به گزارش خبرنگار مهر، ۲۶ اردیبهشت برابر بود با دومین سالگرد درگذشت زندهیاد محسن قانع بصیری، اندیشمند و نظریه پرداز فقید ایرانی. مرحوم قانع بصیری پژوهشگری پرکار و نظریهپردازی توانا بویژه در زمینه فرهنگ صنعتی شدن بود. همچنین در عرصه روزنامهنگاری در نوع خود صاحب سبک بود و شاگردان زیادی را در این حوزه پرورش داد.
«مارکس و تکنولوژی»، «پرسشی از هایدگر: تکنولوژی چیست؟»، «تاریخ تحلیلی صنعت در ایران»، «جلوهها و جنبههای دموکراسی»، «جهان انسانی و انسان جهانی» و «غربزدگی، بسته بندی نوستالژیک تاریخی» عناوین شماری از تالیفات منتشر شده اوست.
محمد میلانی، مترجم و پژوهشگر حوزههای فلسفه و علوم اجتماعی به همین مناسبت یادداشتی را برای خبرگزاری مهر ارسال کرده است که در ادامه میتوانید آن را مطالعه کنید:
روزهای در حال گذار فعلی، در نوع خود بیانگر کاستیها و لطمات فرهنگی بیشماری است. این روزها واقعیت بسیار تأسفآوری در وجود خود دارد که گویی اساس فهم و تلقی ثابت روزگار ما شده است. واقعیتی دردناک که بدون هیچ اکراهی و با تمام وقاحتش به ما میفهماند که متفکر، تفکر و روشنفکر ارزشمند، در جامعه دیگر هیچ جایگاه احترامی ندارد. متفکر را دیگر به نسبت فهم و منزلت گذشتهاش که نه، بلکه برمبنای نداشتههایش میسنجند و از قضا چون از داراییهای مادی دنیا کمترین چیزها عایدش شده پس هیچ ارزش و معیاری که بتواند دانشش را ارزشگذاری کند، ندارد.
مضاف بر این گرایش برخی از روشنفکران درمانده از طریق معرفتی به سمت و سوهای بیحاصل سیاسی بازی، عملاً ضربه آخر را به جامعه و بدنه روشنفکری در ایران وارد میکند. از این روی وقتی بنا شد برای دومین سال نبود محسن قانع بصیری، متفکر، روشنفکر و اپیستمولوییست برجسته کشور مطلبی نوشته شود احساس کردم دقیقاً کارنامه فکری و نوع زندگی وی ارتباطی بس عمیق و تنگاتنگ با شرایط حال حاضر جامعه ما دارد و بالطبع نگاهی انتقادی و از سر ناراحتی به شرایط شاید بتواند دستکم نشان دهد که چه لایحههای مافیایی و چه وجوهات تعجبآوری در ساختار روشنفکری ایرانی نقش بازی میکنند در صورتیکه به هیچ عنوان نه نیازی به این باندبازیها هست و نه با دغلبازیها عملکرد روشنفکری آن هم به طور صحیح و سلامت اخلاقی به سامان به پیش میرود.
اینچنین شرایطی نابسامان و بیارزشی از برای روشنفکر ایرانی در حال رقم خوردن است اما گویی بنا نیست کسی خبر از فاجعه هولناکی برای سرنوشت و سرشت روشنفکری ایرانی بدهد تا شاید مقولهای هرچند ناامید کننده احیا شود و در مسیر تحقق اهداف بالای انسانی شکل بگیرد.
ماجرای غمانگیز روشنفکری ما در ایران چنین روزهایی را میگذراند. بدون هیچ اکراه و انکاری باید گفت که ماجرای غمانگیز روشنفکری ما درست در وضعیتی است که کارنامه عملکرد آن هرچه که بوده و هر کار کردی که داشته، از این پس به طرز جدی و غریبی متأثر از همین مقطع تاریخی خواهد بود. اگر این وضعیت را گسست از مردم و عدم درک متقابل در نسبت با اجتماع بدانیم، پس بدون هیچ اکراهی جامعه ما را با خلاء بزرگی در رابطه مردم و جامعه با روشنفکران و بالعکس روبهرو شده است. هم از سوی مردم که دیگر بسیار بسیار و باز متأسفانه بسیار کم مطالعه میکنند و اصلاٌ رنگ و رو ی کتاب را نمیبینند و از سوی دیگر مشکلات روزمرهگی و معیشتی که دیگر مجال بروز شرایط تفکر و مواجه با متون و آموزههای تأثیر گذار را به کلی هم از جانب مردم و هم از سوی طبقهای از روشنفکران که به منابع مرموز مالی وصل نیستند.
