به گزارش خبرنگار خبرگزاری مهر، موسی نجفی، استاد تمام رشته علوم سیاسی (با گرایش اندیشه سیاسی) پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. او همچنین رئیس پژوهشکده اندیشه سیاسی و تمدن اسلامی پژوهشگاه علوم انسانی است و در زمینه تاریخ و اندیشه سیاسی اسلام و ایران و تمدنسازی بعد از انقلاب اسلامی به نظریهپردازی مشغول است. نظریه او با عنوان «تکوین و تکون هویت ملی ایرانیان» در دهه هشتاد شمسی مطرح شد و مباحثات زیادی را در پی داشت. او معتقد است تنها راه تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی و فعلیتبخشیدن به امکانات نهفته در انقلاب سال ۵۷، حرکت به سمت تمدنسازی برای این دوران جدید است. در مصاحبه پیشرو تلاش شده به مسائل حول این موضوع و بررسی نسبت آنها با محافظهکاری در دوران پس از انقلاب اسلامی پرداخته شود.
مایلم در ادامه روی نسبت این روندی که هدفش نیل به وضعیت تمدنی است و بحث محافظهکاری بیشتر تاکید کنیم. من معتقدم میتوان این پرسش را طرح کرد که از یک سو خود روند تمدنسازی میتواند به شکلی محافظهکارانه طی شود و از سوی دیگر خود تمدن هم به نوعی شکل بگیرد که یک تمدن محافظهکار تلقی باشد. مثلاً به نظر حقیر، تمدن مبتنی بر سرمایهداری متاخر در غرب یک تمدن محافظهکار است و دورههای اخیر در کشور ما هم میل عجیبی به نزدیک شدن به دورنمایههای این تمدن متاخر دیده میشود؛ البته در یک شکل کاملاً تصنعی، تقلیدی و مصرفیاش! مسئله این است که نهادینه شدن این رویکردهای محافظهکار، چه در حوزه سیاست و چه اقتصاد و فرهنگ موجب موانعی برای یک رویکرد انقلابی است. امروز بسیاری از چهرهها و جوانان انقلابی هستند که بر مبنای همان آرمانهای انقلاب اسلامی تلاش میکنند، به شیوهای انقلابی اولا به نقد ساختار محافظهکار موجود بپردازند و ثانیا کار را به شکل مردمی، اجتماعی و غیر نهادی و غیردولتی پیش ببرند؛ زیرا به نوعی از این نهادها و ساختارها شدیدا ناامیدند. مثالهای زیادی از اردوهای جهادی و کمکهای مردمی و... وجود دارد که بنمایههای فکری آنها هم پیوند عجیبی با فرمایشات امام راحل دارد. آیا میپذیرید در روندی که ما به سمت تمدنسازی در پیش گرفتهایم، نوعی محافظهکاری در حال نهادینه شدن است که با روح اصلی انقلاب اسلامی در تضاد است؟
سؤال شما دو قسمت دارد؛ یک قسمت مثالهایی که میگویید گروههای انقلابی در حال انجام کار جهادی و انقلابی هستند و کارهای خوبی هم انجام دادهاند؛ و یک قسمت اصل بحث شماست که یک بحث نظری است.
در مورد مثالهای گروههای انقلابی فرض کنید در یک محله زندگی میکنید، اولین نکته که برای شما مهم است این است میخواهید از خانهتان محافظت شود و مثلا دزد نیاید اموال شما را غارت کند. میتوانید یک چماق بردارید و شبها دم در خانه کشیک بدهید. یا مثلا بگویید من خودم میخواهم در محله راه بروم و امنیت را خودم حفظ کنم. اما راه دیگر این است که اینجا کلانتری داشته باشید و او امنیت را تامین کند. مهمتر از خود امنیت هم احساس امنیت است؛ شما احساس امنیت را نمیتوانید با چماق به مردم محله بدهید، حتماً باید بهصورت نهادی و سازمانی این احساس را به آنها بدهید. یعنی مثلا نیروی انتظامی و... باشد و شما احساس کنید آنها مراقب هستند و دیگر دزدها جرئت نمیکنند بیایند. اساساً چرا دزد شبانه و با ترس میآید؟ چون میداند کارش بد است و اگر او را بگیرند، پدرش را درمیآوردند، یعنی احساس خطر میکند و این همان احساس امنیت را به مردم میدهد.
