ما منکر کاستی‌ها و کندی‌ها نیستیم؛ ولی تمدن‌سازی، یک پروژۀ چهل‌ساله و پنجاهساله نیست؛ خصوصا با وجود دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه فراوان.

به گزارش خبرنگار مهر، پیرو بحث های به وجود آمده در موضوع فقه نظام و مناظراتی که میان مهدی نصیری و دیگران شکل گرفت، حجت الاسلام سید محمد حسین دعائی، طلبۀ حوزۀ علمیۀ مشهد مقدس، نقدی را به یادداشت های مهدی نصیری نوشت که با پاسخ وی همراه شد. پاسخ مهدی نصیری به حجت الاسلام دعائی را می توانید از اینجا و اینجا ببینید. متن زیر پاسخ دوم حجت الاسلام دعائی به مهدی نصیری است که در دو بخش منتشر خواهد شد. متن زیر بخش اول از این پاسخ است.

پس از انتشار دو یادداشت بنده در خبرگزاری مهر (اینجا و اینجا) با موضوع نقد نظرات جناب آقای نصیری در باب هویت فقه و مسئلۀ تمدن‌سازی، یادداشتی از سوی ایشان به‌عنوان جوابیه منتشر شد که لازم است نکاتی را پیرامون آن متذکر شوم.

اینجانب در انتهاء یادداشت دوم خود نوشته بودم: «نگارنده ـ بر اساس تجربه ـ معتقد است که این قبیل مباحثات، آن هم در رسانه‌های عمومی، معمولا به تغییر ملموسی در طرفین منجر نخواهد شد. فلذا می‌توان قضاوت خوانندگان فرهیخته را پایان‌بخش این بحث تلقی کرد.» حال امیدوارم که دوستان پیگیر این بحث نیز با مطالعۀ مطالب بنده و پاسخ آقای نصیری، به همین جمع‌بندی رسیده باشند. جدای از اشکالات متعددی که به متن جدید ایشان وارد است ـ و برای تبیین آن‌ها چاره‌ای غیر از تکرار آن‌چه گفته شد نیست ـ این دوست محترم به اکثر آن‌چه که بنده مطرح کرده بودم اساسا هیچ اشاره‌ای نکرده است؛ و این یعنی قرار نیست تغییر ملموسی حاصل شود. فلذا: «می‌توان قضاوت خوانندگان فرهیخته را پایان‌بخش این بحث تلقی کرد.»

و اما اشکالات و نکات مطرح در رابطه با پاسخ ایشان:

۱ـ علی‌رغم توضیحات فراوان و توصیه‌های مکرر، کلام جناب آقای نصیری در تحریر محل نزاع، آمیخته با چندین مغالطه است:

اولا، «سختی شرائط عصر غیبت» یا «مشکل‌ساز بودن مدرنیته» محل بحث نیست؛ این‌که «وظیفۀ ما در مواجهه با این دو پدیده چیست» محل بحث است. فلذا جدای از اغراق‌ها و سیاه‌نمایی‌های صورت‌گرفته، اساسا هیچ نیازی به این همه تأکید بر این دو مسئله نیست؛ زیرا ما نیز به این موارد واقفیم؛ ولکن سخنمان این است که حتی در دل سختی‌های عصر غیبت و حتی در مواجهه با مشکلات ناشی از مدرنیته، می‌توان و چون می‌توان، باید «به قصد اجراء حداکثری دین» کوشید و به تحقق نتیجۀ مطلوب «امیدوار» بود.

ثانیا، ما ادعائی غیر از «امکان و ضرورت دستیابی به حد نصاب مطلوبی از حیات دینی و تمدن اسلامی» نداشته و بارها بر این نکته تأکید کرده‌ایم که هیچ عاقل متشرعی، تحقق ایده‌آل دین قبل از ظهور حضرت ولی عصر ارواحنا فداه را ممکن نمی‌داند. با این وجود، معلوم نیست چرا جناب آقای نصیری هم‌چنان «تحقق تمدن طراز اسلام و اتوپیای دینی» را به‌عنوان محل بحث معرفی می‌کند.

و ثالثا، این‌که «لا یکلف الله نفسا الا وسعها» و این‌که باید بر اساس توانایی‌ها و ظرفیت‌ها حرکت کرد هم محل بحث نیست؛ بلکه بحث در تعیین «حد توانایی‌ها» و «کم و کیف ظرفیت‌ها»ست. ما می‌گوییم اگرچه سقف پرواز بشریت در عصر غیبت معصوم دچار محدودیت‌هایی است، اما نمی‌توان و نباید با سوء‌استفاده از ابهام این واقعیت و ارائۀ تعریفی خودساخته از آن، عدم امکان دستیابی به زندگی مطلوب و عقیم‌بودن تلاش برای آن را نتیجه گرفت. هم‌چنین ما معتقدیم می‌توان بر مشکلات ناشی از مدرنیته فائق آمد؛ همان‌گونه که بارها و بارها این اتفاق افتاده است.

۲ـ اگرچه خوانندگانی که پاسخ جناب آقای نصیری را مطالعه کرده‌اند، قاعدتا نسبت به محتوای آن حضور ذهن دارند، اما از آن‌ها می‌خواهم که بیایید یک بار دیگر پاسخ ایشان را در ضمن چند کلیدواژه و نمایه مرور کنیم:

چون: مصیبت غیبت معصوم، وضعیتی به غایت بغرنج، تنگناها و بحران‌های عظیم، سلطۀ استکبار، غول مدرنیته، تباهی، سیاهی، بدبختی، فلاکت، نابسامانی، تعارضات علمی و عملی، اِدبار مردم؛

پس: دست‌برداشتن از شعارها و راهبردهای دینی، فقه فقه نکردن، حرص شدید نداشتن برای دینی‌کردن جامعه، کوتاه‌آمدن از احکام خدا، کرنش در برابر مدرنیته، دست برداشتن از آرمان‌ها، تقیه، سکوت، مدارا، نرمش و مصلحت‌اندیشی!

توضیح مطلب آن‌که: اگر دیدگاه جناب نصیری را به دو بخش «توصیف» و «توصیه» تقسیم کنیم، متأسفانه کلام ایشان در هر دو بخش دچار اشکالات فراوانی است.

اما اشکالات مربوط به بخش توصیف:

اولا، باید بدانیم که واقع‌بینی، غیر از واقع‌گزینی، واقع‌سوزی و واقع‌سازی است. چرا همۀ واقعیت را نمی‌بینید؟ چرا همه جا را سیاه می‌بینید؟ و چرا آن‌چه دشمن درصدد القاء آن است را به‌عنوان واقعیت معرفی می‌کنید؟ به‌راستی در این «روزگار وانفسا و ویران از انواع فساد و تباهی و عدم توازن» هیچ روزنۀ امیدی نیست که به آن نیز اشاره کنید؟!

همۀ ما باید نوع نگاه به وضعیت موجود را از رهبر معظم انقلاب بیاموزیم:

«آرمان‌ها با نگاه به واقعیت‌ها است که قابل تحقق خواهند بود. اما واقعیت را ببینیم، نه آن‌چه که با شگردهای دشمنانه، به عنوان واقعیت به ما القاء می‌شود.»[۱]

«بدانید یکی از کارهای دشمن، آرمان‌زدایی است، هویّت‌زدایی است؛ این یکی از کارهاست؛ متوجّه این نقطۀ تهاجم دشمن باشید. ... با آن امکانات وسیع، مهم‌ترین کاری که دشمن می‌خواهد بکند تصویرسازی غلط از وضع کشور است؛ نه‌فقط برای اغوای افکار عمومی دنیا بلکه حتّی برای اغوای افکار عمومی داخل خود کشور؛ حتّی داخل خود کشور! یعنی حرف می‌زنند برای این‌که بنده و جنابعالی که خودمان در این فضا داریم تنفّس می‌کنیم، چیز دیگری فرض کنیم غیر از آن واقعیّتی که وجود دارد. خب، این جنگ وجود دارد دیگر؛ اگر نتوانیم ما در این جنگ سهم ایفا کنیم، نخبه نتواند سهم ایفا کند، وظیفه‌اش را انجام نداده. ... من یک چیزهایی راجع ‌به مسائل کشور نوشته بودم که خلاصه‌اش در یک کلمه این است که دشمن می‌خواهد تصویر غلط و زشتی از کشور ارائه بدهد؛ این درست عکس واقعیّت است. کشور از جهات مختلف، تصویر دلنشین و زیبایی دارد؛ از همه جهت؛ حالا چهار صباح قیمت ارز بالا می‌رود، پایین می‌آید، مشکلات معیشتی برای مردم پیش می‌آید، این‌ها هست، این‌ها را می‌دانیم، امّا آن تصویری که دشمن می‌خواهد القا کند و تحمیل کند، به کوری چشم او وجود ندارد، [بلکه] عکس آن تصویر وجود دارد.»[۲]

«علی‌رغم آن‌چه دشمنان ما می‌خواستند و امروز تبلیغ می‌کنند، ما پیشرفت کرده‌ایم. معنای این پیشرفت‌ها این نیست که ما به هدف‌های خود رسیده‌ایم. من بارها گفته‌ام، الآن هم می‌گویم: بنده به عنوان یک طلبۀ انقلابی معتقد به اسلام و انقلاب، اعتقادم این است که در بسیاری از اهدافِ خود هنوز در نیمۀ راه هستیم. ما عدالت اجتماعی و بنیان‌کنی فقر و آبادسازی همه‌جانبۀ کشور را می‌خواستیم؛ اما هنوز به آن مقاصد نرسیده‌ایم و در وسط راه هستیم؛ درعین‌حال حرکت کرده‌ایم و جلو آمده‌ایم و بخش مهمّی از راه را پیش رفته‌ایم. این کارها را انقلاب و نظام اسلامی کرد.»[۳]

«عزیزان من! کشور می‌تواند پیش برود. این‌که من بارها می‌گویم تمدّن اسلامی و بارها می‌گویم ایران می‌تواند قلّۀ تمدّن اسلامی قرار بگیرد، شعار و رجزخوانی نیست، این نگاه به واقعیّت‌های کشور است. ما می‌توانیم؛ ما می‌توانیم اقتصادمان را پیشرفت بدهیم، صنعتمان را پیشرفت بدهیم، کشاورزی‌مان را پیشرفت بدهیم و خودکفایی را در آن‌جاهایی که خودکفایی لازم است به وجود بیاوریم؛ مسئولین باید تلاش کنند. همان‌طور که اوّل گفتم، هرکس مسئول است حقّ آن مسئولیّت را اداء کند و تلاش لازم را انجام بدهد.»[۴]

و ثانیا، آقای نصیری از اشرافی‌گری مسئولان تا کیفیت پایین خودروها، از شکاف طبقاتی تا اشتغال فارغ التحصیلان دانشگاه در اسنپ، از بحران‌های اجتماعی تا مشکلات صدا و سیما و از چپاول بیت المال تا اشغال سی و شش پست توسط یک نفر، همه و همه را محصول فقه نظام‌ساز و مدیریت افراد معتقد به ضرورت تمدن‌سازی اسلامی می‌داند! غافل از آن‌که فضای علمی و تخصصی کرسی‌های آزاداندیشی، با فضای عوامانۀ کوچه و بازار متفاوت است. اگر افراد غیرمطلع و متأثر از شایعات و تبلیغات، کوتاهی‌ها و ناکارآمدی‌های موجود را به پای دین و مدافعان دین می‌نویسند، انتظار از نخبگان مطلع آن نیست که چنین باشند. کسی که نگران شکسته‌شدن همۀ کاسه‌ها و کوزه‌ها بر سر دین و فقه است، چرا خود باید با ارائۀ تحلیل‌های ناصواب و غیرمنصفانه، به این ذهنیت دامن زده و مروج آن باشد؟ از رهبر فقید انقلاب قدّس سرّه بشنویم که فرمود:

«مردم شریف ایران توجه داشته باشند که نوعاً تبلیغاتی که علیه روحانیت انجام می‌پذیرد، به‌منظور نابودی روحانیت انقلاب است. ایادی شیطان در تنگناها و سختی‌ها به سراغ مردم می‌روند که بگویند روحانیت مسبب مشکلات و نارسایی‌هاست؛ آن هم کدام روحانی؟ روحانی بی‌درد و بی‌مسئولیت نه؛ بلکه روحانیتی که در همۀ حوادث جلوتر از دیگران در معرض خطر بوده است. کسی مدعی آن نیست که مردم و پابرهنه‌ها مشکلی ندارند و همۀ امکانات در اختیار مردم است. مسلم آثار ده سال محاصره و جنگ و انقلاب در همه جا ظاهر می‌شود و کمبودها و نیازها رخ می‌نماید؛ ولی من با یقین شهادت می‌دهم که اگر افرادی غیر از روحانیت جلودار حرکت انقلاب و تصمیمات بودند، امروز جز ننگ و ذلت و عار در برابر آمریکا و جهان‌خواران و جز عدول از همۀ معتقدات اسلامی و انقلابی چیزی برایمان نمانده بود.»[۵]

البته ما با این سخن موافقیم که حوزه و روحانیت نباید وجهۀ جامع‌بینانه، کارکردگرایانه، عدالت‌خواهانه و مردم‌دارانۀ خود را از دست داده و گرفتار سکولارمسلکی، تئوری‌زدگی، واتیکان‌گونگی، خیال‌پردازی، دولت‌مداری، خودباختگی و واقع‌گریزی شود؛ اما پر واضح است که این سخن حق، هرگز مجوز نفی ضرورت ادارۀ جامعه بر اساس آموزه‌های دینی و حرکت به‌سمت تمدن‌سازی اسلامی نیست.  

