به گزارش خبرنگار مهر، انتشار نظریات مهدی نصیری در باب ظرفیت های نظام سازی فقه شیعه در عصر غیبت، مناظره مکتوبی را بین او و حجت الاسلام غلامی، رئیس مرکز پژوهش های علوم انسانی اسلامی صدرا پدید آورد. در ادامه پاسخ حجت الاسلام غلامی به دومین یادداشت مهدی نصیری آمده است؛
هرچند علاقمند بودم پاسخ به جوابیه دوم جناب آقای مهدی نصیری را در شماره جدید فصلنامه صدرا منتشر کنم، اما اصرار بعضی از دانش پژوهان محترم و همچنین درخواست گروه دین و اندیشه خبرگزاری مهر، موجب شد تا این پاسخ را که احتمالاً آخرین پاسخ حقیر به جناب نصیری است، زودتر تقدیم نمایم.
از آنجا که ظاهراً رفتارهای ژورنالیستی در جناب نصیری ملکه شده، ایشان در جوابیه دوم نیز دست از حاشیه سازی برنداشته اند و تلاش کرده اند تا با طرح نسبت های ناروا به بنده و مظلوم نمایی، جای خالی استدلال های قوی در این جوابیه را پر کنند. به هر حال، مجدداً تاکید می کنم که قصد من از این چند یادداشت کوتاه، روشنگری درباره تبعات نظرات جناب نصیری و یادآوری مسئولیت سنگین ایشان در برابر این افکار است که خوشبختانه در همین جوابیه دومِ جناب نصیری، شاهد عقب گرد ایشان از بعضی تندروی های قبلی درباره فقه یا تمدن سازی هستیم.
بعد از این مقدمه کوتاه، به صورت مجمل نکاتی را در پاسخ به جوابیه دوم جناب نصیری عرض می کنم:
الف. فلسفه و عرفان اسلامی
یکم. همانطور که در یادداشت قبلی متذکر شدم، برچسب یونانیزدگی به فلسفه اسلامی از برچسبهای بی رمقی بوده که به رغم تلاش های برخی روشنفکران غربگرا و همچنین اقلیت ضد فلسفه در حوزه های علمیه، هیچگاه به فلسفه اسلامی نچسبیده و دائماً فرو افتاده است. لکن در همین حد عرض می کنم که تعالیم اسلامی خصوصاً مکتب اهل بیت علیهم السلام، غنی ترین معارف عقلی را در بطن خود داراست چنانچه اگر فلسفه از یونان به جهان اسلام پا نگذاشته بود، حتماً شاهد شکل گیری یک دستگاه عقلی مشابه و چه بسا جامع تر و قوی تر از فلسفه توسط شاگردان اهل بیت علیهم السلام بودیم. لکن پس از ورود فلسفه به عالم اسلام، که شاید در ابتدا با هدف رقابت با جاذبه عقلی خط فکری اهل بیت علیهم السلام صورت گرفت، مزیت ها و نقاط قوت فراوانِ فلسفه از سوی علما و شاگردان مکتب امامیه به خوبی درک شد و از آنجا که دأب اسلام نادیده گرفتن علوم بشری و پشت کردن به آنها نبود، پس از تغییرات جدی در فلسفه که استاد شهید مطهری-در مقدمه کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم-از آن به تبدیل دویست مسأله فلسفی به هفتصد مسأله تعبیر می کنند، فلسفه به خدمت عالم اسلام و نیازهای عقلی انسان مسلمان در آمد و تدریجاً پسوند اسلامی به آن اضافه شد.
وصف «اسلامی» برای فلسفه ناشی از چیست؟
البته بر خلاف مسیحیت که دنبال به اسارت در آوردن فلسفه و تبدیل فلسفه به کلام مسیحی بود، فلسفه اسلامی هیچگاه به کلام اسلامی تبدیل نشد و آزادی و استقلال خود را حفظ کرد. ممکن است برای برخی خوانندگان محترم این سئوال پیش بیاید که اگر فلسفه اسلامی مرز خود را با کلام اسلامی حفظ کرده است، پس وصف «اسلامی» برای فلسفه ناشی از چیست؟ در پاسخ عرض می کنم که تعالیم وحیانی اسلام، نه فقط باب ورود فلسفه به ساحت های جدید و فوق تصور انسان را باز کرد، بلکه فلسفه را در حل بسیاری از مسائل پیچیده عقلی از بن بست خارج نمود.
