به گزارش خبرنگار مهر، «محسن الویری» عضو هیأت علمی دانشگاه باقر العلوم(ع) در همایش روز جهانی فلسفه با عنوان «حکمت و تمدن در ایران اسلامی» که ۲۸ آبان۹۷ در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد، سخنرانی کرد.
الویری با اشاره به اینکه ضرورت ابتنای توسعه یافتگی در مقیاس خرد و تمدن در مقیاسی بزرگتر بر یک نظام اندیشهای امری انکارناپذیر و مورد پذیرش همگان است، اظهار کرد: اما چنین وفاقی درباره ویژگیهای یک نظام اندیشهای توسعهآفرین و تمدنساز وجود ندارد، بنابراین درباره آن باید بیشتر اندیشید و سخن گفت. یکی از مهمترین پرسشها در باره نظام اندیشهای تمدن ساز همین است که به راستی کدام نظام اندیشهای که چه بسا با تعابیری دیگر مانند دستگاه عقلانیت، تفکر، بنیاد اندیشهای، نظام حِکمی و نظام فلسفی و جز آن هم از آن یاد شود توان تمدن سازی دارد؟ این تنوع تعابیر از آن روست که تأکید شود سخن تنها در فلسفه نیست، بل هر دستگاه عقلی و بلکه هر عقلانیتی را در برمیگیرد و فلسفه نیز چه یک دستگاه تفکر ویژه یونانیان باشد و چه عنوانی فراگیر برای دستگاه های تفکر در دیگر سرزمینها در قلمرو بحث ما قرار دارد.
الویری گفت: سخنرانی من می کوشد تا با مروری تاریخی بر چند تمدن شناختهشده، در برابر انگاره ابتنای تمدنها بر یک نظام حِکمی شناخته شده علامت پرسش نهد و سپس دیدگاه خود درباره کاربست نظام حِکمی برای تمدن نوین اسلامی را در معرض داوری قرار دهد.
تمدن غرب و نظام فلسفی سازنده آن
وی ادامه داد: بحث در باره تمدن غرب را میتوان با این پرسش آغاز کرد که این تمدن بر کدام دستگاه فلسفی تکیه داشت؟ و از آرای کدام فیلسوف میتوان به عنوان پایههای تمدن غرب یاد کرد؟ از مفاهیمی چون انسانمحوری، خردبسندگی، خداگریزی، آسمانستیزی، آفریدن جایی برای فعلیت یافتن تواناییهای خردمحور انسان و اهمیت یافتن تجربه شخصی به عنوان مبنای تمدن غرب یاد میشود. گاه نیز عقل انتزاعی یونانی به عنوان مبنای تمدن تجربی و حسی تمدن غرب شمرده شده است. ولی آیا میتوان گفت آرای فیلسوفان درباره این مفاهیم تمدن غرب را تشکیل داده است؟
وی افزود: تورق منابع مربوط به تمدن غرب و نیز منابع مربوط به تاریخ فلسفه غرب نشان میدهد که در ذهن و باور بیشتر تدوین کنندگان این منابع، فیلسوفان مکتبهای خردباور (راسیونالیسم Rationalist ) یا تجربهگرا، (آمپریسیسم Empiricism ) با همه تنوع فکری که دارند پایه گذار تمدن مغرب زمین اند. اگر قرار باشد سیاههای به ترتیب تاریخ وفات، از این فیلسوفان فراهم آید، نام این افراد در آن به چشم خواهد خورد: فرانسیس بیکن(۱۶۲۶ م.) به دلیل به اسارتِ تجربه کشاندن معرفت و تخت پادشاهی سپردن به مشاهده به عنوان تنها روش شناخت حقیقت و ترویج باور به ضرورت سلطه بر طبیعت، که اغلب او را به عنوان پدر فکری تمدن غرب معرفی کردهاند. رنه دکارت ( ۱۶۵۰ م.) که عدهای شک مشهور دکارتی را نقطه تحول معرفتی تمدن غرب شمردهاند. باروخ اسپینوزا (۱۶۷۷ م) که او را از مهمترین پایهگذاران عصر روشنگری دانستهاند و اندیشمندانی همچون توماس هابز ، جان لاک گوتفرید لایبنیتس ، جرج بارکلی، دیوید هیوم.
