به گزارش خبرنگار مهر، سامره رضایی بازیگر و مستندساز افغانستانی در واکنش به نمایش مستندهای «خاتمه» به کارگردانی مشترک مهدی و هادی زارعی و «اکسدوس» به کارگردانی بهمن کیارستمی در دوازدهمین جشنواره «سینماحقیقت» در یادداشتی انتقادی نگاهِ این مستندسازان به مهاجران افغانستانی ساکن ایران را مورد نقد قرار داد.
در متن یادداشت سامره رضایی که برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است، میخوانیم: «یکی از نکات قابل توجه جشنواره «سینما حقیقت» امسال حضور دو فیلم در مورد مهاجران افغانستانی در ایران بود؛ «خاتمه» و «اکسدوس» که به شدت مورد توجه مخاطب ایرانی قرار گرفته ولی برای مخاطب مهاجر افغانستانی بسیار آزاردهنده است که این تناقض از جهات مختلفی قابل بررسی است.
«خاتمه» فیلمی است که به ظاهر به موضوع خشونت علیه زنان پرداخته ولی در واقع خود خشونتی فاحش علیه زنان و مهاجران افغانستانی است؛ چراکه مخاطب مهاجر با دیدن این فیلم بسیار آزار میبیند. فقدان پژوهش کارگردان در مورد مهاجران، شتابزدگی در فیلمبرداری و تدوین، تصاویر به هم ریخته و فکر نشده، روایت غیرمنسجم، رفتن از یک لوکیشن به لوکیشن دیگر بدون هیچ منطق روایی و حجم زیاد و تکرار فحاشی و فریاد و لحظات ملتهب پراکنده، ایرادهای تکنیکی فیلم هستند.
اما مساله مهم و قابل توجه، نقدها و ایرادهای وارده بر محتوای اثر است. فیلم در مورد یک خانواده آسیبدیده و بیمار روحی-روانی و نامتعادل است که بسیار متعصب هستند و دخترشان را به اجبار و کتک به همسری شوهر خواهرش درآوردهاند. دخترشان «خاتمه» به بهزیستی پناه آورده و درخواست طلاق میدهد اما برای مردهای خانواده طلاق و فرار از خانه توجیهی ندارد و سعی در بازگرداندن دختر دارند.
خاتمه که از آزار و اذیتها به ستوه آمده و در طول فیلم با مددکار اجتماعیاش حرف میزند و از سختیهایش میگوید، به قدری اعتماد دارد که از شخصیترین مسئلهاش میگوید. اما سوال اینجاست؛ آیا او اطلاع دارد که از زندگیاش دارد فیلم ساخته میشود؟این اعتقادات مخصوص فرهنگ و قوم آن خانواده بدوی و البته تا حد زیادی ناشی از روانپریشیشان است ولی فیلم طوری ساخته شده که این مساله تعصب و خشونت به همه افغانستانیهای مهاجر در ایران تعمیم داده میشود آن هم با گذاشتن و تاکید بیش از حد بر این دیالوگهای کاراکتر گلاب (برادر خاتمه) که میگوید ما افغانیها نمیگذاریم دخترمان تصمیم بگیرد. ما افغانیها دخترمان حق ندارد موبایل داشته باشد. ما افغانیها اجازه نمیدهیم دختر درس بخواند و از خانه بیرون بیاید...
اینها رفرنس غلط و نادرست است که ذهن مخاطب ایرانی را نسبت به مهاجران افغانستانی منفی میکند در صورتی که در حال حاضر هزاران دانشجوی دختر افغانستانی مهاجر در دانشگاههای ایران و هزاران دختر در خود کشور افغانستان مشغول تحصیل هستند.
مساله دیگر رعایت اخلاق در سینمای مستند است که به هیچ عنوان در این فیلم رعایت نشده است. دوربین که در دستان دو کارگردان ایرانی است، کاملا از موضعی قدرتمند بر کاراکترها نفوذ دارد. دوربین با همراهی فعالان بهزیستی به خانههای کاراکترها میرود. خاتمه که از آزار و اذیتها به ستوه آمده و در طول فیلم با مددکار اجتماعیاش حرف میزند و از سختیهایش میگوید، به قدری اعتماد دارد که از شخصیترین مسالهاش (اجبار برادران برای همبستری با شوهرش در شب قبل) میگوید. اما سوال اینجاست؛ آیا او این دوربین را جزئی از فعالیتهای بهزیستی میداند؟ آیا او اطلاع دارد که از زندگیاش فیلم ساخته میشود و این حرفهای کاملا شخصیاش در معرض دید عموم قرار میگیرد؟
ضدقهرمانها مثل برادر و شوهر و پدر خاتمه که از سمت بهزیستی مورد اتهام قرار گرفتهاند و علیه آنها به مقامات قضایی شکایت شده طوری برابر دوربین صحبت و از خود دفاع میکنند که گویی دوربین یک محکمه قضایی است. این تمهید باعث شده که رفتار و گفتههای کاراکترها مخصوصا گلاب و در بعضی جاها مصنوعی و نمایشی شود و مخاطب باهوش متوجه میشود که در بسیاری از قسمتها کاراکترها بازی میکنند و خود واقعیشان نیستند در نتیجه ارتباط سمپاتیک با آنها برقرار نمیکند. این مساله یکی از ضعفهای بزرگ در مستند است.
