باید برای حوزه های علمیه ای که مهد بزرگانی چون صدوق و مفید و طوسی و ... بوده است، اکنون در غفلت مسئولان و مدیران آن، بستر رشد چنین غالیانی باشد استرجاع بر زبان جاری کرد.

به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی از مهدی نصیری به بهانه بزرگداشت سیدهاشم حداد در مشهد مقدس است که در ادامه می‌خوانید؛

دیروز پنج شنبه مجلس گرامیداشتی برای سید هاشم حداد موسوم به روح مجرد در مشهد مقدس با سخنرانی چند تن از روحانیون از جمله امام جمعه موقت تهران جناب آقای صدیقی برگزار شد. این مجلس از سلسله نشست‌های معرفی عرفان ناب شیعی اعلام شده و از حداد به عنوان عارف کامل نام برده شده است.

سید هاشم حداد که در اطلاعیه مراسم از او با عنوان عارف کامل شیعی یاد شده کیست و شاخصه‌ها و اندیشه‌های عرفانی او کدام است؟

حداد برای اولین بار توسط آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی در کتابی با عنوان «روح مجرد» به عنوان عارف کامل معرفی شد و در فضائل و مناقب او به عنوان عارفی که تا مرحله ذات الهی ارتقا یافته و به مقام انسان کامل که در عرفان ابن عربی عین خدا و خود خداست، قلمزنی شد.

سید هاشم حداد کیست؟

سید هاشم حداد سال ۱۲۷۷ شمسی (۱۳۱۸ ق) در کربلا زاده شد و پس از سپری کردن دوران کودکی و نوجوانی در کربلا به دروس طلبگی مشغول شد و تا کتاب سیوطی (سال دوم حوزه) را خواند. شغل وی نعل‌بندی بود و از این جهت به «حدّاد» معروف شد. حداد پس از اتمام سیوطی، تحصیل را رها کرد و برای کسب مقامات عرفانی به سراغ آیت الله سید علی قاضی به نجف رفت و آمد می‌کرد و آقای قاضی هر گاه به کربلا می‌رفت، در منزل حداد سکنی می گزید. حداد پس از فوت مرحوم قاضی برای خود شاگردانی یافت و از جمله شاگردان او سید محمد حسین حسینی طهرانی بود که علی رغم آن که سطوح عالی فقه و اصول و فلسفه را در حوزه قم و نجف طی کرده بود، سرسپرده حداد شد و پس از فوت حداد، کتاب روح مجرد را در تجلیل از وی نگاشت.

بنا بر این برای شناخت افکار و روحیات حداد مهمترین منبعی که در اختیار داریم کتاب روح مجرد است. پس از آن باید به سراغ کتاب «نور مجرد» نوشته سید محمد محسن حسینی طهرانی فرزند سید محمد حسین طهرانی رفت که در توصیف مقامات عرفانی پدر نگاشته است.

عرفان یونانی در برابر عرفان قرآنی

در عرفان یونانی و وحدت وجودی افلوطینی که در عالم اسلامی از طریق ابن عربی بازتاب گسترده‌ای یافت، بر خلاف مبانی عقل و وحی، توحید نه به معنای اعتقاد و باور به خدایی است که خالق جهان و متعالی از هر گونه شباهت و مماثلت و مجانست است بلکه توحید به معنای باور به خدایی است که عین هستی است و جهان را پر کرده است و همه موجودات مندک و محاط در ذات و صمیم او هستند.

در توحید عقلانی قرانی هیچ چیز حتی ذوات انبیای عظام الهی و اهل بیت علیهم السلام کمترین شباهت و وحدت و اتحاد وجودی با ذات قدوسی خداوند ندارند و کمترین نسبت الوهیت و یا مظهر اسماً و صفات خدا بودن (به معنای اتحاد و اشتراک وجودی با ذات خداوند) و یا نسبت فرزند خدا دادن به آنها کفری عظیم محسوب می‌شود اما در عرفان وحدت وجودی یونانی هر چیز و موجودی حتی اعیان پست و نجس، حصه و مرتبه و مجلا و مظهری از ذات خداوند محسوب می‌شوند و لذا عارفان وحدت وجودی با پذیرش چنین توحیدی، اغلب ادعای فنای در ذات خداوند و رسیدن به مقام الوهیت می‌کنند. حلاج «انا الحق» و بایزید «سبحانی سبحانی ما اعظم شانی» و جنید «لیس فی جبتی الا الله» می‌گوید.