مرحوم محسن قانع بصیری که این روزها همزمان با دومین سالروز رفتنش از این دنیا است یکی از مهمترین و در عین حال خاصترین نمونههای چنین شرایطی بود. اگر نبودش را به عنوان بارزترین مثال از گرفتاری در این وضعیتهای تأسفبار فرهنگی بدانیم بیربط نگفتهایم. گویی زنگ خطری با رفتنش در میان ما به صدا درآورد. مردی که با همه طیفهای روشنفکری ارتباطی صمیمی داشت، برای دیدنش در منزل کوچکش وقت میگذاشتند. هنگامی که زبان به تحلیل شرایط و اوضاع زمانه خود میگشود ردیف ردیف از اساتید فنی و علوم انسانی دانشگاه مینشستند تا بر آموزهایشان اضافه کنند.
بسیار از همین چهرههای سرشناسی که امروز به عنوان چهرههای شاخص روشنفکری خودشان را معرفی میکنند همیشه در خانه وی و در میان همین جمعی که میگویم حضور داشتند. از نظرات و نکتههایی که طرح میکرد به حد کافی و لازم بهره میبردند اما صد افسوس که این روزها در مقالات و یا در سخنرانیهای برخی از آنها شاهد هستم که همه آن آموختهها را به نام خود ارائه میدهند. وقاحت بارتر آنکه برخی از آنها از رسانه ملی چنین اعمال شنیعی را از خود نشان میدهند و آدمی انگشت حیرت بر دهان میبرد که چرا اینگونه وقاحت و شرم علمی سرایت عام پیدا کرده و هیچکس هم داعیه مخالفت با آن را ندارد. اگر قانع بصیری از جمله افرادی بوده که در سنت شفاهی سیر میکرده اما این دلیل بر آن نمیشود که به طور تام او را در این وضعیت تعریف کنیم.
«تاریخ تحلیلی صنعت» قانع بصیری یکی از بزرگترین و معتبرترین کتابهای ماندگار در عرصه بازخوانی و واکاوی صنعت در ایران محسوب میشود و اولین جستارهای وی نیز که بعدها به نظریههای تعاملات سه جزئی و طبقهبندی تمدنها منجر شد دقیقاً از درون همین کتاب سر برآورد. کتابی که بر تدوین آن وی ۴۰۰ منبع را به طور مستقیم و در قالب کتاب مطالعه و نسخه برداری کرده بود. این رقم سوای منابع خارجی و مقالات در این حوزه بوده است. بماند که ناشر (دفتر پژوهشهای فرهنگی) نیز در حق این کتاب نهایت بیمهری و کم لطفی را به خرج داد و کتاب دو جلدی را در یک جلد با تلخیص زیاد و نیز قریب به یک دهه بعد از تألیف و تدوین نهایی کتاب به چاپ رساند؛ اما همین اثر نشان میدهد که وی تا چه حدی اهل تحقیق بوده و تعلق وی به سنت شفاهی تنها بخشی از شخصیت پرکار او محسوب میشود. از این روی تأسفآور است که اگر بخواهم این فرآیند را بخواهیم اینگونه واکاوی کنیم مجبور به بیان واقعیتهایی میشوم که برای بسیاری را خوش نخواهد آمد اما هر آنچه هست عین واقعیت است.
همانطور که پیشتر گفتم و باز نیز اضافه میکنم، بسیاری از روشنفکران ما در مقولات سیاسی، اجتماعی و حتی روشنفکران دینی که این روزها خودشان را از برجستهترین چهرههایی میدانند که میتوانند با ایجاد دیالوگی جدید جامعه ایرانی را به سمت و سوی دگرگونی و تحول ببرند، فراموش کردهاند که دقیقاً مبنای چنین افکار و پایهریزی چنین مبادی فکری را در نزد چه کسی یا آموختهاند یا منشأ فکر و تأثیر گذاری نظریههایی را که امروز مطرح میکنند، از چه کسی به ارث دارند. عجیب بود قانع بصیری همیشه اغلب این افراد را با روی باز به حضور میپذیرفت اما هیچکدام سعی نمیکردند با منش شاگردی و کسوت اهل و طالب علم به نزد وی حاضر شوند.
