به گزارش خبرنگار مهر، سازه بهروزی منتقد و نویسنده در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است نگاهی به تازهترین رمان سپیده ابرآوریز با عنوان «کوچه مرجانیها» انداخته است. این رمان را انتشارات کتاب نیستان به تازگی منتشر کرده است. در ادامه متن این یادداشت از نگاه شما میگذرد:
کوچه مرجانیها عنوان رمان سپیده ابرآویز است که نگاهی دارد به سرگذشت شخص راوی در کنار روابط اجتماعی، آرزوها و دوستانش. راوی در داستان کوچه مرجانیها روایت را با گذر از خاطراتش به تصویر میکشد. به همین سبب، حال و هوای حاکم بر داستان غمی آمیخته با حسرت میشود. حسرتهایی که ناگزیر از زندگی گذشتهاند، چسبیده به روزمرگیها بودهاند و گاهی مانند روزهای هراس جنگ، واقعی و ملموس ظاهر میشوند. راوی داستان با نام «ستاره» زنی میانسال و نویسنده است که دوران جنگ و نا بهسامانیهای زیادی را در زندگی شخصی گذرانده است. دوستان نویسنده که عمومشان ازهمسایههای کوچه مرجان هستند، هر یک با روایتی نزدیک خاطراتش میشوند.
در کل ستاره (راوی) قصد ندارد در جریان تعاملات اجتماعی خود سنجشی برای رنج و حسرت قرار دهد. بلکه او یک مشاهدهگر بدون گرایش در رفتار اجتماعی و عواطف انسانی در زندگی شده، که لب به سخن گشوده است. انگار رنجهایش با فوت و خاکسپاری «شکوفه» دوست قدیمی به یکباره سرریز میشوند. حسرتورزان گاهی آنچنان جامه خیال میپوشند، که شخصیت خود را نشانه میگیرند و آه و ناله سر میدهند تا همه را مقصر جلوه دهند. این اتفاق در داستان «کوچه مرجانیها» نیست. یعنی با اینکه شخصیت ستاره دستخوش حوادثی در زندگی شده که خواسته و ناخواسته به وجود آمدهاند. سرزنش نمیکند و واکنشهای نسنجیده هم نشان نمیدهد. بیشتر تنهایی و یک کشمکش در حسرت روزهای از دست رفته زنی میانسال را به تصویر میکشد؛ که نتیجه اتفاقاتی نظیر طلاق پدر و مادر، جنگ، ازدواج سرسری با رضا، سقط جنینهای مکرر است تا غر زدن و ناله کردن.
«جنگ خیلی وقت است تمام شدهاست. اما جنگ دیگری هست که هیچوقت تمام نمیشود. جنگ آدم با خودش. بدترین جنگ همین است.» (صفحه ۲۹)
روابط اجتماعی انسانها گاهی باعث رشد، احساس رضایت، شادکامی و شادی و در مواقعی خشم، حسادت و نارضایتی میشود. به نظر میرسد راوی با بیان جزییات و خاطرات گذشتهاش تصویرهایی از این قبیل را در مقایسه با توان و قدرت خود در انتخاب زندگی نشان میدهد.
سردی رابطه ستاره با مادرش درکل روایت، نکته قابل توجهی است. او هرگز نام «مادر» را صدا نمیزند و در بیانش تنها به ذکر نام «آذر» برای مادر اکتفا میکند. در ضمن از خشم و دلزدگی و تنفر از مادر هم خبری نیست یعنی نمیخواهد سخنی در اینباره داشته باشد.
شاید برای اینکه مادر در گذشته او رها کرده، در هرحال چیز زیادی نمیدانیم. راوی به این موارد تنها اشاره میکند از حس و حالش هیچ سخنی نمیگوید. او وارد لایههای پنهانی احساس نمیشود. گویا تنهایی غالب بر وجود شخصیتش را با این خاطرات پر میکند.
«صدای آدمها یک رنگ خاصی دارد که زمان هیچوقت خرابش نمیکند، میرود در عمق وجودت؛ ماندگار میشود. صداها شکل خاطرهها هستند؛ هرچقدر دور شوند بازهم نزدیکند؛ منتظر یک اتفاقند. یک عکس. یک بو. یک نگاه که دوباره برگردند و مثل روز اول روبهرویت بایستند. (۸۴)»
درنهایت ستاره با پذیرشی که از شرایط و خاطرات گذشتهاش دارد، مبنای رضایت خود را در ارتباط سالم و مؤثر با شاگردانش توصیف میکند و انگار زندگی دوباره به جریانش ادامه میدهد.