علی‌الله سلیمی نویسنده و منتقد در یادداشتی به تحلیل و نقد رمان کودک «ایلا، نگهبان باغ‌وحش» نوشته زهرا فردشاد پرداخته و آن را برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است.

خبرگزاری مهر - سرویس فرهنگ - علی‌الله سلیمی:

جنگ، پدیده فراگیری است که وقتی شروع می‌شود تقریباً همه افراد جایی را که آتش جنگ در آن افروخته شده درگیر تبعات خود می‌کند. از افراد بزرگسال که اغلب آنها به طور مستقیم درگیر صحنه‌های جنگ می‌شوند گرفته تا کودکان و نوجوانان که به واسطه درگیر بودن والدین و اقوام خود به نوعی از ترکش‌های جنگ در امان نمی‌مانند. این جنگ حتی ممکن است زندگی برخی از حیوانات را هم در معرض خطر و نابودی قرار دهد. اتفاقی که در داستان «ایلا، نگهبان باغ وحش» نوشته زهرا فردشاد، افتاده و در آن، تقریباً همه افراد حاضر در یک موقعیت جنگی از صدمات جنگ آسیب می‌بینند.

وقایع این داستان در روزهای آغازین جنگ تحمیلی در حاشیه یکی از شهرهای مناطق جنگی جنوب کشور اتفاق می‌افتد. در یک باغ وحش، که فاصله نزدیکی با یک شهر مرزی و در معرض هجوم دشمن دارد. راوی داستان، پسر نوجوانی است که در همان ابتدای داستان می‌گوید من و پدر و مادرم در باغ وحش زندگی می‌کنیم. پدرم نگهبان باغ وحش است. دیشب، حیوان‌ها در قفس‌هایشان سر و صدا می‌کردند. مادرم می‌گوید: «صداهای بلندی که از دور می‌آید آنها را ترسانده است.» با این شروع موفق، مخاطب تا حدودی در فضای داستان قرار می‌گیرد. زندگی یک پسر نوجوان در محیطی که محل زندگی حیوانات مختلف هم هست. البته این حیوانات هر کدام به طور جداگانه در داخل قفس‌های خود زندگی می‌کنند اما پسر نوجوان هر روز آنها را می‌بیند و بی‌گمان انس و الفتی هم با برخی از این حیوانات داخل قفس‌ها دارد. این سوژه طبعاً می‌تواند برای مخاطبان نوجوان جذابیت داشته باشد. حالا اتفاق تازه‌ای که همان نشانه‌های شروع یک جنگ تمام‌عیار است، به روند وقایع داستان سرعت بیشتری می‌بخشد و حوادث داستان مسیر تازه‌ای را در پیش می‌گیرد.

راوی نوجوان داستان، وقایع را از نگاه خود روایت میکند و تا حدودی هم تخیل کودکانه و خیال پردازی‌های مختص این گروه سنی را چاشنی گفته‌های خود می‌کند. اما آنچه مخاطب از لا به لای صحبت‌های او متوجه می‌شود این است که جنگ شروع شده و به زودی آتش این جنگ ناخواسته دامن پسر نوجوان، پدر و مادرش و حتی حیوانات داخل قفس‌های باغ وحش را هم خواهد گرفت. همین اتفاق هم می‌افتد. ابتدا، برق باغ وحش قطع می‌شود، وقتی پدر برای پیگیری موضوع به شهر می‌رود، درگیر جنگ شده و برای خانواده‌اش هم پیغام می‌فرستد در قفس‌ها را باز کرده، حیوانات را آزاد کنند و خودشان هم به جای امنی در شهری دیگر، پیش اقوام بروند. در واقع، صحنه‌های اصلی داستان از اینجا شروع می‌شود؛ تلاش بی‌وقفه مادر در بحبوبه شروع جنگ برای نجات جان خود و فرزند و آزادسازی حیوانات باغ وحشی که در معرض هجوم دشمن است. این دستمایه داستانی، ظرفیت‌های لازم برای پرداخت یک داستان نسبتاً قوی و پر کشش را دارد اما آیا نویسنده توانسته از این ظرفیت به شکل بهینه‌ای استفاده کند و داستان را در مسیری که برای مخاطب نوجوان جذابیت بیشتری داشته باشید هدایت کند؟ به نظر می رسد موفقیت نویسنده در این زمینه نسبی است.

کل داستان به چگونگی خروج مادر و پسر از یک موقعیت جنگی خلاصه می‌شود. بنا بر این، مسئلهای به نام «جنگ» سایر جنبههای زندگی در محیط باغ وحش و حتی شهر مجاور آن را به حاشیه میبرد. نشانههایی در داستان هست که به مخاطب یادآوری میکند در این داستان قرار است فقط از جنگ گفته شود و این میتواند برای گروهی از مخاطبان نوجوان جذابیت نداشته باشد. نویسنده عنوان داستان را «ایلا، نگهبان باغ وحش» انتخاب کرده اما در روایت داستان، ایلا عملاً نقش چندانی در این زمینه ندارد. یعنی با توجه به غیبت پدر در روزهای آغازین جنگ و اینکه باغ وحش و حیوانات آن به حال خود رها شده‌اند، نقش ایلا به عنوان کسی که در غیبت پدر باید به نوعی جایگزین او شده و نگهبان حیوانات باغ وحش باشد، میتوانست جان تازهای به داستان ببخشد، اما در عمل این گونه نمیشود و با غیبت پدر، مادر از ایلا میخواهد آماده شود که باغ وحش را ترک کنند و همزمان در قفسها را باز کرده و حیوانات را آزاد کنند. به بیان دیگر، از ظرفیتهای محیط باغ وحش و تک تک حیواناتی که داخل قفسهای آن زندگی میکنند و برای هر مخاطب نوجوانی میتواند جذاب باشد به شکل بهینهای استفاده نشده است. در این داستان، باغ وحش حالت ویترین جذابی را دارد که طبعاً بچهها از همه جنبههای آن خوششان می‌آید، اما خیلی زود به حاشیه میرود و داستان مسیر جنگی تازهای به خود می گیرد.

