خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ - حمیدرضا بوالی
"چه کسی واقعا زنده است؟ اگر تنها شرط زنده بودن ما متعهد کردن خودمان با چنان حدت و شدتی باشد که ما را به ورای زندگی صرف می برد، چه؟ -اگر آن بمبگذار شهادتطلب فلسطینی، درست در لحظه عمل به معنای موکد کلمه زندهتر باشد از آن تازه به دوران رسیدهی نیویورکی که دارد در ساحل رودخانه هودسن میدود تا تناسب اندام خود را حفظ کند، چه؟
بدین ترتیب بزرگترین بازنده در چسبیدن به زندگی در مقابل همه آرمانهای متعالی، خود زندگی واقعی است. آنچه زندگی را واجد زیستن میکند، همان مازاد زندگی است، وقوف بر اینکه چیزی هست، که به خاطر آن آدمی حاضر است، زندگی خود را به خطر اندازد(می توان این مازاد را آزادی، شرافت، عزت نفس، خودآیینی و غیره نامید.) و مازادی که انسان را از حیوان اعتراف کننده به موجود اجتماعی و سیاسی بدل کرده و گفتار و نوشتار را واجد حیات و حقیقت میکند و در نهایت به سیاست، مبارزه و مقاومت در برابر سلطه منتهی میشود، چرا که «تنها» وقتی واقعا زندهایم که به استقبال این خطر میرویم.
اسلاوی ژیژک/به برهوت حقیقت خوش آمدید/فتاح محمدی، ،نشر هزارهی سوم
۱. این روزهای فضای فرهنگی کشور تحت تاثیر موزیک ویدئویی جنجالی از مهدی یراحی خواننده جوان پاپ است که در آن به اعتقاد عدهای به فضای ۸ سال دفاع مقدس توهین شده است. مهدی یراحی در این ویدئو کلیپ که در نوع خود به شکلی قابلتوجه و متفاوت تصویری شده است، نشانههای آشکاری به کار بردهاست که اذهان نشانهپرست ایرانی را خیلی زود به سمت و سویی میکشد که بوی اعتراض به هر نوع جنگی از جمله جنگ ۸ ساله ایران و عراق از آن بلند میشود. علاوه بر اینکه یراحی در کلماتی که ترانهاش استفاده میکند به شکل صریحی ادامه جنگ را موجب نابود شدن نسلی دیگر از ایرانیان میداند. نشانههای کلاه روسی و بازوبند نازی خود یراحی در این کلیپ نیز به شدت حاشیه ساز شده است و مشابهسازی جنگ ایران با حرکات هیتلر و نازیها یا هر نوع معنای مقابلهکننده با تاریخ ۸ ساله جنگ ایران و عراق را یادآوری میکند. این ویدئو کلیپ در روزهای اخیر به موجب این دلایل یا دلایلی مشابه با آن به شدت مورد هجوم قرار گرفته است و کار حتی به شایعه تاییدنشده ممنوعالفعالیتی مهدی یراحی نیز کشیده شده است.
