خبرگزاری مهر- گروه هنر- زهرا منصوری: «شبی که ماه کامل شد» به کارگردانی نرگس آبیار در خلال روایتی عاشقانه از ترور همسر عبدالحمید، برادر عبدالمالک ریگی، از یک تفکر دُگم افراطی میگوید؛ تفکری که بی محابا انسانها را قربانی میکند و آبیار در کنار روایت داستانی خود، هوشمندانه نهیبی به علتهای شکل گیری آن زده است.
آرمین رحیمیان بازیگر نقش عبدالمالک ریگی در قسمت نخست این مصاحبه از ویژگیهای این کاراکتر گفت و پدرام شریفی نیز تجربههای خود در مواجهه با اهالی سیستان و بلوچستان بهعنوان قربانیان اصلی تفکر عبدالمالک ریگی را مرور کرد.
در بخش دوم این گفتگو این ۲ بازیگر از سیر تحول یک مرد عاشق پیشه و تبدیل شدن به یک جنایتکار میگویند و شرایط سخت کار در بنگلادش را مرور میکنند.
بخش دوم و پایانی گفتگوی خبرگزاری مهر با بازیگران فیلم سینمایی «شبی که ماه کامل شد» را در ادامه میخوانید؛
* یک بُعد مهم از داستان فیلم تصویر خانواده منصوری (فائزه و شهاب) است که دو فرزند آنها قربانی تفکر انحرافی عبدالمالک ریگی میشود؛ خانوادهای که سالها بعد دوباره فاجعه را روی پرده میبینند. با آنها برخوردی داشتهاید؟
پدرام شریفی: من تا لحظه اختتامیه سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر، هیچ دیداری با خانواده منصوری نداشتم و بعد از آن هم دیداری حاصل نشد. در روز اختتامیه برخورد عجیب و غریبی با هم داشتیم که من کلمهای برای توصیف حسم در آن دیدار پیدا نمیکنم. نمیخواهم بگویم اذیت شدم ولی اتفاق احساسی خیلی عجیبی بود و مادر خانواده منصوری حس عجیبی به من و الناز شاکردوست داشت. من اصلاً نمیتوانم تصور کنم که ایشان وقتی فیلم را دیدند در چه شرایطی قرار گرفتند.
لحظه بسیار عجیبی بود؛ بهخصوص که شهاب وضعیت تلخ و پیچیدهای داشت. برای من کاراکتر شهاب در فیلمنامهای که خواندم به این صورت بود که او پر از انرژی و انگیزه برای زندگی بوده است. البته این را هم باید بپذیریم که ما فیلم ساختهایم نه مستند؛ بنابراین او در اینجا کاراکتری است که عشق بازیگری دارد، عاشق سینمای هند است و… که این موارد برای من جذاب بود.
یادم است وقتی به دفتر خانم آبیار رفتم با هم صحبتی کردیم، میگفتند شهاب شخصیتی است که لهجه یک منطقه خاص از تهران را دارد و دیگر ویژگیهای او را برای من تشریح میکردند. بعد از آن ملاقات به دنبال این بودم که این شخصیت را پیدا کنم. البته همان جا به من گفتند که شهاب قصه از تو هیکلیتر است از همین رو ورزش کردم و به صورت موازی به دنبال ویژگیهای شخصیتی او بودم.
شریفی: میخواستم رگ خواب مخاطب را به دست بگیرم اصلاً راهی نبود که یک پله عقبنشینی کنم چون اگر کارم نمیگرفت در لحظهای که عبدالمالک سر شهاب را میبرید برای تماشاگر، بود و نبود شهاب فرقی نمیکرد من همیشه به این فکر میکردم که اگر جوانی در دور و بر من فوت کند چه زمانی خیلی ناراحت میشوم؟ به این پاسخ رسیدم که وقتی در کاراکتری امید و آرزو بیشتر باشد، مرگ او بیشتر حالمان را بد میکند. شهاب از این جنس بود. او بیتاب زندگی کردن و به دنبال این بود که به هدفی برسد من هم سعی کردم چنین ویژگی را در شهاب بگنجانم.