آیا خانواده هم دوربین را جزئی از فعالیتهای دولت و در جهت پرونده قضایی میدانند؟ این شبهه به وجود میآید که از بیسوادی و نا آگاهی آنها برای فیلمبرداری سوءاستفاده شده است! کاراکتر گلاب که بسیار متعصب و غیرتی است و فکر میکند آمدن خواهرش به بهزیستی باعث از بین رفتن آبرویش شده، چطور ممکن است راضی شود تا از این وضعیت فیلمبرداری شود و الفاظ رکیک و زننده او به خواهرش در معرض دید عموم قرار بگیرد!؟
گلاب جلوی دوربین در چندین جای مختلف به خواهرش فحش رکیک میدهد و نسبت غیراخلاقی ناروایی به او میدهد. آیا این راحتی بیش از حد جلوی دوربین با تعصب بیش از حدش در تناقض نیست؟ مساله مهمتر اینکه در سایر فیلمها الفاظ رکیک سانسور میشوند اما در این فیلم که در خصوص زندگی افغانستانیهاست صراحتا بیان میشوند. آیا این برخورد نژادپرستانه نیست؟
آیا تعداد زیاد این الفظ رکیک که مکرر در بخشهای زیادی از فیلم به کاراکتر دخترآسیب دیده داده میشود و در معرض تماشای عموم قرار میگیرد، خود خشونت علیه آن دختر نیست؟
مساله دیگر که مخاطب مهاجر را آزار میدهد این است که فیلم با رویکردی کاملا یکسویه ساخته شده است. چهره مثبتی از همه ایرانیها در این فیلم ارائه میشود. کارمندان بهزیستی منجی و دلسوزند. دستگاه قضایی خوب و منصفند اما این کاراکترهای افغانستانی هستند که همه بیفرهنگ، خشن، نامتعادل و بیمار هستند حتی قهرمان داستان یعنی خاتمه در پایان به یک شخصیت افسارگسیخته و ناهنجار تبدیل میشود. با هم اتاقیها و مددکارش بدرفتاری میکند وبه طرز عحیبی بدون هیچ دلیلی منظرش عوض میشود و اصرار میکند به خانه باز گردد. این سوال پیش میآید که در بهزیستی چه بر سر خاتمه آمده که پس از هفت ماه یکباره تصمیم میگیرد از آنجا برود؟ ولی در فیلم اشارهای به آن نمی شود.
این دلایلی که ذکر شد باعث میشود فیلم در سطح و در حد گزارش یک واقعه التهابآور باقی بماند در صورتی که میتوانست در زندگی و موقعیت دشوار کاراکترها عمیق شود و در زیر متن اثر ناهنجاریهای اجتماعی کاراکتر و خانوادهاش را از منظر روانشناسی و جامعه شناسی ریشه یابی کند. اگر چنین اتفاقی رخ میداد مخاطب مهاجر نیز با فیلم ارتباط عمیقتری پیدا میکرد و شکست خورده و آسیب دیده از یک تحقیر و تخریب نژادپرستانه دیگر از سالن نمایش بیرون نمی آمد.
جالب است که فیلم دیگری نیز به نام «اکسدوس» در جشنواره «سینماحقیقت» به نمایش درآمده که با وجود تفاوت موضوع و فضا، از جهت رویکرد نژادپرستانه و تخریبگرایانه شباهتهای بسیار با «خاتمه» دارد. این فیلم درباره موج بازگشت مهاجران به افغانستان به خاطر گرانیهای اخیر است و بیشتر کسانی که دیده میشوند قشر کارگری هستند که صرفا برای کار و به صورت قاچاقی به ایران آمده و مدت زیادی نیست که در ایران هستند. در این فیلم باز هم سوژهها افرادی ساده و بدوی، محروم از تحصیل و آسیب دیده و جنگزده هستند. در این فیلم نیز دوربین کاملا در موضع قدرت قرار دارد.
