبُهُ یَشْبَعُ مِنْهُ وَ یَمَلهُ إِلا الْحَیَاةَ، فَإِنهُ لاَ یَجِدُ فِی الْمَوْتِ رَاحَـةً. وَ إِنمـَا ذلِکَ بِمَنْـزِلَةِ الْحِکْمَةِ التِی هِیَ حَیَاةٌ لِلْقَلْبِ الْمَیِتِ، وَ بَصَرٌ لِلْعَیْنِ الْعَمْیَاءِ، وَ سَمْعٌ لِلاْذُنِ الصماءِ، وَ رِی لِلظمْآنِ، وَفِیهَا الْغِنَی کُلهُ وَ السلاَمَةُ.»(نهج البلاغه، خطبۀ ۱۳۳)

بدانید که هیچ‌چیز نیست؛ جز این‌که دارنده‌اش از آن سیر شود و از داشتن آن دلگیر، مگر زندگی ـ که بر آن چیزی نگزیند ـ چه در مرگ آسایشی نبیند و آن همانندِ حکمت است که حیاتِ دلِ مرده است، و داروی جانِ افسرده؛ چشم کور را بینایی است و گوشِ کر را موجب شنوایی. سیراب‌کننده تشنه ـ حقیقت ـ است، و در آن همه بی‌نیازی و سلامت.

حکمت، اساس زندگی متعالی و حقیقت زندگی معنوی است. همه چیز فانی است و انسان از امور فانی گریزان است، خواهان امور جاویدان است، از امور جاودان سیر و دل‌زده نمی‌شود. انسان خواهان حیات است؛ و حکمت، حیات است؛ حیاتِ دل مرده است. حکمت، حیاتِ نظر و عملِ آدمی است، و اگر حکمت از نظر و عمل گرفته شود، نظر و عمل بدون حیات می‌شود. حکمت نظری مایه حیات نظر، و حکمت عملی مایه حیات عمل است؛ و در نظر و عمل حکیمانه همه بی‌نیازی‌ها و سلامت‌ها نهفته است.

امیرمؤمنان علی (ع) در نامه تربیتی خود به حضرت مجتبی(ع) که در آن به او چگونه زیستن و چگونه سلوک کردن را آموخته است، چنین می‌فرماید: «أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَ أَمِتْهُ بِالزهَادَةِ، وَ قَوِهْ بِالْیَقینِ، وَ نَوِرْهُ بِالْحِکْمَةِ.»(نهج البلاغه، نامۀ ۳۱) دلت را به اندرز زنده‌دار، و به پارسیایی بمیران، و به یقین نیروبخش، و به حکمت روشن گردان.

امیرمؤمنان علی(ع) سفارش می‌کند که دل را با موعظه، یعنی آن‌چه دل را رقت و لطافت می‌بخشد و قساوت و خشونت را می‌زداید، و منع نسبت به بدی و زشتی   می‌آورد،زنده بدارید، و سرکشی‌های نفس را با پارسایی مهار سازید، و آن را با یقین به حق نیرو بخشید و آن‌گاه دل و وجود خود را با حکمت روشن گردانید.

آن‌که به حریت رسد و به حکمت منور گردد، اهل حکمت است، زیرا تا زمانی که قساوت و خشونت در آدمی باشد، و سرکشی‌ها مهار نشده باشد، حکمت در جان انسان قرار نمی‌یابد. رفتار و کردار حکیمانه محصول دل و جانی است که به نور حکمت روشن شده باشد و در این صورت است که انسان رفتار و کردار غیرخردمندانه نخواهد داشت؛ و چون دل و جان آدمی از نور حکمت بی‌بهره باشد، سر از جاهلیت درمی‌آورد. اگر انسان به کمالِ حکمت تربیت نشود، در مسلخ جاهلیت از انسانیت بیرون می‌رود و از انسانی که در مرتبه جاهلیت و حیوانیت قرار گیرد جز جاهلیت و حیوانیت ظهور نمی‌کند؛ آن‌چه از او جلوه می‌یابد جاهلیت است و قساوت و خشونت. از نشانه‌های جلوه یافتن حکمت در وجود آدمی این است که جاهلیت و قساوت و خشونت در او دیده نمی‌شود، زیرا حکمت لطافت و رحمت می‌آورد و هر چه غلظت است می‌زداید.

امیر بیان، علی(ع) در توصیف عرب جاهلی آنان را مردمانی معرفی کرده است که در برهوت جاهلیت از انسانیت بیرون رفته و مسخ شده و اهل قساوت و خشونت گشته بودند. آن حضرت می‌فرماید: «لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِکْمَةِ، وَ لَمْ یَقْدَحُوا بِزِنَادِ الْعُلُومِ الثاقِبَةِ؛ فَهُمْ فِی ذلِکَ کَالاْنْعَامِ السائِمَةِ، وَ الصخُورِ الْقَاسِیَةِ.»(همان، خطبۀ ۱۰۸)

مردمانی که از چراغ حکمت بهره‌ای نیندوختند، و آتشزنه علم را برای روشنی جان نیفروختند. پس آنان چون چارپایانند که سرگرم چرا مانند، یا چون خرسنگ‌های سختند که گیاهی نرویانند.