و اما اشکالات مربوط به بخش توصیه:

اولا، اگرچه دغدغۀ آقای نصیری، یعنی: ممانعت از تخریب ذهنیت مردم نسبت به دین، پاسخ‌گویی به سؤالات و ابهامات جامعه، زمینه‌سازی برای رفع تعارضات و جلوگیری از اِدبار مردم، دغدغۀ محترم و مقدسی است، اما توصیه‌ای که ارائه داده و مسیری که در پیش گرفته است، کاملا خطاست. جناب نصیری با قرار دادن «آرمان‌گرایی» در مقابل «واقع‌بینی»، نتیجه می‌گیرد که در مواجهه با واقعیت‌های منفی، راهی جز دست‌کشیدن از آرمان‌ها نداریم؛ غافل از آن‌که دوگانۀ «آرمان‌گرایی ـ واقع‌بینی»، خود یک امر غیرواقعی است. سخنان رهبر معظم انقلاب در این زمینه جای تأمل فراوان دارد:

«بعضی‌ها اشتباه می‌کنند که در مقابل آرمان‌گرایی، واقع‌بینی را مطرح می‌کنند. در نظر این‌ها واقع‌بینی نقطۀ مقابل آرمان‌گرایی است. این خطای بزرگی است؛ چون آرمان‌گرایی، خودش واقعیت‌ها را در جامعه می‌سازد. یک مجموعۀ با آرمان و دارای هدف‌های بلند می‌تواند واقعیت‌ها را طبق آرمان خود شکل دهد و به‌وجود آورد. دنیا این‌طور پیش رفته است. آرمان‌ها را کنار بگذاریم، به بهانۀ واقع‌بینی؟! این کمال غفلت است. آرمان‌گرایی به‌وجود آورندۀ واقعیت‌های شیرین و مطلوب است. وقتی یک انسان، یک مجموعه و یک ملت با مسئولان و دست‌اندرکارانش پای آرمان‌ها ایستادند و حاضر نشدند کوتاه بیایند و برایش کار کردند، چه اتفاقی می‌افتد؟ واقعیت‌ها به سمت آرمان‌ها تغییر می‌کند. این خودش بزرگترین واقعیت و قانون زندگی است؛ چرا بعضی این را فراموش می‌کنند؟»[۶]

بر همین اساس این‌که کسی بگوید برای حفظ دین، باید دین را کنار گذاشت، به‌هیچ‌وجه قابل قبول نیست. حذف دین از معادلات اجتماعی، پاک‌کردن صورت مسئله است، نه راه حل. چه کسی گفته است که یا باید به فکر مشکلات مردم بود یا به فکر تمدن‌سازی اسلامی؟! این دوگانه از کجا آمده است؟! آیا نمی‌توان بر اساس دین و در چارچوب دین، به حل مشکلات مردم پرداخت؟! آری! حفظ دین و پایگاه اجتماعی دین و در نتیجه پیشرفت دینی، نه با حذف دین، بلکه در پرتو دفاع از دین، استقامت در راه دین و تلاش برای اثبات کارآمدی دین اتفاق خواهد افتاد. رهبر معظم انقلاب در همین رابطه می‌فرمایند:

«این‌که یک ملتی پای حرف خود ـ که حرف حقی است و برای دنیا و آخرت او اهمیت دارد ـ این‌جور بایستد، این همان چیزی است که کلید اصلی پیشرفت ملت‌ها محسوب می‌شود؛ درست نقطۀ مقابل هدف زراندوزان و زورگویان و زورمداران و قدرتمداران عالم است که به‌غصب می‌خواهند ملت‌ها را تحت سیطره بکشند و انسان‌ها را اسیر و بردۀ خودشان کنند. باطل‌السحر این حرکتِ دشمنان همین است که یک ملتی حرف حقی را انتخاب کند، پای آن حرف بایستد. ایستادگی پای این حرف، هم او را به هدف می‌رساند، هم برای دیگرانی که دارند از اطراف تماشا می‌کنند، می‌شود یک الگو؛ کما این‌که شما ملت ایران الگو شدید. تحلیل‌های دنیا هم نسبت به مسائل منطقۀ ما همین است؛ می‌گویند ایران الگو شد، ملت ایران الگو شد؛ و می‌ترسند که همان اتفاقی که در این‌جا افتاد، آن‌جا هم بیفتد؛ یعنی برافراشته شدن پرچم اسلام و ایجاد نظامی مبتنی بر اسلام. این، خاصیت ایستادگی است.»[۷]

ثانیا، ای کاش جناب نصیری کمی به لوازم و الزامات پیشنهاد خود مبنی بر «دنبال‌نکردن آرمان‌ها، کوتاه‌آمدن از احکام خدا، پافشاری‌نکردن بر ارزش‌های دینی، تن‌دادن به ساختارهای مدرن، نرمش، کرنش و مصلحت‌اندیشی» فکر می ‌کرد. ظاهرا ایشان فراموش کرده است ما صرفا به‌دنبال «تداوم صوری نظام» نبوده و آن‌چه برایمان مهم است «تداوم اسلام در بستر جمهوری اسلامی» است. حال آن‌که پیشنهاد مذکور، در خوشبینانه‌ترین صورت، نتیجه‌ای جز تداوم صوری نظام نخواهد داشت. آری! حتی اگر آن‌گونه که جناب نصیری می‌گوید، پافشاری بر اجراء احکام خدا، نهایتا به سکولاریسم منجر شود، این پافشاری شرف دارد به «ترویج رسمی سکولاریسم»؛ همان کاری که امثال ایشان ـ البته به‌شکل ناخواسته ـ مشغول انجام آن هستند. البته به عقیدۀ ما، پیشنهاد آقای نصیری، نه تنها هویتی غیر از سکولاریسم ندارد، بلکه از دل آن «لیبرالیسم و اباحی‌گری» نیز بیرون خواهد آمد. به‌راستی آیا توصیه به سکوت، مدارا، پذیرش، تن‌دادن، مته به خشخاش نگذاشتن، حرص‌نداشتن برای اجراء دین، کوتاه‌آمدن از احکام خدا و اموری از این قبیل، خروجی غیر از اباحی‌گری خواهد داشت؟ چرا متوجه نیستیم که نتیجۀ طبیعی انکار فقه نظام‌ساز و نپرداختن به فقه حکومتی، چیزی نیست جز: کمک به حذف دین از زندگی بشر؟ همان حقیقت تلخی که رهبر معظم انقلاب نیز بر آن تأکید دارند:

«در زمینه‌های گوناگون، امروز نیاز وجود دارد؛ هم برای نظام اسلامی، هم در سطح کشور، هم در سطح جهان. تبیین معرفت‌شناسی اسلام، تفکر اقتصادی و سیاسی اسلام، مفاهیم فقهی و حقوقی‌ای که پایه‌های آن تفکر اقتصادی و سیاسی را تشکیل می‌دهد، نظام تعلیم و تربیت، مفاهیم اخلاقی و معنوی، غیره، غیره، همۀ این‌ها باید دقیق، علمی، قانع‌کننده و ناظر به اندیشه‌های رائج جهان آماده و فراهم شود؛ این کار حوزه‌هاست. با اجتهاد، این کار عملی است. اگر ما این کار را نکنیم، به دست خودمان کمک کرده‌ایم به حذف دین از صحنۀ زندگی بشر؛ به دست خودمان کمک کرده‌ایم به انزوای روحانیت. این، معنی تحول است. این حرکت نوبه‌نوی اجتهادی، اساس تحول است.»[۸]

فلذا مشکلاتی مانند: ظلم، فساد، تبعیض، فقر، اشرافی‌گری، شکاف طبقاتی و آسیب‌های اجتماعی، اتفاقا نتیجۀ تفکراتی هم‌چون تفکر آقای نصیری است. اگر مسئولان و نخبگان این کشور، با نگاه مداوم به آرمان‌ها، دغدغۀ عمل به نسخه‌های اسلامی را داشته و کار را در قالب مصلحت‌اندیشی، نرمش و التقاط دنبال نمی‌کردند، امروز با این حجم از مشکلات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مواجه نبودیم.

و ثالثا، از آقای نصیری می‌خواهیم دست از کلی‌گویی برداشته و مدل پیشنهادی خود را به‌صورت عینی، ملموس و مصداقی تبیین کند. مسئله کاملا روشن است: نظام مقدس جمهوری اسلامی با معضلات مختلفی روبروست. برای حل این معضلات چه باید کرد؟ آیا باید از شرق و غرب تبعیت کرد یا باید پای سخن دین نشست؟ و اگر نظر دین ملاک است، ساز و کار کشف آن چیست؟ این‌که جناب نصیری صرفا در مواجهه با فقر و فساد و تبعیض یاد دین و آموزه‌های دینی می‌افتد، جای تعجب دارد. چه تفاوتی است بین معضلات اقتصادی و دیگر معضلات؟ و آیا مگر می‌توان با کلی‌گویی و شعار دادن معضلات کشور را حل کرد. همه می‌دانند فقر بد است؛ سخن در کیفیت رفع آن است. ای کاش آقای نصیری متوجه بود که معضلات اقتصادی کشور، جز در پرتو اصلاح سیستم اقتصادی کشور برطرف نخواهد شد؛ آن هم اصلاح مبتنی بر آموزه‌های دینی؛ و ای کاش درمی‌یافت که تمدن‌سازی اسلامی یعنی همین. اگر قرار بود مصلحت‌اندیشی، تن‌دادن به ساختارهای مدرن و کوتاه‌آمدن از احکام خدا مشکلی را حل کند، اساسا نباید مشکلی به وجود می‌آمد. دوست عزیز ما که نسبت به ولنگاری‌های فرهنگی موجود در رسانه‌ها، از جمله سینما و تلویزیون معترض است، توجه ندارد که این آش را بر اساس دستورالعمل خود او پخته‌اند. مگر نه آن‌که به عقیدۀ جناب نصیری، چون ما در عصر غیبت زندگی می‌کنیم و چون نمی‌شود با مدرنیته درافتاد، نباید مته به خشخاش گذاشت و مگر نه آن‌که سینما و تلویزیون، بخشی از دنیای مدرن است؟ پس اعتراض ایشان به چیست؟! آری! چه بگوییم: مدرنیته خوب است، پس باید آن را پذیرفت و چه بگوییم: مدرنیته بد است، اما چون قوی است، چاره‌ای جز پذیرش آن نداریم، نتیجه یکی خواهد بود.

خلاصه آن‌که: جناب آقای نصیری با تأکیدات اغراق‌آمیز و سیاه‌نمایانه بر این گزاره که «وضع جامعه خراب است و مردم معترضند» یک «هست» و یک «باید» را از آن نتیجه می‌گیرد که هر دو اشتباه است: یک این‌که تلاش برای تمدن‌سازی اسلامی، تلاشی است عقیم؛ و دو این‌که باید شعار دین و راهبرد اجراء حداکثری دین را کنار گذاشته و به مدارا، نرمش و مصلحت‌گرایی روی آورد! قبلا به عرض رسیده است که معرفی قائلان به «کارآمدی اسلام» و «قابلیت دین در راستای تولید علم، طراحی نظام و تمدن‌سازی» به‌عنوان عاملان و بانیان وضع موجود، مغالطۀ ناجوانمردانه‌ایست که فائده‌ای جز «ریختن آب به آسیاب دشمن» ندارد. حتی اگر شرائط فعلی را آن‌گونه که جناب آقای نصیری توصیف می‌کند ببینیم، نه می‌توان آن را نتیجۀ اصرار بر ضرورت تمدن‌سازی اسلامی دانست و نه می‌توان به بهانۀ آن، دست از جهت‌گیری‌های دینی و ارزش‌های الهی برداشت. عرض ما به آقای نصیری این است که: دوست محترم! لطفا نعل وارونه نزنید! اتفاقا وضعیت موجود، نتیجۀ بی‌اعتقادی و بی‌اعتنایی نخبگان، برنامه‌ریزان و مجریان به آموزه‌های دینی و تبعیت آن‌ها از راهبرد جنابعالی، مبنی بر ضرورت سکوت، مدارا و مصلحت‌اندیشی است. اگر در طول سال‌های گذشته، به فریادها و هشدارهای مکرر دلسوزان واقعی انقلاب، از جمله رهبری عزیز ـ به‌عنوان بانی اصلی گفتمان تولید علم دینی و تمدن‌سازی اسلامی ـ توجه می‌شد، وضع امروز ما این نبود؛ و این حقیقت، همان چیزی است که دشمنان به‌شکل آگاهانه و برخی از دوستان به‌شکل ناخواسته، مشغول پنهان ساختن و معکوس جلوه دادن آن هستند.

آری! جناب نصیری در همان حال که مراجعه به دین را تخطئه کرده و پای عَلَم مصلحت‌اندیشی، مدارا و سکوت سینه می‌زند، از مشکلاتی گلایه دارد که دلیلی جز بی‌اعتنایی به آموزه‌های دینی و پذیرش نسخه‌های وارداتی ندارد! حقیقتا که چه دیدگاه خودمتناقض و غیرقابل‌دفاعی!

در پایان این نکته، توجه همۀ خوانندگان محترم را به سخنان مهم و فراموش‌شده‌ای از رهبر فقید انقلاب رضوان الله علیه جلب می‌کنم:

«نباید برای رضایت چند لیبرال خودفروخته در اظهارنظرها و ابراز عقیده‌ها به گونه‌ای غلط عمل کنیم که حزب الله عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولی‌اش عدول می‌کند. تحلیل این مطلب که جمهوری اسلامی ایران چیزی به دست نیاورده و یا ناموفق بوده است، آیا جز به سستی نظام و سلب اعتماد مردم منجر نمی‌شود؟! تأخیر در رسیدن به همۀ اهداف دلیل نمی‌شود که ما از اصول خود عدول کنیم. همۀ ما مأمور به ادای تکلیف و وظیفه‌ایم، نه مأمور به نتیجه. اگر همۀ انبیاء و معصومین علیهم السلام در زمان و مکان خود مکلف به نتیجه بودند، هرگز نمی‌بایست از فضای بیشتر از توانایی عمل خود فراتر بروند و سخن بگویند و از اهداف کلی و بلندمدتی که هرگز در حیات ظاهری آنان جامۀ عمل نپوشیده است ذکری به میان آورند. در حالی که به لطف خداوند بزرگ، ملت ما توانسته است در اکثر زمینه‌هایی که شعار داده است به موفقیت نایل شود. ... البته معترفیم که در مسیر عمل، موانع زیادی به وجود آمده است که مجبور شده‌ایم روش‌ها و تاکتیک‌ها را عوض نماییم. ما چرا خودمان و ملت و مسئولین کشورمان را دست کم بگیریم و همۀ عقل و تدبیر امور را در تفکر دیگران خلاصه کنیم؟ من به طلاب عزیز هشدار می‌دهم که علاوه بر این‌که باید مواظب القائات روحانی‌نماها و مقدس‌مئاب‌ها باشند، از تجربۀ تلخ روی کار آمدن انقلابی‌نماها و به‌ظاهر عقلای قوم که هرگز با اصول و اهداف روحانیت آشتی نکرده‌اند عبرت بگیرند که مبادا گذشته تفکر و خیانت آنان فراموش و دلسوزی‌های بی‌مورد و ساده‌اندیشی‌ها سبب مراجعت آنان به پست‌های کلیدی و سرنوشت‌ساز نظام شود.»[۹]

۳ـ دوست محترم ما در بخش دیگری از پاسخ خود نوشته است: «اگر گمان کنیم ... فقه می‌تواند نظاماتی کاملاً اسلامی و بر اساس احکام اولیه ـ و نه التقاطی و تحت سیطرۀ نظامات مدرن ـ بسازد و مدعی تحقق تمدنی دینی مثلاً در حد هفتاد هشتاد درصدی شویم، تکلیفی را بر دوش دین و نظام دینی گذاشته‌ایم که ضمن آن‌که از عهدۀ آن بر نخواهیم آمد، تحقق همان میزان مقدور و میسور را نیز با مشکلات و تنگنا مواجه خواهیم کرد.» هم‌چنین در بخشی دیگر مرقوم داشته است: «مرحوم آیت الله قدیری به دلیل عدم اطلاع از عمق تحولات تمدنی دنیای جدید ـ مانند بسیاری از  حوزویان محترم ـ تصور می‌کرد جمهوری اسلامی می‌تواند با اتکاء به احکام اولیه، حکومت کند و هرگز نباید با مراجعه به احکام ثانویه و حکومتی از احکام خداوند کوتاه بیاید. ... [فلذا] این متوهمان تحقق اتوپیای دینی هستند که به معضلۀ ذهنی و فقهی مرحوم قدیری مبتلایند و نه بنده که می‌گویم برای حفظ نظام و حفظ عقاید دینی مردم از اصل تحقق احکام الله به هر بهائی کوتاه بیایید و بر اساس مصالح نظام و کشور عمل کنید.»