حداد مظهر لا هو الا هو بود

با این مقدمه اکنون به سراغ توصیفات و تعریفات کتاب روح مجرد از سید هاشم حداد (از ص ۱۳۴ تا ۱۳۹) می‌رویم:

«حاج سیّد هاشم، ظهور و مَظْهَر کلمه مبارکه لا هُوَ إلّا هُو بود، او مَظْهر توحید است.»

«از تعیّن برون جسته‌، و از اسم و صفت گذشته‌، و جامع جمیع اسماً و صفات حضرت حقّ متعال به نحو اتمّ و اکمل‌ و مورد تجلّیات ذاتیّۀ وَحدانیّۀ قهّاریّه‌، أسفار أربعه را تماماً طیّ نموده و به مقام «انسان کامل» رسیده بود.»

«هیچ یک از قوا و استعدادات در جمیع منازل و مراحل سلوکی از ملکوت أسفل‌ و ملکوت أعلی‌، و پیمودن و گردش کردن در أدوار عالم لاهوت نبود، مگر آنکه در وجود گرانقدرش‌ به فعلیّت رسیده بود»

«معلوم است که این عبودیّت‌، لازمۀ لاینفصلش تجلّیات ربوبی و مظهریّت تامّۀ اسماءِ جمالیّه‌ و جلالیّة حقّ است‌»

«دیگر نظری به کثرات نداشت‌، بلکه محیط و مُهَیمِن و مسیطر بر کثرات بود.»

«{حداد} خود در مقامی ارجمندتر، و افقی وسیع‌تر، و قلّه‌ای بالاتر قرار دارد؛ و بر تمام کائنات و مخلوقات حضرت حقّ متعال از آن نظر می‌نگرد. او برخود و بر غیر خود از آن مقام منیع‌ شاهد و ناظر است‌»

«حقیقت من که به آن من گفته می‌شود جای دگر است‌. آنجا کجاست‌؟! آنجا کلّیّتی است ما فوق همۀ کلّیّت‌ها، و تجرّدی است بالای تجرّدها، و بساطتی است برتر از بساطت‌ها، و جایی است لایتناهی مُدَّةً و شِدَّةً و عِدَّةً بما لایتناهی‌. آنجا عالم فَنای‌ مطلق و اندکاک‌ در ذات حقّ متعال جلّتْ عظمتُه می‌باشد.»

«آنجا محیط بر جمیع نشآت و عوالم ملک و ملکوت است‌. نه آنکه بنده در آنجا مثل خدا می‌شود؛ این تعبیر غلط است‌. با وجود ذات قهّار حضرت أحد در آنجا مِثل و شِبه و نظیر معنی ندارد؛ در آنجا غیر از خدا چیزی نیست‌؛ این تعبیر صحیح است‌. در آنجا خدا «هست‌» و بس‌؛ و بنده «نیست‌» است و بس‌.»

«{حداد} از افق وحدانیّت ارشاد و دستگیری می‌نمود، نه از پوستۀ وجودی خویشتن‌»

قصه فنای در توحیدِ حداد در مینی بوس

آقای طهرانی حکایتی را نیز در باره حال و مقام «فنای در ذات و انصراف از کثرات» سید هاشم حداد به این نحو نقل می‌کند:

«رفقای کاظمین می‌گفتند: یک روز با مینی بوس از کربلا با آقای حداد به کاظمین آمدیم. در میان راه، شاگرد شوفر خواست کرایه‌ها را اخذ کند، گفت: شما چند نفرید؟ آقای حداد گفتند: پنج نفر. گفت: نه، شما شش نفرید! ایشان باز شمردند و گفتند: پنج نفریم! ما هم می‌دانستیم که مجموعاً شش نفریم ولی مخصوصاً نمی‌گفتیم تا قضیه آقای حداد مکشوف گردد. باز شاگرد گفت: شش نفرید! ایشان گفتند: برادر مگر نمی‌بینی؟ و در این حال اشاره نموده و یک یک افراد را شمردند، این یک، و این دو، و این سه، و این چهار، و این هم پنج، پس تو چه می‌گویی؟ او گفت: ای سید! آخر تو خودت را حساب نمی‌کنی؟ رفقا می‌گفتند: عجب اینجاست که در این حال باز هم آقای حداد خود را گم کرده بود و با اینکه شاگرد راننده گفت: تو خودت را حساب نمی‌کنی و نمی‌شماری، باز ایشان چنان غرق عالم توحید و انصراف از کثرت بودند که نمی‌توانستند در این حال هم توجه به لباس بدن نموده و آن را جزو آنها شمرده و یکی از آنها به حساب درآورند. حضرت آقای حداد خودشان برای حقیر گفتند: در آن حال به هیچ وجه من الوجوه خودم را نمی‌توانستم به شمارش درآورم و بالاخره رفقا گفتند: آقا شما خودتان را هم حساب کنید و این بنده خدا راست می‌گوید و از ما اجرت شش نفر را می‌خواهد. من هم نه یقیناً، بلکه تعبداً به قول رفقا، کرایه شش نفر به او دادم.» (روح مجرد ص ۶۹)