شهاب سکانسهای کمی داشت و وقتمان برای پرداختن به او کم بود ولی در همان سکانسهای کم، شخصیت او به درستی نشان داده شد. من هم مدام سعی میکردم تماشاگر، شهاب را در همان زمان کم دوست داشته باشد. برای مثال در سکانس خواستگاری در مجموع ۵ پلان از شهاب وجود دارد ولی در همان پلانها سعی کردم کاری کنم که تماشاگر بگوید او چقدر شخصیت جالب و بامزهای دارد.
میخواستم رگ خواب مخاطب را به دست بگیرم، اصلاً راهی نبود که یک پله عقبنشینی کنم چون اگر کارم نمیگرفت در لحظهای که عبدالمالک سر شهاب را میبرید برای تماشاگر، بود و نبود شهاب فرقی نمیکرد و در آن لحظه آه مخاطب از این اتفاق بلند نمیشد. تعجب و آه مخاطب زمانی بیشتر بلند میشود که این صحنه کات میخورَد به بازی درجه یک شبنم مقدمی و آن لحظه بسیار خوب از آب در میآید.
از همین رو میتوانم بگویم تجربه بسیار خوبی برای من بود چون پیش از این نقش مکملی بازی کرده بودم که بعد از تماشای فیلم از کاستن آن به خاطر زمان فیلم ناراحت شده بودم ولی اینجا وقتی نقش خودم را دیدم خدا را هم شکر کردم.
* از پلانهایتان کم شده بود؟
- شریفی: خیلی کم.
* چقدر برای شهاب وزن اضافه کرده بودید؟
شریفی: تقریباً ۵ کیلو.
* آقای رحیمیان شما هم مواجههای با خانواده منصوری نداشتید؟
رحیمیان: من خیلی دوست داشتم که با مادر خانواده منصوری همکلام شوم ولی متاسفانه شرایط جوری پیش رفت که این اتفاق رخ نداد. البته ترجیح خودم هم همین بود که دیداری رخ ندهد به ویژه اینکه در اختتامیه دیدم که مادر شهاب و فائزه دچار یک قلیان احساسات شد و الناز شاکردوست و پدرام هم احساساتی شدند.
مادر خانواده منصوری وقتی الناز را دید او را بغل کرد و با گریه به او گفت «فائزه» و در مواجهه با پدرام هم همین گونه بود. در این میان به این فکر کردم که اگر با او دیدار کنم ممکن است حالش بد شود.
در اتاق ویآیپی هم مدام با خودم کلنجار میرفتم که بروم و از نزدیک با این مادر دیدار داشته باشم یا نه و مدام به این فکر میکردم که چه بر سر این خانواده آمده و چه باری از غم را به دوش کشیدهاند اما در نهایت نشد که من با مادر فائزه و شهاب دیدار داشته باشم.
* ما در این فیلم با یک سیر تحول رو به رو هستیم؛ مردی که عاشق پیشه و شاعر مسلک است و به گفته خودش با مصیبت فائزه را بهدست آورده است و اتفاقاً مشکل مالی هم ندارد اما رفتهرفته آنقدر تغییر میکند که از آن همه دلدادگی روی برمیگرداند و آن حادثه هولناک را رقم میزند. نظر خودتان درباره روند شکلگیری این تحول در فیلم چیست؟
شریفی: فیلم میخواهد همین را مطرح کند که یک تفکر دگم و ایدئولوژی افراطی میتواند چه بلایی بر سر بهترین و عزیزترین لحظات ما و انسانهای دور و بر ما بیاورد. این همان ایده فیلم است که بسیار جهان شمول و انسانی است؛ موضوعی که همه در هر کجایی متوجه آن میشوند چون همه آدمها عشق را میفهمند و به نوعی با تفکر افراطی مواجه هستند. تفکر افراطی تنها به این معنی نیست که حتماً سر کسی بریده شود، برای مثال وقتی شما حتی یک قانون را به صورت افراطی اجرا میکنید شما هم یک شخص افراطی میشوید و اگر موقعیت و قدرتش را داشته باشید همانقدر خشونت خواهید داشت. به نظرم این حرف کلی فیلم است.
