مهدی نصیری در پاسخ به رضا غلامی نوشت: اگر قرار باشد روزی بین دو گرایش مردود (فلسفه و اخباری گری)، مجبور به انتخاب شوم، حتماً اخباری گری بر صدرایی بودن ترجیح دارد.

به گزارش خبرگزاری مهر، انتشار نظریات مهدی نصیری در باب ظرفیت های نظام سازی فقه شیعه در عصر غیبت، مناظره مکتوبی را بین ایشان و حجت الاسلام غلامی پدید آورد. در ادامه پاسخ مهدی نصیری به دومین مقاله حجت الاسلام غلامی آمده است:

مقاله دوم جناب آقای غلامی را در حالی که مقداری از فضای موهن و غیر اصولی مقاله اول فاصله گرفته بود، خواندم. البته این مقاله نیز عاری از نکات غیر منطقی و در تعارض با یک گفتگو و مباحثه علمی و طلبگی نیست و نویسنده محترم علاوه بر فضل فروشی های موجود در مقاله قبل، یک انگ و برچسب مردافکن را نیز چاشنی آن کرده است: سخنگوی انجمن حجتیه!    

و این البته بیانگر دست خالی آقای غلامی از مواجهه نقادانه علمی با موضع و حرف های من در باب فقه و فلسفه است که می توانست در یک فضای با احترام و بدون انگ و برچسب زدن، نقد و بررسی شود.    

با این مقدمه کوتاه که در پاسخ به بخش غیر محتوایی و خارج از عرف گفتگوی علمی آقای غلامی کافی می دانم، نکاتی را پیرامون مطلب دوم ایشان عرضه می دارم:  

۱. آقای غلامی در ابتدا از این امر گله کرده است که چرا پاسخ وی را به یادداشت خصوصی ای که من توسط مشرق برایش ارسال کرده بودم و در جواب قبلی ام آورده بودم، ذکر نکرده ام. بسیار خوب الان به بخش مهم آن در اینجا اشاره می کنم.  

من در یادداشت خصوصی ام گله کرده بودم که چرا آقای غلامی با زبان اهانت و تبختر وارد بحث شده و مجال یک گفتگوی علمی را مخدوش کرده است، اما یادداشت خصوصی ایشان در جواب من چه بود؟ : نکته مهم آن این بود:  

«من همیشه جناب آقای مهدی نصیری را جزء عناصر انقلابی و دلسوز می شناختم و علاقه نداشتم نظرات اخیر ایشان درباره فقه و حوزه های علمیه را با این سبک نقد کنم، اما وقتی جناب نصیری نظراتشان را در رسانه های عمومی منتشر می کنند و ذهن و روح مخاطب غیر متخصص را نسبت به دیدگاه های امام مسأله دار و متزلزل می کنند، طبیعی است که بنده از این جنس قلم برای نقد ایشان استفاده کنم و نسبت به جوهر و پیامدهای مخاطره آمیز این دیدگاهها روشنگری کنم.»  

 خب می بینید که آقای غلامی اعتراف کرده که «جنس قلم» اش در مقاله قبلی، به گونه ای بوده که بنده را وادار به سکوت و عقب نشینی کند تا جرأت نکنم اگر حرف و نکته و نظری پس از سالها تحصیل و تجربه فرهنگی و سیاسی و مطبوعاتی ام و حضور در میدان دفاع از انقلاب و نظام، بدان رسیده ام و به باورم در جهت دفاع از انقلاب و فقه و نظام است، ابراز دارم! خب مبارک است اما امیدوارم این نگاه تُنُک مایه و ضد آزاد اندیشی، در نهادها و مجامعی که جناب غلامی حضور و فعالیت دارند، آثار نامیمونی به دنبال نداشته باشد.  

انگ زنی برای جلوگیری از طرح دیدگاهها

۲. آقای غلامی همین جنس قلم زنی را که الان عرض کردم ـ از جهتی غلیظ تر ـ در مقاله دومشان هم داشته اند و نوشته اند:  

«آیا جناب نصیری به سخنگوی انجمن حجتیه شباهت پیدا کرده اند یا سخنگوی نهضت فکری امام خمینی؟»  

خب می بینید چقدر برهان کوبنده است و می تواند دهان هر کسی را ببندد: سخنگویی انجمن حجتیه!  