در زندگی اجتماعی انسان، برخی چیزهایی که اسمش را محافظهکاری میگذاریم، در حقیقت لازمه آن زندگی شهری و اجتماعی است. مثلاً شما در زندگی روستایی اصلاً کاری به محافظهکاری ندارید و از آن صحبت نمیشود. یکی از دلایلش همین داشتن نهاد در جامعه شهری است
حالا در این وضعیت، خودم یا خودمان باید این امنیت را تامین کنیم؟ به نظر من نه، نهادها باید این کار را انجام دهند. حالا اینکه آدم یا آدمهایی در فلان نهاد یا نهادها، آدمهای خوبی نیستند، این حرف دیگری است. اما به طور کلی میتوان گفت که نهاد از شخص بهتر است. اینکه در کلانتری رئیس کلانتری خودش دزد است، دلیل نمیشود بگوییم نهاد بد است، در این شرایط باید آن رئیس کلانتری را عوض کنند، نه اینکه کلانتری را ببندند. پس گریزی از نهاد نیست. بنابراین در زندگی اجتماعی انسان، برخی چیزهایی که اسمش را محافظهکاری میگذاریم، در حقیقت لازمه آن زندگی شهری و اجتماعی است. مثلاً شما در زندگی روستایی اصلاً کاری به محافظهکاری ندارید و از آن صحبت نمیشود. یکی از دلایلش همین داشتن نهاد در جامعه شهری است، شما چرا هنگام شب در شهر بیشتر از روستا، احساس امنیت میکنید؟ یا مثلاً چرا شما اگر شب در جنگل باشید، میترسید؟ چون پلیس ندارد و آن نهادهای مدنی اطراف شما نیست. پس خود بودن نهادهای مدنی در زندگی شهری یک آرامشی به شما میدهد. باز تاکید میکنم که نهاد مسلماً از فرد بهتر است و اهداف ثانویه زندگی مردم را بهتر برآورده میکند و ما گریزی از آن نداریم. بنابراین نباید انقلابی بودن را در تقابل با نهادها و نهادسازیها تعریف کرد.
بنده چنین قصدی نداشتم؛ منظور رسوخ نوعی محافظهکاری در کل سیستم نهادی است.
قصد من این است که با شاخص برای شما صحبت کنم. یک جامعه متمدن، حتی تمدن غربی را در نظر بگیرید - چون درباره تمدن غرب راحتتر میتوانیم صحبت کنیم – این را مقایسه کنید با انسانهایی مثل داعشیها و وحشیها که بویی از تمدن نبردهاند. قطعا شرایط تمدنی بهتر از شرایط غیرمتمدن و هرج و مرج است. برای همین اساساً ما معتقدیم که عصر ظهور، عصر تمدن است. یعنی حضرت مهدی(عج) در دوره مهدویت و ظهورشان، با منطق صحبت میکنند و آدمی هیچگاه از منطق نمیترسد. لذا گسترش دانشگاهها، مدارس و مطبوعات و به طور کلی نهادها برای هیچ نظام دینی، عقلانی و منطقی، خطرناک نیست، ولو اینکه افرادی در آنجاها باشند که از این امکانات استفاده سوء کنند.
مثال دیگر تشکیل خانواده است. ممکن است یک مرد یا یک زن در دل یک خانواده آدمهای بدی از آب دربیایند، آیا دیگری باید بگوید ما دیگر خانواده نمیخواهیم؟! نخیر، تجربه شما اشتباه بوده، ولی خانواده به خودی خود چیز خوبی است. یا مثلا ممکن است بچه یک نفر، معتاد شود، آیا آن پدر باید بگوید داشتن بچه یعنی مصیبت!؟ خیر، داشتن بچه مصیبت نیست، بچه شما بد درآمده یا بد تربیت شده است. پس بودن نهاد اهدافی مثل امنیت، سواد، بهداشت، و... را بهتر برآورده میکند. حتی هدفی مثل «مردمی بودن» با وجود نهاد بهتر برآورده میشود. یک شهر بیشتر از یک روستا ابعاد اجتماعی وجود آدمی را تحت تاثیر قرار میدهد. برای همین است که مردم متمایلاند بیشتر به شهر رجوع کنند؛ این یک احساس فطری و اجتماعی است؛ در شهر شما میتوانید به استخر، کتابخانه، پارک و... بروید و با مردم تعامل و مشارکت بیشتری داشته باشید، ولی در روستا فقط نیازهای اولیه خود را برآورده میکنید. همچنین در شهر انسان امنیت بیشتری احساس میکند و به طور کلی یک جامعه شهری حتی اگر بد باشد، از جهات متعددی از یک جامعه روستایی و بدوی بهتر است. شما در خانواده و محله و شهر باشید، بهتر از این است که رها باشید.