یکی از اساسی‌ترین اشتباهات جناب نصیری آن است که «حکم ثانوی» و «حکم حکومتی» را خارج از دائرۀ «حکم الله» تعریف کرده و فقط «حکم اولی واقعی» را دینی می‌داند؛ و بر همین اساس گمان می‌کند نظام‌سازی وقتی دینی است که فقط بر احکام اولیه مبتنی باشد؛ آن هم ظواهر احکام اولیه. توضیح مطلب آن‌که برادر بزرگوار ما به دو اشکال بسیار مهم مبتلاست:

اولا، ایشان از مراجعه به حکم ثانوی و حکم حکومتی به «کوتاه‌آمدن از حکم خداوند» تعبیر می‌کند؛ حال آن‌که حکم ثانوی و حکم حکومتی هم حکم خداست. شاهد بر این مطلب نیز آن‌که حتی در دوران حضور و حکومت معصوم علیه السلام نیز در برخی از موارد، بر اساس حکم ثانوی و حکم حکومتی عمل می‌شده است.

و ثانیا، آقای نصیری معتقد است که سخن‌گفتن از ساختارهای تمدنی سازگار با شاکلۀ دین و احکام فقه، صرفا در صورتی ممکن است که بشر و جوامع بشری به «دوران تمدنی ماقبل مدرن» برگردند؛ زیرا ارزش‌ها و احکام فقه، فقط با ساختارها و نظامات جامعۀ سنتی ماقبل مدرن تلائم دارند؛ و این یعنی آن‌که ایشان ادلۀ حاکی از احکام اولیه را صرفا بر ظواهر آن‌ها حمل کرده و هرگونه تعمیم و توسعه در مفهوم یا مصداق آن‌ها به اقتضاء شرائط زمان و مکان را برنمی‌تابد.

و این دو اشکال، دقیقا همان دو اشکالی است که رهبر فقید و عظیم الشأن انقلاب قدّس سرّه از وجود آن در کلام آیة الله قدیری ابراز تأسف می‌کنند:

«جناب حجة الاسلام آقای قدیری، دامت افاضاته‏؛ پس از عرض سلام و قبل از پرداختن به دو مورد سؤال و جواب، اینجانب لازم است‏ ‏از برداشت جنابعالی از اخبار و احکام الهی اظهار تأسف کنم. بنابر نوشتۀ جنابعالی، زکات‏ ‏تنها برای مصارف فقرا و سایر اموری است که ذکرش رفته است و اکنون که مصارف به‏ ‏صدها مقابل آن رسیده است راهی نیست و رِهان‎‎‏ در سَبْق‏‎‎‏ و رِمایه‏‎‎‏ مختص‏ ‏است به تیر و کمان و اسب‌دوانی و امثال آن، که در جنگ‌های سابق به کار گرفته می‌شده‏ ‏است و امروز هم تنها در همان موارد است؛ و انفال‏‎‎‏ که بر شیعیان تحلیل‏‎‎‏ شده‏ ‎‎‏است، امروز هم شیعیان می‌توانند بدون هیچ مانعی با ماشین‌های کذایی، جنگل‌ها را از بین‏ ‏ببرند و آن‌چه را که باعث حفظ و سلامت محیط زیست است را نابود کنند و جان میلیون‌ها‏ ‏انسان را به خطر بیندازند و هیچ‌کس هم حق نداشته باشد مانع آن‌ها باشد؛ منازل و‏ ‏مساجدی که در خیابان‌کِشی‌ها برای حل معضل ترافیک و حفظ جان هزاران نفر مورد‏ ‏احتیاج است، نباید تخریب گردد و امثال آن؛ و بالجمله آن‌گونه که جنابعالی از اخبار و‏ ‏روایات برداشت دارید، تمدن جدید به کلی باید از بین برود و مردم کوخ‌نشین بوده و یا‏ ‏برای همیشه در صحراها زندگی نمایند.‏»

این‌که حاکم شرع ـ به‌حسب مصلحت جامعه ـ انتفاع از انفال را محدود کرده یا به‌طور کامل تحریم کند، یک «حکم حکومتی» است؛ ولی این‌که رهان در سبق و رمایه اختصاص به اسب‌دوانی ندارد، مربوط می‌شود به کیفیت برداشت ما از دلیل دال بر یک «حکم اولی». به بیان دیگر، رهبر فقید انقلاب صرفا به «لزوم استفاده از احکام ثانویه و حکومتی برای ادارۀ جامعه» اشاره نداشته و بر «ظرفیت ذاتی احکام اولی برای اجرائی‌شدن در شرائط مختلف» نیز تأکید دارند. در واقع بنابر نظر ایشان، حکومت اسلامی در عصر غیبت، بستری است برای فعال‌سازی ظرفیت دین در جهت ادارۀ جامعه؛ و به همین خاطر است که اقامه و حفظ آن واجب، بلکه از اوجب واجبات است. آری! در نگاه این فقیه عالی‌قدر، برای اجرائی‌شدن احکام خداوند، نیازی به از بین رفتن تمدن جدید نیست؛ بلکه در دنیای مدرن نیز می‌توان بر اساس آیات و روایات، به جامعه‌سازی و تمدن‌سازی پرداخت. به همین خاطر باید تأکید کنیم که: نخیر! این شمایید که به معضلۀ آیة الله قدیری مبتلایید، نه ما.

رهبر فقید انقلاب در موضع دیگری می‌فرمایند:

«اما در مورد دروس تحصیل و تحقیق حوزه‌ها، این‌جانب معتقد به فقه سنتی و اجتهاد جواهری هستم و تخلف از آن را جایز نمی‌دانم. اجتهاد به همان سبک صحیح است. ولی این بدان معنا نیست که فقه اسلام پویا نیست. زمان و مکان دو عنصر تعیین‌کننده در اجتهادند. مسئله‌ای که در قدیم دارای حکمی بوده است، به‌ظاهر همان مسئله در روابط حاکم بر سیاست و اجتماع و اقتصاد یک نظام ممکن است حکم جدیدی پیدا کند؛ بدان معنا که با شناخت دقیق روابط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، همان موضوع اول که از نظر ظاهر با قدیم فرقی نکرده است، واقعاً موضوع جدیدی شده است که قهراً حکم جدیدی می‌طلبد. ... حوزه‌ها و روحانیت باید نبض تفکر و نیاز آیندۀ جامعه را همیشه در دست خود داشته باشند و همواره چند قدم جلوتر از حوادث، مهیای عکس‌العمل مناسب باشند. چه بسا شیوه‌های رایج ادارۀ امور مردم در سال‌های آینده تغییر کند و جوامع بشری برای حل مشکلات خود به مسائل جدید اسلام نیاز پیدا کند. علمای بزرگوار اسلام از هم‌اکنون باید برای این موضوع فکری کنند.»[۱۰]

اساسا دخیل‌دانستن دو عنصر «زمان» و «مکان» در فقاهت، خود به آن معناست که احکام فقهی، اختصاص به عصر و مصر خاصی نداشته و در همۀ عصور و امصار می‌توان و چون می‌توان، باید برای ادارۀ جامعه، احکام الهی را کشف و آن‌ها را ملاک عمل قرار داد.

به‌راستی چقدر تفاوت است بین جناب نصیری که با تخطئۀ تلاش در جهت تمدن‌سازی اسلامی، به کوتاه‌آمدن از احکام خداوند در ادارۀ جامعه توصیه می‌کند و رهبر فقید انقلاب که می‌فرمایند:

«حکومت در نظر مجتهد واقعی، فلسفۀ عملی تمامی فقه در تمامی زوایای زندگی بشریت است؛ حکومت نشان‌دهندۀ جنبۀ عملی فقه در برخورد با تمامی معضلات اجتماعی و سیاسی و نظامی و فرهنگی است؛ فقه، تئوری واقعی و کامل ادارۀ انسان از گهواره تا گور است. هدف اساسی این است که ما چگونه می‌خواهیم اصول محکم فقه را در عمل فرد و جامعه پیاده کنیم و بتوانیم برای معضلات جواب داشته باشیم. ... ما نباید غفلت بکنیم؛ واقعاً باید به‌سمتی حرکت نماییم که إن‌شاءالله تمام رگه‌های وابستگی کشورمان از چنین دنیای متوحشی قطع شود. استکبار غرب شاید تصور کرده است از این‌که اسم بازار مشترک و حصر اقتصادی را به میان بیاورد ما درجا می‌زنیم و از اجرای حکم خداوند بزرگ صرف‌نظر می‌نماییم. ... ما باید بدون توجه به غرب حیله‌گر و شرق متجاوز و فارغ از دیپلماسی حاکم بر جهان، درصدد تحقق فقه عملی اسلام برآییم.»[۱۱]

«اسلام و حکومت اسلامی پدیدۀ الهی است که با به کار بستن آن سعادت فرزندان خود را در دنیا و آخرت به بالاترین وجه تأمین می‌کند ... و مکتبی است که برخلاف مکتب‌های غیرتوحیدی، در تمام شئون فردی و اجتماعی و مادی و معنوی و فرهنگی و سیاسی و نظامی و اقتصادی دخالت و نظارت دارد و از هیچ نکته، ولو بسیار ناچیز که در تربیت انسان و جامعه و پیشرفت مادی و معنوی نقش دارد فروگذار ننموده است؛ و موانع و مشکلات سر راه تکامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها کوشیده است.»[۱۲]

در پایان این بخش، توجه جناب نصیری را جلب می‌کنم به توصیف نگاه فقهی و حکومتی رهبر فقید انقلاب در بیان مقام معظم رهبری؛ به آن امید که تلقی به قبول شده و زمینۀ فهم واقعیت را فراهم آورد، ان شاء الله:

«چیزی که باید مطرح باشد ـ و نظر امام قطعاً این بود ـ این است که مِلئ فضای جامعه، با شریعت و فقه و احکام و عمل اسلامی پُر شود. ایشان غیر از این را در هیچ موردی قبول نداشتند. من یک وقت دربارۀ ولایت فقیه با ایشان صحبت می‌کردم؛ گفتم قبل از انقلاب، ما با بعضی از فضلا و دوستان بحث داشتیم؛ بعضی‌ها می‌گفتند اسلام شیوه خاصّی در باب اقتصاد ندارد. هر شیوه‌ای که بتواند آرمان‌های اسلامی ـ مثلاً عدالت ـ را تأمین کند، اسلامی است؛ ولی عقیدۀ ما این بود که نه، اسلام خطوطی معیّن کرده و شیوه‌ای بنا نهاده و چارچوبی برای اقتصاد اسلامی درست کرده و این چارچوب باید تبعیّت شود. ایشان گفتند: بله، این درست است. من نمی‌خواهم به این قضیه استناد کنم که این حرف درست است؛ می‌خواهم استناد کنم که نظر امام این بود؛ یعنی ایشان به کمتر از این اصلاً قانع نمی‌شدند. آن‌جایی هم که بحث سرِ احکام ثانوی بود، ایشان به عنوان یک حکم اسلامی و فقهی بر آن تأکید می‌کردند. ایشان تا آخر هم همین‌طور بودند. در خصوص غنا ـ موسیقی ـ ایشان حرف جدیدی مطرح کردند. مبنای فقهی ایشان این‌طور بود. برای این قضیه، ایشان استناد فقهی داشتند. البته چیزی که در کتاب مکاسب گفتند، در جهاتی با این تفاوت دارد؛ اما بر اساس مبنای فقهی می‌گفتند؛ بر اساس ضرورت و مصلحت و پسند دنیا نبود. البته ممکن است کسی با کلیّات و جزئیّاتِ این نظر موافقت نداشته باشد؛ خیلی خوب، نظر خودش است؛ لیکن نظر امام تحریف نشود.»[۱۳]

البته این نکته نیز گفتنی است که نگاه شخص رهبری به فقاهت و نحوۀ ادارۀ جامعه نیز با نگاه رهبر فقید انقلاب یکسان است:

«ما اگر بخواهیم آن‌چه را که باید عمل بشود، در یک جمله خلاصه کنیم، آن یک جمله عبارت از فقه اسلامی است. ما باید فقه اسلامی را در جامعه پیاده کنیم. فقه اسلامی، فقط طهارت و نجاسات و عبادات که نیست؛ فقه اسلامی مشتمل بر جوانبی است که منطبق بر همۀ جوانب زندگی انسان است؛ فردیاً، اجتماعیاً، سیاسیاً، عبادیاً، نظامیاً و اقتصادیاً؛ فقه اللَّه الأکبر این است. آن چیزی که زندگی انسان را اداره می‌کند ـ یعنی ذهن و مغز و دل و جان و آداب زندگی و ارتباطات اجتماعی و ارتباطات سیاسی و وضع معیشتی و ارتباطات خارجی ـ فقه است.»[۱۴]

۴ـ جناب آقای نصیری در پاسخ خود، با گلایه از انتساب تفکرش به انجمن حجتیه، در واقع خود را از این شائبه مُبرّی دانسته و بین دیدگاه خود و آنان تفاوت قائل شده است. ولکن باید توجه داشت که سخن در انجمنی‌بودن جناب نصیری یا اعتقاد ایشان به عدم مشروعیت تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت نیست؛ بلکه سخن در یکسان‌بودن بخش زیادی از مبانی و ادلۀ ایشان با مبانی و ادلۀ انجمن حجتیه و هم‌چنین یکسان‌بودن نتیجۀ دیدگاه ایشان با نتیجۀ دیدگاه انجمن حجتیه است. فلذا طرح مسئلۀ انجمن حجتیه، نه چماقی برای پیروزی در جدل، بلکه زمینه‌ایست برای تبیین هویت دیدگاه ایشان و عواقب التزام به آن.