حسینی طهرانی در کتاب روح مجرد به انتشار نامه‌ای از حداد خطاب به خودش می‌پردازد که حداد در این نامه {با ذکر فرازی از کلام حلاج} ادعای الوهیت و خدایی کرده و گفته است که تفاوت من با خدا در حدوث و قدم بود که این تفاوت اکنون برداشته شده است. متن نامه چنین است:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم السَّلامُ عَلَی سَیِّدی وَ مَوْلایَ السَّیِّدِ السَّنَد السَّیِّد مُحَمّد حُسَیْن. اللَهُمَّ أنْتَ السَّلامُ وَ مِنْکَ السَّلامُ وَ إلَیْکَ السَّلامُ! قالَ …: یا مَنْ هُوَ أنا، وَ أنا هُوَ؛ لا فَرْقَ بَیْنَ إنّیَّتی وَ هُویَّتِکَ إلّا الْحُدوثُ وَ الْقِدَمُ. وَ قالَ: أما تَرَی أنَّ رَبّی وَ ضَرَبَ قَدَمَهُ فی حَدَثی أیْ حُدوثی حَتَّی اسْتَهْلَکَ حُدوثی فَلَمْ یَبْقَ إلّا صِفَةُ الْقِدَمِ، فَلَمْ یَبْقَ لی إلّا صِفَةُ الْقَدیمِ، وَ نَطَقَنی فی تِلْکَ الصِّفَةِ وَ الْخَلْقُ کُلُّهُمْ أحْداثٌ یَنْطِقونَ عَنِ الْحُدوثِ. (روح مجرد ص ۵۳۶)

نویسنده روح مجرد در ادامه توضیح کرامات سید هاشم حداد نقل می‌کند که حداد در برابر عالمی چنین احتجاج می‌نمود:

«مریدی از استادش حضور بزرگی رفت آن مرد بزرگ به او گفت: ما علّمکم استاذکم؟ استاد شما به شما چه چیزی تعلیم کرده است؟ مرید گفت: علّمنا استاذنا بالتزام الطاعات و ترک الذنوب (استاد ما به ما التزام به طاعت‌های خداوند و ترک نمودن گناهان را تعلیم نموده است). آن بزرگ گفت: تلک مجوسیة محضة هلّا امرکم بالتبتّل الی الله و التوجّه الیه برفض ما سواه!؟ (این کارها صرفاً آداب دین مجوس است {زردشتی‌ها که قائل به دو مبدأ خیر و شرّ و نور و ظلمت هستند} چرا شما را امر نکرد تا یکسره به سوی خدا بروید و توجهتان به وی باشد با فراموش کردن و دور ریختن ماسوای خدا!؟» (روح مجرّد، ص ۱۴۳)

حداد عاشورا را روز شادی و مسرت اهل بیت می‌دانست

از دیگر مقامات و کرامات سید هاشم حداد به نوشته حسینی طهرانی این بود که:

«درتمام دهه عزاداری، حال حضرت [سیدهاشم] حداد بسیار منقلب بود. چهره سرخ می‌شد وچشمان درخشان ونورانی؛ حال حزن واندوه درایشان دیده نمی‌شد؛ سراسر ابتهاج ومسرت بود. می‌فرمود: چقدر مردم غافلند که برای این شهید جانباخته غصه می‌خورند و ماتم و اندوه به پا می دارند… تحقیقاً روز شادی و مسرّت اهل بیت (علیهم السلام) است». (همان ص ۷۸)