شما مثلاً جامعه عراق فعلی را ببینید، خود من چند بار به عراق رفتهام؛ هم در دوره حاکمیت صدام ۳ بار به آنجا رفتم و هم بعد از سقوط صدام رفتهام. قطعا الان وضعیت بهتر از دوره صدام است، چون صدام واقعا جانور وحشتناکی بود. ولی با این حال، عراق امروز هم یک ایرادی دارد، اینکه انتظام اجتماعی زندگی مردم در آن بههمریخته است و هیچچیز سرجای خودش نیست. یعنی هنوز هم نتوانستهاند شهرها و روابط اجتماعی زندگیشان را کنترل کنند و شما یک بینظمی خاصی را در آنجا میبینید که خوشبختانه در کشور ما نیست.
از سوی دیگر، در نظر داشته باشید یکی از چیزهایی که کشور را پیشرفته میکند و همان انتظام اجتماعی را به جامعه میدهد، قانون است و قانون در تمدن نقش مهمی دارد. اینکه فلان روحانی یا امام جمعه یا گروه جهادی و انقلابی میخواهد منطقهای را به شیوهای خودجوش ساماندهی کند و کرده است، این هم قطعا باید بر مبنای قانون انجام شود. و الا اینکه درست نیست بگوییم فلان کنشگر انقلابی و اجتماعی و امام جمعه و... به صلاحدید خودش، فلان زمین را بگیرد بدهد برای انجام فلان کار یا سرمایه و نیروها را به فلان کار مردمی اختصاص دهد که درست نیست، این هرجومرج ایجاد میکند و بسط این مسئله جامعه را دچار مشکلات اساسی میکند. مثلا یکی میگوید من از زندگی آنها بیشتر خوشم میآید و میروم مال آن را برمیدارم؛ اینکه نمیشود! حدود من و شما و هر کسی باید رعایت شود و این با قانون امکانپذیر است.
الآن جامعه ما از آقای روحانی راضی نیستند و هر جا میروید علیه ایشان حرف میزنند و میگویند وعدههای انتخاباتیاش دروغ بوده است. درست هم میگویند، به معنای واقعی به مردم دروغ گفته شد و این شهامت هم وجود ندارد که بیایند بگویند اشتباه کردیم یا شکست خوردیم و استعفا میدهیم... با این وجود آیا ما که این رئیس جمهور را انتخاب کردهایم باید بگوییم شما را نمیخواهیم!؟ نمیتوانیم این کار را بکنیم؛ چون مردم تا ۴ سال ریاست جمهوری ایشان را تعیین کردهاند و باید تا ۴ سال تحملش کنند
بنابراین اگر نمونههای انقلابی و خودجوش موفقی داشتهایم به دلیل نوعی خودسری نبوده، بلکه او که این کار را کرده است، توانسته از اساس با ضوابط و قوانین این کار را انجام دهد. اساساً اگر غیر از این باشد اصلا کار درستی نیست؛ اگر قانونی و قانونمند کار کرده است، درست است. قانون حتی اگر بد باشد، بهتر از بیقانونی است؛ این هم حرف من نیست، همه متفکران و فلاسفه این را میگویند.
نکته دیگر این است که خود نهادها با انتخاب اصلح انتخاب شدهاند. مثلاً الآن جامعه ما از آقای روحانی راضی نیستند و هر جا میروید علیه ایشان حرف میزنند و میگویند وعدههای انتخاباتیاش عمل نکرده است راست هم می گویند و حتی این شهامت هم وجود ندارد که بیایند بگویند اشتباه کردیم یا شکست خوردیم و استعفا میدهیم. اگر برای مثال در ژاپن، ارزش پول ملی کشور یکشبه نصف میشد، لااقل وزیر خودکشی میکرد. اما بسیاری از مسئولان ما با کمال پررویی میایستند و یک چیزی هم طلبکارند. حالا با این وجود آیا ما که این رئیس جمهور را انتخاب کردهایم باید بگوییم شما را نمیخواهیم!؟ نمیتوانیم این کار را بکنیم؛ چون مردم تا ۴ سال ریاست جمهوری ایشان را تعیین کردهاند و باید تا ۴ سال تحملش کنند. ولی از یک مجرای قانونی میتوانند عکسالعمل نشان دهند، مثلاً به نمایندگانشان در مجلس فشار بیاوردند تا رئیس جمهور را استیضاح کنند.