الویری ادامه داد: همان طور که ملاحظه میکنید همه این فیلسوفان متعلق به قرنهای هفدهم و هجدهم میلادی هستند. اگر دستگاههای فلسفی پی ریخته از سوی این فیلسوفان، بنیان فلسفی تمدن غرب باشد و دست کم نیاز به پنجاه سال فاصله زمانی بین پیدایش و گسترش یک نظام فلسفی و قوام یافتن یک تمدن باشد، آیا واقعاً میتوان گفت، تمدن غرب از اواخر قرن هفدهم و در آغاز قرن هجدهم و یا پس از آن زاده شد؟ اگر این گزاره را بپذیریم که علم هم در نیمه قرن نوزدهم بود که به صورت کامل زیر سلطه تجربهگرایی و حسگرایی قرار گرفت، آیا می توان با دیدگاههایی که بنیان تمدن غرب را تجربهگرایی و حسگرایی می دانند همنوایی داشت و پیدایش تمدن غرب را در قرن نوزدهم دانست؟ در این صورت به کسانی که ریشه پیدایش تمدن غرب را به انبوه ترجمه آثار علمی مسلمانان در قرن های یازدهم و دوازدهم گره می زنند چه پاسخی می توان داد؟ آنها را که نقطه آغاز امر مدرن را به عنوان نقطه آغاز تمدن غرب به قرن سیزدهم برمی گردانند چگونه می توان واداشت که از این باور خود دست بردارند؟
الویری در بخش دیگری از سخنانش افزود: حاصل سخن آن که تمدن غرب بیتردید بر یک بنیان اندیشهای استوار بود، اما به نظر میرسد نمیتوان آن را مبتنی بر یک نظام فلسفی معین دانست.
تمدن اسلامی و نظام حکمی سازنده آن
وی ادامه داد: همین پرسشها را در باره تمدن اسلامی می توان مطرح ساخت. شکوفایی تمدن اسلامی را نه تنها در قرنهای سوم و چهارم هجری که حتی از نیمه قرن دوم هجری میتوان مشاهده کرد. مرحوم عباس زریاب خوئی در مقاله ای با عنوان «علل شکوفایی تمدن اسلامی در قرون اولیه» که در صفحات ۲۵ تا ۳۰ «مجموعه مقالات اولین کنفرانس بینالمللی فرهنگ و تمدن اسلامی» در سال ۱۳۷۲ ش منتشر شده است، در توضیح دور بودن فیلسوفان و حتی متکلمان از متن جامعه اسلامی، به زیبایی به مقایسه جایگاه فیلسوفان و متکلمان از یک سو و فقها و محدثان از سوی دیگر پرداخته است و بیان می دارد که دانشمند در قرون نخستین اسلامی در زبان فارسی به فقها اطلاق می شد نه به حکما؛ مردم قبور و مشاهد فقها و اهل حدیث را زیارت می کردند نه قبور متکلمان و منجمان را؛ مقایسه واکنش سرد مردم به کشته شدن متکلمان و فیلسوفان به هیچ روی با واکنش پرحرارت آنها نسبت به فقها و محدثان قابل مقایسه نیست. به باور مرحوم زریاب در دوران پایانی تمدن پیشین اسلامی و در زمان صفویه هم، آنها که مقبولیت عمومی داشتند، محقق کرکی و مقدس اردبیلی بودند نه ملاصدرا و امثال او. حاصل سخن آن که تمدن اسلامی بیتردید بر یک بنیان اندیشه ای استوار بود، اما به نظر می رسد نمیتوان آن را مبتنی بر یک نظام حکمی شناخته شده دانست. این نکته در باره تمدنهای باستان هم صدق می کند، یعنی در ابتنای آنها بر یک نظام اندیشه ای تردیدی نیست، ولی در عهد آن تمدنها، اصولاً دستگاههای فلسفی و نظامهای حکمی مدونی وجود نداشته است که پیدایش تمدنهای باستان را بخواهیم به آنها نسبت دهیم.