شریفی: فیلم میخواهد همین را مطرح کند که یک تفکر دگم و ایدئولوژی افراطی میتواند چه بلایی بر سر بهترین و عزیزترین لحظات ما و انسانهای دور و بر ما بیاورد برای عبدالحمید برادر عبدالمالک هم همین اتفاق رخ میدهد. هرچند او یک فرد شاعر مسلک است که ساز میزند و عاشق است اما با برادری مواجه میشود که از خودش کوچکتر اما کاریزماتیکتر است، به شدت جدی است و در خیلی از موارد قدرت دارد بنابراین وقتی از سوی برادرش تحقیر میشود رفتهرفته تبدیل به کاراکتری میشود که نباید بشود و آن عشقی که آن همه برایش زحمت کشیده تبدیل به طعمهای برای عبدالمالک شود.
در این میان خود عبدالحمید هم قربانی میشود زیرا انگار نه آن همه هوش و آگاهی دارد که متوجه کارهایش شود و نه دانش درستی درباره زیستن، همین باعث میشود که عبدالمالک به راحتی روی او تاثیر بگذارد، او را تحقیر میکند، به او میگوید تو با کفار ازدواج کردهای و عبدالحمید به خاطر نداشتن آگاهی مورد شست و شوی مغزی قرار میگیرد و سرنوشت او هم تراژیک میشود؛ عبدالحمید هم یک قربانی است؛ قربانی تفکر و خواستههای عبدالمالک.
رحیمیان: کاراکتری مثل عبدالحمید که دچار مسایلی مثل افراطیگری میشود، دیگر راه چاره ندارد. در فیلم هم میبینیم که عبدالمالک به یک باره بر سر عبدالحمید آوار نمیشود او از پیش وجود داشته اما انگار عبدالحمید می خواسته است راهی برای جدایی از برادرش داشته باشد.
وقتی مساله عشق پیش میآید افراطی گری خودش را نشان میدهد برای مثال در جایی میبینیم که عبدالمالک به او میگوید فائزه «سبک مرام» است، حجابش بد است و … و این موارد را به مسائل بزرگ تبدیل میکند هرچند گوش عبدالحمید از این حرفها پر است ولی رفته رفته قضیه تغییر میکند و انگار موجی ایجاد میشود که برادرهای دیگر هم گرفتار میشوند در این میان به نظر میرسد عبدالحمید هم «باید» با این موج همراه شود؛ این موج همان تفکر افراطی است.
جالب است که بگویم من مصاحبهای از عبدالحمید خواندم که از او سوال شده بود چرا این کارها را کرده است و عبدالحمید با لکنتی در ابتدا گفته بود عبدالمالک به هر حال برادر بزرگتر من است و بلافاصله جملهاش را تصحیح کرده و گفته بود برادر کوچکتر من بود و به من کارها را دستور میکرد. همین لکنت و جا به جایی بزرگتری و کوچکتری نشان میدهد که عبدالمالک در ذهن عبدالحمید بزرگتر جلوه میکرده است و حتی در ادامه جمله احمقانه و بی معنی «بزرگی به کوچکی نیست» را بیان کرده بود! دلیل این موضوع همین است که عبدالحمید به درستی آموزش ندیده و از بچگی درگیر همین تفکر بوده و در نهایت این موج او را با خود همراه کرده است.
* در حالی که «شبی که ماه کامل شد» یک فیلم سخت است اما این فیلم را یک کارگردان زن به تصویر کشیده است، تجربه همکاری با نرگس آبیار چگونه بود؟
رحیمیان: گاهی از این تعجب میکنم که همه از اینکه کارگردان این فیلم یک زن است، تعجب میکنند. او یک فیلم سخت ساخته و هر کارگردان دیگر هم بخواهد میتواند یک فیلم سخت بسازد البته گاهی من خودم میآمدم و به خانم آبیار میگفتم شرایط سخت است و او به من لبخند میزند.
شریفی: من پیش از این در فیلم سخت کار کرده بودم اما در این فیلم دیدم که خانم آبیار با چه سختی کار میکند. این را هم باید بگویم که خانم آبیار بسیار خوب فیلمنامهنویسی و حس را میشناسد. این فیلمنامه جزو معدود فیلمنامههایی بود که وقتی آن را میخواندم تنها با خواندنش و بدون تخیل کردن احساسم برانگیخته میشد در کنار این موضوع خانم آبیار به خوبی متوجه حس میشود برای مثال من بامزگی شهاب را تا آن صحنهای که من و آرمین در آن بیابان غذا میخوردیم، آورده بودم چون نمیخواستم تماشاگر متوجه شود که شهاب قرار است بمیرد، به همین دلیل میخواستم این بامزگی را حتی در خوردن غذا داشته باشم.