امروز در خود کشوری که ادعا میشود «مهد دموکراسی» است، عده میگویند ما «ماکرون» را نمیخواهیم، - من اصلاً وارد ماهیت کار آنها نمیشوم - ولی خود همانجا هم این اعتراضات را سرکوب میکنند و میگویند ما راههای قانونی داریم، انتخابات، احزاب، مطبوعات و... را داریم. یعنی در کشوری که به عنوان مهد دموکراسی شناخته میشود هم اجازه نمیدهد هرجومرج به خیابانهایشان کشیده شود. ما هم نمیتوانیم و حق نداریم به طور دلخواهانه راه بیفتیم در خیابان راهپیمایی و هرج و مرج کنیم. حتی حزباللهیها اگر بخواهند جلوی مجلس صف بکشند و اعتراض کنند، حق ندارند! بالأخره قانونی هست و باید به آن پایبند بود. مردمی بودند که به هر دلیلی به این آقا برای ۴ سال رأی دادهاند، حالا هم پشیمان هستند؛ ولی ابراز پشیمانی هم راهکار خودش را دارد. برای مثال فرض کنید شخصی خانواده و همسرش را نمیخواهد، ایرادی ندارد، برود طلاق بگیرید، ولی حق ندارد همسرش را بکشد. طلاق هم قاعده دارد باید مهریه و اثاث منزل را به او بدهد و... . جامعه هم همین است و هر چیزی برای خودش حساب دارد.
تصور میکنم هنوز نسبت وضعیت کنونی با محافظهکاری روشن نشده است. شما این وضعیت را محافظهکار نمیدانید و یا همانطور که فرمودید محافظهکاری امری است که اقتضای یک جامعه مدنی و شهری است. در هیچ صورتی به محافظهکاری در وضعیت امروز قائل نیستید؟
من محافظهکاریها را یک جور دیگری میبینم و معنا میکنم، یعنی آن را در بسته تمدنی نگاه میکنم. محافظهکاری از نظر من این است که یک جامعهای که دارد رشد میکند که از قضا جامعهای است که فرهنگش دینی است و مردمش دیندار هستند و میخواهند این فرهنگ را بسط بدهند و داشته باشند و... اما اجازه ندهند این بسط پیدا کند. یعنی بیایند بر سر این رشد و تعالی موانعی بگذارند. در این شرایط، وضعیت محافظهکار به این معنی است که سیطره یک تمدن دیگر را قبول کنیم و مانع رشد تمدنی در جامعه خودمان بشویم. محافظهکاری وضعیت است که این حرکت درونی را رشد ندهند. شما اگر فرهنگ ملی و امکانات خود را رشد ندهید در یکجا متوقف میشوید و اسم این توقف از نظر من محافظهکاری است.
محافظهکاری هم فقط در سیاست نیست، بلکه در فرهنگ و جامعه هم هست که باز تعیین میزان آن هم شاخص میخواهد. وقتی شما توسعه را فقط در یک جهت متمرکز کردید و مثلاً فقط به شکم مردم میرسید و کاری به آموزش و پرورش و بهداشت و فرهنگ و... ندارید، این محافظهکاری است، چون ابعاد مختلف یک انسان را محدود به یک بعد کردهاید و مانع رشد همهجانبه او شدهاید. شما هر چه به ساحت وجودی انسانها که باید از یک فرهنگ متعالی نشأت بگیرد و به یک تمدن متعالی برسد، غافل شدید و این را ندیدید معنایش این است که محافظهکار شدهاید.