رفتارها و گفتگوی فیک و نمایشی که توسط کارگردان «اکسدوس» طراحی شده برای مخاطب افغان اصلا باورپذیر نبوده و آزار دهنده بود. اما قسمت بدتر ماجرا گذاشتن کاراکترها در موقعیتهای مضحک و به اصطلاح عامیانه سرکار گذاشتن آنها صرفا برای گرفتن خنده از تماشاگر استدوربین تمام مدت در پیشخوان دولت در کنار کارمندان کهنهکار وزارت کشور و اداره اتباع است و رو به روی دوربین افرادی ساده و معصوم میآیند و میروند. آنها همانقدر که در برابر کارمند دولت سر به زیر و بیدفاع هستند در برابر دوربین هم همانطورند. در این فیلم هم شبههای که به وجود میآید این است که آنها فکر میکنند این دوربین دولت است و شاید اطلاعی ندارند که فیلم مستندی در حال ضبط است. اگر بدانند هم قطعا به خاطر جایگاهشان نمیتوانند اعتراضی بکنند. شهروند درجه سهای که قاچاقی زنده است و هیچ حقی برای حرف زدن ندارد. برخی از آنها هم اینقدر درگیر مشکلات و بدبختیهایشان هستند که دوربین را کلا فراموش کرده اند.
فیلم روایت و درامپردازی ندارد و صرفا گزارشی از آدمهای مختلفی در حال رفتن هستند. مهاجران در سنین مختلف، زن و مرد و کودک و نوجوان دیده میشوند که درگیر کارهای اداریشان هستند. کارمندان با آنها خوش و بش میکنند و دلایل رفتنشان را میپرسند. سوالاتی راجع به گرانی دلار و اینکه مقصر کیست؟ آیا آمریکا مقصر است؟ نظرشان راجع به مهاجرت به غرب چیست؟ و سوالات شخصی دیگر هر کدام متناسب با کاراکترشان. از آنجا که این کارمندها و ادارات را دیده و برخورد داشتهام کاملا مطمئن هستم که برخوردی این چنین مهربان و انسان دوستانه ندارند و به دلیل ازدحام و حجم کاریشان، اصلا فرصت پرسیدن سوالاتی از این دست را ندارند. کاملا مشخص است که کارگردان محتوای سوالات را طراحی کرده و از کارمندها خواسته چنین فضایی به وجود آورند.
این رفتار و گفتگوی فیک و نمایشی که توسط کارگردان طراحی شده برای مخاطب افغان اصلا باورپذیر نبوده و آزاردهنده بود اما قسمت بدتر ماجرا گذاشتن کاراکترها در موقعیتهای مضحک و به اصطلاح عامیانه سرکار گذاشتن آنها صرفا برای گرفتن خنده از تماشاگر است. بهعنوان مثال در جایی کارمند به مرد مهاجر میگوید به دوربین نگاه کن، مرد دستپاچه به جهتهای مختلف نگاه میکند به جز دوربین کوچک رو به رویش که قرار است از چشمهایش عکس بایومتریک بگیرد. کارگردان از این لحظه سوءاستفاده کرده و در تدوین طوری کات زده که تماشاگر قاه قاه میخندد. یا در جایی دیگر از مردی سوال میشود که معتاد است یا نه؟
مرد برای اثبات خودش که معتاد نیست طور خاصی به دوربین نگاه میکند که مضحک و خندهآور میشود، لحظات زیادی به این فرد اختصاص داده میشود و تماشاگر در کل سالن میخندند. از این صحنهها به وفور در فیلم دیده میشود و همه آنها تعمدی هستند. کاملا مشخص است وقتی از فردی عامی و محروم از تحصیل راجع به آمریکا و دلار و تحریمها میپرسید چه جوابهای مضحک و خندهآوری خواهید شنید.