با این حال، موفقیت‌های نسبی نویسنده در این زمینه را هم نمی‌توان نادیده گرفت. از جمله وارد کردن شخصیت غیر انسانی «بابون»، یک بچه میمون که در اغلب وقت‌ها کنار راوی نوجوان داستان است و ایلا گاهی در خیالپردازیهای خود با او حرف می‌زند و درد دل میکند و به این شکل، تلخی صحنههای جنگ تا حدودی برای دنیای نوجوانانه او کمرنگ می‌شود. صحنه‌های جنگ در اطراف باغ وحش در جریان است و یک بار هم بمب‌های دشمن باغ وحش را هدف قرار می‌دهد و اینجاست که مخاطب آسیب‌های جنگ را از نزدیک میبیند. عده‌ای از حیوانات کشته و زخمی می‌شوند و تصمیم مادر ایلا برای خروج از باغ وحش جدیتر می‌شود. البته او در طول داستان، دو بار از باغ وحش خارج می‌شود و در این سفرهای کوتاه مدت است که مخاطب به طور آشکار صحنههای جنگ را میبیند و لمس می‌کند. بار اول برای پیدا کردن پدر به سمت شهری میرود که درگیر جنگ است و نیروهای نظامی او را از ورود به شهر در حال جنگ منع میکنند و بار دوم، همراه پسرش به سمت شهری دیگر در پشت جبهه‌ها میرود تا از صدمات جنگ در امان بماند.

در بین شخصیت‌های این داستان، مادر ایلا، شرایط ویژهای دارد که بخشی از اندیشه‌های نویسنده در قبال جنگ به خلق این شخصیت ویژه معطوف شده است. او از اهالی بصره در جنوب کشور عراق است و بعد از ازدواج با یک مرد ایرانی، حالا ایرانی محسوب می‌شود، اما خانواده خودش، پدر، مادر و اقوامش در بصره عراق زندگی میکنند و حتی یکی از برادرانش که سرباز است حالا می‌تواند در ترکیب نیروهای عراقی در حال جنگ با نیروهای ایرانی از جمله شوهرش که به نیروهای مدافعان شهر پیوسته باشد. این وضعیت ویژه مادر ایلا را در شرایط بحرانی خاصی قرار می‌دهد و این زن خود را از دو طرف درگیر این جنگ ناخواسته و خانمان سوز می‌داند.

برای آشنایی با نثر و زبان نویسنده، بخشی از داستان در فصل «ماشینهای خرطوم دار» را با هم می‌خوانیم: «به طرف مادرم فرار می‌کنم. تخم مرغ‌های آب پز، کیسه‌های نان و خرما و شیشه آب از دسته دوچرخه آویزان است. مادرم ساکمان را تَرک دوچرخه می‌بندد و فریاد می‌زند: «ایلا نترس، عجله کن. وقت نداریم. بدو درِ قفس آهوها و قرد و پرنده‌ها رو باز کن، باید فراری‌شون بدیم.» تا درِ قفس‌ها را باز می‌کنم، همه حیوان‌ها بیرون می‌دوند. اما گوزنم روی زمین خوابیده و نمی‌تواند تکان بخورد. گردنش را ناز می‌کنم و با گریه می‌گویم: «بلند شو فرار کن. بعثی‌ها دارن می‌رسن.»تکان نمی‌خورد. فریاد می‌زنم: «بلند شو، اگه بلند نشی نمی‌برمت مدرسه‌ها … پاشو، پاشو.» آرام‌آرام نفس می‌کشد و فقط شکم بزرگش بالا و پایین می‌شود. مادرم فریاد می‌زند: «ایلا کجایی؟ زود باش دارند می‌رسن.» (ص ۶۵ و ۶۶)

آشنایی با نویسنده اثر

زهرا فردشاد، نویسنده اثر، در سال ۱۳۵۰ متولد شد. او دانش‌آموخته رشته‌ی مدیریت و برنامه‌ریزی آموزشی و از اعضای انجمن انگشت جادویی شیراز است. فعالیت هنری خود را در سال ۱۳۷۶ با گویندگی رادیو و تلویزیون فارس آغاز کرد و در سال ۱۳۸۳ با عضویت در انجمن داستان کودک و نوجوان شیراز به جرگه ادبیات کودک پیوست. از جمله آثار او می‌توان به متولد محله سه‌انگشتی‌ها و مار پاپتی اشاره کرد.

آشنایی با تصویرگر اثر

بهاره نیاورانی، تصویرگر کتاب هم در سال ۱۳۶۴ متولد شد. او کارشناس رشته نقاشی از دانشگاه الزهرا و فارغ‌التحصیل رشته تصویرسازی در مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه هنر تهران است. سال‌ها با نشریات مختلفی همچون یکی بود، یکی نبود، مجله نارنگی و… همکاری داشته و تاکنون چندین نمایشگاه از آثارش در داخل و خارج کشور برگزار شده. بهاره نیاورانی تصویرسازی‌های کتاب فکر من راست راستکی گم شده را نیز به عهده داشته که در سال ۱۳۹۴ توسط انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده است.

کتاب «ایلا، نگهبان باغ وحش» نوشته زهرا فردشاد با تصویرگری بهاره نیاورانی، برای گروه سنی ۹ تا ۱۲ سال، در ۹۱ صفحه (مصور) با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه و قیمت ۸,۰۰۰ تومان از سوی انتشارات هوپا در تهران چاپ و منتشر شده است.