در واقع، خیلی از مناطقی که فلسفه اسلامی موفق به ورود به آن شده، مناطقی است که وحی آنها را معرفی نموده و علاوه بر این، تعالیم وحیانی با برداشتن برخی حجاب ها از روی اندیشه و همچنین نشان دادن جلوه های روشنی از ملکوت به انسان، امکان غواصی عقل در اعماق اقیانوس هستی را فراهم کرده است؛ با این حال، فلسفه اسلامی همواره با حفظ مرزهای خود، به رسالت مهمش یعنی تفسیر و توجیه عقلانی عالم وفادار بوده و به ندرت رنگ و بومی کلامی به خود گرفته است، هر چند باید گفت که عکس این مطلب درباره علم کلام صادق است؛ یعنی کلام اسلامی که مأموریت خود را دفاع نقلی و عقلی از عقاید اسلامی می داند، از فلسفه بهره های فراوانی برده و لااقل در برخی عرصه ها رنگ و بوی فلسفی پیدا کرده است.
بنابراین، وقتی امروز از لزوم کنار گذاشتن فلسفه و ساخت یک دستگاه عقلی متفاوت از بطن منابع دینی به میان می آید، اولاً، باید مرز این دستگاه عقلی روشن شود؛ و ثانیاً تفاوت آن با کلام اسلامی مشخص شود. ضمن آنکه کسانی که تا الآن مدعی ارائه یک دستگاه عقلی در عرض فلسفه اسلامی شده اند، حتی در بحث «امکان» شکل گیری این دستگاه به اصطلاح زمین گیر شده اند. چه رسد به آنکه وارد بحث از چگونگی آن شده باشند.
حکمت صدرایی فرصت های جدیدی را برای پیشروی فلسفه اسلامی ایجاد کرده است
دوم. عزیزانی که با سیر تطور فلسفه اسلامی و مشرب های گوناگون آن آشنایی دارند می دانند که حکمت صدرایی که از جهت تاریخی به عصر ما نزدیک تر است، نه فقط خیلی از نقاط قوت فلسفه مشایی و اشراقی را داراست، بلکه با بهرهگیری روشمند از برهان، قرآن، و عرفان، فرصت های جدید و عظیمی را برای پیشروی فلسفه اسلامی و حل مسائل پیچیده عقلی مانند تفسیر عقلانیِ ذات انسان یا معاد جسمانی و غیره ایجاد کرده است. در واقع، حکمت صدرایی با حفظ استقلال «برهان»، بهره های بی نظیری را از آیات و به تبع آن، روایات و همچنین عرفان می برد که نتایج ارزشمند آن را باید در نوآوری ها و دستاوردهای عظیم آن جستجو کرد.
خدمت حکمت صدرایی به بسط و تعمیق مکتب اهل بیت
همانطور که در یادداشت قبلی اشاره کردم، خدمت حکمت صدرایی به بسط و تعمیق مکتب اهل بیت علیهم السلام منحصربفرد است؛ یعنی اگر حکمت صدرایی نبود، امکان دسترسی به خیلی از لایه های عمیق تعالیم قرآن و اهل بیت علیهم السلام نیز نبود و چنانچه از نتایج عملکرد مخالفین فلسفه و عقل ورزی طی چند سده اخیر پیداست، سطحی گرایی و قشری زدگی عالم اسلام را فرا می گرفت. من از عزیزانی که با تفاسیر بزرگ قرآن آشنایی دارند و از دانش مقایسه تفسیر المیزان با سایر تفاسیر- چه سنی و چه شیعی- برخوردارند، تقاضا دارم بگویند در کدامیک از این تفاسیر قله های تعالیم قدسی اهل بیت علیهم السلام به اندازه تفسیر المیزان کشف و با این حد از ظرافت تبیین شده است؛ و اگر اجازه می دادند مرحوم علامه طباطبایی ترجمه و شرح بحار الانوار را جلو ببرند، امروز چه هدیه گرانقدر و راهگشایی در اختیار عالم اسلامی خصوصا جریان انقلاب بود.