وضعیت محافظهکار به این معنی است که سیطره یک تمدن دیگر را قبول کنیم و مانع رشد تمدنی در جامعه خودمان بشویم. محافظهکاری وضعیت است که این حرکت درونی را رشد ندهند. شما اگر فرهنگ ملی و امکانات خود را رشد ندهید در یکجا متوقف میشوید و اسم این توقف از نظر من محافظهکاری است
محافظهکاری به این نیست که بگوییم این شعار تند انقلابی داده است و باید اینگونه بود تا محافظهکار نبود. من به این وجه اصلاً باور ندارم. البته محافظهکاری به عدول از آرمانها و ارزشها و شعارها و... هم ارتباط دارد و بسیاری از کرختیها و سستیها را هم شامل میشود؛ ولی به نظر من مهمتر از اینها پذیرش سیطره یک تمدن دیگر را محافظهکاری بزرگتری میدانم. مثلاً وقتی شما یک استاندار یا وزیر ضعیف را میپذیرید و او را بر خودتان تحمیل میکنید و کاری از پیش نمیبرید، شما محافظهکار هستید. بنابراین محافظهکاری زمانی پیش میآید که ما خود را به یکی از ابعاد وجودمان محدود میکنیم و اجازه رشد به همه ابعاد را نمیدهیم. یا مثلا مسئولی میآید و به ما لگامی میزند و نمیگذارد جلوتر برویم و ابعاد مختلف وجودیمان را رشد دهیم و همچنان با او مماشات میکنیم! اینها از نظر من محافظهکاری است.
این همان چیزی نیست که من با عنوان پذیرش سلطه لیبرالیسم و نئولیبرالیسم در عرصه اقتصاد سیاسی سرمایهداری به آن اشاره کرد؟
در حوزه سیاست و فرهنگ هم هست. فقط لیبرالها هم نیستند، پذیرش سلطه کمونیستها هم همینطور است، فرقی نمیکند. پذیرش سیطره یک تمدن دیگر بر تمدن اسلامی، از نظر من محافظهکاری و انحراف است. شما نمیتوانید با یک فرهنگ که به دنبال سعادت دینی است و این را به عنوان یک اصل پذیرفته است ، به دنبال سعادت نهایی موجود در یک تمدن یک وجهی و صرفاً مادی - تازه همان مادیتش هم در جهات خاصی است - باشید؛ شما بسیاری از وجوه تمدنی غرب را نمیتوانید بپذیرید، چون پذیرش آنها یعنی کنار گذاشتن ارزشها و اصول فرهنگی خودمان؛ چون آنها با ملاکهای دیگر به قضایا نگاه میکنند؛ وقتی شما آنها را بپذیرید یعنی از اصول خودتان صرفنظر کردهاید و این یعنی محافظهکاری. شما باید با ملاک خودتان رشد کنید، با آنها در همه سطوح و حوزهها برنامهریزی کنید و به پیش بروید.
آن نیروی حیات که پیشتر دربارهاش حرف زدم یعنی همین. آن نیروی حیات یک «نشاط تمدنی» است که اگر این بین اجزای جامعه وجود نداشته باشد، معنا و مفهوم سعادت جمعی از بین میرود و شما ملاک و شاخص خود را از دست میدهید.
من محافظهکاری را حتی در خود این ملاکها میدانم و معتقدم محافظهکاری گاهی ملاکهای یک جامعه را خیلی تنزل میدهد؛ چون زمانی که نمیتواند به برخی از اهداف برسد، یا اصلاً آن اهداف را قبول ندارد، لذا میآید ملاکهای جامعه را در حد همان ۴ مورد معیشتی و سیر شدن شکم و سرگرم شدن و خیابانسازی و لولهکشی و... تقلیل میدهد و تلاش میکند سر مردم را گرم کند! درصورتیکه قرار بود جامعه خیلی بیش از اینها رشد و توسعه پیدا کند. بنابراین گاهی ما حتی در ملاکها و معیارها محافظهکار میشویم و معیارهای و ملاکهای خود را متوقف و فراموش کرده و به وضعیت موجود راضی میشویم.
با این تعریف از محافظهکاری، قطعا تعریف انقلابی بودن و انقلابیگری هم تعین خاصی پیدا میکند. تعریفتان از انقلابی بودن در این شرایط چیست؟
حتماً. انقلابی بودن در بستر آن رشد معنا میشود. چون جامعه در حال رشد است و یک انسان انقلابی هم باید رشد کند. از نظر من انقلابی بودن دو مرحله است؛ یک وقت «تخریب» است و یک وقت «سازندگی» است. انقلاب در مرحله تخریب میخواهد یک چیزی «نباشد»، ولی در مرحله سازندگی میخواهد یک چیزی «باشد».
یعنی دارای وجوه دوگانه سلب و ایجاب است!
بله. انقلابی که فقط سلب بخواهد و ایجاب را نخواهد به جایی نمیرسد؛ اصلاً بحث تمدنسازی من همین است. وقتی یک جامعهای دارای تمدن نباشد، انقلابش فقط یک انقلاب سلبی است. اگر هم ایجابی دارد خیلی محدود است. اصلاً بحث تمدن به سلب و ایجاب برمیگردد. تا ایجابی نباشد، سلب معنی نمیدهد. نه اینکه بگوییم اول سلب را انجام میدهیم، ایجاب خودش میآید؛ اصلاً اینطور نیست.