حداد وجود متجسد خدا بود

سید محمد محسن حسینی طهرانی نویسنده کتاب «نور مجرد» که در احوالات عرفانی پدرش (نویسنده روح مجرد) نگاشته، در باره مقامات حداد به نقل از پدر، افزون بر آن چه در روح مجرد آمده، در کتاب «اسرار ملکوت» می‌نویسد:

«آنچه را که ایشان {حداد} می‌گفتند حق بود که از زبان ایشان جاری می‌شد. و اگر ایشان می‌گفتند محمد حسین این لیوان خون است بخور، می خوردم… من وجود متجسد اله را مشاهده می‌کردم… نه اینکه کلام ایشان بعد انطباق بر واقع کند و مؤید با واقع باشد بلکه کلام ایشان مولد حق است، حق همان است که از کلام ایشان بیرون می‌آید… من با آقای حداد ور رفتم تا به اینجا رسیدم.»

محسن طهرانی در ادامه داستان لیوان خون می‌گوید:

«پدر در حضور ما و اخوی آقا محمد صادق گفتند و لیوان را بالا بردند. آیا سر ما را شیره مالیدند؟ خیر، و الله و بالله قسم این کار را می‌کردند. چرا؟ چون نجاست دم تشریعی و اعتباری است که از وحی آمده و اگر کسی متصل به وحی است او اعلم به تشریع است. آیا کلام ولی که مقام وحی رسیده ارزش اضطرار را ندارد؟ این دو دو تا چهارتاست.» (اسرار ملکوت، ج ۲، ص ۴۳)

این حرف آقای حسینی طهرانی در باره لیوان خون، مبتنی بر این اصل عرفانی است که حرف و حکم عارف کامل و قطب مانند و بلکه عین حکم خداوند است و هیچ مدرک و سند دیگری نمی‌خواهد.

سخن و دستور قطب، سخن و دستور خداست

محمد محسن طهرانی در تبیین حجیت اقوال و افعال قطب، ماجرای یکی از سخنرانی‌های خود در مجلس پدرش را چنین شرح می‌دهد:

«بنده در کمال جرأت و صراحت و بی پروایی به ادامه سخن پرداختم و نتیجه کلام به این نکته ختم گردید که: فعل و گفتار ولی خدا برای انسان حجت است، و در صورت امر و دستور ولی خدا بر انجام یک فعل، اتیان آن عمل واجب، و در صورت نهی و تحذیر ولیّ خدا از انجام یک عمل، اتیان آن فعل و کار، حرام و مبغوض حضرت احدیت خواهد بود؛ گرچه انسان نسبت به {درستی} کار خویش {در برابر قطب} قطع و یقین داشته باشد، و نباید با وجود قطع به خلاف دستور ولی خدا لحظه‌ای در انجام و یا ترک فعل درنگ ورزد، و هیچ تصور خلافی نباید به ذهن و نفس او خطور نماید، و اگر نمود با استعاذه و استغفار آن را برطرف نماید … این سخن و کلام از حقیر آن چنان قاطع و کوبنده بود که همگی افراد و شنوندگان را در بهت و حیرت و تعجب ژرف قرار داد. و مرحوم والد سر را به زیر انداخته بودند و به عرائض حقیر توجه می‌کردند. پس از اتمام منبر و آمدن به منزل، مرحوم والد در حالی که هنوز لباس خود را تغییر نداده بودند، در ایوان منزل ایستادند؛ و فرمودند: آقا سیّد محمّد محسن، درویش! نفست گرم» (اسرار ملکوت، ج ۳، ص ۲۲۶)

حسینی طهرانی باب حداد بود

محسن طهرانی در کتاب نور مجرد پدرش را باب حداد معرفی می‌کند:

«باری حضرت علاّمه والد، فانی در مرحوم حدّاد بودند و به همین جهت ایشان حقیقةً باب مرحوم حدّاد بودند. هر کس می‌خواست خدمت آقای حدّاد برسد اگر علاّمه والد قلبا و باطناً، نه ظاهراً، اجازه می‌دادند، بدان فرات توحید راه یافته و از زلال گوارای آن بهره‌مند می‌شد، و اگر اجازه نمی‌دادند هر چه تلاش می‌کرد راه به جایی نمی‌برد.» (نور مجرّد / ۲۷۴)

محسن طهرانی در کتب دیگرش با عنوان حریم قدس می‌نویسد:

«مرحوم آقا سیّد هاشم حدّاد می‌فرمود: ما جایی هستیم که جبرئیل را قدرت نزدیک شدن به آن نیست، و از ادراک مرتبه وجودی ما عاجز است.» (حریم قدس، ص ۷۷)

و بعد در ادامه می‌نویسد پدر به همه مقامات حداد رسیده بود:

«حضرت علاّمه والد و حضرت آقای حدّاد فرقدان آسمان توحید و معرفت بودند، فلذا هر حالی مرحوم حدّاد داشتند ایشان نیز آن حال و درجه را گرفته و همان برایشان منطبق می‌شد و همان سیر و حرکتی که مرحوم حدّاد داشتند ایشان نیز به طور موازی و مساوی همراه ایشان داشتند و قدم‌به‌قدم با ایشان جلو می‌رفتند.» (همان)

محسن طهرانی در سخنرانی ای در باره مقامات عرفانی پدر می‌گوید:

«پدرم به مقام لوح محفوظ رسیده بود؛ و از ثانیه ثانیه حوادث خبر داشت و بدا در علم او راه نداشت… این مطالبی که می‌شنوید؛ بداء و… همه را بریزید دور، اینها در آن مرتبه اولیا تامّة هیچ گونه ربطی ندارد؛ اینها به مقام لوح محفوظ رسیده اند»

https://t.me/gholow۲/۱۵۰۹))

محسن طهرانی همچنین درباره پدرش می‌گوید:

«در یکی از سفرهایی که ایشان از مشهد به طهران تشریف آورده بودند، یک زیارت حضرت معصومه هم نصیب ایشان شد، در خدمت ایشان بودیم به اتّفاق بعضی دیگر از بستگان. ایشان - در ماشین داشتیم حرکت می‌کردیم، نشسته بودیم- فرمودند که: من- پریشب یا دیشب- در خواب دیدم که به من فرمودند که فلانی! این عبارتی که شما در این کتاب نوشته‌اید «حضرت علّامه آیة الله» این اختصاص به شخص شما دارد و کس دیگری حقّ نوشتن حضرت علّامه آیة الله را ندارد، امّا بعضی از بستگان- که البته اسم آوردند، حالا من نمی‌آورم- درصدد جلوگیری از انتشار این اسم هستند، شما این را تذکّر بدهید.» (متن سخنرانی‌های شرح حدیث عنوان بصری؛ محمد محسن طهرانی مجلس ۳۶ ص ۸۹۷)

{البته محسن حسینی طهرانی بعد از نزاعی که با برادر بر سر وصایت پدر از سر گذرانده بود، جانشین پدر و مدعی مقامات وی شده بود اما اجل مهلت نداد و اخیراً به دیار باقی شتافت}

عدم توجه باطنی و ولایی حسینی طهرانی، موجب ترور استاد مطهری شد

محسن طهرانی همچنین در کتاب اسرار ملکوت ج ۲ نوشته که حداد پدرش را برتر از همه می‌شمرد و این که مانند او در همه کره زمین یافت نخواهد شد.

محسن حتی به استاد مطهری نیز نسبت می‌دهد که «حداد را شخصیتی ماورای شخصیت‌های دیگر و حقیقتی سوای مظاهر دیگر - ولو بلغ ما بلغ- می‌دانست.»

بعد شرح می‌دهد که اما کم کم آقای مطهری در اطاعت از آقای طهرانی کوتاهی می‌کند. و لذا آقای طهرانی چنین گلایه می‌کند که مطهری «فقط یک دهم وجود خود را تسلیم ما کرده!» و دیگر «مانند سابق نیست؛ و حتّی سفری را که به خارج کرده بودند و برای مذاکره با رهبر انقلاب به فرانسه رفته بودند نیز بدون مشورت با من انجام شده است.» ۴۶) و در نهایت آقای مطهری در اثر فاصله گرفتن از آقای طهرانی دچار «تغییرات و اضطرابات» شد؛ و لذا این «عدم توجه باطنی و ولایی اشراف بر اعمال و کردار علامه طهرانی بود که دست ایادی شیطان را جهت اعمال عمل خائنانه و اهریمنی بر محو و نابودی مرحوم شهید مطهری باز گذارد!» ۴۷)

موضع سیاسی فرقه حدادیه: پرچم انقلاب باید از امام خمینی به دست طهرانی می‌رسید

لازم است چند سطر هم در باره موضع سیاسی سید محمد حسین حسینی طهرانی بیاورم تا اگر برخی از دوستان انقلابی به اعتبار این که پیروان حوزوی امروز طهرانی و سید هاشم حداد و سخنرانان مراسم گرامیداشت حداد در مشهد صبغه انقلابی دارند، حساسیتشان بر انگیخته نمی‌شود و از کنار این مراسم به سادگی می‌گذرند، به ماهیت جریان صوفی منش حوزوی به خصوص در حوزه علمیه مشهد توجه پیدا کرده و خطر آینده آن را برای انقلاب درک کنند.