امام علی(ع) مردمانی را که نور حکمت به وجودشان راه نیافته و آتشزنه دانش در دلشان جرقه نزده تا دل و جانشان روشن گردد، چونان چارپایان دانسته که همتشان چریدن است. انسان بی‌بهره از حکمت در مرتبه حیوانیت سیر می‌کند که فرو رفتن در جاهلیت، تنزل به مرتبه حیوانیت است، و در این مرتبه است که محبت و رحمت در آدمی افول می‌کند و قساوت و خشونت ظهور می‌نماید.

کم بُوَدشان رقت و لطف و وَداد

زان که حیوانیست غالب بر نهاد

مِهر و رقت وصفِ انسانی بُوَد        

خشم و شهوت وصفِ حیوانی بُوَد

(مثنوی معنوی، مولوی، دفتر اول)

انسانِ بی‌بهره از حکمت و معرفت در منظر پیشوای آزادگان تا بدان‌جا تنزل می‌یابد که چونان خرسنگ‌های سخت می‌شود که بر آن گیاهی نمی‌روید. برخی سنگ‌ها جای آن دارد که گیاهی در آن بروید، و برخی چنان سخت است که جای رویشی در آن نیست. انسانی که هیچ بهره‌ای از حکمت و معرفت ندارد، خرسنگ‌های سختی را می‌ماند که از هر محبت و رحمت و رقت، و از هر دوستی و زایشی محروم است.

بزرگ‌ترین خطر برای آدمی فرو رفتن در جاهلیت است؛ و از این‌روست که یکی از مهم‌ترین وجوه فلسفه بعثت، فراخوانی به حکمت است: «هُوَ الذِی بَعَثَ فِی الاُْمیِینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِیِهِمْ وَیُعَلِمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ»(جمعه/۲)

اوست که در میان قوم بی‌کتاب [عرب] پیامبری از میان خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد، و به راستی که پیش از آن در گمراهی آشکار بودند.

پیام‌آوران الهی مردمان را به حکمت خوانده و تلاش نموده‌اند آنان را بدین کمال والا آراسته نمایند. امیرمؤمنان علی(ع) درباره بعثت و رسالت پیامبر اکرم(ص) چنین فرموده است: «بَعَثَهُ و الناسُ ضُلالٌ فِی حَیْرَةٍ، وَ حَاطِبُونَ فِی فِتْنَةٍ، قَدِ اسْتَهْوَتْهُمُ الاَْهْوَاءُ، وَاسْتَزَلتْهُمُ الْکِبْرِیَاءُ، وَ اسْتَخْفتْهُمُ الْجَاهِلِیةُ الْجَهْلاَءُ؛ حَیَارَی فِی زَلْزَالٍ مِنَ الاْمْرِ، وَ بَلاَءٍ مِنَ الْجَهْلِ، فَبَالَغَ ـ صَلی‌اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ـ فِی النصِیحَةِ، وَ مَضَی عَلَی الطرِیقَةِ، وَ دَعَا إِلَی الْحِکْمَةِ، وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ.»(نهج البلاغه ، خطبۀ ۹۵) او را برانگیخت، در حالی که مردمان سرگردان بودند، و بیراهه فتنه را می‌پیمودند. از نادانی جاهلیت خوار، سرگردان و در کار نااستوار، و به بلای نادانی گرفتار. او که درود خدا بر وی باد، خیرخواهی را به نهایت رسانید، به راه راست رفت، و از طریق حکمت و موعظه نیکو مردمان را به خدا فراخواند.

آن چیزی که می‌تواند مردمان را از گمگشتگی، گمراهی، گردن فرازی و خودکامگی نجات بخشد، حکمت است؛ و این خود معیاری است برای شناخت انسانِ راه یافته، از انسانِ راه نایافته؛ معیار شناخت جامعه سالم از جامعه ناسالم. امام علی(ع) در بیانی شگفت، جایگاه حکیمان در جامعه را معیاری برای ارزیابی جامعه معرفی فرموده است: «وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلهَ إِلا اللهُ، وَ أَشْهَدُ أَن مُحَمدًا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ نَجِیبُهُ وَصَفْوَتُهُ. لاَ یُؤَازَی فَضْلُهُ، وَ لاَ یُجْبَرُ فَقْدُهُ. أَضَاءَتْ بِهِ الْبِلاَدُ بَعْدَ الضلاَلَةِ الْمُظْلِمَةِ، وَ الْجَهَالَةِ الْغَالِبَةِ، وَ الْجَفْوَةِ الْجَافِیَةِ؛ وَ الناسُ یَسْتَحِلونَ الْحَرِیمَ، وَیَسْتَذِلونَ الْحَکِیمَ، یَحْیَوْنَ عَلَی فَتْرَةٍ، وَ یَمُوتُونَ عَلَی کَفْرَةٍ!»(همان، خطبۀ ۱۵۱)

گواهی می‌دهم که جز خدای یکتا، خدایی نیست، و محمد بنده او و فرستاده اوست، و منتخب و گزیده او. هیچ آفریده را در فضیلت به پایه او نتوان آورد، و فقدانِ او را جبران نتوان کرد. شهرها را به نورِ هدایت او روشن گشت، از آن پس که در گمراهیِ تیره بود، و نادانی بر همه جا چیره؛ و درشت‌خویی و ستمکاری را همگان پذیره. مردم حرام را حلال می‌شمردند، و حکیم را خوار می‌گرفتند. می‌زیستند، بی‌داشتن پیامبران؛ می‌مردند، خداناشناس و بی‌ایمان.