تعصب ورزی در ساحت فلسفه روا نیست
نباید از نظر دور داشت که نه تنها تعصب ورزی در ساحت فلسفه روا نیست، بلکه هیچ منطقه ای در فلسفه اسلامی من جمله حکمت صدرایی، غیرقابل نقد و خدشه نیست و بسیاری از اصحاب فلسفه همواره در این عرصه پیشتاز بوده اند، لذا نباید جناب نصیری خود را اولین کسی فرض کنند که به نقادی فلسفه رو آورده است؛ لکن ماحصل مطالعه و نقد جناب نصیری پیدا کردن مصادیقی از کفرورزی صدر المتألهین(ره) شده است که مع الاسف بیش از هر چیز، سندی است بر ناآشنایی وی با حکمت صدرایی.
تکفیر صدرالمتألهین ناشی از ناآگاهی از زبان حکمت صدرایی است
علاقمندم نظر دوستان عزیز را به این نکته مهم جلب کنم که فلسفه اسلامی و خصوصاً حکمت صدرایی از زبان خاص خود استفاده می کند و چنانچه کسی از زبان حکمت صدرایی و مهم تر از آن، از اتصال مباحث به مبانی و زنجیره مباحث پیشینی نا آگاه باشد، همین تصوراتی که برای جناب نصیری و ظاهر بینانی چون ایشان به وجود آمده، برای او نیز به وجود خواهد آمد و زبان به تکفیر صدر المتألهین خواهد گشود. شاید به همین خاطر است که بسیاری از فلاسفه و حکمای اسلامی تعلیم سطوح عالی فلسفه را بر هر کسی جایز نمی شمردند و در انتخاب شاگردان خود دقت های فراوانی را به خرج می دادند. جناب نصیری و امثال ایشان امروز همان سخنانی را در تکفیر ملاصدرا به زبان می آورند که در روزگار ملاصدرا به زبان برخی علمای ناآگاه آن دوران جاری شد و زمینه تبعید و آوارگی یکی از بزرگ ترین نوابغ عالم اسلام را به وجود آورد.
و اما بحث از عرفان اسلامی مجال دیگری را میطلبد، لکن در همین حد عرض می کنم که منبع شهود به مراتب از منبع عقل والاترست و هنر حکمت صدرایی چیزی جز تن دادن به مقدورات و ترجمه برخی شهودات ناب عرفانی به زبان عقل و بهره گیری ناتمام از عرفان در شناخت اعماق هستی و سرآمد خلایق یعنی انسان نیست، لذا نباید کسانی که دستشان از دامن عرفان کوتاه است و استعدادی در خود برای تجربه شهودات عرفانی نمی بینند، زبان به ناسزاگویی علیه عرفان و عرفا باز کنند و یا همین حد از بهره گیری حداقلی از عرفان در حکمت صدرایی که به گشوده شدن مرزهای تازه ای برای فلسفه اسلامی منجر شده است را مورد هجمه قرار دهند.
