خبرگزاری مهر - سرویس فرهنگ:
وقتی گفته میشود رسانهای «محافظهکار» یا «حافظ وضعیت موجود» است، نخستین پرسشی که به ذهن میآید این است که محافظهکار نسبت به چه وضعیتی؟ کدام وضعیت است که آن رسانه میخواهد حفظش کند؟ برای پاسخ ممکن است هر شکلی از جامعه را در نظر گرفت که از شرایط عقلانی فاصله گرفته و در عین حال رسانهها به جای آنکه این فاصله رو کمتر و کمتر کنند، همچنان تلاش میکنند وضعیت ناعقلانی آن را توجیه یا تثبیت کنند.
ولی قضیه به همین سادگی هم نیست و باید بر روی برخی پیچیدگیها دست گذاشت و لایههای زیرین محافظهکاری و همچنین مناسبتها و اقتضائات چندلایه آن را بر آفتاب افکند؛ ما امروزه در جهانی زندگی میکنیم که در آن انواع مختلفی از تملک، انحصارگرایی و منفعتطلبی همه حوزهها را درنوردیده و پیوند با همین عناصر ایدئولوژیک و تمامیتخواه است که تعینات اساسی آن حوزهها را مشخص میکند. به عبارت دیگر همین پیوندها هستند که نقشهای اساسی این حوزهها و نهادهای مرتبط با آن را معین کرده و حتی ماهیت و فلسفه وجودی آنها را برمیسازد.
در این وضعیت، به نظر میرسد اگر رسانهای محافظهکار نباشد، اساساً نمیتواند وجود داشته باشد، زیرا فاقد آن فلسفه وجودی خواهد بود که امکان ایجادش را از پیش فراهم کرده است. در این معنا، بحث بر سر این نیست که رسانههایی داریم که به جای انتقال حرفها و انتقادات مردم و احیاناً محرومان و مستضعفان و به حاشیه رانده شدهها که به قول امام راحل «صاحبان اصلی انقلاب و مملکت هستند»، در حال انتقال حرفهای منفعتطلبانه و محافظهکارانه مسئولان و جناحهای درگیر بر سر قدرتند، بلکه مسئله اصلی این است که این رسانهها – بر مبنای فلسفه وجودیشان - ماهیتاً توان تبدیل شدن به رسانه مردم و مستضعفان و محذوفان و از این رو مبدل شدن به رسانههایی انتقادی، انقلابی و رادیکال را ندارد. به عبارتی مصداقیتر، چنین رسانههایی اساساً ناتوان از طرح مفهوم و مصادیق «توزیع ناعادلانه» در جامعه و به چالش کشیدن آن هستند، چرا که خودشان هم بر مبنای همین مفهوم و مصداق ظهور یافتهاند و همچنین برای توجیه و تببین همین امر است که فعالیت میکنند، نه نقد و به چالش کشیدن آن.
بحث بر سر این نیست که رسانههایی داریم که به جای انتقال حرفها و انتقادات مردم و احیاناً محرومان و مستضعفان و به حاشیه رانده شدهها که به قول امام راحل «صاحبان اصلی انقلاب و مملکت هستند»، در حال انتقال حرفهای منفعتطلبانه و محافظهکارانه مسئولان و جناحهای درگیر بر سر قدرتند، بلکه مسئله اصلی این است که این رسانهها – بر مبنای فلسفه وجودیشان - ماهیتاً توان تبدیل شدن به رسانه مردم و مستضعفان و محذوفان و از این رو مبدل شدن به رسانههایی انتقادی، انقلابی و رادیکال را ندارد
بیایید یه یک نمونه رسانهای نگاه کرده و با توجه به این معنا مقتضیات محافظهکارانه آن را بررسی کنیم: نمونهای چون «سینما»! ممکن است در صدها فیلم با روایت زندگی و مسائل «حاشیهنشینها»، «طردشدهها»، «مستضعفان» و کسانی که به نوعی قرار بود در دوران پس از انقلاب اسلامی از وضعیت اسفناکشان فاصله بگیرند و ما میدانیم که هنوز خبری از چنین فاصلهای نیست، روبرو میشویم؛ همان موضوعات کلیشهای موجود در سینمای موسوم به «سینمای اجتماعی» در دههها ۸۰ و ۹۰. با این وجود آیا میتوان گفت این سینما در شرایط موجود، رویکردی رادیکال و انتقادی و انقلابی را اتخاذ کرده و در حال بر هم زدن وضعیت موجود است؟ به نظر نمیرسد اینگونه باشد! چرا؟
