به گزارش خبرنگار مهر ، شاید بهتر باشد این سئوال را برای زهرا ، مادرش ، خواهر 9 ساله اش فاطمه ، خواهر 7 ساله اش پریسا و خواهر 2 ساله اش محدثه به این صورت تغییر دهیم ؛ شیرینی یا ترشی یک پرتقال را در کدام روز از زندگی می توان حس کرد و بعد منصفانه نیست اگر توقع داشته باشیم که آنها پس از 90 روز دوری از میوه ، به این سئوال پاسخ درستی بدهند.
شاید زهرا و پریسا که وضعیت درسی بهتری در این خانه دارند ، چندان تمایلی به پاسخ دادن نداشته باشند، چون اگر به سئوال های درسی خود بهترین پاسخ را هم بدهند و شاگرد اول کلاس شوند ، آن وقت مادرشان باز شرمنده آنان خواهد شد. درست مانند پایان نیمه اول سال تحصیلی امسال ، وقتی دخترانش شاگرد اول شدند و از مدرسه گفتند که 2000 تومان بیاورند تا برای آنان جایزه بخریم و او پولی نداشت!
مادر خانه پس از سالها گرفتاری در زندگی با مردی که تمام زندگی اش را کنار منقل دود کرده است ، اکنون 2 سالی است که به کمک قانون ، بچه هایش را از آن وضعیت دور کرده تا بتواند در فضایی سالم به تربیت آنها بپردازد.
او می گوید: از شوهرم که جدا شدم مدتی در همان خانه بودم اما به خاطر اجاره های عقب افتاده ، صاحب خانه وسایل ما را بیرون ریخت. 200 هزار تومان از استادکار قالیبافم برای رهن خانه گرفتم ، در همان منطقه خانه کوچکی اجاره کردم. یک سال هم در آنجا بودم و باز به خاطر ندادن کرایه از آنجا بلند شدم و همان مبلغ رهن را به جای اجاره های عقب افتاده پرداختم. این بار با کمک کمیته امداد این خانه را اجاره کردم با 500 هزار تومان رهن و 30 هزار تومان اجاره که چند ماهی است کرایه آن عقب افتاده است.
اگر چه او اصرار دارد که بگوید "خانه" اما ساختمانی که آنها در آن زندگی می کنند شباهت چندانی به یک خانه ندارد. زیر زمین یک ساختمان نیمه کاره که فقط یک اتاق و دیگر هیچ و آنها زیر پله را با کمک یک اجاق گاز و یک کمد فلزی تبدیل به آشپزخانه کرده اند و بعد پشت در ورودی ، بالای پله ها یک دوش قرار دارد که ظاهرا حمام است و این حمام هیچ دیواری ندارد! از این گذشته ، صاحبخانه گفته است که 100 هزار تومان دیگر به پول پیش اضافه کنند.
درآمد این زن و فرزندانش از مستمری کمیته امداد که ماهانه 5 هزار تومان است و هر دو ماه یکبار پرداخت می گردد ، تامین می شود.
گاهی هم مبلغی را به عنوان اجاره خانه می دهند که این ماه به او نرسیده است و شاید بتواند ماههای بعد دریافت کند.
زهرا یک جفت گوشواره دارد که کمیته امداد عید گذشته به او هدیه کرده است. مادر خانه در سالهای زندگی با شوهرش مجبور شده است تمام طلاهایش ، حتی آنهایی را که از خانه پدر با خود آورده بود ، بفروشد. پس انداز هم در این خانواده جایگاهی ندارد.
وقتی از زهرا می پرسم که چقدر پس انداز داری ، به مادرش نگاه می کند و می گوید: مامان من پس انداز دارم و مادر پاسخی برای این پرسش ندارد.
قصه پس انداز در این خانه در چند جمله کوتاه خلاصه می شود ، بچه ها با زحمت نفری 2 هزار تومان در مدت یک سال پس انداز کرده اند. "روز مادر" ، پولها را روی هم گذاشته اند و برای مادرشان یک بلوز خریده اند.
در مورد غذای دلخواه بچه ها می پرسم.
فاطمه ، گوشت گوسفند را دوست دارد و پریسا دلش مرغ می خواهد.