در لابهلای متن ترانه و تصاویری که او برای کلیپش انتخاب کرده است استراتژی آشکاری وجود دارد که او و ویدئو کلیپش را شایسته ملامتی عمیق کند: تنها به یک دلیل؛ ایمان آوردن به گزاره بسیارپرطرفدار اما بسیار خطرناک تقدیس صرف زندگی و لغو حضور مازاد زندگی در جامعه ای که در شرایطی جنگی قرار دارد۲. آیا مشکل کلیپ مهدی یراحی ضدجنگ بودن آن است یا بازیگوشیهای بچهگانهای که او با المانهای جنگ و نازیها و مسکن مهر و آلودگی هوا و.... انجام میدهد و نیش و کنایههایی که بار وضعیت موجود میکند؟ اگر این نشانهها و این محتوا در قالب کمیهوشمندانهتر و حرفهایتر انجام میشد شاید یراحی را در فضایی که موزیک پاپ ایرانی همچنان به دنبال معشوق گمشده نازلی است که قهر است و جواب اساماس نمیدهد؛ شایسته تقدیر هم میکرد که این چنین به متن جامعه آمده است و معاصر است و درباره مردم حرف میزند. اما در لابهلای متن ترانه و تصاویری که او برای کلیپش انتخاب کرده است استراتژی آشکاری وجود دارد که او و ویدئو کلیپش را شایسته ملامتی عمیق کند: تنها به یک دلیل؛ ایمان آوردن به گزاره بسیارپرطرفدار اما بسیار خطرناک تقدیس صرف زندگی و لغو حضور مازاد زندگی در جامعه ای که در شرایطی جنگی قرار دارد. گزارهای که نتیجه آن چیزی جز قربانی شدن خود زندگی نیست.در شرایطی که زندگی به افعال زیستی و رفاه فرمی آن محدود شود آنچه باقی میماند دیگر زندگی نیست. روشی شکلی برای ادامه حیات به هر شکل ممکن است.
آقای یراحی را رها میکردیم با بازیگوشیهای بچهگانه و ژورنالیستیاش اگر به همین گوشه و کنایههای معمول محدود میشد. اما یراحی نمونه خوبی برای بررسی حیات جدید مد روشنفکری و متفاوت بودن در ایران است. ویدئو کلیپ مداما در حال تزریق الگوها و معیارهای جدید برای ارزشگذاری و قضاوت است. معیارهای که نهایتا در بهترین حالت، نتیجهاش به بار آمدن یک روزمرگی در نهایت احترام «گیاهی» است. یراحی کاری ندارد که برای چه انقلاب شد و برای چه جمهوری اسلامی به پا شد و برای چه جنگ شد. برایش فقط مهم این است که همه بتوانند زندگی خوب و خوش و خرمی داشته باشند.زندگی مازادی ندارد؛ آرمان و ارزش والایی وجود ندارد و همه چیز در نهایت حالت خنثی است و او آنقدر ساده است که نمیداند اگر زندگی به چیزی آویخته نباشد؛ تبدیل به سایهای بیرمق و کشیدهشده از روزمرگی خواهد شد و اگر قرار است زندگی خوب و خوش و خرمی برای ایرانیان به وجود آید در سایه همین آرمانهایی است که برایش جانها داده شده است و اتفاقا اگر قرار است کسانی به عنوان اصلیترین حامیان زندگی خوب و باآرامش در ایران معرفی شوند؛ همان کسانی هستند که آرمانگرایانه به جنگ رفتند.
۳. چه بلایی بر سر جامعه ایرانی آمده است که هنرمندانش از آرمان بزرگ تغییر دنیا به ناتوانی در تغییر خود رسیده اند.روزگاری هنر اجتماعی و پیشرو در ایران، نماد جنبش، کنش و آرمانخواهی بود، کمونیستها و لیبرالها و مذهبیون میجنگیدند بر سر آرمانهایشان و حالا مدهای روشنفکری در ایران به روزگاری افتاده اند که ترویجشان بیهودگی و چسبیدن به روزمرگی هاست و نمیداند که در این میان بازنده اصلی همان زندگیای است که برایش سینه چاک میکند.زندگیای که مازادی ندارد که برایش جنگیده شود و افقی ندارد که برایش جان داده شود.
این نمادی است برای وضعیت آنچه امروز در جریان روشنفکری جدید وتازه به دوران رسیده ایرانی موسوم است. با عوامانهترین شیوهها فکر و استدلال میکند و در عین حال دادش از زمین و زمان بلند است. نگاه تحقیرآمیز به مردم را حفظ کرده است و هیچ آرمان، هدف و ایدهالی ندارد جز اینکه خوب بخورد و بخوابد و زندگی را منحصر کند در همین خوردنها و خوابیدنها و روزمرگیها و تمام.