سینما قطعاً به چنین موضوعاتی پرداخته و میپردازد، ولی سینمای موجود، ماهیتاً ناتوان از طرح و نقد بنیادین چنین وضعیتی است، نه صرفا به این دلیل که ایده یا طرح یا پرسشی درباره وضعیت تناقضبار موجود، در ذهن سینماگر یا فیلمسازش مطرح نمیشود، بلکه به این دلیل ساده که خود سینما به قول «پیر بوردیو» از مهمترین مصادیق «توزیع ناعادلانه» سرمایههای فرهنگی در جوامع جدید است و اگر در این جوامع، اساساً چیزی به عنوان سینمای موجود، امکان حدوث یافته است، به دلیل وجود همین توزیع ناعادلانه سرمایههای فرهنگی است؛ طبیعی است که در این شرایط، خود سینما تبدیل به حافظ وضعیتی باشد که سرشت و حضور آن وابسته به آن است. از این نظر، سینما نه تنها دغدغه بر هم زدن وضعیت ناعادلانه توزیع سرمایهها و امکانات را ندارد، بلکه خودش تبدیل به یکی از بسترهای مهم برای نهادینه کردن این معنا از توزیع ناعادلانه شده و میشود. پس چرا چنین سینمایی باید از بدبختها و مستضعفان و محرومان و... فیلم بسازد؟ نخستین دلیلش قطعا وجوه زیباییشناختی نمایشی است که با ابژه کردن بدبختها و دربوداغانها در دل وضعیتی که همه درگیر اقتضائات تمایزجویانه یک جامعه سراسر نمایشی و لاکچریزده هستند، حاصل میشود. اما دلایل دیگری هم دارد؛ اولا یک نهاد یا رسانه محافظهکار، با این شیوه (داشتن نیمنگاهی به حذفشدهها و اتخاذ موضوع ظاهراً رادیکال و...) میتواند خود را از انصاف به محافظهکاری دور نگه دارد و وضعیت موجود را عادلانه و تا حدی انسانی جلوه دهد؛ ثانیاً در چنین آثاری همواره وجه دردسرساز قضایا به طور هوشمندانهای حذف و یا تحریف میشود و بدین شیوه امکان یک مواجه انتقادی و رادیکال با «اقتصاد سیاسی» پذیرفتهشده توسط محافظهکاران همواره از دست میرود. ثالثاً این آثار سینمایی عموم تلاششان شکل دادن به یک «درام» هنری است، نه یک «پرابلم» سیاسی و اجتماعی؛ به همین دلیل آنچه در اینجا میبینیم در نهایت میتواند «اشک» ما را دربیارود، نه مثلا «کفر» ما را از وضعیت ناعادلانه، چپاولگرانه و همچنین محافظهکارانهای که همه این وضعیتها را تولید یا بازتولید کرده است!
اما چرا سینما به مثابه یک رسانه اینگونه است؟ طبق نظر بوردیو سینما و عموم عرصههای هنری و رسانهای امروز به دنبال دو چیز هستند: نخست «سلطه» و دیگر «تمایز». هر دوی اینها (سلطه و تمایز) توجیهگر و تقویتکننده مفهوم توزیع ناعادلانه و در عین حال حفظ شرایط موجود توزیع در این عرصهها است. در ادامه تلاش میشود این معنا از سلطه و تمایز به مثابه کارکردهای رسانه تشریح و محافظهکاری همبسته با آن نشان داده شود.
هر سیستمی که به محافظهکاری گرایش دارد، در تحلیل نهایی به دنبال تثبیت نوعی «تسلط یا سلطه ماندگار» است؛ تسلطی که همبسته با مفاهیم قدرت سیاسی، قدرت اقتصادی، ایدئولوژی و به طور کلی سرمایههای مادی و فرهنگی است. اندیشمندان مکتب فرانکفورت و در راس آنها «آدورنو» و «هورکهایمر» که از رسانه به عنوان مهمترین ابزار «صنعت فرهنگ» یاد میکردند، دقیقا همین معنا را مد نظر داشتند و بوردیو هم که سینما و عرصههای گوناگون هنر و رسانه را واجد توزیع ناعادلانه سرمایههای فرهنگی میدید، کارکرد آنها را نوعی اعمال تسلط با ابزاری «پنهان» یا «نامحسوس» میدانست.