آقای نصیری اصرار دارد که من ـ برخلاف انجمن حجتیه ـ قیام برای اقامۀ حکومت را واجب دانسته و تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت را مشروع می‌دانم؛ اما دولت‌سازی، جامعه‌سازی و تمدن‌سازی اسلامی در عصر غیبت را به‌خاطر فاصله‌داشتن فقه موجود با احکام واقعی و تلائم‌نداشتن دین با دنیای مدرن، ممکن نمی‌دانم. ولکن عرض ما این است که: این دو نگره با یکدیگر قابل‌جمع نیستند. فلذا یا باید دست از نفی امکان دولت‌سازی، جامعه‌سازی و تمدن‌سازی اسلامی در عصر غیبت بردارید، یا این‌که هم‌چون انجمن حجتیه، مشروعیت انقلاب اسلامی را هم منکر شوید. توضیح مطلب آن‌که:

یکی از مهم‌ترین ادلۀ عقلی برای اثبات ضرورت حکومت در عصر غیبت، از این قرار است: اولا، احکام الهی ابدی بوده و نسخ نمی‌شوند؛ ثانیا، احکام الهی برای اجراء‌شدن آمده‌اند؛ و ثالثا، اجراء احکام الهی جز از طریق تشکیل حکومت ممکن نیست. پس: تشکیل حکومت در عصر غیبت ضروریست. رهبر فقید انقلاب رضوان الله علیه در این رابطه می‌فرمایند:

«إن الاحکام الالهیة سواء الاحکام المربوطة بالمالیات أو السیاسیات أو الحقوق لم تنسخ، بل تبقی إلی یوم القیامة، و نفس بقاء تلک الاحکام یقضی بضرورة حکومة و ولایة تضمن حفظ سیادة القانون الالهی و تتکفل لاجرائه ... .»[۱۵]

حال سخن در آن است که اگر اصل ضرورت تشکیل حکومت در عصر غیبت، بر لزوم اجراء احکام الهی مبتنی است، چگونه می‌توان به ضرورت تشکیل حکومت معتقد بود، اما امکان اجراء احکام الهی و ادارۀ جامعه بر اساس دین را منکر شد؟! عدم نسخ احکام الهی و لزوم اجراء آن‌ها در عصر غیبت، یعنی احکام الهی به عصر حضور اختصاص ندارند؛ یعنی نمی‌توان احکام الهی را صرفا در زندگی ماقبل مدرن قابل‌اجراء دانست؛ و یعنی ادارۀ جامعه بر اساس دین، در عصر غیبت و دوران مدرن نیز ممکن است. اگر اجراء احکام الهی در عصر غیبت ممکن نبود، تشکیل حکومت در عصر غیبت نیز هیچ ضرورتی نداشت و اگر کسی ـ مثل جناب نصیری و پیروان انجمن حجتیه ـ امکان اجراء احکام الهی را به عصر حضور اختصاص دهد، نه تنها امکان تمدن‌سازی اسلامی، بلکه حتی ضرورت تشکیل حکومت در عصر غیبت را نیز باید منکر شود؛ اما در این بین، آقای نصیری ـ برخلاف پیروان انجمن حجتیه ـ نه تنها به لوازم سخن خود ملتزم نیست، بلکه منکر آن بوده و از تذکر این تلازم نیز برمی‌آشوبد. این سخن که ما امکان اجراء احکام الهی را به‌نحو مطلق نفی نکرده و برای عملیاتی‌شدن مسلمات و ضروریات دین، وجود حکومت را لازم می‌دانیم نیز دردی از ایشان دوا نخواهد کرد؛ چرا که این سخن، در واقع همان مبنای «ولایت فقیه در امور حسبه» یا «جواز تصرف فقیه از باب قدر متیقن» بوده و هیچ تناسبی با نظریۀ «ولایت مطلقۀ فقیه» ـ که مادر انقلاب اسلامی است ـ ندارد.

آقای نصیری در بخشی از پاسخ خود می‌نویسد: «شیعه در عصر حیرت و فروبستگی و تنگنای عدم دسترسی به فصل الخطاب و حجت معصوم خداوند، چگونه می‌تواند مدعی تحقق دولت و جامعه و تمدن اسلامی در ترازی شود که مشکلات جوامع را به‌نحوی رضایت‌بخش حل کند و انسان مؤمن عصر غیبت را از حیرت و سرگردانی و حزن و اندوه رهایی بخشد؟»

اما باید توجه داشت که مگر رهبر فقید انقلاب قدّس سرّه نفرمود:

«اسلام و حکومت اسلامی پدیدۀ الهی است که با به کار بستن آن، سعادت فرزندان خود را در دنیا و آخرت به بالاترین وجه تأمین می‌کند و قدرت آن دارد که قلم سرخ بر ستمگری‌ها و چپاولگری‌ها و فسادها و تجاوزها بکشد و انسان‌ها را به کمال مطلوب خود برساند.»[۱۶]

و مگر دیدگاه جناب نصیری در تضاد کامل با دیدگاه ایشان نیست؟ مگر رهبر معظم انقلاب نفرمود:

«انقلاب اسلامی به وجود آمد تا به ملت ایران، حیات طیّبه بدهد. حیات طیّبه، یعنی آن چیزی که قرآن می‌فرماید: فَلَنُحییَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَة. این ثمره و هدف نهایی این انقلاب است. حیات طیّبه، یعنی یک ملت، هم از لحاظ مادّی و زندگی روزمرّه و رفاه و امنیت و دانش و سواد و عزّت سیاسی و استقلال اقتصادی و رونق مالی و اقتصادی برخوردار باشد و هم از جهت معنوی، انسان‌های مؤمن و خداشناس و پرهیزکار و برخوردار از اخلاق والای الهی در آن زندگی کنند. این حیات طیّبه است.»[۱۷]

مگر معنای این سخن آن نیست که هویت انقلاب اسلامی عبارتست از: حرکت به‌سمت آرمان‌های الهی؟ و مگر نگاه آقای نصیری، نتیجه‌ای جز تهی‌کردن انقلاب اسلامی از هرگونه کمال‌گرایی و آرمان‌خواهی را به‌دنبال خواهد داشت؟ آیا نباید نسبت به این تضادها و تعارض‌ها حساس بود؟ آیا معنای سخن جناب نصیری غیر از آن است که شیعه در عصر غیبت هیچ ادعاء اجتماعی و اصلاح‌گرانه‌ای نداشته و چون هیچ ادعائی ندارد، هیچ وظیفه‌ای هم در این عرصه ندارد؟ و آیا این سخن غیر از سخن انجمن حجتیه است؟ به‌راستی دولت اسلامی، جامعۀ اسلامی و تمدن اسلامی، از حیث اجتماعی‌بودن و اصلاح‌گرانه‌بودن، چه تفاوتی با انقلاب اسلامی دارند؟ چرا باید حساب انقلاب را از حساب دولت و جامعه و تمدن جدا کرد، حال آن‌که ملاک موجود در کلام ایشان ـ که همان ملاک مد نظر انجمنی‌هاست ـ در موضوع انقلاب اسلامی نیز جاری است؟ کسی که به‌جای استشهاد به سیرۀ نبوی و علوی و حسینی، از سیرۀ امام صادق علیه السلام شاهد آورده و از لزوم تقیه سخن می‌گوید، اگر نگوییم به سندرم انجمن حجتیه مبتلاست، پس چه بگوییم؟ مگر نه آن‌که انجمنی‌ها، رهبر فقید انقلاب رضوان الله علیه را به‌خاطر آرمان‌گرایی، عدم واقع‌بینی، ترک تقیه و تلاش برای اصلاح جامعه و جهان مذمت کرده و نهضت او را تخطئه می‌کردند؟ و مگر نه آن‌که حرف آقای نصیری نیز همین است؟

ایشان در بخش دیگری از پاسخ خود می‌نویسد: «اگر در این فضا هم‌چنان بر طبل تمدن اسلامی، جامعۀ اسلامی و نظام‌سازی فقهی بیش از حد مقدور بکوبیم، نتیجه‌ای جز آسیب‌دیدن دین در ذهن و دل مردم و به‌خصوص جوانان نخواهد داشت و به سرمایه‌ای هزار و چهار صد ساله که با چه خون‌دل‌خوردن‌ها و خون‌دادن‌ها به دست ما رسیده است، ضربه‌های جدی خواهیم زد.»

آیا این همان سخن انجمن حجتیه و ولایتی‌ها در قبال انقلاب اسلامی و قیام مردم مسلمان ایران به رهبری علماء راستینی هم‌چون بنیان‌گذار عظیم الشأن جمهوری اسلامی نیست؟ آیا معنای این سخن، چیزی غیر از ضرورت تقیه برای حفظ ظواهر آثار شرعی است؟ مگر نه آن‌که انجمنی‌ها هم به انقلابیون می‌گفتند: چون اقامۀ حکومت اسلامی در شرائط فعلی مقدور نیست، تلاش برای آن، نتیجه‌ای جز تعرض به علماء و قتل عوام نخواهد داشت؟ و مگر نه آن‌که انجمن حجتیه و امثال آن نیز سرمایۀ موهومی را برای شیعه تصویر کرده و گمان می‌کردند که انقلاب اسلامی به نابودی آن می‌انجامد؟ آری! سرمایۀ تشیع برای نگه‌داشتن در کتابخانه‌ها نیست. این سرمایه وقتی سرمایه است که به کار افتاده و ارزش افزوده تولید کند. خون‌دل‌هایی که خورده شد و خون‌هایی که داده شد، برای اجراء دین بود، نه برای نقل و انتقال دین در دفاتر و جزوات. زیرا هیچ دشمنی غیر از مغول‌های بی‌عقل، با ظاهر کتاب‌هایی دینی مخالف نیست. همۀ مخالفت‌ها با عمل به دین است. به‌علاوه آن‌که اگر قرار است طبق نسخۀ آقای نصیری، تن بدهیم و مدارا کنیم و منتظر ظهور باشیم، دیگر چه نیازی به این سرمایه؟ حضرت که آمدند، علاوه بر کارهای دیگر، سرمایه‌ها را هم احیاء می‌کنند! رهبر فقید انقلاب در همین زمینه می‌فرمایند:

«هدف اساسی این است که ما چگونه می‌خواهیم اصول محکم فقه را در عمل فرد و جامعه پیاده کنیم و بتوانیم برای معضلات جواب داشته باشیم و همۀ ترس استکبار از همین مسئله است که فقه و اجتهاد جنبۀ عینی و عملی پیدا کند و قدرت برخورد در مسلمانان به وجود آورد. ... من قبلاً نیز گفته‌ام؛ همه توطئه‌های جهان‌خواران علیه ما، از جنگ تحمیلی گرفته تا حصر اقتصادی و غیره، برای این بوده است که ما نگوییم اسلام جواب‌گوی جامعه است و حتما در مسائل و اقدامات خود از آنان مجوز بگیریم. ... ما باید بدون توجه به غرب حیله‌گر و شرق متجاوز و فارغ از دیپلماسی حاکم بر جهان، درصدد تحقق فقه عملی اسلام برآییم؛ و الا مادامی که فقه در کتاب‌ها و سینۀ علما مستور بماند، ضرری متوجه جهان‌خواران نیست.»[۱۸]

هم‌چنین آیا این سخن جناب نصیری که شیعه در عصر غیبت موظف به فعالیت‌های آرمان‌گرایانه نیست و نمی‌توان تلاش برای تمدن‌سازی اسلامی را زمینه‌ساز ظهور دانست، دقیقا منطبق بر سخن انجمن حجتیه و مخالف با نگاه دو قائد عظیم الشأن انقلاب نیست؟ در یکی از خاطرات مرحوم عسکراولادی آمده است که رهبر فقید انقلاب، سال‌ها پیش از انقلاب، مراحل مبارزه و نهضت اسلامی خود را برای وی تشریح کرده و فرمودند: «شما بدانید که مبارزۀ ما سه مرحله دارد: اول اسلامی‌کردن ایران، دوم اسلامی‌شدن کشورهای اسلامی و سوم  اسلامی‌شدن جهان. آن روز است که به مولا عرض می‌کنیم: مولا! جهان منتظر قدوم مبارک شماست.» اسدالله بادامچیان نیز کلام مشابهی را از ایشان نقل کرده و می‌گوید: «ایشان در سال ۴۲ به ما فرمودند: انقلاب ما سه مرحله دارد؛ مرحلۀ اول این‌که ایران را اسلامی کنیم که بیست سال زمان می‌برد؛ مرحلۀ دوم این‌که کشورهای اسلامی را اسلامی کنیم و مرحلۀ سوم این‌که جهان را با اسلام آشنا کنیم؛ آن‌گاه محضر مولایمان صاحب الزمان عرض کنیم: عجل علی ظهورک.»[۱۹] رهبر معظم انقلاب نیز در یکی از سخنرانی‌های خود می‌فرمایند:

«اگر شما ملت عزیز ما، شما جوان‌های خوش‌روحیه و پرتوان و عازم، در این راهی که دارید می‌روید، ایستادگی کنید، شک نکنید که در زمان خود، در زمان متناسب، تمام آمال و آرزوها و داعیه‌ها و شعارهای ملت ایران نه فقط نسبت به خود این کشور، بلکه نسبت به دنیای اسلام و امت اسلامی و جامعۀ بشری تحقق پیدا خواهد کرد. هر کاری دوره‌ای دارد، زمانی دارد؛ در زمان متناسب خود، این آرزوها تحقق پیدا خواهد کرد. ملت ایران به آن نقطه‌ای که مورد نظر اوست، به دنبال آن حرکت کرده است، اهتمام ورزیده است، خواهد رسید؛ راهش مقاومت‌کردن است. آن وقت چه اتفاقی می‌افتد؟ مسیر تاریخ دنیا تغییر پیدا خواهد کرد؛ مسیر تاریخ عوض خواهد شد. امروز مسیر تاریخ، مسیر ظلم است؛ مسیر سلطه‌گری و سلطه‌پذیری است؛ یک عده در دنیا سلطه‌گرند، یک عده در دنیا سلطه‌پذیرند. اگر حرف شما ملت ایران پیش رفت، اگر شما توانستید پیروز شوید، به آن نقطۀ موعود برسید، آن وقت مسیر تاریخ عوض خواهد شد؛ زمینۀ ظهور ولی‌امر و ولی‌عصر ارواحنا له الفداء آماده خواهد شد؛ دنیا وارد یک مرحلۀ جدیدی خواهد شد. این بسته به عزم امروز من و شماست، این بسته به معرفت امروز من و شماست.»[۲۰]

در پایان این بخش، از آقای نصیری می‌خواهم حال که توفیق غور در روایات مربوط به عصر غیبت را یافته است، به خصلت امیدبخشی، عزت‌محوری و جامع‌نگری آن‌ها نیز توجه داشته و با پرهیز از بخشی‌نگری، ظاهرگروی و رأی‌مداری، آموزه‌های اهل بیت علیهم السلام را همان‌گونه که هست به مخاطبان خود منتقل کند.