شریفی: یکی از دوستان ما حدود یک سال بود که سیگار را ترک کرده بود اما آنجا سیگاری شد البته نه به خاطر سختی کار بلکه از سیگار به عنوان عود استفاده میکرد یعنی سیگار را روشن میکرد که بوی وحشتناک محیط را تلطیف کند! در جایی بعد از صحبتهای عبدالمالک که برخی حقایق را میگفت باید به گونهای بازی میکردم که انگار آن لقمه در دهانم زهرمار میشود حتی در همین صحنه خانم آبیار به من گفت چگونه این لحظه را به تصویر بکشم و این موضوع را با حرکات دهانش به من نشان داد که خیلی خنده دار بود و حس زیادی داشت.
او به شدت کارگردانی محترم و کاربلد است. برخی از کارگردانها به گونهای هستند که گویا کارگردانی برای آنها موقعیتی است برای اینکه جور دیگری باشند و خود را جور دیگری نشان بدهند ولی خانم آبیار به قدری ریلکس و با احترام برخورد میکرد که کار را لذت بخش میکرد.
* «شبی که ماه کامل شد» لوکیشنهای بسیار سختی هم داشت برای شما کار در این لوکیشن ها سخت نبود؟
شریفی: این فیلم در سیستان و بلوچستان و بنگلادش ضبط شده است. بخش مربوط به ایران هرچند سخت بود ولی زیباییهای خود را داشت اما امیدوارم مسیر کسی به بنگلادش نیفتد (با خنده). یکی از دوستان ما حدود یک سال بود که سیگار را ترک کرده بود اما آنجا مجدد سیگاری شد! البته نه به خاطر سختی کار بلکه از سیگار به عنوان عود استفاده میکردیم یعنی سیگار را روشن میکرد که بوی وحشتناک محیط را تلطیف کند!
از سوی دیگر بنگلادش یک لوکیشن بسیار کثیف داشت و همه ما در پانزده روزی که آنجا بودیم مسموم شدیم. ضمن اینکه هوا به شدت شرجی بود و آنها هم غذاهای منحصر به فرد خودشان را داشتند و جالبتر اینکه این شهر اصلاً شهرداری نداشت که همه اینها کار را سخت میکرد.
رحیمیان: جالب این است که من یک ماه قبل از اینکه با این گروه همراه شوم، در تئاتری بازی میکردم که شخصیت این تئاتر از داکا پایتخت بنگلادش آمده بود درست بعد از این تئاتر من به بنگلادش رفتم فکر میکنم احتمال این موضوع یک در میلیارد است ولی این اتفاق برای من رخ داد. (با خنده)
* به نظر میرسد بعد از این نقش پیشنهادهای مشابه زیادی به شما شده، درست است؟
رحیمیان: بله از این پیشنهادها زیاد داده شد البته نه شبیه عبدالمالک. برای مثال نقش یک فرمانده گروه جاسوسی به من داده شد در حالی که من میخواهم کمی از این فضا فاصله بگیرم. حتی برای مثال واقعاً دوست دارم نقش یک ترنس را در تجربه بعدیام بازی کنم.
شریفی: این فیلم برای من حال و هوای خاصی داشت و این کاراکتر از همه لحاظ از من دور بود اما خوشحالم که توانستم کاری کنم دیگران متوجه بخشی از توانایی من بشوند.
* در پایان اگر نکتهای دارید بفرمایید.
رحیمیان: امیدوارم بساط این تفکر افراطی در هر نقطه جهان برچیده شود و دنیای ما دنیایی پر از عشق باشد.
شریفی: من هم امیدوارم فیلم به خوبی دیده شود و برای مردم بلوچستان و مردم مناطق محروم راهگشا و جرقهاای برای رسیدگی به افرادی باشد که در شرایط سخت زندگی میکنند و چتر حمایتی برایشان ایجاد شود. اگر این اتفاق رخ دهد فیلم رسالت خود را انجام داده است. می دانم که خانم آبیار هم این دغدغه را دارد.