دشمنی با فلسفه اسلامی به اخباریگری ختم می شود
سوم. وقتی کسانی با فلسفه اسلامی مخالفت و فراتر از آن دشمنی می کنند و قادر نیستند برای تأمین نیازهای وسیع و نو به نوی عالم اسلام به یک دستگاه عقلیِ کارآمد برسند، کم ترین نتیجه آن ظهور اخباریگری و حتی بدتر از آن خواهد شد. عزیزانی که از مطالعه و دقت های تاریخی برخوردارند، تأیید می کنند که ظهور اخباریگری _که جناب نصیری آن را به حکمت صدرایی ترجیح می دهند_، به ویژه در مقابله با جریان شکل گیری و رشد اصول فقه، زمینه بروز چه جنایاتی را فراهم کرد و چه خسارات بزرگی به عالم اسلام زد. جا دارد دوستانی که به مطالعه تاریخی علاقمند هستند بررسی کنند که از ناحیه منزوی سازی فلسفه اسلامی و به طور کل، خط عقل ورزی در عالم اسلام، کدام بدعت ها، انحرافات و فرقه سازی ها به وجود آمد و افتادن سایه جهل و تحجر بر روی عالم اسلام چه به روز مسلمانان آورد؟
فلسفه و امام خمینی(ره)
چهار. جناب نصیری می گویند که هرچند امام خمینی(ره) عارف و فیلسوف صدرایی محسوب می شوند، اما عرفان یا فلسفه نبود که امام را به سمت بنیان گذاشتن انقلاب اسلامی سوق داد، بلکه این فقه بود که از امام یک عنصر انقلابی به وجود آورد. قبل از هر چیز این تناقض گویی از جناب آقای نصیری برای بنده تعجب آور است که از یک طرف، فقاهت امام را عامل شکل گیری جوهر انقلاب اسلامی معرفی می کند و از طرف دیگر، توانایی فقه را در نظام سازی و حل مسائل کلان جامعه و تمدن اسلامی منکر می شود! از این تناقض که عبور کنیم، بحث من در این است که جناب نصیری از کجا و با چه دلیل و بینه ای به خود اجازه می دهند که شخصیت فلسفی و عرفانی امام را برای دست یابی به اهداف خود، از امام خلع کنند و از ایشان فقیهی آن هم در چارچوب تصورات خود از فقه بسازند؟ من اتفاقاً بر عکس نظرات جناب نصیری، معتقدم که اولاً، امام یک شخصیت چند بعدی است و این ابعاد، روحی واحد را ساخته اند. ثانیاً، آن عنصری که در تفکر امام نقش زیربنایی دارد و امام را به جامع نگری و عمق بینی درباره رابطه دین و سیاست و همچنین قدرت نظام سازی فقه می رساند، فلسفه است. به بیان دیگر، این حد از کلان نگری توأم با جسارت و اطمینان خاطر را فقط در فقهایی می توان سراغ گرفت که بیش از آنکه یک فقیه مبرز باشند یک فیلسوف زبده اند و دستگاه عقلی قدرتمند آنها به مدد فقاهتشان آمده است.
غیر انقلابی دانستن علامه طباطبائی، ناشی از ظاهربینی است
اما جناب نصیری در یادداشت خود سخنی گفته اند که نمی توانم تأثر و تأسف خود را از آن پنهان کنم. آقای نصیری با یک مغلطه جدید امثال علامه طباطبایی(ره) را غیرانقلابی معرفی می کنند تا بتوانند خلع امام از شخصیت فلسفی و عرفانی را اثبات کنند. جناب نصیری! کی می خواهید دست از این ظاهر بینی ها بردارید؟ آیا انقلابی بودن در منظر شما تنها در اعلامیه صادر کردن، سخنان آتشین علیه رژیم فاسد پهلوی زدن، حضور در تظاهرات و دستگیر شدن و امثال این ها خلاصه می شود که از یک شخصیت ارزشمند و بی نظیری مانند علامه طباطبایی(ره) که با گذشت چهل سال از عمر انقلاب، همچنان بار اصلی تفکر انقلاب بر دوش ایشان و شاگردان مرحوم علامه مانند استاد شهید مطهری، آیت الله جوادی آملی، آیت الله مصباح و غیره قرار دارد، یک عنصر غیر انقلابی می سازید؟! آیا پاسخ گویی به هزاران شبهه بنیان افکن و تئوریزه کردن اسلام اجتماعی و تمدن ساز برای اثبات انقلابی بودن مرحوم علامه و شاگردانشان کافی نیست؟ آیا بیانات بی بدیل امام بعد از شهادت شهید مطهری که پیوند آثارشان با فلسفه اسلامی اظهر من الشمس است، قابل انکار است؟ و آیا منکر این واقعیت تاریخی می شوید که اسلاف دوستان شما در حوزه، با آن که نمی توانستند برجستگی امام در فقه را نادیده بگیرند، لیوان مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی را به خاطر تدریس فلسفه از سوی امام آب می کشیدند؟ و امام این رفتار آنها را جزو مظلومیت های خود بر می شمرد؟
ب. فقه و نظام سازی
یکم. من در یادداشت قبلی از وجود یک قابلیت بزرگ در دستگاه فقه شیعی به نام نظام سازی صحبت کردم. بنده بر عکس جناب نصیری، معتقدم که نمی توان به سکولاریسم قائل نبود و از اسلام اجتماعی صحبت کرد، اما قابلیت فقه در نظام سازی را قبول نداشت. حتی درباره ولایت فقیه نیز این مطلب صادق است، به طوریکه باید گفت، ولایت فقیه آنگاه از مرز ولایت حداقلی عبور می کند و به ولایت حداکثری و تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت می رسد که قبلاً قابلیت نظام سازی در فقه باور شده باشد؛ البته چنانچه اشاره شد، فقه نظام ساز در عرض فقه جواهری نیست بلکه در طول آن و یکی از مزیت های فقه جواهری قلمداد می شود.