۵ـ بنده در یادداشت خود نوشته‌ام: «ما برخلاف شما که اسلام را فقط در یک جامعۀ بدوی، کارآمد و قابل اجراء می‌دانید، اسلام را دینی جامع، جاودانه و جهان‌شمول دانسته و معتقدیم که در هر عصر و مصری می‌توان برای ادارۀ جامعه به آن تکیه کرد، از تمدن اسلامی دم زد و با ایمان و مجاهدت، به استقلال فکری، حکومتی و تمدنی رسید.» و جناب آقای نصیری در پاسخ نوشته است: «این‌که جامعۀ ما قبل مدرن را بدوی و به عبارت دیگر عقب‌مانده می‌دانید، ناشی از همان فقدان تحلیل از مدرنیته است که گمان می‌کنید تمدن مدرن محصول سیر تکاملی بشر از بدویت و عقب‌ماندگی به پیشرفت و تعالی است و توجه هم ندارید که مفهوم التزامی این سخن، حکم به بدوی و عقب‌مانده‌بودن همۀ انبیاء و اهل بیت علیهم السلام است که در دوران ما قبل مدرن می‌زیستند.»

ولکن این برداشت از سخن بنده نادرست است؛ زیرا:

اولا، «جامعۀ بدوی» در این‌جا، یعنی یک جامعۀ ابتدائی و بسیط، بدون هرگونه بار ارزشی. حال آن‌که تعبیرِ «عقب‌مانده» دارای بار ارزشی است. فلذا تعبیر بدوی، ربطی به فقدان تحلیل از مدرنیته نداشته و صرفا حکایتی است از یک سلسله واقعیت‌های مسلّم تاریخی.

ثانیا، بدوی‌دانستن جامعۀ عصر حضور، لزوما به‌معنای اعتقاد به سیر تکامل بشر از وحشی‌گری و غارنشینی به پیشرفت و شهرنشینی نیست. به عبارت دیگر، ما جامعۀ عصر حضور را بدوی می‌دانیم، اما با دیدگاه غیردینی سیر تکامل بشر نیز مخالفیم. یعنی اگرچه بر اساس نصوص دینی، حیات نسل کنونی بشر، در دامن نبوت و تعالیم انبیاء آغاز شده و قرین با معرفت الهی استمرار یافته است، اما همه می‌دانیم که بالاخره زندگی انسان‌ها در سده‌های پیشین با زندگی امروز قابل مقایسه نیست.

و ثالثا، اصل سخن چیزی دیگری است. ما می‌گوییم حواله‌کردن کارآمدی دین به محو مدرنیته، با اعتقاد به جامعیت، جهان‌شمولی و جاودانگی دین، چگونه قابل جمع است؟ و این آن سؤالی است که جناب نصیری از پاسخ به آن طفره می‌رود.

۶ـ جناب آقای نصیری در پاسخ به این سخن بنده که «آیۀ نفی سبیل، تخصیص‌بردار نبوده و با تحریم سلطه‌پذیری به‌شکل مطلق، از ظرفیت لایزال دین و امکان غلبۀ علمی و عملی بر رقباء در همۀ دوران‌ها ـ حتی دوران غیبت ـ خبر می‌دهد» نوشته است: «دوست و هم‌صنفی عزیزم ظاهرا توجه ندارند که آیۀ نفی سبیل، از یک حقیقت تشریعی سخن میگوید و نه از یک حقیقت تکوینی.»

واقعا معلوم نیست که جناب نصیری بر اساس کدام دلیل یا قرینه به این نتیجه رسیده است. مگر در عبارت بنده، از «تحریم سلطه‌پذیری» به‌عنوان مفاد آیه یاد نشده است و مگر مراد از تحریم، چیزی غیر از همان حقیقت تشریعی است که ایشان می‌گوید؟! البته به عقیدۀ ما، از این حقیقت تشریعی، می‌توان «امکان غلبۀ علمی و عملی بر رقباء در همۀ دوران‌ها» را نیز نتیجه گرفت. توضیح مطلب آن‌که:

اولا، معنای نفی سبیل ـ به‌عنوان یک نفیِ ابدِ بدون تخصیص ـ چیزی نیست جز: تحریم سلطه‌پذیری به‌شکل مطلق، حتی در عصر غیبت.

ثانیا، با توجه به ممنوعیت تکلیف بما لایطاق، می‌توان به این نتیجه رسید که: ترک سلطه‌پذیری و مقاومت در برابر تسلط کفار، امریست ممکن، حتی در عصر غیبت.

ثالثا، این امکان حکایت دارد از: ظرفیت ذاتی و لایزال دین برای پشتیانی علمی و عملی از مؤمنان در مقابل کفار، حتی در عصر غیبت.

و رابعا، بدیهی است که: سلطه‌ناپذیری مطلق در برابر کفار، جز از طریق جامعه‌سازی و تمدن‌سازی مستقل ممکن نیست.

نتیجه آن‌که: نمی‌توان و نباید قابلیت دین برای ادارۀ جامعه و کارآمدی آن در عرصۀ جامعه‌سازی و تمدن‌سازی را منوط بر رفع غیبت و مدرنیته دانست. بلکه دین و آموزه‌های دینی این ظرفیت را دارند که حتی با وجود محدودیت‌های ناشی از غیبت و مدرنیته، مؤمنان را از وضعیت سلطه‌پذیری خارج کرده و استقلال حکومتی و تمدنی را برای آنان به ارمغان آورند؛ همان ظرفیتی که خداوند متعال، بر اساس آن، هرگونه سلطه‌پذیری توسط مؤمنان را تحریم کرده است.

فلذا اگر اشکالی هم به سخن بنده وارد باشد، آن اشکال، چیزی غیر از خلط بین تکوین و تشریع است. البته این قبیل بی‌دقتی‌ها لااقل این فائده را دارد که تعجب انسان از نسبت‌های خلاف واقع و تبیین‌های ناصواب آقای نصیری در مقام نقد فلاسفه و عرفاء را مرتفع می‌کند. آری! از کسی که در برداشت از یک عبارت ساده و روان، تا به این حد دچار بی‌دقتی است، نباید انتظار داشت که در برداشت از عبارات پیچیده، علمی و دقیق بزرگان عرصۀ حکمت و معنویت دچار خطا نشود.

۷ـ جناب آقای نصیری با اشاره به بخشی از کلام بنده در رابطه با رویکرد و عملکرد حضرت علی بن ابی‌طالب علیه السلام نوشته است: «امیرالمؤمنین علیه السلام عالی‌ترین الگوی آرمان‌گرایی همراه با واقع‌بینی است. این امامِ محور و مدار حق، به خاطر مصلحت اهمِّ حفظ دین خاتم و تشیع، در برابر غصب بزرگ‌ترین حق تاریخ ... بیست و پنج سال سکوت کرد و وقتی هم با اصرار مردم، حکومت را به دست گرفت ... در برابر بیست و شش بدعت بزرگ و اساسی که میراث خلفای پیشین بود، به این دلیل که نمی‌خواست انسجام جامعۀ مسلمان از بین برود، سکوت و مدارا و نرمش مصلحت‌مدارانه کرد و ادعای تحقق احکام الله را و لو بلغ ما بلغ، با وجود آن‌که خود امام معصوم بود و سیطرۀ مدرنیته هم در کار نبود، نکرد و تنها به آن‌چه در وسع و توانش بود عمل کرد.»

اما باید توجه داشت که:

اولا، بنده در کلام خود از نحوۀ مواجهۀ حضرت با بسترهای تمدنی موجود در جامعۀ اسلامی آن روز سؤال کرده‌ام، نه کیفیت برخورد ایشان با بدعت‌ها، ظلم‌ها و غصب‌ها. حتی اگر امیرالمؤمنین علیه السلام را در میدان بدعت‌ستیزی، دچار محدودیت‌هایی دانسته و سکوت ایشان را بر مصلحت‌اندیشی حمل کنیم، اما در رابطه با سکوت حضرت نسبت به پیشرفت‌های بشری شکل‌گرفته در تمدن‌های مختلف آن دوران نمی‌توان چنین قضاوتی داشت.

ثانیا، اگر سکوت و نرمش و مدارای امیرالمؤمنین علیه السلام را می‌بینیم، قاطعیت‌ها، ناب‌گرایی‌ها و حق‌مداری‌های ایشان را هم ببینیم. مگر نه این‌که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «اِرْفَعُوا أَلْسِنَتَکُمْ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَإِنَّهُ خَشِنٌ فِی ذَاتِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ غَیْرُ مُدَاهِنٍ فِی دِینِه»؟[۲۱] مگر نه این‌که حضرت در امر بیت المال، در نصب والیان، در مواجهه با معاویه، در اجراء احکام خدا، در امر سیاست، در امر اقتصاد، در میدان جنگ، در برخورد با زیاده‌خواهی‌ها، خطاها و کج‌روی‌ها و به‌طور کلی در همۀ ابعاد زندگی خود، اهل کوتاه‌آمدن از حق نبود؟ و مگر نه این‌که علت اصلی همۀ مخالفت‌ها و دشمنی‌ها با حضرت و کوتاه‌بودن عمر حکومت ایشان، چیزی نبود غیر از همین حق‌مداری و دین‌محوری که «قُتل علیٌّ علیه السّلام فی محرابِ عبادتِه لِشِدّة عَدلِه»؟[۲۲] فلذا از جناب آقای نصیری عاجزانه می‌خواهیم که به‌منظور اثبات دیدگاه خود، سیرۀ معصومان علیهم السلام را تفسیر به رأی نکرده و هم‌چون دیگرانی که سیدالشهداء سلام الله علیه را امام مذاکره معرفی کردند، امیرالمؤمنین علیه السلام را امام سازش و نرمش معرفی نکند.

و ثالثا، ای کاش جناب نصیری که معتقد است امیرالمؤمنین علیه السلام برای حفظ انسجام جامعۀ اسلامی، در مقابل‌ها بدعت‌های بزرگ و اساسی سکوت کردند، از این سیرۀ علوی الگو گرفته و برای حفظ انسجام جامعۀ اسلامی، در مقابل بدعتِ تلاش برای تمدن‌سازی اسلامی سکوت می‌کرد.

۸ـ جناب آقای نصیری در پاسخ به این سخن بنده که: «مگر می‌توان به‌خاطر شکل‌گیری یک حرکت باطل، دین خدا را به حاشیه بُرد و آن را ناکارآمد دانست؟» نوشته است: «این نگاه به ظاهر انقلابی، متأثر از نظریۀ جبر تاریخی مارکسیستی است که می‌گفت حکومت پرولتاریا قطعا محقق خواهد شد و زحمتکشان جهان حاکم بر دنیا خواهند شد و جامعه بی‌طبقه را ـ که متدینان متأثر از این نگاه می‌گفتند جامعۀ بی‌طبقۀ توحیدی ـ محقق خواهند کرد.»

راستش بنده خیلی ربط فرمایش ایشان به عرض خود را متوجه نشدم. اما اگر منظورشان تشبیه مکتب اسلام و آموزه‌های آن به نگره‌های پوسیده و پوشالی مکتب منحط مارکسیسم است، حقیقتا جای تأسف دارد. آیا این‌که کسی بگوید دستور صریح قرآن مبنی بر لزوم تلاش برای اقامۀ قسط، وعده‌های صریح قرآن در رابطه با نتیجۀ مجاهدت و پیش‌بینی صریح قرآن از آیندۀ تاریخ، همان اراجیف سخیف مارکس و انگلس است، کار درستی است؟ قطعا نیست.

به‌علاوه آن‌که بنده سعی کرده‌ام چیزی از خودم نگویم. در این رابطه نیز آن‌چه بیان شد، تماما چکیده‌ای بود از اندیشه‌های بلند علماء عزیزی هم‌چون رهبر فقید انقلاب رضوان الله علیه. به این بیانات آن رهبر فرزانه، حکیم و روشن‌بین دقت کنید:

«قدرت‌ها و ابرقدرت‌ها و نوکران آنان مطمئن باشند که اگر خمینی یکه و تنها هم بماند، به‏ ‏راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت‌پرستی است ادامه می‌دهد و به یاری‏ ‏خدا در کنار بسیجیان جهان اسلام، این پابرهنه‌های مغضوب دیکتاتورها، خواب راحت‏ ‏را از دیدگان جهانخواران و سرسپردگانی که به ستم و ظلم خویشتن اصرار می‌نمایند‏ ‏سلب خواهد کرد. آری، شعار «نه شرقی و نه غربی» ما، شعار اصولی انقلاب اسلامی در‏ ‏جهان گرسنگان و مستضعفین بوده و ترسیم‌کنندۀ سیاست واقعیِ عدم تعهد کشورهای‏ ‏اسلامی و کشورهایی است که در آیندۀ نزدیک و به یاری خدا اسلام را به‌عنوان تنها‏ ‏مکتب نجات‌بخش بشریت می‌پذیرند و ذره‌ای هم از این سیاست عدول نخواهد شد. ... ما به تمام جهان‏ ‏تجربه‌هایمان را صادر می‌کنیم و نتیجۀ مبارزه و دفاع با ستمگران را بدون کوچک‌ترین‏ ‏چشم‌داشتی، به مبارزان راه حق انتقال می‌دهیم و مسلماً محصول صدور این تجربه‌ها،‏ ‏جز شکوفه‌های پیروزی و استقلال و پیاده‌شدن احکام اسلام برای ملت‌های دربند نیست.‏ ‏روشنفکران اسلامی همگی با علم و آگاهی باید راه پر فراز و نشیب دگرگون‌کردن جهان‏ ‏سرمایه‌داری و کمونیسم را بپیمایند و تمام آزادی‌خواهان باید با روشن‌بینی و روشنگری،‏ ‏راه سیلی‌زدن بر گونۀ ابرقدرت‌ها و قدرت‌ها، خصوصاً آمریکا را بر مردم سیلی خوردۀ‏ ‏کشورهای مظلوم اسلامی و جهان سوم ترسیم کنند. من با اطمینان می‌گویم: اسلام‏ ‏ابرقدرت‌ها را به خاک مذلت می‌نشاند؛ اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدودۀ خود را‏ ‏یکی پس از دیگری برطرف و سنگرهای کلیدی جهان را فتح خواهد کرد.‏»[۲۳]

«جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام‌شدنی نیست؛ جنگ ما جنگ فقر و غنا بود؛ جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگی وجود دارد. چه کوته‌نظرند آن‌هایی که خیال می‌کنند چون ما در جبهه به آرمان نهایی نرسیده‌ایم، پس شهادت و رشادت و ایثار و از خودگذشتگی و صلابت بی‌فایده است! درحالی که صدای اسلام‌خواهی آفریقا از جنگ هشت سالۀ ماست. علاقه به اسلام‌شناسی مردم در آمریکا و اروپا و آسیا و آفریقا یعنی در کل جهان از جنگ هشت سالۀ ماست.»[۲۴]

اگر آن‌چه ما گفتیم متأثر از نظریۀ جبر تاریخی مارکس است، سخنان قائد عظیم الشأن انقلاب نیز ـ به طریق اولی ـ همین‌طور است؛ همان نسبتی که برخی واقعا به ایشان داده‌اند:

«دیروز مقدس‌نماهای بی‌شعور می‌گفتند دین از سیاست جداست و مبارزه با شاه حرام است، امروز می‌گویند مسئولین نظام کمونیست شده‌اند!»[۲۵]

۹ـ یکی دیگر از اشکالات جناب آقای نصیری آن است که ایشان علی‌رغم ادعاء خود مبنی بر غرب‌ستیزی، در واقع «غرب‌گریز» است؛ چرا که پس از نقد مدرنیته، به‌جای تلاش برای غلبه بر آن، به کرنش و تسلیم در برابر آن توصیه می‌کند. آری! کسی که مدرنیته را «یک غول بسیار بسیار قوی» دانسته و معتقد است که در برابر این غول، راهی جز «کوتاه‌آمدن و کرنش» نداریم، در واقع به «احساس حقارتی عمیق در برابر مدرنیته» دچار است.