جواب این سوالها به جز خندیدنهای بلند تماشاگر ایرانی و تحقیر کاراکترهای داخل فیلم و مهاجران چه اثری در پیشبرد درام فیلم دارد؟ البته درامی که اصلا در طول فیلم وجود ندارد. چرا در یک فیلم مستند بدبختیهای زندگی یک قشر کارگر و آسیب دیده به سخره گرفته میشود؟
برای لحظاتی دوربین از فضای بسته اتاق خارج میشود و وارد محوطه باز میشود. مردهای یخ زده زیادی دیده میشود که آواره و سرگردان هستند و بعضی هایشان روی زمین اند. روی این تصاویر تلخ و تکان دهنده موزیک جاز و فان «اکسدوس» گذاشته میشود که به هیچ وجه با تصاویر سنخیت ندارند و حس و حال موسیقی ذهن تماشاگر را باز هم به سمت تمسخر این افراد میبرد؛ تصاویر تلخ و تکان دهندهای که بیش از حد به آنها پرداخت میشود و اینبار هم تماشاگر مهاجر و هم ایرانی را آزار میدهد.
در جایی از فیلم مرد میانسالی است که به طرز بدی گریه میکند و ظاهرا نمیخواهد برگردد و خانوادهاش میخواهند او را به زور برگردانند. در حد چند ثانیه کافیست که ما شرایط را ببینیم و درک کنیم اما نمیدانم اصرار بیش از حد کارگردان برای ادامه دادن چیست. گریههای زیاد مرد و صحنه دلخراش کارمند چاق و قدرتمندی که دستانش را از پشت با سیم میبنند و بهزور او را میبرند. باز هم کارگردان رهایش نمیکند و در شرایط بسیار بدِ شخصی او را میبینیم.
حضور این دو فیلم بد و دروغین در جشنوارهای که نامش «حقیقت» و توجه بیش از حد به آنها غیرمنصفانه و غیرانسانی است و آیا نمیتوان آن را برخوردی نژادپرستانه از سوی این رویداد هنری نسبت به مهاجران دانست؟حال بد و رقتانگیز، آب بینی آویزان شده که برای یک انسان خیلی دشوار است. مرد دیگری از او با موبایل فیلم میگیرد و او فحش و ناسزا میدهد که «... فیلم نگیر فیلم نگیر» اما دوربین دولت و کارگردان است که از او فیلم میگیرد و منِ مخاطب آزار میبینم و عذاب وجدان میگیرم که چرا تصویر مردی را در آن شرایط که خودش راضی نیست، میبینم. مرد جلوی دوربین تحقیر میشود و در نتیجه من مخاطب افغان هم پا به پای او تحقیر و متاثر میشوم.
در اینجا هم مثل فیلم «خاتمه» به طرز عجیبی فحشها و الفاظ رکیک سانسور نمیشوند. کاراکترهای مرد فحش میدهند. مردهای سالن قاهقاه میخندند و تماشاگر زن به شدت آزار میبیند. بیننده منتظر است که در میان انبوهی از افراد ساده و بیسواد یک فرد تحصیلکرده پیدا کند. اتفاقا یک نفر پیدا میشود؛ مرد جوانی که مشخص است اطلاعات عمومی و سیاسی دارد و با کارمند صحبتهای مفیدی راجع به شرایط جنگزده کشورش میکند اما او یک نقص ظاهری در چشمانش دارد و با توجه به فضای خندهآوری که در فیلم به وجود آمده تماشاگر با شنیدن حرفهای جدی او و در عین حال چشمان منحرف شدهاش به خنده میافتد.
گذاشتن این فرد در بین افراد قبل و بعد از او که تماشاگر را به خنده انداخته بود و در نتیجه در این صحنه هم همه به خنده میافتند از شیطنتهای تعمدی کارگردان و بسیارغیراخلاقی و غیرانسانی است. این فیلم هم مثل خاتمه در سطح باقی مانده و عمق فاجعهای که کاراکترهای مهاجر افغان فیلم گریبانگیر آن هستند، در پس شوخیهای سخیف با آنها و خندههای بلند تماشاگر ایرانی پنهان میماند.
تماشاگر افغانستانی که ناخواسته در ایران به دنیا آمده، با مواجهه با این فیلمها که کاملا یکسویه و تخریب گرایانه و از موضع قدرت و نگاه از بالا به پایین ساخته شده به شدت آزار دیده و آسیب میبیند. این فیلمها برای تماشاگر ایرانی نیز مخرب و خطرناک هستند چراکه همه ایرانیها ممکن است شناخت زیادی از زندگی افغانستانیها نداشته باشند و فیلمهایی از این دست رفرنس غلط به آنها میدهد و تصویر و ذهنیت منفی از مهاجران به آنها ارائه میدهد.
آیا نمی توان حضور این ۲ فیلم بد و دروغین را در جشنوارهای که نامش «حقیقت» است برخوردی نژادپرستانه از سوی این رویداد هنری نسبت به مهاجران دانست؟»