این استاد دانشگاه تصریح کرد: با توجه به آن چه گذشت، چنین به نظر می رسد پایههای فکری یک تمدن، یک نظام فکری نامدون و مورد پذیرش توده مردم است که الزاماً با دستگاه های فکری شناخته شده یکسانی ندارد. این نظام فکری ممکن است زمینی یا آسمانی، مدون یا غیرمدون، دارای یک مبدأ مشخص و یا فاقد آن باشد. فاصله حکمت مردمی با نظامهای فلسفی همان فاصله توده مردم با فیلسوفان است. چنین برمی آید که نظام حکمی تمدنساز، یک نظام حکمی مردمی و مورد اقبال توده مردم است. پایههای فکری تمدن غرب که درهم کردی از فلسفه یونان قدیم و آموزه های مسیحیت و جریانهای کوچک و بزرگ ضدکلیسا و گرایش های خداگریزانه انسان مدار بود، پیش از آن که از سوی فیسوفان مدون شود از سوی مردم برگزیده شد و همانند علمِ مردم آن گونه که کلیفورد کانر در کتاب «تاریخ علم مردم» ترجمه حسن افشار به زیبایی ترسیم کرده است، زودتر از نخبگان زمینه بسیاری از تحولات را فراهم آورد. در مغرب زمین چندین دهه و بلکه چندین قرن پیش از شکل گیری نظامهای فلسفی، یک نظام فکری مردمی سرنوشت بسیاری از موضوعات مهم جامعه را رقم زد و توده مردم در حالی که شاید حتی یک سطر از آثار فیلسوفان را نخوانده بودند بر اساس تجربه زیسته خود، تحولات مورد انتظار خود را در جامعه دنبال میکردند.
وی افزود: در تمدن اسلامی هم آن چه مبنا بود نظامهای اندیشه ای مدون نبود، بلکه متن قرآن و آموزه های نبوی بود؛ یک متن به نام قرآن که متنی فلسفی نبود و یک فرد به نام پیامبر که فیلسوف نبود. دین و از جمله اسلام را نمیتوان یک نظام فلسفی یا دستگاه حکمی محض شمرد. درست است که وجه عملی آموزههای اسلامی، اخلاق و احکام بر وجه نظری کلام تکیه دارد، ولی حتی آموزههای نظری اسلامی هم در دستگاههای مختلف فکری مانند اشعری و اعتزالی سامان یافته و نمی توان یکی از آنها را به عنوان مبنای انحصاری تمدن اسلامی در نظر گرفت. دین اسلام مبنای تمدن پیشین اسلامی بود ولی نمی توان این نقش را به صورت انحصاری بر دوش یکی از قرائتها از دین اسلام نهاد. فاصله دین و فلسفه همان فاصله پیامبران و فیلسوفان است، سرشت کنش پیامبرانه سمت و سوی مردمی دارد بر خلاف روش فیلسوفان که گاه به قابل فهم نبودن سخن خود از سوی مردم مباهات می کنند. اسلام با دستگاه های فکری فلسفی تفاوت دارد، هر چند فیلسوفان کنشگر این دستگاه های فلسفی مسلمانانی باورمند باشند. در دیگر تمدنهای کهن و جدید هم این موضوع عینا صدق می کند. باورهای فکری جامعه ساز و تمدن ساز در هر جامعهای درکی کلی و نامتعین از مهمترین موضوعات مورد علاقه انسان است که شاید شکل گیری آن به تدریج در صدها سال صورت گرفته باشد. حکمت مردمی، حتی اگر منشأ مشخص و مدونی مانند قرآن داشته باشد، تنها پس از شکلگیری است که قبال شناخت است.
وی افزود: یک نظام اندیشهای تنها پس از تبدیل شدن فکر به فرهنگ (فرهنگ به مثابه روح جامعه) و رنگ و بوی فرهنگ گرفتن در شکل گیری تمدن ایفای نقش می کند. مراد از حکمت مردمی همین اندیشه فرهنگی شده و نظام فکری پذیرفته شده و یا پدید آمده از سوی مردم است. حکمت مردمی آن نظام حکمی و فلسفی است که اگر کسی ظواهر و مظاهر یک تمدن را در یک مهندسی معکوس بکاود و گام به گام به سوی بنمایههای فکری آن پیش رود به آن می رسد.