شاید برای بعضی درک فقه نظام ساز دشوار باشد، لذا عرض می کنم که اسلام یک مجموعه عظیم از عقاید، آداب و قوانین سازوار و هماهنگ است که نه تنها اجزاء آن به هم پیوسته و وابسته اند و در مسیر تحقق هدف غایی دین هم افزایی دارند، بلکه به طریق اولی، هر جزئی از این مجموعه ی اندام وار که مفقود یا ضعیف شود، کارکرد کل مجموعه دچار اختلال و حتی توقف خواهد شد. لذا قرآن مجید با صراحت ضمن معجزه خواندن انسجام و هماهنگی قرآن، "نؤمن ببعض و نکفر ببعض" یا "جعلو القرآن عضین" را رد و نشانه کفر معرفی می کند. همین هماهنگی و اندام وارگی در عملکرد فقه نیز وجود دارد؛ یعنی فقه مساوی با حل مسائل جزئی و پراکنده نیست، بلکه فقه صیانت از هماهنگی میان احکام فقهی را از رسالت خود حذف نمیکند، اما نظام سازی چیزی فراتر از این حد از هماهنگی است. در واقع، فقه نظام ساز به قابلیتی در فقه دلالت دارد که بر اساس آن نه فقط امکان تبدیل مسائل فقهی از جزئی و فردی به مسائل کلان و اجتماعی فراهم می شود، بلکه فراتر از آن، می تواند با استنباط روابط احکام فردی و اجتماعی در یک شبکه یا سیستم، مشروع بودن یک سیستم اجتماعی خُرد یا کلان را تایید یا رأساً پایه گذاری نماید.
فقه و فقاهت با شرایط انقلاب و انتظارات برآمده از انقلاب همسو نیست
دوم. گرچه قابلیت فقه در نظام سازی ذاتی است، اما نمی توان گرایش فقها به استفاده از این قابلیت را در بروز و ظهور فقه نظام ساز نادیده گرفت. از سوی دیگر، پیش از پیروزی انقلاب، هیچگاه فرصتی در طراز جمهوری اسلامی برای فقها در جهت عینیت بخشی به این قابلیت وجود نداشت و نمی توان گفت که می توان رد پای پُر رنگی از فقه نظام ساز را در تجربه متراکم فقه شیعی پیدا کرد و لذا فقهای ما در عصر انقلاب اسلامی با میدان سخت و آزمون نشده ای روبرو شده اند که چهل سال، برای سرافراز بیرون آمدن از این میدان به هیچ وجه کافی نبوده است. البته ممکن است سئوال شود که آیا در همین چهل سال کوشش کافی برای عینیت بخشی به فقه نظام ساز صورت گرفته است؟ پاسخ من به این سئوال منفی است. در واقع، نه فقط طی دهه های گذشته کم کاری های جدی در حوزه های علمیه مشاهده میشود و خط تعلیم فقه و فقاهت با شرایط انقلاب و انتظارات برآمده از انقلاب همسو نیست، بلکه عدد فقهایی که با برخورداری از توانایی و نبوغ لازم از قدرت به فعلیت رساندن فقه نظام ساز برخوردار باشند به انگشتان یک دست هم نمی رسد.