دو نکته را عجالتاً می توانم در پاسخ به این مطلب بگویم:  

الف: بنده از سن ۱۵ سالگی و با شروع انقلاب اسلامی در سال ۵۶ که سال دوم تحصیل در حوزه علمیه دامغان را می گذراندم، به نهضت امام خمینی پیوستم و در دامغان یک پای پخش و توزیع اعلامیه های انقلاب و دیوار نویسی بر ضد رژیم پهلوی بودم و از جهت فعالیت ها و مسئولیت های پس از انقلاب در دفاع از مبانی دینی و انقلابی هم کاملاً معلوم الحالم! بنابراین چه جای انگ انجمنی زدن است که از اساس اعتقادی به مبارزه با رژیم شاه نداشته است.  

ب: بعید است آقای غلامی با این حجم از علم و فضل و دانایی - که در دو مقاله شان به رخ بنده کشیده و قصد مرعوب کردنم را داشته اند-  نداند که دیدگاه من درباره نظام و تمدن سازی فقه، کاملاً بیگانه از دیدگاه انجمن حجتیه است که به استناد روایاتی اساساً تشکیل حکومت در عصر غیبت را غیرمجاز می داند{که بطلان استنباط انجمن و برخی از فقها را از این روایات را در فصل مستقلی از کتابم با عنوان «عصر حیرت» نشان خواهم داد}، در حالی که دیدگاه بنده دقیقاً ناظر به دفاع از نظام جمهوری اسلامی با رویکرد و ایده ای تا حدودی نو می باشد. البته این حق برای هر کسی محفوظ است که حقیر را نقد کند و استدلال هایم را نپذیرد و البته این احتمال هم وجود دارد که بنده به خطا رفته باشم؛ اما تکلیف درست یا غلط بودن یک نظر و دیدگاه باید با قلمی از جنس گفتگو و استدلال آوری روشن شود نه با قلمی از جنس تهدید و انگ زنی که در شأن طلبه ای چون من و فاضلی چون آقای غلامی نیست.    

دفاع از فقه و سبک کردن بار او  

۳. نوشته اند: «آیا آقای مهدی نصیری یا هر کس دیگری مانند ایشان، اجازه دارند درباره میراث فکری تشیّع که طی قرون متمادی با مجاهدت، دقت های طاقت فرسا و حتی جانفشانیِ هزاران تن از علماء عظیم الشأن حوزه علمیه مقدسه به دست ما رسیده است، قضاوت قطعی کنند و زیراب آن را با چند استدلال سست بزنند؟»  

دوست عزیز! چرا در نوشته تان سستی چند استدلال من را با ارائه استدلال خودتان نشان نمی دهید و مدام اشتلم می کنید؟  

اولاً، آنچه درباره فقه گفته ام برای دفاع از فقه و سبک کردن بار او در ساخت برخی نظامات و ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است که در روزگار سیطره مدرنیته به دلیل انحطاط بستر تمدنی و نه به خاطر وجود منقصت در فقه (به جز عنصر غیبت امام معصوم که در میزان کار آمدی فقه بی تأثیر نیست)، از عهده فقه و فقها در چارچوب احکام اولیه خارج است و باید با توسل به احکام ثانویه و مصلحت، چاره اندیشی کند همان طور که نظام تاکنون در خیلی از موارد چنین کرده است. پس جسارتی به فقه به عنوان یکی از مهمترین میراث های فکری تشیع نشده است.

و اما اگر منظورتان ناظر به نقد فلسفه و عرفان مصطلح است، بعید است ندانید که بر اساس دیدگاه حاکم و غالب بر حوزه های علمی تشیع از زمان امام صادق(ع) تاکنون این فلسفه و عرفان، اسلامی و شیعی انگاشته نمی شده است، اگر چه کم و بیش و عمدتاً از قرن ۸ و ۹ به این سو با حضور فیلسوفانی چون صدر الدین دشتکی و جلال الدین دوانی و میرداماد و ملاصدرا و ...  در حوزه های علمی تشیع، جریان گرایش به فلسفه و عرفان یونانی نیز شکل گرفت و تا به امروز ادامه یافته است، اما هیچ گاه حتی همین امروز که فضای رسانه ای و تبلیغاتی کاملاً به نفع آن است، نتوانسته تبدیل به جریان اکثریت شود.    