تمدن نوین اسلامی و نظام حکمی سازنده آن
وی ادامه داد: حال با توجه به تجربیاتی که ذکر شد، کوشش و یا ابراز تمایل برای بنیان نهادن تمدن نوین اسلامی بر یک نظام حکمی مانند حکمت متعالیه تا چه اندازه می تواند واقع بینانه یا خیال پردازانه باشد؟ به ویژه آن که تمدن نوین اسلامی گرچه در مرحله نوزادی یا صباوت است ولی مدتی است که زاده شده و فاصله آن تا مرحله شکفتگی منافاتی با مولود بودن آن ندارد. به عبارت دیگر هر فیلسوف و هر باورمند یک دستگاه فلسفی و نظام حکمی که اکنون به فکر مشارکت در فرایند تمدن نوین اسلامی افتاده است باید توجه داشته باشد که قصد دارد در میانه راه به این قافله بپیوندد و بنا بر این بهتر آن است که پرسش را اینگونه اصلاح کنیم که با توجه به تجربیاتی که ذکر شد، منتقل ساختن مولودی به نام تمدن نوین اسلامی در میانه راه به یک نظام حکمی مانند حکمت متعالیه به چه معنی است و تا چه اندازه امکان پذیر است؟
دستگاهی فکری به نام حکمت مردمی
محسن الویری در پاسان سخنانش تصریح کرد: تجربه تاریخی حکایتگر شکلگیری تمدنها بر پایه یک دستگاه فکری نامدون به نام حکمت مردمی و تأخر پیدایش دستگاه های فکری مدون نسبت به تمدنهاست. در بهترین حالت فیلسوفان نفس نفس زنان و یا خرامان خرامان دیر به صحنه رسیده اند و البته چه بسا پس از رسیدن به صحنه در ایجاد یک خودآگاهی نخبگانی و یا عمومی نسبت به آنچه دیده اند نقش داشتهاند و بدینسان با وجود هست متأخر خود، از نظر معرفتی از دیگران پیشی گرفته و تقدم یافته اند. نظام اندیشهای تمدنساز هیچگاه همان چیزی نبوده که فیلسوفان در نوشته های خود آن را نگاشته اند. اکنون نیز کسانی که در میانه راه شکلگیری تمدن نوین اسلامی، سودای پرشور مبتنی ساختن آن بر یک نظام حِکمی مانند حکمت متعالیه را دارند، سزاست به این تجربه تاریخی توجه داشته باشند که مدیریت یک تمدن همچون مدیریت یک واحد آموزشی یا یک بنگاه اقتصادی نیست که بتوان اهداف و خط مشیها و اصول آنرا مدون کرد و سپس بر اساس آن برنامه ریزی کرد و اجرای برنامهها را در دستور کار قرار داد. برای تمدنسازی این افکار تا به یک فرهنگ عمومی (فرهنگ به مثابه روح جامعه) تبدیل نشوند راه به جایی نخواهند برد.
وی افزود: باور به تأثیر حکمت متعالیه در پیدایش انقلاب اسلامی اگر پذیرفتنی باشد همسو با مدعای بنده است؛ چه یک نظام اندیشهای تنها چهار قرن پس از پیدایش توانسته است موجد یک حرکت اجتماعی باشد و اکنون حتی با پیشفرض مدیریت پذیر بودن تمدن نمی توان به گونه ای سخن گفت که این گمان پیدا شود که گویی می توان ظرف چند ماه و چند سال یک جامعه متمدن بر اساس حکمت متعالیه ساخت. کسانی که چنین می اندیشند زمان تمدنی را که با سده و هزاره سر و کار دارد به زمان فیزیکی که اغلب با سال و ماه و هفته و کمتر از آن مأنوس است، تقلیل دادهاند.
الویری در جمع بندی بحث خود گفت: با وجود بدیهی بودن مبتنی بودن تمدنها بر یک نظام فکری، در باره ویژگی ها و بایستگی های این نظام فکری ابهام های زیادی وجود دارد. مروری تاریخی بر تمدن های جهان نشان دهنده آن است که هیچ یک از این تمدن های قدیم و جدید بر نظام های فلسفی شناخته شده مبتنی نبوده اند و لذا ریشه های فکری آنها را باید در چگونگی فهم و برداشت پدیدآورندگان آن تمدن به ویژه توده مردم از برخی مفاهیم بنیادین که شاید بتوان آن را حکمت مردمی نامید، جستجو کرد.
وی ادامه داد: بر این اساس و با پیشفرض مدیریت پذیر بودن تمدن، نظامهای حِکمی کنونی مانند حکمت متعالیه هم، تنها در صورتی توان نقشآفرینی در تمدن نوین اسلامی را دارند که از فضای نخبگانی بیرون آیند و خود را با لایه های مختلف نظام اجتماعی و به ویژه زیست توده مردم پیوند زنند و از یک نظام فکری به یک پدیده فرهنگی تبدیل شوند.