محسن طهرانی در جلسه چهاردهم از سلسله جلسات مبانی سیر و سلوک برای بانوان در قم می‌گوید:

«کار کار نفس است. بارها عرض کردم این نفس در هر زمینه‌ای که پا بگذارد غیر از تخریب و غیر از فساد و غیر از از بین بردن استعدادات هیچ نتیجه‌ای بار نخواهد آورد. یکی از رفقا نقل می‌کرد؛ همین جناب آقای آشیخ صدرالدین حائری -که الآن هم بحمدالله از فیوضات حیات ایشان ما بهره مند هستیم و خداوند ایشان را حفظ کند. بسیار مرد منظم، منزّه و اهل خیر و با نیّت پاک و بسیار شجاع در مسائل و مطالبی که خب تا به حال بوده و فردی که امتحانش را در این قضایا دادند و خیلی هم مرحوم آقا به ایشان علاقه مند بودند- ایشان رفته بودند، در پیش مرحوم آقای خمینی گفته بودند که: «آقا اگر می‌خواهید این کار به سامان برسد باید این پرچم را بدهید به دست آقای آسید محمد حسین.» دقت می‌کنید؟ این حرف حرف کیست؟ این حرف یک نفر عادی که نیست. اولاً یک فرد عالم است. بعد هم یک فردی است که دستش تو کار است. به همه مسائل هم اشراف دارد. به قضایای مملکت هم اشراف دارد. یعنی چی؟ یعنی آقا با این که پرچم تو دست شما باشد کار به سامان نمی‌رسد. این را همه می‌دانند. کسی نمی‌تواند از آن چه که بر نفسش می‌گذرد بی‌خبر باشد. هم من می دانم؛ هم شما می‌دانید. هر کسی؛ بل الانسان علی نفسه بصیرة و لو القی معاذیره؛ هر کسی به نفس خودش بصیرت دارد…»

محسن طهرانی در جلسه‌ای دیگر در حالی که پدرش هیچ نقشی در پیروزی انقلاب اسلامی نداشته، می‌گوید:

«الآن راجع به تاریخ انقلاب دارند کتاب می‌نویسند، اسمی از پدر ما در این کتاب‌ها نیست در حالی که همه می‌دانند، اگر نگوییم که نقش اوّل، نقش دوّم را پدر ما در این انقلاب ایفاء کرده؛ یک اسم نیست…» (متن سخنرانی‌های شرح حدیث عنوان بصری، مجلس سی و چهارم)

خطر فرقه حدادیه برای حوزه‌های علمیه

با نگاهی به آنچه در باره سید هاشم حداد و حسینی طهرانی در سطور فوق گذشت باید برای هر انسان منصف و بصیری روشن شود که با چه جریان غالی عرفانی خطرناکی در حوزه‌های علمیه مواجه هستیم. جریانی که همه مرزهای عقلانیت و شریعت را در نوردیده و سخن از الوهیت آهنگر و نعل بندی عوام و متوهم می‌گوید و طلاب جوان حوزه‌ها را به همراهی با جریانی صوفی که کمترین ارزشی برای علم و فقاهت و تفکر و عقلانیت قائل نیست، دعوت می‌کند.

فرقه حدادیه با محوریت آثار سید محمد حسین حسینی طهرانی و نسل جدید آن در حوزه علمیه مشهد در حالی از الوهیت سید هاشم حداد و حسینی طهرانی دفاع می‌کنند که خداوند در قران هر گونه تشبیه را در مورد ذات خداوند در زمره شرک و کفر دانسته است. خداوند در باره عظمت زشتی قول کسانی که مسیح را پسر خدا دانستند، می‌فرماید:

تَکَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا، أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا، وَمَا یَنْبَغِی لِلرَّحْمَنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَدًا (مریم / ۹۰ تا ۹۲)

(چیزی نمانده است که آسمان‌ها از این [سخن] بشکافند و زمین چاک خورد و کوه‌ها به شدت فرو ریزند از اینکه برای [خدای] رحمان فرزندی قایل شدند [خدای] رحمان را نسزد که فرزندی اختیار کند)

بدون شک قول به وحدت وجود و همه موجودات و حتی اعیان نجسه و شیطان و … را حصه ای و مرتبه‌ای و مجلای ذات خداوند دانستن و حداد آهنگر را در مرتبه لا هو الا هو دیدن که بدترین و نازل‌ترین نوع شرک و کفر تشبیهی است، بدتر از قول مسیحیان به ولدیت و یا الوهیت حضرت مسیح است.

