به گزارش خبرنگار مهر، محمدمهدی اردبیلی، استادیار پژوهشکده فرهنگ معاصر، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در دومین روز از همایش «همگرایی و واگرایی؛ گفت و گویی میان فرهنگی- میان دینی» که در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد مقالهای با عنوان «بستر گفتوگو: فرهنگ یا متافیزیک؟» ارائه داد.
متن زیر مشروح این سخنرانی است.
مسئلۀ مواجهۀ فرهنگها با یکدیگر، اخیراً، به واسطۀ فراگیر شدنِ پدیدۀ جهانیسازی / شدن و نیز بروز هویتگراییهایِ افراطی و رواج خشونت ناشی از آنها، بیش از پیش پروبلماتیک شده است. پرسش اساسی اینجاست که این گفتگو باید در چه سطحی انجام پذیرد؟ رویکرد میانفرهنگی با اتخاذ موضعی کثرتگرایانه، به واسطۀ تجربههای تلخ تاریخی متعدد (از یکپارچهسازی استعماریِ غربیسازیِ شرق گرفته تا تلاشهای انتحاری اسلامیسازیِ غرب)، تلاش برای یکپارچهسازی را به دیدۀ تردید مینگرد.
گفتار حاضر در تلاش است تا امکان شکلگیری این بستر مشترک را، نه در حوزۀ فرهنگ (که دقیقاً حوزۀ تفاوت و کثرت است)، بلکه در حوزۀ متافیزیک (که دعوی وحدت و اشتراک دارد) ردیابی کند. ادعای این مقاله این است که میتوان با درس گرفتن از گذشته و پذیرش برخی از ملزومات کثرتگرایی، بدون دچار شدن به نوعی وحدتگرایی فروکاهنده و سرکوبگرانه به شکلی از مفاهمه و اشتراک در ساحت متافیزیک دست یافت. میدانیم که تلاشهای مختلف عقلی و فلسفی در راستای ایجاد وحدت و همگرایی، عمدتاً به سرکوب و استبداد و نوع نوینی از واگرایی ختم شده است. در این خصوص تجربۀ اروپای استعمارگر مدرن ننگآور است. زمانی که در ساحت عقل از وحدت سخن گفته میشود، همواره این پرسش مطرح میشود که چه کسی بناست معیارهای این عقل بهنجار را تعیین کند؟ خود نبرد بر سر تعیین معیار، آغازگر کثرت و اختلاف است. اما اگر مبانیِ از پیشدادهای از حیث عقلی و فلسفی وجود داشته باشد، آنگاه میتوان با تکیه بر آنها به معیارهای مشترک و نوعی از فهم متقابل در قبال حقیقت و جهان راه برد که به همگرایی منجر شود.
مورد مشخص این تحقیق نسبت «ما» (فرهنگ ایرانی-اسلامی) و غرب (فرهنگ مسیحی-سکولار) است. این دو جهان دارای دو وجه اشتراک عمدهاند: وجه اول دین است، هرچند روشن است که ما نمیتوانیم این مبنای مشترک را در چهارچوب یک دین مشخص بیابیم، بلکه باید آن را در سپهری بیرون از یک دین واحد بجوییم. هم جهان اسلامی (سکولار یا غیرسکولار) و هم جهان مسیحی (سکولار یا غیرسکولار)، ذیل ادیان ابراهیمی، در بخش قابل توجهی از آموزههای دینی و اصول عقاید دارای اشتراکی فرادینیاند. این اشترک اعم از دیندار بودن یا حتی باورمندی به وجود خداست. چرا که حتی ملحدین نیز در تعریف آنچه وجودش را رد میکنند با مؤمنان همسو هستند. شرط این اشتراک نه عقاید مشترک، بلکه اسطورهها و باورهای مشترک، به ویژه از معنای خداوند است. وجه دوم اما خود فلسفه است. فلسفۀ اسلامی (اعم از مشایی، اشراقی و صدرایی) و مسیحی (با تمام مشتقاتش، اعم از قرون وسطایی، مدرن و پست مدرن)، بخش قابل توجهی از ترمینولوژی فلسفی و چهارچوبهای فکری و پیشفرضهای بنیادین خود را از فلسفۀ یونان اخذ کردهاند.
اگر این تعبیر مشهور وایتهد را تعمیم دهیم که «کل تاریخ فلسفه حاشیهای است بر افلاطون»، آنگاه میتوان کل دستاوردهای تاریخ فلسفه را بازی در زمین افلاطون و ارسطو پنداشت. در فلسفۀ اسلامی نیز، بخش قابل توجهی از روشها، پیشفرضها، معیارها، اصطلاحات، و حتی نتایج و دعاوی برگرفته از فلسفۀ یونان است و تقابل فلسفۀ اشراقی و مشایی در جهان اسلام را میتوان با اغماض، به تقابل افلاطون و ارسطو ترجمه کرد. در نتیجه، این دو جهانِ فلسفی، چیزی جز دو برداشت فلسفیِ متمایز از جهان فلسفی یونانی نیستند (برای مثال، در مورد فرهنگهای دیگری مانند آسیای شرقی، افریقای مرکزی و جنوبی و بومیان آمریکایی چنین اشتراکی وجود ندارد و حتی در مورد ابتداییترین اسطورهها مانند تصور خداوند یا داستان آفرینش هیچ مبنای مشترکی وجود ندارد).
فرهنگ ساحت کثرت است، حال آنکه عقل همواره عامل وحدت است. در نبرد سقراط با سوفسطاییان، سقراط همواره به حجیت عقل اشاره دارد، حال آنکه سوفسطاییان (اگر روایت افلاطون در ثئایتتوس را ملاک قرار دهیم)، حس را ملاک اصلی شناخت میدانستند و در نتیجه، به نوعی نسبیگرایی مطلق راه میبردند. با این وصف، تنها بستر متافیزیکی و عقلی این امکان را دارد که زمینۀ گفتگوی دو جهان باشد. تنها با چنین رویکردی است که میتوان این گفتگو (گفتگو در معنای حقیقی کلمه، نه صرفاً مجموعهای از تکگوییها که به توهمِ گفتگو دچارند) را ممکن ساخت و حتی شاید بتوان در پرتو آن از «ما» یی جدید سخن گفت. «ما» ی دیالکتیکیای که طرفین را در عین رفعِ یکجانبگیشان، حفظ کرده و بسط میدهد.