زهرا می گوید: من تخم مرغ دوست دارم.
وقتی علتش را می پرسم ، می گوید: تخم مرغ ، غذای روزهای نداری ما است.
مادر می گوید: بعضی وقت ها می شد که از نداری چند روز پشت سر هم تخم مرغ می خوردیم و گاهی هم نان خالی ، اگر چه الان تخم مرغ هم نمی توانیم بخریم.
بچه های این خانه از بس شام نخورده اند ، شام خوردن از سرشان افتاده است و حتی اگر غذایی هم در خانه باشد ، تمایلی به خوردن شام ندارند و دوست دارند شب زودتر بخوابند.
زهرا ، خاطره بهترین غذایی که خورده است را از روز عاشورا تعریف می کند که آنها در حسینیه همشهریان شان ظهر آن روز چلو گوشت خورده اند.
پریسا ، خیار و پرتغال دوست دارد. زهرا انار و فاطمه موز و فرقی هم نمی کند ، چون خیلی وقت است میوه نخورده اند.
فاطمه می گوید: 3 ماه قبل یک نفر کمی میوه برای ما آورد.
از مادر خانه می پرسم آخرین باری که به مهمانی دعوت شدید چه زمانی بود.
او می گوید: ماه مبارک رمضان گذشته به خانه دایی ام دعوت شدیم.
بلا فاصله بچه ها می گویند: امسال نبود. پارسال بود.
از فاطمه می پرسم در آنجا چه غذایی خوردید و او بدون هیچ مکثی می گوید: خورشت قورمه سبزی ، و بعد پریسا می گوید: سالاد هم خوردیم.
به نظر شما عجیب نیست. پس از یک سال و نیم ، هم نوع غذا و هم سالادی که سر سفره بوده ، به یاد آنها مانده است.
از آنها می پرسم که زندگی چه طعمی دارد مادر و فاطمه می گویند: نه تلخ است ، نه شیرین ولی زهرا معتقد است که زندگی آنان شیرین است.
او میگوید: ما همه در سلامت کامل هستیم و سلامتی بهترین نعمت خداست.
از آینده شان می پرسم...
مادر خانه ، آینده را امیدوار کننده می داند و می گوید: درست است که سختی زیادی می کشیم و خیلی وقت ها شده است که به خاطر نداری خجالت بچهها را کشیده ام و بارها گریه کرده ام اما باز هم امیدوارم چون بچه های فهمیده ای دارم که خوب درس می خوانند و اگر آنها به جایی برسند ، من هم زیر سایه آنها زندگی ام را ادامه خواهم داد.
فاطمه و مادرش از زندگی خاطره خوشی ندارند و زهرا خاطره خوشش را همین مصاحبه عنوان میکند.
او می گوید: امروز برای من یک روز هیجان انگیز است. درست مثل همان وقت هایی که سر صف مرا صدا می زنند تا جایزه ام را دریافت کنم.
او تلخ ترین خاطره اش را ، دوری پدر از خانه عنوان می کند.
فاطمه هم می گوید: تلخ ترین لحظات برای من وقتی است که مادرم گریه می کند و برای مادر تلخ ترین خاطره ، مرگ برادرش بوده است.
آنها در این زیر زمین کوچک با تمام گرفتاری ها و نداری ها ، به آینده فکر می کنند.
زهرا ، دانش آموز کلاس پنجمی با معدل 54/19 ، دوست دارد تحصیلاتش را در رشته گرافیک دنبال کند.
فاطمه که کلاس چهارم را با معدل 55/17 تمام کرده است ، دوست دارد وکیل بشود و گرفتاری های مردم را حل کند و پریسا کلاس دوم است ، با معدل 45/18، می خواهد معلم شود.
آنها در راه پر فراز و نشیبی که در پیش رو دارند امیدشان به خداست و پس از آن ، توجه افرادی که توانایی کمک دارند.
با دنیای کوچکشان خداحافظی می کنم ، در حالی که اکنون سئوال های جدیدی برایم مطرح شده است ؛ طعم محرومیت را چه کسانی و در کدام نقطه از زندگی می چشند و طعم احسان و نیکوکاری را.