همیشه یکی از خطرناک‌ترین دشمنان همه ادیان الهی جریان‌های متدین و جاهل و گاه شیاد غالی بوده اند که در برابر برخی مسائل دینی غلو می کرده اند و از جمله این جریان خطرناک نیز در میان اسلام و تشیع با قول به الوهیت و خدایی امیرالمؤمنین علیه السلام شکل گرفت که بر اساس پاره‌ای روایات بعد از تذکر حضرت به غالیان و عدم تمکین آنان، حضرت دستور قتل آنان را صادر کرد. (کافی ج ۷/ ۲۵۷)

«سدیر صحابی امام صادق علیه السلام می‌گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: مردمی عقیده دارند که شما خدا و معبودید … امام فرمود: ای سدیر! شنوائی و بینائیم، پوست و گوشتم، خون و مویم از اینان بیزار است و خدا از ایشان بیزار باشد، اینان دین من و دین پدران مرا ندارند. خدا در روز قیامت، مرا با آنها گرد هم نیاورد، جز آنکه بر آنها خشمگین باشد.

سدیر می‌گوید: عرض کردم: مردمی نزد ما هستند که عقیده دارند شما پیغمبرید! …امام فرمود: ای سدیر! شنوائی و بینائیم، مو و پوستم، گوشت و خونم از اینها بیزار است و خدا و رسولش از اینان بیزار باشد، اینها بدین من و دین پدرانم نیستند، خدا در قیامت مرا با ایشان گرد هم نیاورد جز اینکه بر آنها خشمگین باشد.

عرض کردم: پس شما چه موقعیتی دارید؟ فرمود: ما خزانه دار علم خدائیم، ما مترجم امر خدائیم، ما مردمی معصوم هستیم، خدای تبارک و تعالی مردم را به فرمانبری ما امر فرموده و از نافرمانی ما نهی نموده است، ما حجت رسائیم بر هر که زیر آسمان و روی زمین است.»

«مالک بن عطیة روایت می‌کند که: امام صادق علیه السلام خشمناک از خانه بیرون آمده، فرمود: (ساعتی) پیش برای کاری از خانه بیرون آمدم، به برخی از سیاهان مدینه برخوردم و او خطاب به من گفت: «لبیک یا جعفر بن محمد لبیک» من از همان جا به خانه بازگشتم و از این سخنی که او گفته بود (و مرا به جای خداوند گرفته بود) ترسیده بر خود لرزیدم تا اینکه در سجده‌گاه خود برای پروردگارم سجده کردم و رویم را بر خاک مالیدم و خود را به درگاهش به خواری انداختم و از آنچه آن مرد به من گفته بود به پیشگاهش بیزاری جستم، و اگر عیسی بن مریم از آنچه خدا در باره‌اش فرموده بود تجاوز می‌کرد (و پا را فراتر می‌نهاد) بلادرنگ چنان کر می‌شد که دیگر نشنود، و چنان کور می‌شد که دیگر هرگز نبیند، و چنان لال می‌شد که دیگر هرگز سخن نگوید. سپس فرمود: خدا لعنت کند ابا الخطاب را (بنیاد گذار فرقه غالی خطابیه) و او را به وسیله آهن بکشد.» (کافی ج‌۸ ص ۲۲۵)

در توقیعی که از ناحیه حضرت حجت سلام الله علیه علیه غالیان شیعه صادر شده است، حضرت در پایان می‌فرمایند:

«جاهلان و احمقان شیعه و کسانی که مذهبشان به اندازه بال مگسی ارزش ندارد، خاطر ما را آزرده کردند. » (إحتجاج طبرسی ج‌۲ ص ۴۷۴)

