به گزارش خبرنگار مهر، رمان «شکوفههای عناب» نوشته رضا جولایی بهتازگی توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب صد و سی و پنجمین عنوان از مجموعه «کتابهای قفسه آبی» است که این ناشر چاپ میکند.
این رمان، سهشنبه ۱۴ اسفند در محل کتابفروشی نشر چشمه در خیابان کریمخان رونمایی شد.
رضا جولایی داستاننویس و رماننویس را بیشتر با آثاری که درباره تاریخ معاصر ایران دارد میشناسند. «سوءقصد به ذات همایونی» و «شب ظلمانی یلدا» از جمله این آثار هستند. «شکوفههای عناب» هم مانند آثار نامبرده روایتی تاریخی و البته همراهشده با تخیل نویسنده را در بر میگیرد. داستان این کتاب درباره قتل میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل روزنامهنگار معروف پس از مشروطه است. داستان هم از جایی شروع میشود که زن جوانی با شنیدن خبر کشتهشدن روزنامهنگار جوانی که عاشقش بوده، مویه و ناله میکند.
میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل روزنامهنگار ضداستبدادی بود که به همراه روزنامهنگار دیگری به نام ملک المتکلمین در باغ شاه به دست جلادان حکومت قاجار، کشته شد. جلادان ضمن خفهکردن این دو با خنجر ضرباتی را به شکمشان وارد کردند و آنها را کشتند. او روزنامه معروف صوراسرافیل را با سرمایه میرزا قاسم خان تبریزی و همکاری علیاکبر دهخدا چاپ میکرد.
«شکوفههای عناب» فصل دارد که عناوینشان بهترتیب عبارت است از: مذبح زر، حاشیه تاریک درختان، وادی بادها، زافترا، نقد بازار جهان، ماه غمگین، رقص در کوچه عاشقان، سایه تاکهای خشکیده، از سردی دی فسرده، خارها در باد، رامانتیچنا، محبوبه نیلگون عماری، خونابه شفق، سیوِ دنیا، آزادتر از نسیم و مهتاب.
جولایی در این رمان با اعلام خبر مرگ میرزا جهانگیرخان با پیشروی در قصه، فلشبکهای مختلفی زده و اتفاقات پیش از کشتهشدن صوراسرافیل را به کمک شخصیتهای واقعی و خیالی روایت میکند.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
یه روز به دفتر روزنامهای تو خیابون ناصریه حمله کردیم. به قزاقا دستور داده شده بود دروپنجرهها رو بشکنن، کارکنان روزنامه رو بترسونن و اگه مقاومت کردن بزننشون. قزاقا کارکنانو با زور بیرون کردن و بعد شروع کردن به خُرد کردن میز و صندلیا و پرت کردن اونا از پنجره. یکی از کارکنان که سرِ نترسی داشت با قزاقا درگیر شد و کتک مفصلی خورد. در این حیص و بیص مدیر روزنامه هم از راه رسید که همون میرزاقاسمخان خودمون بود. رو پنهون کردم. هنوز کلی به بنگاه ما بدهی داشت و تا تادیه طلبمون صلاح نبود بفهمه من کسی هستم.
به ستوان روس هم ماموریتایی از ایندست محول میشد، اما خبر داشتم که برخورد اون خیلی شدیدتر و وحشیانهتره. سر در نمیآوردم. تغییر رویه داده بود. انگار بعدِ مرگ شاهپسند، از اون جوانک محجوب و خجالتی اثری نمونده بود. شنیده بودم اگه کسی سر راهش بایسته بهسختی میزندش. حتی یکیدوبار دست به اسلحه هم برده بود. شنیده بودم شبا نمیخوابه، سوار اسب میشه و توی خیابونا میتازه. میگفتن با کسی حرف نمیزنه و به میخوارگی و بدمستی افتاده. بعضی وقتا خبر میرسید که توی خونهای تو پای خندق، مست و لایعقل اسلحه کشیده و تیر هوایی در کرده. باقیِ مواقع هم اونقدر مست بود که کیف و چکمههاشو هم میدزدیدن.
دیگه جدال بین شاه و ملت بالا گرفته بود. شاه مذبذب با جریان باد میچرخید. مشاورای روسیش یه چیز میگفتن و مشاورای ایرونیش یه چیز دیگه. یه روز ملتو فرزندان خودش میخوند و فرداش نمکنشناس و نانجیب و رذل.
این کتاب با ۳۱۸ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۳۸ هزار تومان منتشر شده است.