بنا براین بحث مخالفت با فلسفه و عرفان مصطلح که عمدتاً توسط مدرسه عقلانیت کلامی و عرفان قرآنی و اهل بیتی شیعه بوده است، یک بحث علمی پردامنه است که باید با کمال احترام طرفین به یکدیگر در محافل علمی حوزوی و دانشگاهی ادامه پیدا کند و با تکفیر و تفسیق و تجهیل که گه گاهی دو طرف بدان مبتلا می شده اند، به شدت مقابله شود. چرا که هر یک از طرفین صادقانه مدعی هستند که  گرایش آنها با قرآن و سنت منطبق است و گرایش مقابل از ثقلین فاصله دارد. بنابراین، تکفیر از هر طرف که باشد (تا وقتی که طرف مقابل، مرجعیت قرآن و اهل بیت را عامداً و قاصداً زیر سئوال نبرده است) بر خلاف اصول اسلام و تشیع است و در مقاله قبل هم گفتم که این نزاع و دیگر نزاع های کلامی و فقهی و حدیثی و تفسیری تا ظهور فصل الخطاب معصوم علیه السلام ادامه خواهد داشت.     

نزاع با فلسفه از موضع عقلانیت وحیانی و کلامی است و نه اخباری گری

۴. حجت الاسلام غلامی نوشته است: «و اما اینکه جناب نصیری فرموده اند با فلسفه اسلامی مخالفند نه با دستگاه عقلی، سخن خوشحال کننده ای است و لااقل موجب دور شدن ایشان از اخباری گری می شود، لکن کسی می تواند قائل به کشف و به کارگیری یک دستگاه عقلی متفاوت از دل متون دینی باشد که ابتدا توانسته باشد مرزهای میان فلسفه اسلامی و چنین دستگاهی را فارغ از طرح ادعاهای توخالی اثبات کند.»  

در اینجا باز دوباره «جنس قلم» فاضل محترم و نظریه پرداز صدرایی معاصر، از جنس انگ زنی شده و بنده متهم به اخباری گری شده ام در حالی که از آغاز موضع گیری ها و نوشته هایم در نقد فلسفه و عرفان گفته ام که این دو با عقلانیت و وحیانیت هر دو در تعارضند و بلکه عقل ستیزی از مهمترین ممیزات به خصوص عرفان ابن عربی است که به اعتراف ملاصدرا یک ستون از دو ستون حکمت متعالیه را تشکیل می دهد و نهایتاً از صوفی گری خرد ستیز و علم گریز سر بر می آورد.  

همان گونه که گفتم متکلمان شیعه (که بعضاً محدث متکلم بوده اند مانند کلینی و صدوق و بعدها مجلسی) اعم از معاصران اهل بیت علیهم السلام چون هشام بن حکم و فضل بن شاذان نیشابوری و یا در عصر غیبت مانند نوبختی و مفید و ابوالصلاح حلبی و کراجکی و راوندی و علامه حلی و سیدمهدی بحرالعلوم و شهید ثانی و صاحب جواهر و شیخ انصاری و میرزای قمی و نراقی و میرزا مهدی اصفهانی و شیخ مجتبی قزوینی و بروجردی و گلپایگانی و خویی و امروز آیات عظام مکارم، سیستانی، صافی گلپایگانی، وحید خراسانی و نوری همدانی و ... در جبهه نقد و رد فلسفه و عرفان یونانی بوده اند و هیچ یک مسلک اخباری نداشته و در زمره عالمان اصولی و اهل اجتهاد شیعی هستند که بنده نیز خود را دانش آموز و مدافع جریان اصولی شیعه دانسته و اخباری گری را در عمده مبانی اش مردود می دانم.  

البته علمای اخباری شیعه نیز به دلیل انس‌شان با روایات اهل بیت علیهم السلام و تعارض آشکار مبانی فلسفه و عرفان یونانی ماب با این روایات، عموماً در جبهه مخالف هستند و یکی از اخباریان سخت مخالف فلسفه و عرفان، ملامحسن فیض کاشانی، داماد جناب ملاصدرا است که پس از سالها فیلسوفی و عرفان مسلکی و نوشتن آثاری متعدد در این دو رشته، در دهه پایانی عمرش از فلسفه و عرفان دست شست و در سلک مخالفان آن در آمد و آثاری از جمله رساله الانصاف را نوشت.    

