به گزارش خبرنگار مهر، به تازگی رمان «کوچ شامار» نوشته فرهاد حیدری گوران با شمارگان هزار نسخه، ۲۰۳ صفحه و بهای ۲۴ هزار تومان از سوی نشر آگاه و بان در دسترس قرار گرفته و با استقبال خوانندگان رو به رو شده است طوری که در همان هفته اول بیش از ۵۰۰ نسخه آن به فروش رفته. این رمان یکی از مجلدات مجموعه «سمر» نشر بان است که به ادبیات داستانی معاصر اختصاص دارد.
این رمان که به شهادت جمله ابتدایی آن از حوادث واقعی برداشت شده، به روایت زندگی یک کوچنده کرد میپردازد که پس از زلزله کرمانشاه مادر خود را در گوری دستهجمعی به خاک میسپارد و تن به مهاجرت میدهد. روایت این رمان چند لایه است و مخاطب از گذار ذهنی شخصیتها به دوره قاجار میرود و همراه با آنها زیستن در مکانهای استعاری را تجربه میکند. نویسنده این کتاب فرهاد حیدری گوران از روزنامهنگاران کهنهکار و نویسندگان نسل جدید داستاننویسی ایران است.
در صفحه نخست رمان نوشتهاید «حوادث این رمان واقعی است و طی برج دوازده از دایرهالبروج در یک کمپ اتفاق اقتاده است.» مساله شاهد بودن نویسنده در اینجا به چه معناست؟ و نسبت میان مشاهده و نوشتن چیست؟
«کوچ شامار» دفتر سوم یک سهگانه است که طی دو دههی گذشته بارها بازنویسی شد. دفتر دوم آن یعنی «نفس تنگی» سال ۱۳۸۷ از سوی نشر آگه منتشر شد. اواسط دههی ۸۰ با دوست تصویربرداری رفته بودیم درباره یک کمپ مستندی بسازیم. حین ساخت آن مستند شاهد حالات و سخنان کسانی بودم که از طبقات و شهرهای مختلف به کمپ پناه آورده، یا به خواست خانواده و حکم قانون به آنجا منتقل شده بودند. روزهای مدیدی شاهد جنون و زبان پریشی و تعلیق بیمارانی بودم که در برهوت امر واقع میزیستند و مرگ را میطلبیدند. چنین بود که صفحات «کمپنجات» یعنی فصل سوم رمان نوشته شد. در سال ۸۹ با دوست محققی، گذارم به یک کمپ دیگر افتاد. بار دیگر شاهد زوال و اسکیزوفرنی شدید انسانهایی بودم که افیون و شیشه و دیگر مواد تباهشان کرده بود. هنگامی که داشتم آن مستند را تدوین میکردم به دریافتی ورای ایماژ و روایت رسیدم که مطلقا در قالب قاب نمیگنجید.آنچه پیشتر نوشته بودم تدریجا پوست انداخت. ضمن اینکه «شامار» سایه به سایه دنبالم میکرد. حین درنگ در «دفاتر» آیینی و یادآوری وقایع با هم از دالانهای زیرزمینی اسطوره و گورستانهای گروهی گذشته بودیم.
این رمان با محاکات و نقل قول گره خورده است. در این میان عنصر خیال چه جایگاهی دارد؟
بله. این دو صناعت روایی به کار گرفته شده، اما بر این نکته باید تاکید کنم که آنجا واقعیت چنان شدید و باورناپذیر بود که مرزی میان آن با خیال و توهم نمیدیدم. مثلا سخن گفتن میموا با درخت وقواق اتفاقی روزمره بود. همانطور که ذکر شبانهاش خطاب به ستارگان در واقع نوعی بیان خاص و جنونآمیز بود. او به دلیل اینکه یک فصل به تذکره الاولیا اضافه کرده به زندان و سپس کمپ افتاده بود. یا تجربهای که کیومرته، دیگر شخصیت رمان، از سر گذرانده بود و اکنون آنجا را جایگاه واقعی یادآوری آن تجربه و فرافکنی ذهنیات و توهماتش میدید. شامار به عنوان راوی مشاهدهگر هنگام مواجهه با آنها اغلب در بهت و حیرت فرو میرود. ضمن اینکه ورود خودش به کمپ از زاویه دید صبوری- این کارگزار بیهودگی و درماندگی در رمان - و با ظهور عکسی که او در غسالخانه گرفته، تداعی میشود.
«کوچ شامار» رمانی است که بیماری و درد را هدف گرفته. مساله رنج چه جایگاهی برای نویسنده دارد؟
این رمان را از آغاز به صورت یک آزمایشگاه روایی در نظر داشتم. بنابرین جنبه پاتولوژیک آن را در پیوند با رخدادهای تاریخی و اجتماعی برجسته کردم؛ از «گواهی» شاعری دیدهور در قرن دوازدهم ه.ش به وقوع فاجعه تا زلزله ویرانگر کرمانشاه در سال ۱۳۹۶. شامار در مقام یک نام متکثر طی سه دورهی تاریخی شاهد فاجعه بوده است و هر بار به طریقی خودش را از بند رهانیده. این بار نیز پس از گواهی به نابودی «کرم گذاشتن تنها و تباهی جانها» سوار بر اسبی میشود که در سراسر رمان همچون یک نشانه مرموز بر آن تاکید شده؛ آن صفحه پایانی که از نظرگاه صبوری روایت میشود لحظه برگذشتن از «محاکات / میمسیس» به «صیرورت» است. صیرورت تقلیدناپذیر است؛ فرایندی که در این رمان با هول و هراسی باطنی روایت شده. افتادگان در کمپنجات بنا به یک برنامهریزی هدفمند به جایی در تاریخ برمیگردند که درختهایش بوی تریاک همایونی میدهد. چرخهی تولید/ مصرف مواد که در رمان نشانگری شده در مناسبت با تاریخ به صورت دیگر ادامه مییابد. اما شامار سوار بر آن اسب ابلق وارد بزرگراه میشود؛ در اینجا دیگر نیروی طنز است که منطق و دستگاه انتزاعی سلطه و سرمایه را منحل میکند. به قول ولادیمیر ناباکوف میان امر کیهانی ( Cosmic) و مضحکه (Comic) فقط حرف بیصدای S فاصله است!
من مخاطب کوچ شامار را در میان آن گونهای از ادبیات قرار میدهم که به ادبیات متعهد معروف است. نظر شما به عنوان نویسنده درباره این مساله چیست؟
من خودم هم چنین فکر میکنم! عمیقا قائل به ادبیات متعهد به حقیقت هستم؛ با این حال این سخن والتر بنیامین را هم باید یادآوری کنم که در «اشراق» هایش گفته است: «هیچچیز درماندهتر از حقیقت نیست آنگاه به همان صورتی بیان شود که به ذهن خطور کرده است.»
متعهد به زیست جهان و نوشتن رمان به شیوهای خاص هستم که آن را طی دو دهه تجربه و آزمون به دست آوردهام؛ و هم متعهد به نشانگری رنجی هستم که انسان امروز را از پای درآورده است. آن «دفتر» هم که در شب زلزله به خاک و خون آلوده شده، و راوی رمان «کوچ شامار» مجبور به بلعیدنش میشود ورق به ورقش شرح درد و رنجی تاریخمند است.