عکاس‌های خبری اغلب از اولین اهالی رسانه هستند که برای پوشش خبر در محل حادثه حاضر می‌شوند.این گفتگو زاویه دیگری از سیل این روزها به‌روایت مرتضی جابریان عکاس خبرگزاری مهر در استان خوزستان است.

مجله مهر فاطمه باقری: ترانه «خوزستان» محسن چاوشی سال گذشته از محبوب ترین ترانه‌های اجتماعی بود؛ ترانه‌ای که با آن از مظلومیت مردم جنگ زده‌اش و از خشکسالی و بی آبی خوزستان می‌خواند:

«ای مردم، ای مردم، ای مردم
بارون کو؟ بارون کو؟ بارون کو؟
ای بارون، ای بارون، ای بارون
کارون کو؟ کارون کو؟ کارون کو؟»

و حالا به هزار و یک بهانه، همین باران بی‌رحم آغاز بهار برای مردم خوزستان درد دیگری شده است. سیل کم سابقه در خیلی از استان‌های کشور مثل گلستان، لرستان، فارس و… هم تکرار شد؛ اما همه درد خوزستان نابود شدن وسیله امرار معاش، سرمای هوا، گرسنگی مردم، نداشتن حداقل امکانات زندگی و تلخ شدن عید نوروز نبود. مهم‌ترین گلایه این بود که چرا فریاد ما به جایی نمی‌رسد؟ حالا وظیفه اهالی رسانه بود که صدای مردم را بلندتر به گوش مدیران و مردم بقیه شهرها برسانند و عکاس‌ها همیشه از اولین رسانه‌چی‌های حاضر در صحنه هستند.

در این پادکست رادیومهر، با «مرتضی جابریان» عکاس خوزستانی خبرگزاری مهر صحبت کردیم که این روزها راوی غم همشهری‌ها و هم‌استانی‌هایش شده است. هرچند اتفاق تلخی را هم تجربه کرد و دوربین و تجهیزاتش در آب افتاد، اما به هرشکل فعالیتش را ادامه داد و وقتی با او گفتگو می‌کنیم که در ساعت‌های پایانی شب، تازه از عکاسی در مناطق سیل‌زده برگشته است. می‌گوید در این مدت سعی کرده‌اند تخریب‌ها و خسارت‌های گسترده‌تر را پوشش بدهند: «یکی از مناطقی که در این مدت برای عکاسی رفتم حدود ۱۱ روستا در چهل کیلومتری اهواز بود که به این مجموعه «بامدژ» یا به زبان عربی محلی بامدز می‌گویند. اینجا بخشی از بخشداری مرکزی اهواز است. بعد از اینکه روستاهای بامدژ را پوشش دادیم به سمت شعییه حرکت کردیم؛ جایی از توابع شهرستان شوشتر.»

جابریان می‌گوید بومی بودن و تسلط به زبان عربی در این مناطق کمک بزرگی برای او بوده است: «وقتی مردم به خاطر بی توجهی مسئولین به صدمات و مشکلات آنها به شدت عصبانی و کلافه باشند و بعد ببینند چند عکاس یا فیلمبردار آمده‌اند آنجا، قطعاً پرخاشگر می‌شوند و حتی توهین می‌کنند؛ و اینکه مردم عرب زبان روی موضوعاتی مثل انتشار تصویر همسرانشان هم حساس هستند. در یکی از همین روستاها مردی می‌گفت: «حق ندارید از خانم‌ها عکس بگیرید. شما آمده‌اید اینجا فقط عکس بگیرید و بعد هم می روید پی کار خودتان.» دیدم خیلی عصبانی است. رفتم به زبان خودمان با او حرف زدم تا آرام شد. کلی رفیق شدیم و بعد من را برد خانه‌اش و بی محدودیت عکس گرفتم.»

در یک گزارش تصویری او از روستای بامدژ، تعداد زیادی از مردم سیل زده به واگن‌های خالی قطار پناه آورده بودند. مردم عربی حرف زدن عکاس را که می‌بینند، خودشان پا پیش می‌گذارند تا از آنها عکس بگیرد: «همین که فکر کنند تو یکی از آنها هستی اتفاق خوبی است. خیلی‌ها کل زندگی‌شان را از دست داده بودند، با این حال خیلی خوب با ما برخورد می‌کردند. گاهی آنقدر صمیمیت بین ما زیاد می‌شود که بی اغراق می گویم وقتی از مناطق برمی‌گردیم اهواز، دلم برایشان تنگ می‌شود. این مردم در اوج مشکلات آدم‌های خوشرویی هستند. تصمیم داشتم یکی دو شب هم برای انتقال بهتر حرف‌هایشان کنار آنها بمانم، اما شرایط واقعاً سخت بود؛ راه‌های ارتباطی کاملاً قطع بود و امکان نداشت کسی بتواند بماند. کل روستا زیر آب بود و خود مردم هم روی پشت بام مانده بودند.»