بر مبنای این تحلیل، رسانه ابزاری است که از طریق آن میتوان شرایط را از نظر ذهنی و روانی آماده پذیرش هژمونی و سلطهای کرد که ایدئولوژیها و صاحبان و وارثان قدرت و سرمایه برای ادامه حیات نیازمند آنند. این فضای هژمونیک ممکن است از طریق آنچه «آدورنو» یکدستسازی فرهنگی یا برساختن «آگاهی کاذب» (ایدئولوژی) مینامید شکل داده شود، یا آنگونه که بودریو میگفت از طریق پنهانسازی ابزار سلطه و تمایز؛ تمایزی که در نهایت به کار مشروعیتبخشی به همان سلطه میآید. پنهانگری رسانهای از نظر او هم شامل پنهان کردن ابزار سلطه است، هم شامل پنهان کردن ابزار تمایز و تشخص.
رسانه ابزاری است که از طریق آن میتوان شرایط را از نظر ذهنی و روانی آماده پذیرش هژمونی و سلطهای کرد که ایدئولوژیها و صاحبان و وارثان قدرت و سرمایه برای ادامه حیات نیازمند آنند. این فضای هژمونیک ممکن است از طریق آنچه «آدورنو» یکدستسازی فرهنگی یا برساختن «آگاهی کاذب» (ایدئولوژی) مینامید شکل داده شود، یا آنگونه که بودریو میگفت از طریق پنهانسازی ابزار سلطه و تمایز
بر مبنای نظر بودیو رسانهها و ورود به عرصههای مختلف آنها در قبضه صاحبان و وارثان این حوزه است و کاملا واضح است که سرمایههای فرهنگی و رسانهای در جوامع ما به شیوهای عادلانه و مبتنی بر برابری توزیع نشده است تا همه، توان و امکانات یکسانی برای ورود به عرصههای رسانهای را داشته باشند. رسانه در این شرایط ابزاری است در دست طبقات صاحب و وارث؛ صاحبان و وارثانی که با رسانههایشان اولاً به دنبال نوعی «تمایز نمادین» و سپس بر همین مبنا به دنبال نوعی «تسلط نمادین» هستند. اگرچه بوردیو صراحتا چنین چیزی را اعلام نمیکند ولی روشن است که هر دوی این اهداف و کارکرد رسانهای، در صورتبندی نهاییشان، چیزی نیستند جز ابزاری برای تقویت فضای محافظهکارانه. زیرا هم تمایزطلبان و هم سلطهگران (نمادین یا غیرنمادین) در شرایطی که خود را در وضعیت متمایز و متسلط ببینند، به هیچ وجه تمایل به تغییر وضعیت ندارند و از برهم خوردن نظم موجود شدیداً ناراضی خواهند بود.
بوردیو به درستی نشان میدهد که فرایند ناعادلانه برخورداری عدهای خاص، از سرمایهها و امکانات، صرفاً به سرمایههای اقتصادی مربوط نمیشود، بلکه چه بسا سرمایههای فرهنگی و رسانهای مهمتر از سرمایههای مادی باشد. سرمایه فرهنگی و رسانهای بر مبنای نظر بوردیو به اطلاعات یا دانش دربارۀ باورها و سنتهای فرهنگی و معیارهای رفتاری خاصی اشاره دارد که موفقیت و کامیابی در زندگی را ارتقاء میدهند.
بوردیو در همین ارتباط با نقد رویکرد سوبژکتیو در حوزه خلاقیت زیباشناختی منکر میشود که چیزی به اسم «استعداد»، فارغ از شرایط و بستر اجتماعی و فرهنگی قابل تعین یا تشخیص باشد. او در کتاب «تمایز» با این ادعا که «ذائقههای ما ذاتی، ناب و خالص هستند» به مخالفت پرداخت و نشان داد که ذوق و سلیقه و خلاقیت افراد، شدیداً به موقعیت فرد در فضای اجتماعیای که در آن قرار گرفته، بستگی دارد و از همین رو است که طبقات مختلف جامعه، ذائقهها و سلایق فرهنگی مختلفی دارند. از نظر او فقط سرمایه اقتصادی نیست که منشأ نابرابری است، بلکه سرمایه فرهنگی و رسانهای و امکان دسترسی به آنچه که بوردیو داراییهای نمادین (فرهنگ، ادبیات و...) مینامد و لزوما به امکانات مالی ارتباط مستقیم ندارد هم میتواند منشا بزرگترین نابرابریها باشد.