اخباری گری بر صدرایی بودن ترجیح دارد

ضمناً اگر قرار باشد روزی بین دو گرایش مردود، مجبور به انتخاب شوم، حتماً اخباری گری بر صدرایی بودن ترجیح دارد، چون هیچ اَخباری ای خبط قول به «عینیت خالق و مخلوق» و «جبر» و «قدم عالم» و «پلورالیسم باطل» (از نوع بت پرستی و گوساله پرستی را عین خدا پرستی دانستن و موسی و فرعون را یکی قلمداد کردن) و «انسان کامل را عین خدا دانستن» و «تجسیم خداوند» و «تقدیس شیطان» و «همردیف دانستن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با ابلیس در فتوت و جوانمردی» و «اعلام بطلان شریعت در صورت وصول به حقیقت» و «بهشت و جهنم را خیالی و ذهنی قلمداد نمودن» و  ... مرتکب نشده است، اما همه این اقوال باطل و افزون بر اینها، در فلسفه و عرفان مطرح و از آن دفاع شده است و شما لابد به عنوان مسئول فصلنامه علوم انسانی صدرا از این مواضع با خبرید؛ هر چند معتقدم عموم فلاسفه و عرفای شیعه از حیث درس و مدرسی و به تعبیر مرحوم نایینی «لشبهة حصلت لهم» به این نوع اقوال و نظریات مبتلا شده اند و هیچ گاه در مقام اعتقاد و عمل به چنین نظریه هایی ملتزم نبوده اند.

نزاع با فلسفه و عرفان یونانی به همه مبانی آن بر می گردد و نه چند خطای استثنایی  

با این مطلب جواب این بخش از ادعایتان را هم داده ام که: «ایشان با افتخار از مخالفت شان با فلسفه اسلامی و به طور خاص حکمت صدرایی صحبت نموده اند، اما حقیقت این است که نه انگ یونانی زدگی که پیش از امثال جناب نصیری، روشنفکران غربگرا آن را به فلسفه اسلامی زده اند، چیزی از عظمت فلسفه اسلامی و نسبت حقیقی آن با اندیشه اسلامی کم می کند و نه پیدا کردن چند حدیث که بنا به تفسیر غیراجتهادی ایشان، در مذمت فلسفه وارد شده است، جایگاه فلسفه اسلامی را در تفکر اسلامی متزلزل می کند... د. از طرف دیگر، وجود دیدگاه های شاذ و غیرقابل قبول در بین فلاسفه و حکمای اسلامی چیز عجیبی نیست و کسی تاکنون آنها را در جایگاه معصوم(ع) ننشانده که مثلاً خطای یک فیلسوف بتواند وجاهت کل فلسفه اسلامی و روح حاکم بر آن را زیر سئوال ببرد.»  

با مبانی و آرای فلسفی و صدرایی که در بالا ذکر کردم معلوم می شود نزاع با این فلسفه، عمیق تر و عریق تر از این حرفهاست که جنابعالی با انگ «اخباری گری» و «صرفاً وجود چند حدیث غیر معتبر در رد فلسفه» و ذکر این که مشکل فلاسفه و عرفا منحصر یه برخی دیدگاههای شاذ و پاره ای از استثنائات است، آن را بی اعتبار کنید؛ خیر مشکل بسیار مبنایی است و نزاع و نِقاش بین موافقان و مخالفان فلسفه و عرفان مصطلح در ابعاد معرفت شناسی، وجود شناسی، انسان شناسی، نبوت و امام شناسی و مبدء و معاد شناسی است.      

۵. فرموده اند: «توانایی منحصربه فرد حکمت صدرایی در شکل دهی به هسته سخت علوم انسانی اسلامیِ برای بسیاری از اندیشمندان روشن است و ما و صدها استادی که بنده خدمتگزارشان هستم، در سال های اخیر، چه در نقد بنیان افکن علوم انسانیِ سکولار و چه در فرایند ظهور علوم انسانیِ اسلامی به توفیقات بزرگی دست یافته ایم که ذکر آن مجال دیگری را طلب می کند.» 

بنده و بسیاری دیگر، بی صبرانه مشتاق دیدن نتایج و خروجی های جنابعالی و صدها اساتید صدرایی در نقد بنیان افکن علوم انسانی غربی و پی ریزی علوم انسانی اسلامی هستیم که چگونه از زهدان فلسفه ای مبناءً و بناءً و نتیجةً یونانی و غیر الهی و سکولار، علوم انسانی اسلامی متولد و علوم انسانی غربی نفی شده است.    

آیا نگاه فردیدی به تسلیم در برابر مدرنیته می انجامد و از حکمت متعالیه انقلابی گری بیرون می آید؟    

۶. نوشته اند: «من ابایی از بیان این واقعیت ندارم که تفکر هایدگری- فردیدی هر چند در بدو ورود، به غرب شناسی عمیق و انتقادی، کمک زیادی می کند، لکن برآیند آن به تسلیم در برابر مدرنیته و توقف حرکت انقلاب منجر می شود.»