مشاهده کم کاریها و ضعفها، نباید منجر به انکار قابلیت فقه در نظام سازی شود
برای من عجیب نیست که آقای نصیری بگویند سال های متمادی است که در درس خارج فقه شرکت می کنند، اما ببینیم که ایشان هنوز درک عمیقی از مکانیزم فقه و قابلیت آن در نظام سازی ندارند. چطور می توان با حفظ احترام همه اساتید، از بیان این واقعیت صرف نظر کرد که بیش از هشتاد درصد از دروس خارج فقه در حوزه های علمیه ما فرسنگ ها با اجتهاد فقهای بزرگ و تحول آفرین تاریخ فقه شیعه فاصله دارد و حتی بعضاً در حد پیوند مسأله گویی با روایت خوانی تنزل یافته است. با این حال، تفاوت بارز بنده و امثال آقای نصیری در این است که بنده با مشاهده کم کاری ها و ضعفها، به سمت انکار قابلیت فقه در نظام سازی و کوتاه کردن قد فقه نمی روم و چشم به راه فقهای بزرگی می نشینم که در جهت به ثمر نشاندن فقه نظام ساز، گام بردارند.
مقاومت نظام پولی و بانکی کشور در برابر نظام اقتصاد اسلامی
سوم. مسأله دیگری که نمی توان از کنار آن به سادگی عبور کرد، عملکرد غیرقابل قبول دولت های بر سرکار آمده در این چهار دهه است. دوستانی که با بنده آشنایی دارند تصدیق می کنند که حقیر همواره جزو منتقدین دولت ها از این منظر بوده ام و معتقدم هر چند به برکت هدایت های ولی فقیه، جهت گیری های کلان نظام سرجمع، اسلامی است و قطار جمهوری اسلامی هیچگاه از ریل اسلامیت خارج نشده، اما دولت ها با تفاوت مراتب، به دلایلی که در جای خود بحث و بررسی است، در برابر ورود افکار و مکانیزم های اسلامی در دستگاهها مقاومت نشان داده اند. نمونه مشهور آن، مقاومت نظام پولی و بانکی کشور در برابر نظام اقتصاد اسلامی و علی الخصوص نظام بانکداری اسلامی است که اتفاقاً جزو مواردی است که فقهای ما طی دهه های گذشته با رویکرد نظام ساز وارد آن شده و به طور نسبی در آن توفیقاتی نیز داشته اند. یکی دیگر از گلوگاه هایی که دولت ها در برابر ورود مکانیزم اسلامی در آن مقاومت نشان می دهند، نظام برنامه و بودجه کشور است که خیلی از آسیب های اجتماعی، مولود ساختار ناعادلانه آن است. با این حال، تفاوت امثال بنده با جناب نصیری در این است که ما در مواجهه با این مقاومت ها و لطماتی که از این طریق به جامعه اسلامی و اهداف انقلاب خورده است، سرخورده و مأیوس نمی شویم و این وضع را به منزله ناتوانی اسلام در نظام سازی و دلیلی بر لزوم پس گرفتن حرف های اساسی انقلاب در این عرصه تلقی نمی کنیم.
ج. انقلاب و تمدن سازی
در باب تمدن نوین اسلامی سخن فراوان است و من در اینجا صرفاً به ذکر چند نکته بسنده می کنم:
یکم. تمدن نوین اسلامی یک شعار صرف نیست، بلکه همانطور که در یادداشت قبلی توضیح دادم، جزو برنامه های اصلی نهضت امام و انقلاب اسلامی و موتور محرکه جریان انقلاب است که تحت هیچ شرایطی کنار گذاشته نخواهد شد. اگر از بنده سئوال کنند که منظور شما از تمدن نوین اسلامی چیست، عرض می کنم که تمدن نوین اسلامی، وجه عینیت یافته و عملی تعالیم اسلامی در دو بُعد توأماً مادی و معنوی است و باید آن را یکی از شئونات اصلی «امامت»، و در عصر غیبت، «ولایت فقیه» دانست. ضمناً «نوین» بودن آن به شکل گیری تمدن اسلامی در این عصر با محوریت انقلاب اسلامی و با لحاظ اقتضائات این عصر می باشد.