پیرمرد بسیار بی تکلف بود و از این رو برخی از چهرههای بسیار خاصی که هراز گاهی به دیدارش میآمدند و تا در باب جدیدترین تحولات منطقه و نیز اروپا و آمریکا نظر بخواهند و بهتر بگویم ارائه طریق بخواهد، هیچ وقت بخاطر کمسوادی و فقر مطالعاتیشان از سوی وی سرزنش نشدند اما همیشه به سنت همیشگیاش از دوستانش عاجزانه و واقعاً به صورت ملتمسانه درخواست میکرد که مطالعه زیاد کنند و تا وقت نگذشته و عمر آدمی به سر نیامده توشهای بزرگ از داشتههای معرفتی و علمی را به آن دنیا ببرند. اینچنین علاقه به دانستن بود که هیچ وقت محسن قانع بصیری را بیکار ندیدم. هیچ وقت!
یا مینوشت، یا میخواند، یا به امثال بنده درس میداد. اگر به دنبال استراحت بود موسیقی آن هم به طور حرفهای گوش میداد. اینگونه نیز بود که یکی از نظریههای مطرح وی در قالب در هنر مربوط به عرصه موسیقی میشود.
حال طبیعی است که بتوان تصور کرد محسن قانع بصیری در چه فضایی میزیسته که اینگونه تنها بوده و دچار بیمهری شده و از همه مهمتر وقتی که به نظر میرسد جامعه روشنفکری معاصر ما حتی به خودش رحم نمیکند تا چه برسد به تودههای عمومی جامعه که به شدت نیاز به حضور الگوهای رفتاری و عقلانی با شرایط و مقتضیات حال حاضر ایران دارند، چطور میتواند روح سرکش و نظرات انقلابی او را تحمل کند. چطور میتواند حتی حسادت او را نکند چرا که نظریاتی که ارائه میکرد یا جملاتی که میگفت، اگر از دهان هرکسی بیرون بیاید به طور کلی شخصیت فرد مورد نظر را در جامعه روشنفکری تغییر میدهد. حال جریان روشنفکری ما سالها است در بیراههای که برای خودش مشخص کرده آنچنان به پیش میرود که گویی هیچ نیازی در جامعه ایرانی وجود ندارد و یا بهتر بگوییم به هیچ عنوان رفتارهای روشنفکری ما با جامعه حال حاضر ایرانی انطباقی ندارد، امثال قانع بصیریها به زعم بنده هرچقدر در تنهایی باشند هم اندیشههایشان سالم و ایمن میماند و هم کمتر از این بیاخلاقیهای موجود درد میکشند.
محسن قانع بصیری بسیار دقیق نیازهای حال حاضر جامعه ایرانی را درک کرده بود. عجب آنکه آخرین آثارش در نقد جریان روشنفکری و نیز وضعیت دموکراسی در ایران دقیقاً نشان از این واقعیت دارد. برخلاف اغلب روشنفکرانی که حتی این روزها به غلط و گویی از سر شوخی مشاوران ارشد مقامات برتر سیاسی کشور شدهاند و معتقد به طرحریزی الگوهای نوین رفتاری هستند و کل مایملک فکریشان در قالب جملات قصار و آموزههای چند بندی به خورد جامعه داده میشود نیز هنوز در یک گمراهی ممتدی اسیر شدهاند که به هیچ عنوان به این زودیها از درون دالانهای مملو از این بتهای ذهنی راه فراری ندارند. آموزههایی که از درون چند بند نوشتاری بیرون بیاید و بنا باشد بر اساس آنها طرح ریزیهای اجتماعی را بهبود بخشند یا امید به اصلاحِ اخلاق ضعیف و وضعیت نابسامان بحرانی شئونات زندگی در اجتماعی ایرانی داشته باشند، نه تنها راه به بیراهه هم نخواهد برد بلکه چنان توقفگاهی از برای رشد و توسعه ایرانی به وجود میآورند که تاوان آن را معلوم نیست تا چه حد و اندازهای مردم و تودههای عمومی و عام اجتماعی خواهند داد.
از این سوی بررسی و تحلیل همین شرایط و وضعیت وقتی در قالب فکر و اندیشه چند متفکر ظاهر میشود آنچنان با بیرحمی و بایکوت خبری روبهرو میشوند که بیانش جز درد چیزی دیگری عاید ما نخواهد کرد.