اجمالاً اعتراف کرده اند که تفکر فردیدی مفید بوده و به غرب شناسی عمیق و انتقادی کمک می کند، اما اضافه کرده اند: «برآیند آن به تسلیم در برابر مدرنیته و توقف حرکت انقلاب منجر میشود».

آوینی از تفکر فردید متأثر بود، اما حکم به تسلیم در برابر مدرنیته نداد

برای بنده هم همیشه مرحوم فردید از همین جهتِ غرب شناسی عمیق و انتقادی مهم بوده و نه آن که او را مرجع فکری خود بدانم که بر اساس مبانی تشیع این مرجعیت به نحو تام و علی الاطلاق و غیر قابل رد جز برای معصوم علیه السلام (به خصوص در مسائل اعتقادی) متصور و مجاز نیست. اما این که گفته شود تفکر فردیدی حتماً به تسلیم در برابر مدرنیته منجر می شود، سخنی منطقی نیست. بله ممکن است کسانی به این آفت دچار شوند، اما کسانی هم نشده اند و نمونه عالی آن مرحوم شهید سید مرتضی آوینی است که از تفکر فردید متأثر بود، اما حکم به تسلیم در برابر مدرنیته نداد.

ضمن آن که مگر از فلسفه صدرایی، انقلابی گری و مبارزه با مدرنیته بیرون می آید؟ چطور عرفانی که موسی و فرعون را یک حقیقت و نزاع آنها را اعتباری می داند و می گوید: چون که بی رنگی اسیر رنگ شد / موسی ای با موسی ای در جنگ شد، (مولوی) جنگ هفتاد و دو ملت همه  را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند (حافظ)، می تواند الهام بخش مبارزه و انقلابی گری باشد؟ مگر همه صدراییان انقلابی و مخالفان ف و ع غیر انقلابی یا ضد انقلاب بوده اند؟ مثلاً مرحوم علامه طباطبایی و سید جلال آشتیانی (رحمهما الله) انقلابی بودند؟ در مقابل، بزرگان مبارزی چون شهید آیت الله سید محمد رضا سعیدی، میرزا جواد آقای تهرانی و آیت الله خزعلی و ... در زمره منتقدان و مخالفان فلسفه و عرفان بوده اند.     

ممکن است بگویید امام، صدرایی بودند، درست است، اما قبلاً هم نوشتم که در تحلیل بنده، انقلاب اسلامی، امام محصول فقه و اصول ایشان و آموزه های قرآن و اهل بیت علیهم السلام بوده و نه اسفار و دیگر آثار ملاصدرا.  

 ۷. جناب غلامی قلمی کرده اند که: «بنابراین، باید از جناب نصیری که با این درجه از قاطعیت می فرمایند فقه نظام ساز نداریم و یا فقه قادر به نظام سازی نیست، سئوال کنیم که این جمع بندی چگونه برای ایشان حاصل شده است؟ از مطالعه ذات شناسانه فقه؟ از مطالعه مبناشناسانه فقه؟ از مطالعه ساختار شناسانه فقه؟ از مطالعه روش شناختی فقه؟ یا از مطالعه کارکرد شناسانه فقه؟ به بیان دیگر، چه اشراف و تسلطی بر فقه، آقای نصیری را به چنین قضاوت قاطعانه ای درباره فقه ترغیب کرده است؟ آیا به صرف ملاحظه کم کاری های فقهی در حوزه ها و یا در اثر سرخوردگیِ ناشی از فاصله گرفتن دولت ها از عقلانیت فقهی، چنین قضاوتی در ذهن ایشان شکل گرفته است؟»  

لازم نیست جناب غلامی این همه عبارات قلمبه و سلمبه و رعب آفرین! که لابد بنده باید پس از سالها تحصیل خارج فقه و اصول و سالها تجربه مطبوعاتی و سیاسی و فرهنگی، بروم و پیش ایشان تلمذ کنم تا معنای این عبارات را بیاموزم، استفاده کند. مساله خیلی روشن است:   

آن یکی پرسید اشتر را که هی/ از کجا می‌آیی ای اقبال پی؟ 
 گفت از حمام گرم کوی تو/ گفت خود پیداست در زانوی تو