البته گفتنی است که خطر تئوریزه‌کردن و نهادینه‌کردن این احساس به اسم اسلام و انقلاب، از خطر خود این احساس به‌مراتب بیشتر است. آنانی که تلاش می‌کنند تا با استفاده از دلائل به‌ظاهر دینی ـ مانند: تفسیرهای ناقص از سیرۀ معصومان علیهم السلام و تطبیق‌های غلط ـ غلبه بر غرب را ناممکن جلوه داده و جوانان فعال و مجاهد در این عرصه را مأیوس کنند، دقیقا در همان مسیری حرکت می‌کنند که روشنفکرنمایان غرب‌زده. چرا که احساس ناتوانی و سپس ترویج دیدگاه «ما نمی‌توانیم» فقط از سوی روشنفکرنمایان غرب‌زده نیست که رخ می‌دهد؛ بلکه از سوی ما ـ به‌عنوان عضو جبهۀ فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی ـ نیز امکان تحقق دارد؛ و این اتفاق ـ در هر یک از دو صورت خود ـ اگر رخ دهد، نتیجه‌ای جز ایجاد وقفه در مسیر حرکت اهل حق به‌سمت آرمان‌ها و اهداف الهی نخواهد داشت. اگر به قول رهبر انقلاب «آن روشنفکرنمای راحت‌طلب و ریاکار و منافق که اساساً دشمنی آمریکا را انکار می‌کند و این دشمنی را نمی‌فهمد و نسخۀ تسلیم در مقابل آمریکا را برای ملّت و دولت می‌نویسد ... اگر عامل دشمن نباشد، حدّاقل مردِ میدانِ مهمّ پیشرفت کشور نیست»[۲۶]، آن انقلابی خسته و ناامیدی که توان جبهۀ خودی برای حرکت به‌سمت آرمان‌ها را انکار کرده و به تسلیم در برابر واقعیت‌های تلخ و منفی ـ از جمله مدرنیته ـ توصیه می‌کند نیز مرد میدان مهم پیشرفت کشور نیست.

رهبر فقید انقلاب رضوان الله علیه ـ به‌عنوان یک اسلام‌شناس خبره و رهبر باتجربه ـ می‌فرماید:

«اسلام و حکومت اسلامی پدیدۀ الهی است که با به کار بستن آن، سعادت فرزندان خود را در دنیا و آخرت به بالاترین وجه تأمین می‌کند و قدرت آن دارد که قلم سرخ بر ستمگری‌ها و چپاولگری‌ها و فسادها و تجاوزها بکشد و انسان‌ها را به کمال مطلوب خود برساند.»[۲۷]

آیا با این نوع نگاه به اسلام، می‌توان غلبه بر غرب و مدرنیته را ناممکن دانست؟ اگر تفوق بر مدرنیته ممکن نیست، پس این همه تجربۀ موفق در مصاف با آن چگونه حاصل شده است؟ به‌راستی کدام انسان بصیر و منصفی است که وضعیت امروز جهان را ببیند و تغییر موازنۀ قدرت به نفع جبهۀ اسلام را تصدیق نکند؟! تغییری که با شکل‌گیری انقلاب اسلامی ایران آغاز و در طول چهل سال اخیر ـ علی‌رغم همۀ فراز و فرودها ـ ادامه یافته است. اصل پیروزی انقلاب، پدیده‌هایی هم‌چون: دفاع مقدس و شکل‌گیری جبهۀ جهانی مقاومت، پیشرفت‌های متعدد و متنوع نظام مقدس جمهوری اسلامی در حوزه‌های مختلف و پویش‌های عظیمی هم‌چون کنگرۀ الهی اربعین، نمونه‌های آشکاریست از غلبه بر نظام سلطه و به زانو درآوردن مدرنیته؛ نمونه‌هایی که در کنار جنبش‌های انتقادی شکل‌گرفته در خود غرب بر علیه مدرنیته و توابع آن، امکان حرکت به‌سمت تمدن نوین اسلامی و سپس ضرورت آن را ثابت می‌کند.

البته آن‌چه بیان شد را می‌توان به‌شکلی کامل‌تر و گویاتر، در بیانات رهبر حکیم انقلاب نیز مشاهده کرد. توضیح اجمالی مطلب آن‌که بر اساس دیدگاه ایشان:

اولا، ریشۀ تردیدها نسبت به امکان تحقق آرمان‌های الهی را باید در آفاتی هم‌چون: «ظاهربینی، کوته‌بینی، سطحی‌نگری، تأثیرپذیری از تبلیغات دشمن، بدبینی به خود و بدبینی به خدا» جستجو کرد:

«بعضی به ظواهر دنیا که نگاه می‌کنند، نسبت به آرمان‌های الهی دچار تردید می‌شوند. این از کوته‌بینی است؛ از سطحی‌نگری است. درست است که ظواهر مادی، با شتاب دیوانه‌واری به سمت غرق شدن هرچه بیشتر در مادیات حرکت می‌کند. در این شکی نیست. اما معنویات، مانند شکوفه‌هایی بر روی بدنۀ این درخت پیر، خودش را می‌نمایاند. شیرین‌ترین حقایق در این مورد، پیدایش و تداوم جمهوری اسلامی و استحکام پایه‌های آن، و بالاتر از این‌ها، استقامت جمهوری اسلامی بر روی همان خط صحیحی است که از اول آن را انتخاب کرده است؛ آگاهانه و هشیارانه و بدون متمایل شدن به این طرف و آن طرف. این باید حفظ شود و حفظ خواهد شد.»[۲۸]

«ملت ایران این استعداد را دارد که آن‌قدر پیشرفت کند که بتواند در جهات گوناگون به عنوان یک الگویی در دنیا خودش را نشان دهد. چرا ما به خودمان بدبین باشیم؟ چرا با نظر تحقیر به خودمان و ملت خودمان و آیندۀ خودمان نگاه کنیم؟ دشمن می‌خواهد این را به ملت ما تلقین کند و در طول سال‌های متمادی تلقین کرده است. این‌جور باوراندند که حتماً عنصر غربی پیشرو است و باید دنبال او حرکت کرد؛ نه، یک روزی تاریخ ما به ما نشان می‌دهد که قضیه بعکس بوده است. ما در دنیا پیشرو بودیم؛ پیشرو در علم بودیم، پیشرو در صنعت بودیم، پیشرو در تمدن‌سازی بودیم، پیشرو در فرهنگ بودیم؛ دیگران از ما یاد می‌گرفتند، می‌آموختند؛ چرا امروز همان‌طور نشود؟ همت جوانان ما و نگاه آن‌ها به مقولۀ پیشرفت باید آن‌جور باشد که ما آن آینده را در نظر بگیریم.»[۲۹]

ثانیا، راه غلبه بر واقعیت‌های منفی، عبارتست از: «مقابله با آفت‌های پیش‌گفته، اتکاء به ظرفیت‌های درونی، تقویت روح و جسم، تلاش علمی و عملی، حرکت به‌سمت الگو شدن در جهان و اقدام برای تمدن‌سازی اسلامی»:

«انقلاب اسلامی تواناست. آن قدرتی و ظرفیتی و انرژی متراکمی که در انقلاب اسلامی وجود دارد، این توانایی را دارد که همۀ این موانعی را که من گفتم و بسیاری‌اش را هم نگفتم، از سر راه بردارد و آن تمدن ممتازِ برجستۀ متعالیِ باشکوه اسلامی را جلوی چشم همۀ دنیا برقرار کند؛ و این در زمان شما خواهد بود، ان‌شاءاللّه به دست شما خواهد بود، با همت شما خواهد بود. هرچه می‌توانید، خودتان را از لحاظ علم و عمل و تزکیه و تقویت روح و تقویت جسم ـ همان‌طوری که بارها عرض شده ـ آماده کنید و ان‌شاءاللّه این بار سنگین را به دوش بگیرید.»[۳۰]

«وقتی‌که ملّت ایران توانست خود را به آن نقطه‌ای برساند که بتواند به‌عنوان یک ملّت مُسلمِ به معنای حقیقی کلمه خود را به دنیا نشان بدهد، این بزرگ‌ترین تبلیغ اسلام است؛ ملّت‌های دیگر هم روانۀ همین طرف خواهند شد و تشکیل امّت بزرگ اسلامی که مایۀ عزّت و مایۀ ترویج اسلام در سراسر جهان است، اتّفاق خواهد افتاد؛ آن مدنیّت اسلامی که انتظارش را داریم که بتواند بر مدنیّت مادّی گمراه‌کننده و فاسد غربی غلبه پیدا کند، آن روز تحقّق پیدا خواهد کرد؛ مقدّمه‌اش این‌جا است؛ مقدّمه‌اش این است که ما ملّت ایران بتوانیم به سمت الگو شدن پیش برویم.»[۳۱]

و ثالثا، علاوه بر ادلۀ عقلانی و وحیانی، تجربه نیز نشان داده است که غلبه بر غرب و خروج از سیطرۀ مدرنیته، امری است ممکن:

«امت اسلامی با همۀ ابعاض خود در قالب ملت‌ها و کشورها، باید به جایگاه تمدّنیِ مطلوب قرآن دست یابد. ... نگاه اجتهادی و عالمانه به عرصه‌های گوناگون، از علوم انسانی تا نظام تعلیم و تربیت رسمی، و از اقتصاد و بانکداری تا تولید فنی و فناوری، و از رسانه‌های مدرن تا هنر و سینما، و تا روابط بین‌الملل و غیره و غیره، همه از لوازم این تمدن‌سازی است. تجربه نشان داده است که این‌ها همه، کارهای ممکن و در دسترس توانایی‌های جوامع ما است. نباید با نگاه شتاب‌زده یا بدبینانه به این چشم‌انداز نگریست. بدبینی به توانایی‌های‌خود، کفران نعمت الهی است؛ و غفلت از امداد الهی و کمک سنت‌های آفرینش، فرو لغزیدن به ورطۀ الظّانّین باللَّه ظنّ السّوء است.»[۳۲]

«کسانی که در گذشته‏ای نه‏چندان دور آیۀ یأس می‏خواندند و نه تنها اسلام و مسلمین بلکه اساس معنویت و دین‏داری را در برابر هجوم تمدن غرب، ازدست‏رفته می‏پنداشتند، امروز سر بر افراشتن اسلام و تجدید حیات قرآن و اسلام و متقابلا ضعف و زوال تدریجی آن مهاجمان را به چشم می‏بینند و با زبان و دل تصدیق می‏کنند. من با اطمینان کامل می‏گویم: این هنوز آغاز کار است و تحقق کامل وعدۀ الهی یعنی پیروزی حق بر باطل و بازسازی امت قرآن و تمدن نوین اسلامی در راه است: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ». نشانۀ این وعدۀ تخلف‏ناپذیر در اولین و مهم‏ترین مرحله، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و بنای بلندآوازۀ نظام اسلامی بود که ایران را به پایگاه مستحکمی برای اندیشۀ حاکمیت و تمدن اسلامی تبدیل کرد. سر بر آوردن این پدیدۀ معجزآسا، درست در اوج هیاهوی مادی‏گری و اسلام‏ستیزیِ چپ و راست فکری و سیاسی و آن‌گاه مقاومت و استحکام آن در برابر ضربات سیاسی و نظامی و اقتصادی و تبلیغاتی که از همه سو نواخته می‏شد، در دنیای اسلام امیدی تازه برانگیخت و شوری در دل‌ها پدید آورد. هرچه زمان گذشته، این استحکام ـ به‏ حول و قوۀ الهی ـ بیشتر و آن امید ریشه‏دارتر شده است. در طول سه دهه‏ای که بر این ماجرا می‏گذرد، خاورمیانه و کشورهای مسلمان آسیا و آفریقا، صحنۀ این هماوردی پیروزمندانه است.»[۳۳]

این نکته نیز گفتنی است که رویکرد صحیح مواجهه با غرب در اندیشۀ رهبر معظم انقلاب، نه «غرب‌پذیری»، نه «غرب‌گریزی» و نه «غرب‌ستیزی»، بلکه «غرب‌گزینی» است:

«یک روزی مردم اروپا با استفاده از دانش مسلمین و فلسفۀ مسلمین توانستند از این دانش و فلسفه استفاده کنند و یک تمدّنی را برای خودشان شالوده‌ریزی کنند. این تمدّن البتّه تمدّن مادّی بود. ... امروز نوبت ما است، امروز نوبت اسلام است. وَ تِلکَ الاَیّامُ نُداوِلُها بَینَ النّاس؛ امروز نوبت مسلمین است که با همّت خود، تمدّن نوین اسلامی را شالوده‌ریزی کنند. هم‌چنان‌که اروپایی‌ها آن‌روز از دانش مسلمین استفاده کردند، از تجربۀ مسلمین استفاده کردند، از فلسفۀ مسلمین استفاده کردند، ما [هم] امروز از دانش جهان استفاده می‌کنیم، از ابزارهای موجود جهانی استفاده می‌کنیم برای برپا کردن تمدّن اسلامی، منتها با روح اسلامی و با روح معنویّت. این وظیفۀ امروز ما است.»[۳۴]

۱۰ـ جناب آقای نصیری در بخشی از پاسخ خود، با تکرار تمسخرآمیز این سخن سطحی که نتیجۀ نظام‌سازی فقه در عرصۀ ترانسپورت و وسایل حمل و نقل، قرار دادن قرآن جیبی در داشبورد خودروست، نوشته است: «[فقه نظام‌ساز] نمی‌تواند با چهل سال مدیریت، صنعت خودروسازی‌اش را در حدی ارتقاء دهد که برخی محصولاتش مضحکه عام و خاص نشود.»

اولا، غلط‌اندیشی و مغالطه تا چه حد؟! آیا ضعف صنعت خودروسازی کشور هم نتیجۀ اعتقاد به فقه نظام‌ساز است؟! کدام مدیر صنعت خودروسازی بوده است که گفته باشد من بر اساس خروجی‌های فقه نظام‌ساز مدیریت کرده‌ام تا شما بخواهید نتیجۀ کار او را از چشم فقه نظام‌ساز ببینید؟! انصاف هم خوب چیزی است.