معتقدم محافظهکاری گاهی ملاکهای یک جامعه را خیلی تنزل میدهد؛ چون زمانی که نمیتواند به برخی از اهداف برسد، یا اصلاً آن اهداف را قبول ندارد، لذا میآید ملاکهای جامعه را در حد همان ۴ مورد معیشتی و سیر شدن شکم و سرگرم شدن و خیابانسازی و لولهکشی و... تقلیل میدهد و تلاش میکند سر مردم را گرم کند! درصورتیکه قرار بود جامعه خیلی بیش از اینها رشد و توسعه پیدا کند
بر این اساس، امروز به کسی میتوانیم بگوییم «انقلابی» که دارد بستر را برای تمدنسازی در مبتنی بر آرمانهای انقلاب اسلامی مهیا میکند؟
بله؛ و اینکه این فرهنگ و تمدن هم از وجه مادی و هم معنوی پیش ببریم و به طول کلی بسط آن سعادت را در ابعاد مختلف جامعه محقق کنیم. چه در حوزه اقتصاد، چه بازار، چه آموزش و پرورش و فرهنگ و... .
خود این نلاش همان متمدن شدن و تمدنسازی است. دقت بفرمایید که خود این تلاش، تمدن است. نقل است که به آیتالله بروجردی گفته بودند «ما طلبهها از کی به حقیقت میرسیم؟» ایشان فرموده بودند «از همان وقتیکه عمامه را میگذارید، کارتان شروع میشود». یعنی از همان موقعی که یک روحانی معمم میشود، سربازی دینیاش شروع شده و هم باید خودش را بسازد، هم دیگران را؛ این برای او یعنی اتصال به حقیقت. نه اینکه تصور کند هر وقت که آیتالله شد تازه به حقیقت رسیده است و حالا ویژگی خاصی پیدا کرده است.
درباره تمدنسازی هم همینطور است؛ شما از همان زمانی که برنامهای میریزید، تمدن آغاز میشود، نه اینکه وقتی به تمدن رسیدید. خود این فکر و تلاش، تمدن است. مثل مسافرت است، وقتی عزم مسافرت کردید، از خانه که بیرون رفتید، مسافرید، نه اینکه فکر کنید وقتی به مقصد رسید، مسافر هستید. به همین خاطر است که وقتی چمدانتان را بستهاید و هنوز در خانه خودتان هستید و کسی از شما بپرسد «کجا دارید میروید؟» شما در جواب میگویید «من مسافر هستم»! هنوز در خانه خودتان هستید، ولی چون بارتان را بستهاید و چمدانتان را در دست گرفتهاید، میگویند طرف مسافر است. یعنی چون قصد رفتن دارید، مسافر میشوید. تمدن هم همین است، همین که عزمش را میکنید متمدن میشوید نه اینکه وقتی رسیدید به تمدن، متمدن شده باشید.
پرونده «علیه محافظه کاری در سال چهلم» -۱ علیه «محافظهکاری» در سال چهلم/انقلاب زنده است، زنده باد انتقاد
«علیه محافظه کاری در سال چهلم»-۲ عماد افروغ در گفتوگو با مهر: چپ و راست ندارد، همه محافظهکار شدند!
«علیه محافظه کاری در سال چهلم»-۳ عماد افروغ در گفتوگو با مهر:پرشورتر و پرامیدتر از همیشه هستم/انقلابی بودن شیشه شکستن نیست
«علیه محافظه کاری در سال چهلم»-۴ سلیمی نمین در گفتوگو با مهر: انقلاب خواصگرا نبود/انحصار فرهنگی و رسانه ای،نتیجه انحصاراقتصادی
«علیه محافظه کاری در سال چهلم» ۵- سلیمی نمین در گفتوگو با مهر: هاله تقدس هاشمی مانع نقدش شد/امروز روند نقد به دیگر قوا رسیده
«علیه محافظه کاری در سال چهلم»-۶ لاریجانی، مهر و نعلین، تتلو و داستان جوانان انقلابی خسته
«علیه محافظهکاری در سال چهلم» - ۶/ موسی نجفی در گفتگو با مهر: نیروی حیاتی انقلاب ربطی به این رئیس جمهور و آن نماینده مجلس ندارد