مشکل نسبی فقه در نظام سازی به علت قابلی مربوط است و نه علت فاعلی  

عجز نسبی فقه از نظام سازی با استناد به احکام اوّلی فقه ـ که به نظر بنده متناسب با قامت متعادل و ارگانیک تمدن سنتی است و نه در خورد تمدن بحران زای مدرن و صنعتی ـ  از عملکرد چهل ساله نظام در برخی از عرصه ها از جمله نظام بانکداری و اقتصادی و قضایی و دیگر نظامات پیداست و بارها گفته ام و مجدداً تاکید می کنم که مشکل از «علت فاعلی» نظام سازی (به جز آن بخشی که مربوط به عامل غیبت حجت معصوم است) یعنی فقه و فقها نیست، بلکه ویرانی «علت قابلی» یعنی همان بستر تمدنی مدرن، مانع اساسی است و جای هیچ سرزنشی برای فقه و فقها نیست. همان گونه که کسی نمی تواند مثلاً اهل بیت علیهم السلام را به جهت عدم توفیق در ایجاد حکومتی دینی و بلکه بعضاً رفتار سازش گرایانه از سر تقیه و تأمین مصلحت برتر، به دلیل عدم حمایت مردم زمانه شان و وجود حکومت هایی به شدت سرکوبگر، سرزنش کند.  

تردیدی نیست که جمهوری اسلامی از پشتوانه بسیار بالای مردمی برخوردار است و از این جهت مشکل حادی ندارد، اما این پشتوانه مثلاً نمی تواند معضل بانکداری ماهیتاً ربوی و حتی مشکل پول اعتباری مدرن (در برابر پول حقیقی طلا و نقره اقتصاد سنتی) را که برخی دولتها از جمله دولت جمهوری اسلامی با اتکای به آن دست در جیب مردم می کنند و با خلق پول توسط بانک مرکزی از موجودی مردم می ربایند، به سادگی حل کند. در رأس این دولتها دولت امپریالیستی آمریکا قرار دارد که با خلق مرتب دلار از ثروت همه مردم دنیا می رباید.  

البته بنده معتقدم مشکل خلق پول توسط بانک مرکزی به پیچیدگی و صعوبت مسأله بانکداری ربوی نیست و قابل مهار و کاهش است، اما در هر صورت وقتی قاطعیت در برخورد با این پدیده های ضد دینی و ضد مردمی در کشور مفقود است، معضلات غیر ساختاری هم بر مشکلات ساختاری افزوده می شود و بعد عده ای در این وضعیت مه آلود و اعصاب شکن، دائماً از فقه نظام ساز سخن می گویند و مردم هم گمان می کنند مشکل اساسی به دین و فقه و حوزه بر می گردد و اگر اینها بخواهند می توانند مشکلات را به سهولت حل و رفع کنند و حال این که بخش مهمی از مشکل به فقدان حسابرسی و قاطعیت در کشور بر می گردد که حتی اگر فقه بتواند برای آنها نظام سازی خالص دینی هم کند، اتفاقی در عمل نخواهد افتاد. آیا مگر برخورد قاطع با رانت خواری ها و حقوق های نجومی معطل نظام سازی فقهی است، یا بلکه در زمره احکام بدیهی شرعی و فقهی است که تا حد زیادی بر زمین مانده است؟ 

خب حرف بنده این است که همه مشکل، به فقه و فقها و دین بر نمی گردد، بلکه بخش مهمی از آن به ساختارهای فاسد و تباه مدرن، مربوط است که فقه نمی تواند برای این ساختار، یک نسخه متعادل مبتنی بر احکام اولیه بپیچد و به اصطلاح امروز نظام سازی کند و لذا فقها و حوزه به جای این که انرژی شان را معطوف به این امر کنند، دنبال این باشند که اولاً از نظام و قوای سه گانه به خصوص قوه قضاییه مطالبه قاطعیت و برخورد انقلابی با مفاسدی مانند خلق پول و اختلاس و چپاول بیت المال و رانت خواری و ...کنند و ثانیاً هر جا نظام سازی مبتنی بر احکام اولی میسور نبود، به دنبال نظام سازی های مبتنی بر احکام ثانوی و فقه المصلحه با همکاری و رایزنی با کارشناسان غیر حوزوی که با ساختارهای مدرن و عرفی آشنایی دارند، باشند که حتماً دستاوردهای مهمی می تواند برای مردم و کشور داشته باشد.    