و ثانیا، چرا ضعف صنعت خودروسازی را می‌بینید، اما از قوت صنایع هسته‌ای و پیشرفت‌های موشکی سخن نمی‌گویید؟! این همان بلیّۀ واقع‌گزینی، واقع‌سوزی و واقع‌سازی است که درباره‌اش سخن گفتیم.

آری! تا زمانی که قرار باشد مجموع وضع موجود را ـ از روی غفلت یا غرض‌ورزی ـ به‌پای فقه نظام‌ساز بنویسیم، به همین غلط‌ها و مغالطه‌ها دچار خواهیم بود. بیایید باور کنیم که هر جا در سایۀ مدیریت ولی فقیه قائل به فقه نظام‌ساز، به نسخه‌های دینی و الگوهای اسلامی عمل کردیم، موفق شده‌ایم و اگر در جایی دچار ضعفیم، اتفاقا به‌خاطر نسخۀ امثال آقای نصیری، یعنی وادادگی، تن‌دادن و کوتاه‌آمدن از احکام خداست. سال‌ها پژو و پراید، نتیجۀ ترک آرمان‌گرایی، کرنش در برابر واقعیت‌های تلخ، تن‌دادن به ساختارهای مدرن و عدم تلاش برای تغییر است؛ هم‌چنان‌که پیشرفت‌های موشکی کشور، نتیجۀ عمل مؤمنانه، مجاهدانه و مدبرانه به قرآن کریم است، آن‌جا که می‌فرماید: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ الله وَ عَدُوَّکُمْ؛»[۳۵] عمل مؤمنانه، مجاهدانه و مدبرانه‌ای که اگر در صنعت خودروسازی هم باشد، نتیجه‌ای جز پیشرفت و قوی‌شدن در برابر رقیب نخواهد داشت.

بر اساس این آیه، باید در برابر غرب و مدرنیته ایستاد؛ آن هم به‌عنوان یک حکم اولی؛ «ما استطعتم» نیز در شرائط زمانی و مکانی مختلف و به نسبت توانایی‌های دشمن، مصادیق مختلفی خواهد یافت؛ پس: لزوم تلاش برای دستیابی به توانمندی‌های بازدارنده و دفاعی، از جمله ارتقاء و توسعۀ صنایع موشکی ـ با همۀ الزامات و اقتضائات آن ـ یکی از راهبردهای اصلی سیستم دفاعی اسلام است؛ سیستمی که البته برایند مجموعه‌ای از احکام اولیه، احکام ثانویه و احکام حکومتی است.

در پایان امیدوارم از این به بعد اگر جناب نصیری خواست برای خروجی فقه نظام‌ساز مثال بزند، بداند که چه باید بگوید.

۱۱ـ جناب آقای نصیری نوشته است: «سال‌ها در برابر ورود زنان به ورزشگاه‌ها مقاومت می‌کنیم و نسبت به هدم دین و اسلام و حیا و ... در صورت وقوع چنین امری هشدار می‌دهیم و بعد به یک باره معاون فرهنگی قوه قضاییه و دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی که هر دو در زمرۀ اصولگرایان و انقلابیون هستند و نه لیبرال‌ها و اصلاح‌طلب‌ها، اعلام می‌کنند که هیچ مانعی برای حضور زنان در ورزشگاه‌ها وجود ندارد. ... ما واقعا در برابر کوتاه‌آمدن از احکام خدا خسیس و سخت‌گیر هستیم، اما تا کلی هزینه‌های اجتماعی و فرهنگی و ... برای آن‌ها نپردازیم و چند چیز دیگر را خراب نکنیم، حاضر به کوتاه‌آمدن نیستیم؛ ولی بالاخره کوتاه می‌آییم!»

اولا، از ایشان می‌خواهیم به‌عنوان یک متدین فعال در عرصۀ نقد اجتماعی، علاوه بر خرده‌گرفتن از نظرات دیگران، راه حل خود برای این مسئله را نیز به‌طور دقیق و شفاف ارائه دهد. البته ناگفته نماند که استنباط راه حل جناب نصیری از فحوای طعنه‌ها و کنایه‌های ایشان کار چندان مشکلی نیست.

ثانیا، کسی که نسبت به ایجاد بسترهای فراوان برای تضعیف حجاب، نقض حریم‌های شرعی و اختلاط زن و مرد توسط خودی‌ها منتقد است، چگونه می‌تواند به‌شکل هم‌زمان، از مقابله با حضور زنان در ورزشگاه‌ها نیز انتقاد کند؟

ثالثا، عقب‌نشینی مورد انتقاد آقای نصیری، یک اتفاق دفعی نبوده و بعد از سال‌ها زمینه‌سازی، جوسازی، شایعه‌پراکنی، دورغ‌پراکنی، سیاه‌نمایی، شانتاژ تبلیغاتی، ترویج اباحی‌گری، اولویت‌سازی‌های جعلی، عملیات روانی و هجمۀ همه‌جانبه از سوی دشمنان خارجی و داخلی واقع شده است.

و رابعا، جناب نصیری بداند که او نیز با ترویج ایده‌هایی هم‌چون: لزوم تن‌دادن به ساختارهای مدرن، سکوت، کرنش، مصلحت‌اندیشی، مته به خشخاش نگذاشتن و ... ، در این عقب‌نشینی و امثال آن شریک است. در روزگاری که هر از چند گاه، چهره‌ای از چهره‌های موجّه، در آرمان‌ها و ارزش‌های انقلاب تجدید نظر کرده و به بهانه‌های مختلفی هم‌چون: شرائط روز، تسلط مدرنیته یا غیبت معصوم، به کوتاه‌آمدن از احکام خدا توصیه می‌کند، چگونه و با تکیه بر چه عقبه‌ای می‌توان برای دفاع از دین خدا ایستادگی کرد؟ فاعتبروا یا اولی الابصار.

۱۲ـ جناب آقای نصیری در بخشی از پاسخ خود نوشته است: «متون فربه فلسفی و نزاع‌هایی بی‌حاصل و مهمل مانند اصالت وجود و اصالت ماهیت و مهمل‌تر از آن نظریۀ اتحاد عقل و عاقل و معقول و غیرعقلانی‌تر از همه نظریۀ وحدت وجود، مانع از مراجعه بسیاری از حوزویان به متون و منابع دینی و وحیانی شده و آن‌ها را از دم‌دست‌ترین حقایق دینی و تاریخی و سیرۀ معصومین علیهم السلام دور نگه داشته است.» هم‌چنین از قول شخص دیگری مرقوم داشته است: «وقتی به صدراییان می‌گوییم: بابا! این نظریۀ وحدت وجود ... عقلانی و برهانی نیست، در پاسخ می‌گویند: ما وحدت وجود را کشف و شهود کرده‌ایم. می‌گوییم: اگر چیزی را کشف و شهود کرده‌اید مبارکتان باشد؛ اما کشف و شهود به درد اثبات برای دیگران نمی‌خورد.»

در این رابطه باید عرض کنیم:

اولا، «ثمره‌نداشتن» و «برهان‌نداشتن» غیر از «عدم ادراک ثمره» و «دریافت‌نکردن برهان» است. آری! ادراک براهین و ثمرات مباحثی که به قول مرحوم آیة الله شهید مطهری، تصور آن‌ها از تصدیقشان دشوارتر است، کار هر کسی نیست.

ثانیا، به‌طور خلاصه باید دانست که فلسفۀ اسلامی، زیرساخت تمدن نوین اسلامی است. به بیان دیگر، فلسفۀ اسلامی با تنقیح مبانی عقلانی نظامات و با وساطت فلسفه‌های مضاف، امتداد اجتماعی یافته و به تولید علم دینی منجر می‌شود. بیانات رهبر حکیم انقلاب در این زمینه، بسیار راهگشاست:

«همان‌گونه که فلسفۀ صدرایی ـ که خود او به حق آن را حکمت متعالیه نامیده ـ در هنگام پیدایش خود، نقطۀ اوج فلسفه اسلامی تا زمان او و ضربه‌ای قاطع بر حملات تخریبی مشککان و فلسفه‌ستیزان دوران‌های میانۀ اسلامی بوده است، امروزه پس از بهره‌گیری چهارصدساله از تنقیح و تحقیق برجستگان علوم عقلی و نقد و تبیین و تکمیل در حوزه‌های فلسفه و ورز یافتن با دست توانای فلاسفۀ نامدار حوزه‌های علمی به‌ویژه در اصفهان و تهران و خراسان، نه تنها استحکام بلکه شادابی و سرزندگی مضاعفی گرفته و می‌تواند در جایگاه شایستۀ خود در بنای فرهنگ و تمدن بایستد و چون خورشیدی در ذهن انسان‌ها بدرخشد و فضای ذهنی را تابناک سازد. مکتب فلسفی صدرالمتألهین همچون همۀ فلسفه‌ها، در محدودۀ ملیت و جغرافیا نمی‌گنجد و متعلق به همۀ انسان‌ها و جامعه‌هاست. همواره همۀ بشریت به یک چهارچوب و استخوان‌بندی متقن عقلایی برای فهم و تفسیر هستی نیازمندند. هیچ فرهنگ و تمدنی بدون چنین پایۀ مستحکم و قابل قبولی نمی‌تواند بشریت را به فلاح و استقامت و طمأنینۀ روحی برساند و زندگی او را از هدفی متعالی برخوردار سازد؛ و چنین است که به گمان ما فلسفۀ اسلامی به‌ویژه در اسلوب و محتوای حکمت صدرایی، جای خالی خویش را در اندیشۀ انسان این روزگار می‌جوید و سرانجام آن را خواهد یافت و در آن پابرجا خواهد گشت.»[۳۶]

«ما باید الگوی پیشرفت بومی خود را متکی بر مبانی اسلامی و فرهنگ ایرانی، تعریف و ارائه کنیم. ... لازمۀ تحقق این موضوع، تحقیقات عمیق اسلامی و ارتباط وثیق و پیوسته با حوزه‌های علمیه و فضلای متفکر، آگاه و مسلط بر مبانی فلسفی، کلامی و فقهی است.»[۳۷]

«ما به رنسانس فلسفی یا واژگون‌کردن اساس فلسفه‌مان احتیاج نداریم. نقص فلسفۀ ما این نیست که ذهنی است. فلسفه طبعاً با ذهن و عقل سروکار دارد. نقص فلسفۀ ما این است که این ذهنیّت، امتداد سیاسی و اجتماعی ندارد. فلسفه‌های غربی برای همۀ مسائل زندگی مردم، کم و بیش تکلیفی معیّن می‌کند: سیستم اجتماعی را معیّن می‌کند، سیستم سیاسی را معیّن می‌کند، وضع حکومت را معیّن می‌کند، کیفیت تعامل مردم با همدیگر را معیّن می‌کند؛ اما فلسفۀ ما به‌طور کلّی در زمینۀ ذهنیّاتِ مجرّد باقی می‌ماند و امتداد پیدا نمی‌کند. شما بیایید این امتداد را تأمین کنید؛ و این ممکن است؛ کما این‌که خود توحید، یک مبنای فلسفی و یک اندیشه است؛ اما شما ببینید این توحید یک امتداد اجتماعی و سیاسی دارد. «لا اله ‌الا الله» فقط در تصوّرات و فروض فلسفی و عقلی منحصر و زندانی نمی‌ماند؛ وارد جامعه می‌شود و تکلیف حاکم را معیّن می‌کند، تکلیف محکوم را معیّن می‌کند، تکلیف مردم را معیّن می‌کند. می‌توان در مبانی موجود فلسفیِ ما نقاط مهمّی را پیدا کرد که اگر گسترش داده شود و تعمیق گردد، جریان‌های بسیار فیّاضی را در خارج از محیط ذهنیّت به‌وجود می‌آورد و تکلیف جامعه و حکومت و اقتصاد را معیّن می‌کند. دنبال این‌ها بگردید، این نقاط را مشخّص و رویشان کار کنید؛ آن‌گاه یک دستگاه فلسفی درست کنید. از وحدت وجود، از «بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء»، از مبانی ملاصدرا، اگر نگوییم از همۀ این‌ها، از بسیاری از این‌ها می‌شود یک دستگاه فلسفیِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی درست کرد؛ فضلاً از آن فلسفه‌های مضاف که آقایان فرمودند: فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ اقتصاد و ... و این، یکی از کارهای اساسی است. این کار را هم هیچ‌کس غیر از شما نمی‌تواند بکند؛ شما باید این کار را انجام دهید.»[۳۸]

ثالثا، کدام فیلسوف، پیش از استدلال بر وحدت وجود و بدون استفاده از برهان، از شهود خود سخن گفته است؟ آری! سخن حکیمان متأله آن است که شهود نیز مؤید برهان است.

و رابعا، بی‌توجهی فلاسفۀ مسلمان به منابع دینی نیز از آن اتهامات تکراری است که بارها و بارها پاسخ داده شده است. تنها مروری بر آثار متعدد حکماء در رابطه با تفسیر القرآن و فقه الحدیث، گویای آن است که اتفاقا خدمت اصلی به متون دینی را این طائفه انجام داده است.

۱۳ـ جناب آقای نصیری در بخشی از پاسخ خود نوشته است: «دوستانِ جوانِ قائل به فقه نظام‌سازِ من در حوزه ـ به‌خصوص آن‌ها که شیفتۀ فلسفه صدرایی‌اند ـ می‌گویند جای نگرانی نیست؛ ما در حال تولید ده‌ها نظام در ابعاد مختلف هستیم و عن قریب از آن پرده‌برداری می‌کنیم و یک باره همه را با حاکمیت این نظام‌های خالص دینی که مدرن و غربی هم نیستند، شگفت‌زده می‌کنیم و بعد نمی‌گویند که پس اساتیدشان این چهل سال چه می‌کرده‌اند که تاکنون این نظامات را ارائه نداده‌اند؟!»

اولا، دور نیست آن زمانی که به حول و قوۀ الهی، تلاش فضلاء حوزوی و نخبگان دانشگاهی، در سایۀ هدایت‌ها و راهبری‌های رهبر معظم انقلاب به نتیجه رسیده و نظام مقدس جمهوری اسلامی، به یکی از قطب‌های تمدنی دنیا تبدیل شود: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّیٰ یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَیٰ نَصْرُ الله أَلَا إِنَّ نَصْرَ الله قَرِیبٌ.»[۳۹]

ثانیا، باید توجه داشت که تا کنون از خروجی‌های فراوانی در عرصۀ نظام‌سازی دینی پرده‌برداری شده است؛ اما متأسفانه کسانی که باید آن‌ها را ملاک عمل قرار دهند، کوتاهی کرده و با این کوتاهی خود، زمینۀ طعن امثال آقای نصیری را فراهم آورده‌اند.