زمانی مرحوم قانع بصیری مقالهای درباب آینده جهان، ایران و شرایط موجود منطقه نوشته بود که از قضا در همان مطلب اشاره جدی و پرخطری به رفتارهای آمریکایی در منطقه داشت، رفتاری که هم باعث تغییر الگوهای استثماری ایالات متحده در منطقه بالاخص در دوره پسا اوبامایی شده بود و نیز نوید تأسفباری از بروز و شیوع گرایشات و تمایلات گمراه کننده و متعصبانه دینی البته برعلیه نبض و قلب اروپای بزرگ میداد. اینچنین بود که داعش پس از چند سال ظهور کرد و در منطقه چنان فجایع جان خراشی را به وجود آورد که دههها باید بگذرد تا زخم ایجاد شده از ددمنشیها آن التیام یابد.
بماند که در هنگامه تحرکات داعشی در منطقه روشنفکران ما در لاک فروبسته و تنگ منفذ خود فرو رفته بودند تا تحلیل ارائه بدهند که چرا و چگونه میشود که قرآئتهای ناخلف از دین میتواند به جان جامعه بیافتد و آنچنان فجایعی را به وجود آورد. بماند که باز هیچ اتفاق یا حتی طرحی مهم و مناسب از سوی جامعه روشنفکری بالاخص روشنفکری دینی ما نه تنها در بازشناسی ریشههای تعصبات خطرناک بروز داده نشد بلکه در همین شرایط نابالغ هم هیچ کمکی به جامعه خودمان و حتی جامعه بزرگتر مسلمان جهان نیز نشد. در چنین شرایطی بود که مقاله وی به زعم و موافق با ادعای خودش نه تنها در هیچ روزنامه یا نشریهای به چاپ نرسید، حتی در برابر اصرار برخی از شاگردانش که تمایل شدید به انتشار مطلبش داشتند، تبسمی تلخ میکرد و میگفت فکر انتشار مطلب را از سر بیرون کنید چرا که حتی اگر در سایتی خبری یا تحلیل هم انتشار یابد آنچنان بایکوت خبری و تحلیلی رخ میدهد که انگار نه انگار چنین مطلبی وجود داشته است!
او اهل توهم نبود، دستکم اطرافیانش هم به دنبال چنین موهوماتی که دامنگیر روشنفکران و نویسندگان فلهای کشورمان است نیز نبودند. اما چه میشد که این طرز تلقی ایجاد شد و از قضا نیز درست از آب در میآمد، دقیقاً همان نقطه اساسی و پاشنه آشیل جریان روشنفکری ایرانی است که سر سازگاری نه تنها با اعضای به نوعی وابسته یا محمول به حمل لفظ روشنفکری از نوع منطقی حمل شایع صناعی ندارد بلکه بالطبع وضعیتش را نیز با اجتماعی که از آن برآمده سامان نمیدهد. اینچنین حذف جریانها و افراد روشمند در جریانهای فکری تأثیرگذار اجتماعی اگر عادت دیرینه روشنفکری ما نباشد اما درست در سر بزنگاه اعمال چنین رفتارهای دقیقاً نشان از سطح کوته فکری جریانهای فکری یا به اصطلاح گرایشهای فکری روشنفکران ما بسته به شرایط و میزان موجود اجتماعی دارد.
بگذریم. عجیب بود که یکی از معدود روشنفکران صاحب فکر و نظریه در ایران اینچنین پای تعصبات کورکورانه و به شدت بلاهت آمیز، مدام بایکوت خبری شود و فضا برای بروز و نضج هرچه بیشتر کسانی فراهم بیاید که عملکردشان به شدت مسموم کننده فضای ترقی فکری ایرانی است.
به همین دلیل با استفاده از همین اتفاقات ساده درباره یکی از بزرگان معاصر که به شدت گمنام زیست و به دلیل تمایل به گمنامی هم اثرگذار بود، سعی میکنم که با دید انتقادی به جلو بروم. به نظرم وضعیت تا به مرحله نقد و نقادی اندیشههای او برسد آنچنان در درونش بحران یکی پی از دیگری صف کشیده است که دیگر نیاز به نقادی عملکرد نمیرسد. راستی چرا روشنفکری ایرانی تا به این حد کنش بدون تحرک و بدون اثرگذاری مطلوب را در پیش گرفته است؟ چرا در کمال تأسف وقتی بنا بر نقد عملکرد روشنفکری میشود چند نفر از دوستان طریق قهر و خصومت با شخص را در پیش میگیرند و از از سوی دیگر مریدان روشنفکران لذت وافری از تحقیر آدمی میبرند.