این موضع قران و اهل بیت علیهم السلام در برابر جریان غالی صدر اسلام است که قائل به الوهیت اهل بیت علیهم السلام و یا پیامبری آنان و یا قائل به تفویض امر خلق و رزق به آنان از جانب خدا و یا حتی قائل به علم غیبی فراتر از آنچه خود تبیین کرده، بودند و اکنون ما در حوزه‌های عملیه تشیع و در جوار مضجع شریف علی بن موسی الرضا علیه السلام شاهد رشد و گسترش جریان غالی عرفانی ای هستیم که برای چند انسان معمولی مقامات خدایی و فوق مقامات انبیاء و اهل بیت علیهم السلام قائل هستند و عن قریب است که کارگاه تولید انبوه خدا (العیاذ بالله) و یا حد اقل کارگاه معصوم سازی دایر کنند و همه مقدسات را به بازی بگیرند. این که می گویم کارگاه خدا سازی و معصوم سازی از این جهت است که بعد از حسینی طهرانی نویسنده کتاب روح مجرد، فرزندش محسن طهرانی به نقل از پدر در باره علامه طباطبایی می‌نویسد:

«مرحوم علّامه طهرانی بارها می‌فرمود: علّامه طباطبائی فردی است که ملائکه بدون طهارت و وضوء نام او را بر زبان نمی‌برند، و او شخصیّتی است که قدر و منزلتش حتّی بر علماء و فقهای عالی‌قدر مجهول و مخفی می‌باشد.

به یاد دارم روزی در خدمت مرحوم علّامه طهرانی به منزل یکی از برجسته‌ترین تلامذه ایشان و حکمای معروف و مشهور رفته بودیم. صحبت از علّامه طباطبائی به میان آمد؛ آن شخص حکیم در توصیف ایشان گفت: ایشان شخصیّتی است که یک تَرک اولی، نه در خلوت و نه در جلوت از ایشان متمشّی نیست. پس از خروج از منزل، علّامه طهرانی رو به من کردند و فرمودند: این چه تعبیری است که برای تمجید از علّامه طباطبائی آورده می‌شود. علّامه طباطبائی کجا و امثال این تعابیر کجا؟! او در افقی است که از وصف و نعت بیرون است، و از تعریف و تمجید خارج؛ فعل او در وصف نمی‌آید تا به این نعوت و اوصاف توصیف گردد!

و باز وقتی کسی درباره ایشان گفته بود که: من ایشان را در مقام تکلیم دیده‌ام، چنان‌چه راجع به حضرت موسی علیه‌السّلام خدای متعال می‌فرماید: «وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسی تَکْلیما» ایشان فرموده بودند: این‌که مقامی برای علّامه طباطبائی نیست.» (حریم قدس، ص ۱۰۲، محمد محسن طهرانی.)

بدون شک باید برای حوزه‌های علمیه‌ای که مهد بزرگانی چون صدوق و مفید و طوسی و حلی و مجلسی و وحید بهبهانی و شیخ انصاری و … بوده است، اکنون در غفلت مسئولان و مدیران آن، بستر رشد چنین غالیانی باشد استرجاع بر زبان جاری کرد.

اگر روزی علامه مجلسی در برابر جریان تصوف ایستاد و وحید بهبهانی در برابر جریان سطحی نگر اخباری که علی رغم سلامت اعتقادی بنیانگذاران آن، رشد و توسعه آن می‌توانست منشا ظهور فرقه‌های انحرافی باشد ایستاد و این جریان را به محاق برد، امروز ضرورتی مضاعف برای ایستادگی در برابر جریان عرفانی ای وجود دارد که شریعت و عقلانیت را به مسلخ می‌برد و مردم را مریدان گوسفند صفت خود می‌خواهد.

اگر با این جریان، مقابله روشنگرانه و عالمانه (و البته نه امنیتی و انتظامی) نشود و جوانان متمایل به آن توجیه نشوند، باید منتظر بر آمدن دین و فرقه‌ای جدید بود و نیز انتظار داشت که در حوزه‌های عملیه خانقاهها به جای مدارس و مساجدی که کانون علم و فقاهت بوده اند سر بر آورند.

(البته در پایان متذکر می‌شوم که حضور امام جمعه موقت تهران جناب حجت الاسلام و المسلمین صدیقی در این مراسم را باید حمل بر عدم اطلاع ایشان از مواضع و دیدگاه‌های جریان عرفانی سید هاشم حداد و حسینی طهرانی کرد).