همچنین این سرمایههای فرهنگی و رسانهای مشخصاً به آنچه که بودریو «عادتواره» (habitus) مینامد هم بستگی دارد. عادتوارهها یا «شیوههای بودن» به مجموع عاداتی اطلاق میشود که فرد را به شکل ناخودآگاه در رابطه با یک محیط قرار میدهد و در ورود و چگونگی ورود هر فرد به جهان های متفاوت اجتماعی (فرهنگ، هنر، سیاست، دانشگاه و...) نقش تعیینکنندهای دارد. این خصلتها و عادات ثانویه، حاصل تربیت و فرایند اجتماعی شدن ماست که در رفتارمان به صورت ناخودآگاه درآمده و بعد به شکل استعداد طبیعی، سلیقه، ذوق، خلاقیت و... بروز و ظهور مییابد. در نتیجه، برخورداری از این استعدادها و یا محروم بودن از آنها، امری ذاتی نیست، بلکه به فرایند اجتماعیشدن ما بستگی دارد. اینها موانعی پنهان هستند که عملاً به عنوان سد ورود افراد به حوزه فرهنگ، هنر و رسانه نقش بازی میکنند؛ افرادی که از این سرمایه ها محرومند و به طور طبیعی آن را به ارث نبردهاند، نه صاحبان این سرمایهها هستند و نه وارثان آنها، و نه کسانی که این سرمایهها بخواهند یا بتوانند کاری برای انتقال یا نشان دادن درد و داغ و دغدغههای آنها انجام دهند.
بنابراین از نظر بوردیو، فقط به دلیل نداشتن امکانات مالی نیست که مثلا من نمیتوانم به یک کنسرت، موزه، تئاتر یا به اپرا بروم، بلکه بیشتر به این دلیل است که در حین حضور در آن موقعیت، احساس اینکه سر جای خود نیستیم، معذبم میکند! به احتمال خیلی زیاد لباس پوشیدنم، رفتار و داوریهایم، حرف زدن و نظر دادنم، با محیط اطرافم متفاوت است و اینها به عنوان مانعی پنهان عمل میکند و مرا از سرکشی به این حوزهها باز میدارد. در نتیجه عملاً میدانداری میدانهایی چون میدان فرهنگ، هنر و رسانه که نیازمند آشنایی با زبان، قوانین و ارزشهای همان حوزه است، به دست صاحبان و وارثان سرمایههای فرهنگی و نمادین همان حوزهها میافتد و آنها که از این سرمایه ها محرومند، هرچند که از سرمایه اقتصادی برخوردار باشند، در این میدان در معرض چیزی قرار میگیرند که بوردیو نام آن را «خشونت نمادین» میگذارد. زیرا آنها با شکلی از خشونت پنهان و نمادین، محروم میمانند و جزو حذفشدگان از این حوزهها قرار میگیرند.
به نظر میرسد حالا منظور بوردیو از «سلطه» و «تمایز» به عنوان کارکردهایی که فضاهای فرهنگی و رسانهای به دنبال آن هستند، روشن شده باشد. او میگوید کسانی که سرمایههای فرهنگی و رسانهای را در اختیار دارند، میتواند روایت، تفسیر و برداشت خود را از اجتماع بر دیگران تحمیل کنند و از این نظر از دیگران متمایز گردند. بر مبنای نظر او، «تمایز» نوعی استراتژی برای ممتاز کردن خود در متن زندگی اجتماعی است که متداولترین ابزار آن در جوامع امروز «فرهنگ، هنر و رسانه» است. تمایز و تشخص نشاندهنده فرهنگ پنهانی است که اقشار مرفه و برخوردار اجتماعی و صاحبان و وارثان به شکلی طبیعی در نحوهی داوری و در رفتار فرهنگی خود بکار میبرند تا خود را از عامه مردم جدا نمایند.
چرا رسانههای امروز از اساس نمیتوانند مفاهیمی مانند «توزیع ناعادلانه سرمایه» یا «مقاومت در برابر هژمونی ایدئولوژیک»، «نقد فاصله داشتن با مردم» و... را به دغدغه اصلی و باطنی خود تبدیل کرده و در برابر اینها بایستد و از این طریق نظم موجود را به هم بریزد. آری، دست خود آنها در کاسه است و وضعیت موجودِ خود اینها و همچنین محتویات موجود در آن کاسه، باید به همین شکل که هست باقی بماند!