مدتی پیش که در نقد یکی از متفکران معاصر که تقریباً شش الی هفت لقب و عنوان را باید ادا کنید تا به نامش برسید، مطلبی را انتشار دادم بماند که مریدان و سینه چاکان آن متفکر بزرگوار شروع به بستن القاب و عناوین زشت و ناپسند به بنده کردند، تصور میکردم که قائله به پایان رسیده است اما تأسفم از آن سبب شد که جناب روشنفکر بزرگوار نیز در جمع دوستان مشترک از دادن اتهام و بهتانهایی که هرکدام مصداق بارز البینته الی مامدعی را دارد، شدیداً اعتقاد داشته که چنین اتهامهایی به بنده میچسبد و …. تأسف بیشترم از آن شد که مدتی قبل از این واقعه خیلی از جماعت روشنفکران دینی در مجمع و سمیناری حاضر شدند که بنا بود یکی از نظرات آقای روشنفکر مورد تحلیل و ارزیابی قرار گیرد. به دلیل همین اتفاقات میتوان قضاوت درست کرد که جماعت روشنفکران در این زمانه بالاخص جماعت تازه روشنفکر شدگان دینی آنچنان پرت از ماجراها و مسائل اصلی اجتماع ایرانی و بنیانهای فکر اصیل بومی ما هستند که نه تنها نمیتوان آنها را بیدار از این خواب دگماتیسم خرگوشی کرد بلکه به شدت نیز باید مراقب ساحت منزه و مقدس فکر و تفکر اجتماعی شد تا از آسیب این انواع و اقسام روشنفکران به دور باشد تا شاید به سلامت از این مهلکه تاریخی عبور کند.
این روزها که دومین سالگرد وفات آن مرد بزرگ است به روشنی به یاد میآورم که هیچکدام از کسانی که برسر هر مسئله بزرگ و کوچکی به نزد وی میآمدند و حتی در آثار و مقالات و سخنرانیهای امروزین خود رگههای تأثیرپذیری از اندیشههای غالب قانع بصیری را به وضوح به کار میبرند، حتی حاضر به یک ادای تسلیت تلفنی هم نشدند تا چه برسد به آنکه ارزشگذاری آثار او را همت کنند یا دستکم بگویند که از چه کسی تأثیرات بزرگی پذیرفتهاند.
همانطور بود که برسر مزارش به جز چند نفر به تعداد انگشتان یک دست از خیل قابل ملاحظه متأثران و شاگردنماهایی که سواد خودشان را وامدار وی میدانستند، کس دیگری حاضر نبود. اینچنین است سرنوشت روشنفکرانی که بناست و میخواهند فارغ از از هرگونه یارگیری و یارکشی و باند بازی و از همه مهمتر ملتزم به اخلاق روشنفکری ادامه حیات دهند و بیشتر منبع فیضان خیر باشند تا اشاعه دهنده شر به عنوان امر مذمت شده اخلاقی. محسن قانع بصیری، سید عباس معارف، داریوش شایگان، خلیل ملکی، امیرحسین جهانبگلو و… از جمله چنین چهرههایی هستند که گویی میروند تا برای خودشان نسلی را شکل بدهند. نسلی جدا از جریان روشنفکری اما ملتزم به اخلاق روشنفکری.
اگر قانع بصیری در این روزها بار دیگر بالاخص با دوره آثار متأخرش باز مورد اهمیت جدی قرار گرفته نه به این دلیل است که روال طبیعی جریان نشانه شناسی افکار و آموزههای وی در جریان است بلکه به این معنی است که طبقه خاصی از روشنفکرنماها احساس میکنند برای تبیین و تحلیل اوضاع امروز جامعه ایران به شدت و مجدد نیازمند توجه به آثار وی هستند، از این روی شاید دردآور باشد و یا شاید اصلاً صلاح نباشد اما باید گفت که متأسفانه و صد افسوس بناست جریان سرقت و اقتباس از نظریههای وی در خصوص سیاست بینالملل و مسائل جهانی اقتصاد و فرهنگ تا مسائل علوم انسانی و اجتماعی بومی خودمان، مجدداً رخ بدهد.
غافل از اینکه تاریخ اندیشه و فکر اینچنین نمیماند روزی محک تجربه سواد سیه روی خواهد کرد همه کسانی را که در درون وجود خود خوب میدانند هیچ نیستند و جز خیانت به جامعه کار دیگری نمیکنند.