۸. جناب غلامی نوشته اند: «شکل گیری تمدن نوین اسلامی، هرچند هدف غایی انقلاب نیست (بلکه یک هدف میانی است)، اما موتور محرکه انقلاب و جوانان پرشور انقلابی در جهت عینیت بخشی به تعالیم مترقی اسلام است و لذا حذف این هدف یا تردید در اصل آن، چیزی جز خاموش کردن این موتور محرکه و خنثی کردن انقلاب نیست.»

این نکته مهمی است که اگر فرصت گفتگوی مفصل شد باید در باره آن بحث کرد. سئوال: به فرض اگر ثابت شد که نظام سازی فقهی در حد گسترده و تحقق مثلاً هفتاد ـ هشتاد درصدی مقدور نظام نیست و مثلاً بیش از سی ـ چهل در صد (از باب فرض و مثال عرض می کنم و الا تعیین درصد به طور دقیق کار سهلی نیست) مقدور نیست، آیا بهتر است در مقام شعار و بیان اهداف نظام و انقلاب، وعده هشتاد و نود درصدی بدهیم تا مقدار میسور مثلاً سی درصد محقق شود و یا آن که بهتر و سنجیده تر آن است که در تبلیغات هم به اندازه وسع و توانمان شعار بدهیم و ادعا کنیم، چون عدم توفیق در تحقق به میزان کمیت و کیفیت شعارهای داده شده، منجر به تعارضات جدی فرهنگی و اجتماعی و دینی در جامعه می شود و هم دین و هم نظام دینی آسیب می بیند و منجر به تقویت سکولاریسم سنتی و مدرن می شود.  

آیا ظهور متوقف بر تحقق مثلاً هفتاد ـ هشتاد درصدی تمدن اسلامی در ایران و جهان است؟  

۹. نوشته اند: «تمدن نوین اسلامی در طول تمدن بی نظیر مهدوی و به مثابه مقدمه ظهور منجی عالم (ارواحنا فداه) تلقی می شود، نه آنکه این تمدن در عرض تمدن مهدوی یا جایگزینی برای آن قلمداد شود.»  

بله قطعاً همین طور است و انقلاب اسلامی در بیان حضرت امام و مقام معظم رهبری نیز چنین معرفی شده است و برخی روایات وارده در مورد قیامی در آخرالزمان توسط مردی از قم نیز که به احتمال قوی دلالت بر انقلاب امام خمینی و به طور ضمنی ادامه آن تا ظهور حضرت حجت سلام الله علیه دارد، در همین جهت است، اما آیا ظهور حضرت، متوقف بر ساخت تمدنی تراز اسلام و مثلاً هفتاد درصدی است؟ اگر بله، در کجا؟ فقط در ایران یا در منطقه یا در جهان؟ از روایاتی که مربوط به مسأله ظهور است و مهمترین منبع در مورد حوادث و عوامل و زمینه های ظهور است، چنین چیزی فهمیده نمی شود، بلکه عموم روایات سخن از امتلاء و غلبه ظلم و جور در عالم در آستانه ظهور می گویند.

البته این روایات قطعاً به این معنا نیست که نباید اصلاً جامعه سازی و تمدن سازی کرد و دست به اصلاح امور زد، بلکه تمدن سازی به اندازه وسع و توان بر اساس قاعده فقهی «المیسور لایرفع بالمعسور»، همیشه تکلیف است، اما به طور ضمنی از مجموع روایات می توان چنین فهمید که تمدن تراز دین و در حد رضایت بخش، قبل از ظهور محقق نمی شود و چشم همه شیعیان و مردم جهان و همه ادیان برای نجات بشریت از ظلم و استکبار جهانی با سردمداری آمریکا و صهیونیسم و سرمایه سالاری جهانی به حادثه مبارک ظهور است که البته بیشترین یاران حضرت در میان ایرانیان و مردم انقلابی عرب (یمن، لبنان و ...) است و این مهر تأیید دیگری بر انقلاب اسلامی است که آماده گر چنین بستری برای پرورش یارانی جان برکف و چون پاره های آهن در صلابت برای حادثه عظیم ظهور بوده است.  

با این توضیح جواب مطلب زیر آقای غلامی هم روشن می شود:  

«در عصر غیبت، شیعیان با محوریت ولی فقیه، مکلف به آوردن همه بضاعت خود به میدان و حتی توسعه روشمند بضاعتشان، برای تحقق حداکثری اسلام در نظر و عمل هستند و کسی اجازه ندارد به بهانه غیبت معصوم(ع) یا فرا نرسیدن عهد طلوع اسلام، یا از سر انفعال و سرخوردگی، از انجام تکلیف خود شانه خالی نموده و دیگران را هم به بی تحرکی تشویق کند.»  