این استراتژی، با محصولات فرهنگی و رسانهای که مصرف میکنیم (خرید محصولات فرهنگی و هنری، رفتن به اماکن فرهنگی و هنری و...)، قضاوتهایی که در مورد دیگران به کار میبریم (سلیقه دیگری را دهاتی خواندن، یا دیگری را تازه به دوران رسیده قلمداد کردن و...)، رفتاری که در پیش میگیریم تا خود را از عامه مردم جدا کنیم (نحوه غذا خوردن، حرف زدن، لباس پوشیدن و استفاده از کلمات فنی و متعلق به زبان بیگانه و علاقه نشان دادن به آثار انتزاعی و آبستره و... به دلیل اعتباری که این رفتارها در جامعه ایجاد میکنند) و... نمود مییابد و نمایانگر فرهنگ پنهانی است که «صاحبان» و «وارثان» فرهنگ و رسانههای مسلط میتوانند با آنها از عوام متمایز و از جهاتی بر آنها مسلط باشند. زیرا عوام و توده، که در اینجا به دور از هر برداشت ارزش گذارانه به معنای کسانی است که از آن سرمایههای به ارث رسیده، محرومند و به طبقه وارثین تعلق ندارند، در تحلیل بوردیو یا اساساً از ورود به میدان فرهنگ و هنر و رسانه سر باز میزنند، یا اینکه با پذیرش فرهنگ صاحبان و وارثان و درونی کردن آن فرهنگ، عملاً بدان «مشروعیت» میبخشند، از آن منظر به خود مینگرند و در نتیجه میکوشند با تملک این سرمایهها و تظاهر بدانها از جانب وارثان به رسمیت شناخته شوند! این فرایند معنایی جز نهادینهتر شدن سلطه پنهان اهالی فرهنگ و هنر و رسانه بر عوام ندارد.
حال میتوان با وضوح بیشتری به این پرسش اندیشید و حتی پاسخ داد که چرا رسانههای امروز از اساس نمیتوانند مفاهیمی مانند «توزیع ناعادلانه سرمایه» یا «مقاومت در برابر هژمونی ایدئولوژیک»، «نقد فاصله داشتن با مردم» و... را به دغدغه اصلی و باطنی خود تبدیل کرده و در برابر اینها بایستد و از این طریق نظم موجود را به هم بریزد. آری، دست خود آنها در کاسه است و وضعیت موجودِ خود اینها و همچنین محتویات موجود در آن کاسه، باید به همین شکل که هست باقی بماند!
پرونده «علیه محافظه کاری در سال چهلم» -۱/ علیه «محافظهکاری» در سال چهلم/انقلاب زنده است، زنده باد انتقاد
«علیه محافظه کاری در سال چهلم»-۲/ عماد افروغ در گفتوگو با مهر: چپ و راست ندارد، همه محافظهکار شدند!
«علیه محافظه کاری در سال چهلم»-۳/ عماد افروغ در گفتوگو با مهر:پرشورتر و پرامیدتر از همیشه هستم/انقلابی بودن شیشه شکستن نیست
«علیه محافظه کاری در سال چهلم»-۴/ سلیمی نمین در گفتوگو با مهر: انقلاب خواصگرا نبود/انحصار فرهنگی و رسانه ای،نتیجه انحصاراقتصادی
«علیه محافظه کاری در سال چهلم» ۵/ سلیمی نمین در گفتوگو با مهر: هاله تقدس هاشمی مانع نقدش شد/امروز روند نقد به دیگر قوا رسیده
«علیه محافظه کاری در سال چهلم»-۶/ لاریجانی، مهر و نعلین، تتلو و داستان جوانان انقلابی خسته
«علیه محافظهکاری در سال چهلم» - ۷/ موسی نجفی در گفتگو با مهر: نیروی حیاتی انقلاب ربطی به این رئیس جمهور و آن نماینده مجلس ندارد
«علیه محافظهکاری در سال چهلم» - ۸/ موسی نجفی در گفتگو با مهر:محافظهکاری پذیرش سیطره تمدنی دیگر است/نهادها را انقلابی کنید
«علیه محافظهکاری در سال چهلم» -۹/ چمران در گفتوگو با مهر: قرار بود خودمان را فدای انقلاب کنیم، نه انقلاب را فدای خودمان!
«علیه محافظه کاری در سال چهلم»-۱۰ مدیران جوان انقلابی در معرض خطر تلفن، قدرت طلبی و محافظهکاری
«علیه محافظهکاری در سال چهلم» -۱۱/ چمران در گفتگو با مهر: (۲)«سرگرم بودن همه»، هدف اصلی محافظهکاران/سازندگی از چپاول نمیگذرد
«علیه محافظهکاری در سال چهلم» -۱۲/زائری در تلویزیون؛ مطالعه موردی محافظهکار شدن در ایران