مردی ۴۵ ساله‌ای که جدا از تمام متهمان ایستاده بود، اصرار داشت که فریب خورده‌ام و تنها به خاطر یک میلیون تومان این کار را انجام دادم؛ در ادامه می‌توانید جزئیاتی از این پرونده را بخوانید.

خبرگزاری مهر؛ گروه جامعه: نخستین مرحله طرح کاشف بود، رفته بودیم ستاد پلیس آگاهی تهران بزرگ تا سارقانی که در این طرح جمع آوری شده بودند ببینیم و با آنها گفت‌وگو کنیم.

سارقان ردیفی داخل حیات با دستبند و پابند نشسته بودند و مشغول صحبت با هم بودند، برخی که بار اولشان بود نسبت به محیط و افراد غریبگی می‌کردند و سعی داشتند تا صورتشان را با دست بپوشانند.

روبروی سارقان میزهایی قرار داشتند که بر روی آن میزها اموال مسروقه ای که از این سارقان به دست آمده چیده شده بود.

طلا، عتیقه، داروهای سرطانی، ادکلن، موبایل، خودکارهای مارک دار، تلویزیون ال سی دی، لپ تاپ، باند، ضبط، اسلحه، شیشه‌های مشروب و… از جمله وسایلی بود که بر روی آن میزها قرار داشت.

سرگرم مشاهده این اموال بودم که صدای خش داری از انتهای حیاط نظرم را به خودش جلب کرد، مرد درشت هیکل با موهای سفید و کمی بلند داد می‌زد: «به ولله به خاطر یک میلیون تومان بود، من که سارق نیستم، مجبور بودم، می‌فهمید؟ مجبور بودم»

به سمتش رفتم، افسر پرونده‌اش به مرد دیگری اشاره کرد و گفت: «این آقا شاکی پرونده است، اول با این فرد صحبت کنید ببینید اصل ماجرا چیست» و بعد به همان مردی که داد و فریاد می‌کرد اشاره کرد و گفت: «این که یک حرف راست نمی‌زند، از وقتی دستگیرش کردیم تا الان صد دفعه حرفش را تغییر داده»

شاکی: معتمد محله هستم

شاکی که قد بلندی داشت و با غضب به متهم نگاه می‌کرد روز حادثه را تشریح کرد: «ما در خیابان سعدی، خیابان هدایت مغازه‌ای به اسم برادران هدایت داریم، پنجشنبه ظهر ساعت ۱۲ و نیم بود که این آقا با یک نفر دیگر به نام مأمور به سراغم آمدند و داخل مغازه به من دستبند زدند و گفتند که ما از اداره آگاهی آمدیم، به غیر از دستبند یک پرونده هم زیر بغلشان بود؛ بعد از اینکه به من دستبند زدند و به اجبار من را به داخل ماشین بردند، هرچه گفتم چه کار کردم و برای چه من را می‌برید پاسخ درست و حسابی ندادند و گفتند که بریم اداره معلوم می‌شود، حدود یک ساعت من را داخل یک پژوی مشکی رنگ نگه داشتند و از من طلب پول کردند.»

از او سوال کردم چرا به سراغ شما آمدند؟ پاسخ داد: «چون من معتمد بازار هستم تنها هدفشان بازی با آبروی من و اخاذی بود.»

تا این کلام را گفت، متهم دوباره شروع به سر و صدا کرد و گفت: «دروغ می‌گوید، به خدا دروغ می گوید»

متهم: به خاطر یک میلیون تومان او را ترساندم

به سمت متهم ایستادم و از او خواستم تا ماجرا را تعریف کند، همان طور که فریاد می‌کشید گفت: «ببینید دو نفر با هم اختلاف داشتند، ما را ابزار کردند و انداختند وسط و آخرش هم منِ بدبخت گیر افتادم، قرار بود دو میلیون به ما پول بدهند تا ما این کار را انجام دهیم، یک فردی با این آقا مشکل داشت، به ما گفت فقط بروید او را بترسانید تا نفری یک میلیون تومان به شما بدهیم، ما رفتیم این کار را هم انجام دادیم ولی نه پولی داد و نه پای ما وایساد؛ رحیمی نامی با یک فردی که ادعا می‌کرد دکتر است ما را به این کار وا داشتند، به ولله قسم من برای یک میلیون تومان این کار را کردم، من حتی نمی‌دانستم باید چه کار کنم، همان رحیمی تمام کار را نشان ما داد، پرونده و دستبند را همان دکتر برای ما تهیه کردند، من کارمند دولت هستم از روی بدبختی روی به این کار آوردم، گرفتارم و قسط‌هایم عقب افتاده وگرنه که من آبرودار هستم.»