ثالثا، جناب نصیری بداند و می‌داند که در مقیاس تحولات کلان اجتماعی و تمدنی، قرار نیست به یک باره اتفاقی بیفتد. ما منکر کاستی‌ها و کندی‌ها نیستیم؛ ولی تمدن‌سازی، یک پروژۀ چهل‌ساله و پنجاهساله نیست؛ خصوصا با وجود دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه فراوان.

و رابعا، اگر آقای نصیری خیلی علاقه دارد بداند که اساتید ما در این چهل سال چه می‌کرده‌اند، بنده به ایشان می‌گویم؛ اساتید ما در این چهل سال، چند کار مهم داشته‌اند: تثبیت اصل انقلاب، دفاع از اصل نظام در مقابل دشمنان بیرونی و درونی، زمینه‌سازی برای صدور انقلاب و تشکیل جبهۀ جهانی مقاومت، مبارزه با مسئولان غرب‌گرا، نبرد با سکولارهای متدین و بی‌دین، آماده‌سازی زیرساخت‌ها و مبانی مورد نیاز برای دولت‌سازی، جامعه‌سازی و تمدن‌سازی، تلاش برای شکل‌گیری، توسعه و غلبۀ گفتمان تولید علم دینی و تمدن‌سازی اسلامی، تربیت نیروهای کارآمد در عرصۀ نظام‌سازی، خلق آثار متعدد برای پاسخ‌گویی به نیازهای روزافزون جامعه و البته سر و کله زدن با بزرگوارانی هم‌چون آقای نصیری. امیدواریم که خداوند بر توان و توفیق این اساتید عالم و مجاهد بیفزاید.

***

و اما دو نکتۀ پایانی:

اولا، این‌که جناب آقای نصیری بعد از بیان یک سلسله ادعاء و با نادیده‌گرفتن دلائل اقامه‌شده در یادداشت‌های بنده، از مفاد آن با عنوان «مکاشفۀ صدرایی» یاد می‌کند، باز هم نمونه‌ایست از نعل وارونه زدن!

و ثانیا، همان‌طور که در ابتداء این یادداشت عرض کردم، آقای نصیری به بسیاری از اشکالات بنده در دو یادداشت پیشین هیچ اشاره‌ای نکرده است؛ و این عدم اشاره یا به‌معنای پذیرش آن اشکالات و تصمیم برای اصلاح است ـ که بعید می‌نماید ـ یا به‌معنای بی‌پاسخ بودن آن‌ها و در عین حال اصرار بر سخن خود؛ که در هر دو حالت، ادامۀ گفتگو و طرح نکات جدید، کار عبث و بیهوده‌ایست. فلذا بنده در این‌جا خلاصه‌ای از این اشکالات بدون‌پاسخ را فهرست می‌کنم تا اگر ایشان تصمیمی برای ادامۀ گفتگو داشت، با پاسخ‌گویی به آن‌ها ـ علاوه بر پاسخ‌گویی به نکات مطرح‌شده در یادداشت حاضر ـ زمینۀ این امر را فراهم آورد:

ـ ارجاع مردم به اصحاب برگزیده، تشویق اصحاب به تکفل امور شیعیان، ایجاد شبکۀ وکالت و تأکید بر آموزۀ مبناییِ «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» یا «اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا» توسط معصومان علیهم السلام، اگر نشان‌دهندۀ طرح آن حضرات برای راهبری امت در عصر غیبت و امکان نیل به سعادت از این طریق نیست، پس چیست؟

ـ متوقف‌دانستن قوام دین و اقامۀ آن در حد مطلوب و رضایت‌بخش بر حضور امام معصوم و مبسوط الید بودن او، با اعتقاد به این‌که حتی امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در برابر واقعیت‌های تلخ، خاضع بوده و در حکومت خود، از مبارزه با بدعت‌های زیادی چشم پوشید، چگونه قابل جمع است؟

ـ چرا توجه ندارید که مطرح‌نبودن بحث «عدم کفایت فقه سنتی برای ادارۀ جامعه» قبل از یک قرن اخیر، در واقع مصداق «سالبۀ به انتفاء موضوع» است و چرا مسئلۀ «ضرورت انطباق دین با مقتضیات زمانه» را به یک قرن اخیر اختصاص داده و مطرح‌بودن آن در طول تاریخ اسلام را نادیده می‌گیرید؟

ـ چگونه می‌توان از اتخاذ رویکرد «غرب‌گزینی» در قبال «غرب‌زدگی»، «غرب‌ستیزی» و «غرب‌گریزی» عدم شناخت مدرنیته و نداشتن تحلیل از تمدن غرب را نتیجه گرفت؟

ـ حتی اگر مواردی مانند: تأکید بر «اثارۀ دفائن عقول» به‌عنوان هدف بعثت انبیاء یا «حجت باطنی دانستن عقل» ـ که به‌طور طبیعی و قهری به توسعۀ تمدنی نیز می‌انجامد ـ را نادیده بگیریم، در سنت معصومان علیهم السلام هیچ ردع معتبری هم نسبت به «پیشرفت‌های عقلانی و تجربیِ منطبق بر مبانی وحیانی» دیده نمی‌شود. آیا این عدم ردع، دلیل بر شرعیت سیرۀ عقلاء در این حوزه نیست؟

ـ اگرچه «مبدأ مدرنیته» قرن پانزده میلادی است، اما «مبدأ توسعه و تکامل تمدنی» قرن پانزده میلادی نیست. آیا قبل از آن و در جامعۀ اسلامی و توسط علماء و اندیشمندان مسلمان، هیچ پیشرفت و تکاملی نسبت به عصر حضور معصومان علیهم السلام اتفاق نیفتاده است؟ چرا آن‌ها را نادیده می‌گیرید؟

ـ اساسا ملاک شما برای خط‌کشی بین توسعۀ تمدنی خوب و توسعۀ تمدنی بد چیست؟ آیا سنتی‌بودن و مدرن‌بودن یک تکنولوژی، امری نسبی است یا این‌که ملاک مشخصی دارد؟ اگر ملاک مشخصی دارد، آن ملاک چیست؟ آیا یک مقطع زمانی ملاک است یا یک امر ماهوی؟ اگر یک مقطع زمانی مد نظر است، آن مقطع کدام است؟ «غیبت معصوم» یا «رنسانس»؟ اگر ارتباط تاریخی با معصوم ملاک مطلوبیت یک تکنولوژی است، آیا حدوث یک تکنولوژی در عصر معصوم ملاک است یا احداث آن تکنولوژی توسط معصوم؟ اگر حدوث تکنولوژی در عصر معصوم ملاک مطلوبیت است، آیا صرف این حدوث ملاک است یا این حدوث، به‌ضمیمۀ امضاء او؟ اصلا با لحاظ برخی تفاوت‌ها بین شریعت پیامبر خاتم و شرایع انبیاء پیشین، علت داخل دانستن آن‌ها در بحث چیست؟ به‌عبارت دیگر، بر چه اساسی تجویز آن‌ها نسبت به یک صنعت یا دانش، هم‌طراز با تجویز پیغمبر اکرم و اهل بیت ایشان علیهم السلام فرض شده است؟ هم‌چنین اگر صنایع پیشرفتۀ موجود در عصر پیامبرانی هم‌چون سلیمان و داوود نیز مطلوب است، با فقدان آن‌ها در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حتی عصر حاضر چه باید کرد؟ آیا تلاش برای دستیابی به آن‌ها مطلوب است یا خیر؟

ـ اگر یک تمدن، جز بر مبانی هستی‌شناسانه، معرفت‌شناسانه، خداشناسانه، راهنماشناسانه، معادشناسانه، انسان‌شناسانه، دین‌شناسانه و دنیاشناسانه بنا نشده و تنقیح و تبیین این مبانی ـ در وهلۀ اول ـ جز با «تفلسف و عقلانیت» ممکن نیست، چگونه می‌توان ضرورت و کارآمدی فلسفۀ اسلامی در عرصۀ تمدن‌سازی را منکر شد؟

ـ چگونه می‌توان این حقیقت را نادیده گرفت که به شهادت آمار و آثار موجود، در طول این چهار دهۀ بعد از انقلاب اسلامی، جریان پیشرو و موفق در عرصۀ پشتیبانی فکری از نظام اسلامی، جریان اشراب‌شده از فلسفۀ اسلامی و حکمت متعالیه است؟

ـ چگونه می‌توان در برهه‌ای از زمان، به‌عنوان یک کنش صریح سیاسی، از مدعیان «اعتدال» و «توسعه» حمایت کرد و در عین حال، بدون عذرخواهی از تحلیل غلط خویش و بدون تخطئۀ صریح بانیان انحراف از مسیر آرمان‌های انقلاب، از «ضرورت توجه به مسئلۀ عدالت اجتماعی» و «لزوم مقابله با مفاسد اقتصادی» دم زد؟

ـ «تلاش برای تحقق پیشرفت همه‌جانبه و دستیابی به تمدن نوین اسلامی در عصر حاضر» نه صرفا یک بحث علمی است و نه تکلیفی که ما بر دوش جمهوری اسلامی ایران گذاشته باشیم؛ بلکه این تکلیف را رهبر حکیم، بصیر و شجاع انقلاب بر دوش نظام گذاشته و در ابلاغ حاکمیتی خود خطاب به نخبگان، بر ضرورت پیگیری آن تأکید کرده است. با این اوصاف، اگر این سخن رهبر را واجب الاتباع ندانیم، حقیقتا کدام سخن ایشان چنین خواهد بود؟

***

قصد بنده از آغاز این بحث و ادامۀ آن، چیزی نبود غیر از نصح، خیرخواهی، امر به معروف، نهی از منکر و البته دفاع از دین، اولیاء دین و انقلاب اسلامی. این‌که کسی بخواهد با اتخاذ موضعی کاملا متضاد با موضع دو قائد عظیم الشأن انقلاب، آمیزه‌ای از دیدگاه «مقدس‌نمایان متحجر» و «روشنفکرنمایان سکولار» را به اسم دین و انقلاب ترویج کند، پدیدۀ به‌شدت خطرناکی است. امیدوارم که خداوند معرفت، نورانیت، بصیرت، شجاعت، تقوی و اخلاص را به همۀ ما عنایت بفرماید.

در پایان، باز هم دردمندانه و دوستانه به جناب آقای نصیری عرض می‌کنم که: برادر بزرگوار! رهبری عزیز با صراحت تمام فرمودند:

«ملت ایران به فضل پروردگار، با هدایت الهی، با کمک‌های معنوی غیبی و با ادعیۀ زاکیه و هدایت‌های معنوی ولی الله الاعظم ارواحنا فداه خواهد توانست تمدن اسلامی را بار دیگر در عالم سربلند کند و کاخ با عظمت تمدن اسلامی را برافراشته نماید. این، آیندۀ قطعی شماست. جوانان، خودشان را برای این حرکت عظیم آماده کنند. نیروهای مؤمن و مخلص، این را هدف قرار دهند.»[۴۰]

فلذا بکوشید که از این پویش عظیم الهی جا نمانید و بدانید که مقابله با اولیاء خدا و مخالفت عملی با راهبردها و ابلاغیه‌های رهبر معظم انقلاب، عاقبت خوشی ندارد. «فَانْظُرْ کیْفَ کانَ عَاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ.»[۴۱]

[۱] ۶/۵/۹۲ ـ بیانات در دیدار دانشجویان

[۲] ۲۵/۷/۹۷ ـ بیانات در دیدار نخبگان و استعدادهای برتر علمی

[۳] ۲۴/۱۱/۸۲ ـ بیانات در خطبه‌های نمازجمعه

[۴] ۸/۲/۹۵ ـ بیانات در دیدار کارگران

[۵] منشور روحانیت

[۶] ۱۴/۱۰/۸۲ ـ بیانات در دیدار جمعی از کشاورزان

[۷] ۳/۲/۹۰ ـ بیانات در دیدار مردم استان فارس

[۸] ۲۹/۷/۸۹ ـ بیانات در دیدار طلاب و فضلا و اساتید حوزه علمیه قم

[۹] منشور روحانیت

[۱۰] منشور روحانیت

[۱۱] همان

[۱۲] وصیت‌نامه

[۱۳] ۴/۱۱/۷۸ ـ بیانات در دیدار اعضای هیأت علمی کنگره امام خمینی

[۱۴] ۳۰/۱۱/۷۰ ـ بیانات در دیدار جمعی از فضلای حوزۀ علمیۀ قم

[۱۵] کتاب البیع، ج۲، ص۴۶۱

[۱۶] وصیت‌نامه

[۱۷] ۲۲/۷/۷۴ ـ بیانات در دیدار مردم ساری

[۱۸] منشور روحانیت

[۱۹] به نقل از: خبرگزاری تسنیم، در مطلبی با عنوان «اهتزاز پرچم اسلام؛ آرمان آسمانی امام روح الله (ره)»

[۲۰] ۱۹/۱۰/۹۱ ـ بیانات در دیدار مردم قم

[۲۱] الارشاد، ج۱، ص۱۷۰

[۲۲] تعبیر دانشمند مسیحی، جرج جرداق

[۲۳] صحیفۀ نور، ج۲۰، ص۳۱۸

[۲۴] منشور روحانیت

[۲۵] همان

[۲۶] ۱۲/۷/۹۷ ـ بیانات در همایش ده‌ها هزار نفری «خدمت بسیجیان» در ورزشگاه آزادی

[۲۷] وصیت‌نامه

[۲۸] ۷/۷/۷۲ ـ بیانات در مراسم صبحگاه مشترک یگان‌های زمینی، هوایی و دریایی سپاه

[۲۹] ۲۲/۷/۹۱ ـ بیانات در اجتماع مردم اسفراین‌

[۳۰] ۲۳/۷/۹۱ ـ بیانات در دیدار جوانان استان خراسان شمالی

[۳۱] ۱۱/۵/۹۵ ـ بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم

[۳۲] ۹/۲/۹۲ ـ بیانات در اجلاس جهانی علما و بیداری اسلامی

[۳۳] ۱۷/۹/۸۷ ـ پیام به کنگرۀ عظیم حج

[۳۴] ۸/۱۰/۹۴ ـ بیانات در دیدار مسئولان نظام و میهمانان کنفرانس وحدت اسلامی‌

[۳۵] انفال / ۶۰

[۳۶] ۱/۳/۷۸ ـ پیام به کنگرۀ بزرگداشت ملاصدرا

[۳۷] ۶/۲/۹۵ ـ دیدار اعضای شورای عالی «مرکز الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» با رهبر انقلاب

[۳۸] ۲۹/۱۰/۸۲ ـ بیانات در دیدار جمعی از نخبگان حوزوی

[۳۹] بقره / ۲۱۴

[۴۰] ۲۹/۵/۷۶ ـ بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا

[۴۱] صافات / ۷۳