وسع محدود، به معنای بی عملی نیست

بنابراین، این که وسع یک نظام دینی به دلیل موانعی برای اصلاح محدود باشد، دلیل انفعال به معنای بی عملی نیست، بلکه باید با تمام توان موجود برای تحقق همان مقدار محدود و مقدور تلاش کرد. از جهت منطق دینی، ارزش احیای یک فرد مانند احیای همه مردم است. حال چگونه اقامه مثلاً سی درصدی تمدن اسلامی ارزش فداکاری و حرکت و جوش و خروش و انقلابی ماندن نداشته باشد و چطور ممکن است در فداکاری کردن برای اصلاح و حفظ نظامی که فرصت اصلاح را در اندازه توانش نمی خواهد از دست بدهد، تردید کرد؟  

این نکته را بارها گفته ام که دین حداقلیِ مذموم و مردود بدین معناست که کسی از دین برای اصلاح امور دینی و دنیایی در عرصه هایی خلع ید کند و مثلاً بگوید فقط معنویات مربوط به دین است و سیاست و اقتصاد و علوم انسانی و ...از حیطه دین خارج است، اما اگر قائل به صلاحیت انحصاری دین برای دخالت و مدیریت مادی و معنوی بودیم، اما موانعی بر سر راه تحقق حداکثری دین ایجاد شود و قابل رفع به نحو کامل نباشد و حکومت دینی به این موانع تن در دهد، این نظریه مردودِ دین حداقلی برخی روشنفکران و یا سکولاریسم نیست.  

پیشنهاد مناظره تلویزیونی در مورد فقه و تمدن سازی اسلامی  

۱۰. جناب غلامی گفته اند: «نقد بنده به دیدگاه های جنابعالی از این زاویه است که چرا به جای اظهار نظر در مجامع و محافل علمی و تخصصی و سپس شنیدن نقد صاحب نظران، به انتشار نظرات خود در رسانه های عمومی و انتقال حرف های خود به دهها هزار نفر از افرادی که عمده آنان تخصصی در این عرصه ندارند مبادرت کرده اید؟»   

در پاسخ عرض می کنم: اولاً، از کجا می دانند این نظرات را با صاحب نظران و در برخی محافل علمی مطرح نکرده ام؟ آیا ایشان صاحب مرکزی در کشور است که اگر هر کسی در باب فلسفه و عرفان و تمدن سازی و علوم انسانی و ...حرفی دارد، منحصراً باید با این مرکز مطرح کند و مجوز انتشار و حرف زدن بگیرد؟  

ثانیاً، یک معنا و نتیجه طرح این مطالب در رسانه ها این است که در مرأی و منظر صاحب نظران قرار بگیرد و در باره آن گفتگو شود و عیار درستی و یا نادرستی آن معلوم شود.

 ثالثاً، بنده برای حضور در هر محفل علمی و تخصصی برای ارائه و نقد نظراتم آماده ام و البته برای این که نفع بیشتری داشته باشد و جدی تر در معرض نقد و بررسی قرار بگیرد، خوب است نتیجه مباحثات در نشریات و رسانه های تخصصی منتشر شود.

همین جا پیشنهاد می کنم مشابه مناظره و گفتگویی که طی دو برنامه، چند سال پیش با جناب آقای محسن غرویان ـ که استاد شما در فلسفه محسوب می شوند ـ در برنامه زاویه شبکه چهار در باره فلسفه و عرفان داشتم، با شما نیز درخصوص مقوله تمدن سازی و نظام سازی فقه داشته باشم و چنانچه تلویزیون مایل به برگزاری آن نباشد، می توان در فضای مجازی و اینترنت آن را منتشر کرد.  

مطمئن باشید این گفتگو به سهم خودش باعث نشاط و تحرک فکری در جامعه خواهد شد و البته اگر آن گونه که مدعی هستید منطق شما قوی تر است، حتماً خواهید توانست این ایده را به حاشیه برانید و موضع خود را تقویت کنید و مطمئن باشید که در این فضای بی در و پیکر و بدون حاجب و دربان اینترنت و فضای مجازی، راه دیگری برای به محاق راندن یک ایده و اندیشه به زعم شما غلط وجود ندارد. و الحمد لله رب العالمین.