در روزگاری که جنگ بر سر آرمانها و ایدهآلها در دنیا بالا گرفته است، کشور ایران به شکلی مستقیم در معرض جنگی نابرابر از سوی آمریکا قرار گرفته است که کم از حمله نظامی آن ۸ سال ندارد و همان زندگیای که یراحی به دنبالش است در حال آسیب دیدن و ضربه خوردن مستقیم است؛ یراحی به راحتی وجود چیزی به نام آرمان در جامعه ایرانی را نادیده میگیرد .هنرمند ایرانی ظاهرا وضعیت خودش را با جامعه ایران اشتباه گرفته است. چیزی برایش نمانده است که به آن تکیه کند و روزگار به آدمهایی که به چیزی تکیه نمیکنند رحم نخواهد کرد.
۳. محمود دولت آبادی چند ماه پیش در گفتگو با مهر درباره روزگار جنگ گفته بود و از اینکه همان زمان تیم چندده نفرهای از فعالان عرصه تئاتر را آماده کرده بود که به جبههها بروند و حداقل کاری که از دستشان برمی آید را برای جبههها انجام دهند؛ از دوستانش گفته بود که مخالف جمهوری اسلامی هستند اما وقتی پای جنگ به وسط آمده است همه چیز را رها کردهاند و به استقبال خطر رفتهاند که اینجا دیگر شوخی بردار نبوده است. یا اصلا بگذارید به نمونه نزدیکتری در این روزها اشاره کنیم. فرهاد میثمی به اتهامات مختلف امنیتی در زندان است. او روز گذشته نامه ای از درون زندان اوین منتشر می کند و بعد از اعتراضات به روند قضایی و ... در بند پایانی مینویسد: داشتم روزنامه را ورق میزدم که ناگهان چشمم بر مطلبی افتاد و همان جا خشکش زد! از قرار معلوم، وزارت امور خارجه ترامپ خواستار «آزادی» این مطالعهگر/کنشگر کوچک مدنی شده بود. در عجب شدم که آخر چه نسبتی میتوان یافت بین «امور خارجهٔ ترامپ» و «آزادی» و «اینجانب»!بیشتر جای آن دارد که ما فرزندان ایران، آرزوی «آزادی» هر چه سریعتر ملت بزرگ آمریکا را از این بلای عظیم نابخردی و آرزوی بازگشتشان به دورهٔ خردورزانهٔ پیشین را بداریم؛ که تداوم این وضع، نه فقط برای دو ملت، بلکه برای تمام «بشریت» مایهٔ رنج و خسارات روزافزون خواهد بود. از امثال جنابان ترامپ، پمپئو، بولتون خواهشمندم اشک تمساح حقوق بشریشان را جای دیگری بریزند.
یشتر جای آن دارد که ما فرزندان ایران، آرزوی «آزادی» هر چه سریعتر ملت بزرگ آمریکا را از این بلای عظیم نابخردی و آرزوی بازگشتشان به دورهٔ خردورزانهٔ پیشین را بداریم؛ که تداوم این وضع، نه فقط برای دو ملت، بلکه برای تمام «بشریت» مایهٔ رنج و خسارات روزافزون خواهد بود. از امثال جنابان ترامپ، پمپئو، بولتون خواهشمندم اشک تمساح حقوق بشریشان را جای دیگری بریزنددولتآبادیها و میثم فرهادیها جنگ را باور کردهاند و میدانند که زندگی نیز چیزی جز این نیست. جز اینکه در شرایط فعلی بجنگید و مازاد زندگیتان را حفظ کنید.
پینوشت: یراحی البته چند روز پیش در آخرین کنسرتش با لباس کارگران کارخانه نیشکر هفتتپه به روی سن رفت و در حرکتی تحسین آمیز حمایت خود به عنوان بخشی از جامعه هنری ایران از حرکتهای اجتماعی ضدظلم رانشان داد. به جاست که در شرایط پرسوءتفاهم فعلی نقدها و اتهاماتی که متوجه یراحی میشود این نکته را درنظر داشته باشد که این حرکت تحسینبرانگیز افتخاری برای هنر ایرانی امروز ماست.