مرتضی جابریان مثل خیلی از عکاس‌های خبری، قصه آدم‌هایی که از آنها عکاسی کرده است را با عکس و ویدئوهای کوتاهی در صفحه اینستاگرامش منتشر می‌کند: «خیلی جاها آب تا پنجره‌های خانه‌ها بالا آمده بود. در شعیبیه پیرمردی می‌گفت دو تا از بچه‌هایم تازه ازدواج کرده‌اند و لوازم جهیزیه آنها را خیلی سخت و با قرض و وام جور کرده‌ام؛ حالا بیا ببین چی شده‌اند. رفتم و دیدم لوازمی که نو بودند، همه قالی‌های نو، زیر آب مانده‌اند. می‌گفت جای دیگری نداریم برویم.»

«موضوع دیگری که خیلی ناراحتم کرد، مادری بود که در واگن خالی قطار دیدم و دیابت داشت. همه داروهایش را آب برده و دیگر قرصی نداشت. حالا فکر کنید این استرس و نگرانی چقدر بیماری‌اش را تشدید می‌کند. می‌دانستم چه می‌کشد؛ به خاطر ناراحتی دیابت مادرم حرف‌هایش را خوب می‌فهمیدم. حرف مردم این روستاها همین است که مگر ما از مردم ایران نیستیم؟ مگر ایران برای ما هم نیست، پس چرا کسی به داد ما نمی‌رسد؟ مگر ما چه گناهی کرده‌ایم؟ راستش وقتی در آن شرایط عکاسی می‌کنیم، ناراحتی مردم روزها و ماه‌ها با ما هست. همین الان فکر می‌کنم این وقت شب مردم در این سرما روی پشت بام‌ها چه کار می‌کنند؟ سخت است که این همه درد را ببینی و نتوانی برای مردم کاری بکنی. خدا خدا می‌کنم هرچه زودتر به این وضعیت رسیدگی بشود.»

می‌گوید نیروهای بسیج، سپاه، ارتش و هلال احمر به طور مستمر در این مناطق حضور دارند، کمک‌های مردمی هم می‌رسد ولی خیلی کم؛ به بعضی روستاها هم هنوز هیچ کمک مردمی نرسیده است. از طرفی مردم این روستاها دیگر منتظر کمکی از طرف دولت نمانده‌اند و خودشان دست به کار شده‌اند. انگار که هنوز جنگ است، فقط دشمن و ابزار دفاع فرق می‌کند: «یکی از روستاهای شعیبیه از دو طرف در محاصره بود و واقعاً هیچ چیز نداشتند. می‌گفتند برق نداریم. گازمان قطع شده، هلیکوپتری هم برایمان نمی‌فرستند؛ دیگر خودشان سیل بند درست کرده بودند و از روستا دفاع می‌کردند. به نظر من در این سختی‌ها تنها چیزی که این مردم را خیلی استوار نگه‌داشته روحیه آنهاست. روحیه فوق العاده ای داشتند. اصلاً تعجب می‌کردم که در اوج سختی می‌خندیدند. در روستای خودمان، غزاویه کوچک، شب و روز جوان‌ها دارند سیل‌بندها را تعمیر می‌کنند، نگهبانی می‌دهند و تا صبح بیدارند. همه چیز مثل زمان جنگ است! انگار یکی به شهر و روستایشان حمله کرده و دارند با چنگ و دندان از مال و جان و ناموسشان دفاع می‌کنند.

در یکی از روستاهای اطراف اهواز، چون راه‌های ارتباطی کل روستا قطع شده بود یکی از اهالی خانه‌اش را در اختیار ستاد بحران گذاشت که ستاد، بیل مکانیکی را از روی آن خانه رد کند. این خیلی حرف است که در این شرایط اقتصادی خانه‌ات را خراب کنی تا بتوانند بیایند و روستا را نجات بدهند.

یا مردمی بودند که از امدادگرها خواستند جریان آب را به سمت زمین‌های کشاورزی آنها هدایت کنند. این تصمیم بزرگی‌است، زمینی که سال‌ها روی آن زحمت کشیده‌ای و کل درآمدت از آن است را برای نجات دیگران از بین ببری.»