ناتوانی مدرنیته در متوقف سازی تمدن نوین اسلامی
دوم. مدرنیته هر قدر هم که رقیب بزرگ و سرسختی باشد، نمی تواند زمینه شکل گیری تمدن نوین اسلامی را از بین ببرد. پنج دلیل عمده برای ناتوانی غرب در متوقف سازی تمدن نوین اسلامی قابل طرح است: اولاً، باور به جامعیت، کمال و کارآمدی اسلام و امکان ظهور مرتبه ای مهم از این جامعیت، کمال و کارآمدی در عصر غیبت و دوران استقرار ولایت فقیه که بحث ما درباره دستگاه فقه نیز در همین مسیر باید معنا شود؛ ثانیاً، نفس ظهور انقلاب اسلامی در عصر مدرنیته که به تنهایی برای بطلان نظریه هایی نظیر نظریه مرحوم فردید کافی است. ثالثاً. نقش غیر قابل پنهان انقلاب اسلامی در تغییر معادلات جهانی و اذعان نخبگان غربی به این واقعیت؛ رابعاً. روند ملموس افول و غروب تمدن غربی و خامساً، رشد مداوم و جهشی حرکت انقلاب اسلامی و رقابت با غرب در عرصه های گوناگون خصوصاً عرصه علم و فناوری.
سه. واقعیت دیگر درباره تمدن نوین اسلامی به فرایندی بودن این تمدن باز می گردد. لااقل بنده جزء کسانی بودم که پروژه ای دیدن تمدن را همواره رد کرده ام. در واقع، تمدن نوین اسلامی به پدیده ای اطلاق می شود که جوهر آن را تجربه متراکم و رشد یابنده عالم اسلامی از صدر اسلام به بعد به وجود آورده است و همچون یک موجود زنده با آغاز بعثت رسول گرامی اسلام متولد و در زمان ظهور منجی عالم بشریت(ع) به تکامل می رسد. با این حال، تمدن اسلامی بر حسب شرایط زمانه و فرصت ها و تهدیدها، با فراز و فرودهای گوناگونی روبروست. جدای از فرازمندی این تمدن در دوران پیامبر اکرم(ص)، فرازمندی این تمدن در قرن چهار و پنج هجری قمری و حتی فرازمندی آن در عصر صفویه و در محیط سرزمینی ایران شیعی چیزی نیست که بتوان از نظر دور داشت. آنچه امروز از آن به تمدن نوین اسلامی تعبیر می شود، فرازمندی و ظهور قله ای دیگر از قلل تمدنی اسلام در عصر انقلاب اسلامی است که به خاطر رقیب بزرگ و سر سختی که دارد، با هیچ دوره از دوره های شکوفاییِ تمدنی در تاریخ اسلام قابل مقایسه نیست و انشاالله به مقدمه شکل گیری تمدن بی نظیر مهدوی علیه السلام تبدیل خواهد شد.
سخن آخر
لازم می دانم از برادران و خوهران فکوری که در روزهای اخیر با علاقه و دقت این مباحث را دنبال کردند تشکر کنم. همانطور که در مقدمه یادداشت قبلی عرض شد، انگیزه من در این بحث چیزی جز انجام تکلیف شرعی نبود و ای کاش عزیزانی که به جای متن، سرگرم حواشی شدند و حتی در فضای مجازی به حاشیه سازی رو آوردند، متقابلاً متوجه وظیفه شرعی خود در مواجهه با این مباحث میشدند. از طرف دیگر، از جناب نصیری نیز به خاطر عنایت به نقد حقیر و پاسخ هایی که نوشتند صمیمانه سپاسگزارم. مطمئن هستم جناب نصیری روی عرایض این کم ترین تأمل لازم را خواهند داشت و با حرّیت و انصافی که به خرج می دهند، در بعضی نظراتشان تجدید نظر خواهند کرد.
والسلام علیکم و رحمه الله
رضا غلامی