به گزارش خبرنگار مهر، مجموعهداستان «بُزقاب» نوشته مصطفی بیان بهتازگی توسط انتشارات روزنه منتشر و راهی بازار نشر شده است.
این کتاب ۳۳ داستان کوتاه را از نویسنده جوانش در برمیگیرد که از سال ۸۸ تا ۹۴ نوشته و در نشریات مختلف منتشر شدند. برخی از این داستانها همچنین برگزیده یا نامزد برخی جوایز ادبی کشور هم شدهاند.
این داستانها از نظر فرم و محتوا، ساختار متفاوتی دارند و موضوعات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در آنها مطرح شده است. چالشهای روابط انسانی یکی از موضوعات مهم داستانهای این کتاب است. مصطفی بیان بهعنوان نویسنده این داستانها، کار داستاننویسی خود را در نوجوانی با همکاری با مجلههای کیهانبچهها، سروش نوجوان و سلامبچهها شروع کرد. او در سال ۱۳۹۴ انجمن داستان سیمرغ نیشابور و جایزه مستقل داستان کوتاه سیمرغ را پایهگذاری کرد.
عناوین داستانهای چاپشده در کتاب «بُزقاب» بهترتیب عبارتاند از:
هماتاقی متفاوت من، زندگی مثل شیرینی خامهای، چشمان، به دنبال لبخند پدر، بزقاب، ژیان زرد، تخیل فراگیر، من و او، فیلسوف فقیر، دنیای دیوانهها، بگذاریم چای سرد شود!، سایه تنها درخت چهار راه، کاغذ پاره، چهاردیواری، ناگهان صداهای درون!، دختر شیرینیپز، دوچرخه پریناز، از این غروب تا آن غروب، یک اتفاق کوچک، ماه عسل، مثل بچههای من، قرارِ کاری، دفتر خاطرات پدر، دکه، در روشنا تاریکی سپیدهدم، شبانه، ضربه پیرمرد، تابلوی ایست، انفجار، قهرمان ورشکسته، اعتراف در برنامه زنده، کیف، پناهگاه.
در قسمتی از داستان «در روشناتاریکی سپیدهدم» از این کتاب میخوانیم:
رفتگر با هیکل و جثه درشت و سنگینی که داشت دواندوان دنبال زن راه افتاد، که چندین قدم جلوتر از او، سبکبال و تند میرفت. از دویدن متنفر بود، چرا که خیلی زود به نفسنفسزدن میافتاد، اما آن موقع چارهای نداشت. وقتی جلوی در خانه رسید. زن از میان چند درختِ کنار دیوار پیدا شد. با حرکت سر اشاره کرد و گفت: «اینجاست!»
خانه دیوار سنگی بلندی داشت. رفتگر با دیدن در و دیوار خانه او سری از روی ناامیدی تکان داد، چرا که میدانست بالا رفتن از این دیوار کار بسیاری دشواری است.
زن با همان صدا و لحن غمگین ادامه داد: «لطفا از دیوار بالا برید. شوهرم حالش خوب نیست!»
رفتگر دستی به سر و رویش کشید و احساس کرد تحت فرمان نیرویی پنهان و شگفت، باید اطاعت کند: «پس با اجازه صاحبخونه.»
کنار دیوار ایستاد و زیرلب «بسمالله» گفت و با آن هیکل و جثه درشت و سنگینش از دیوار بالا رفت. برخلاف تصورش، خیلی راحت و آسان خود را به داخل حیاط خانه انداخت. نفس عمیقی کشید. دستش را به کمرش زد و برای لحظهای کوتاه به ساختمان خانه زل زد. صدای زن را از پشت در حیاط خانه شنید که پرسید: «حالتون خوبه؟»
این کتاب با ۲۴۲ صفحه و قیمت ۲۹ هزار و ۵۰۰ تومان منتشر شده است.