به گزارش خبرنگار مهر، حکمت چیست؟ آیا حکمت همان فلسفه است؟ آیا هر فیلسوفی حکیم است؟ عناصر اصلی حکمت کدام است؟ آیا حکمت همان معرفت و دانایی است؟ راه تحصیل حکمت کدام است؟ حکمت چه تأثیری بر شخصیت و زیست فردی و اجتماعی انسان دارد؟ تأثیر حکمت بر علوم و معارف بشری چگونه است؟ اینها پرسشهایی است که محمد فنایی اشکوری استاد فلسفه و عرفان تطبیقی در یادداشتی آنها را بررسی کرده است.
حکمت (wisdom) مساوی با فلسفه نیست، فلسفه عقل ورزی نظری است. فلسفه ارسطو و فلسفه کانت دو نمونه از فلسفه هستند. حکمت / خردمندی / فرزانگی، واجد این بعد هست، اما در آن خلاصه نمیشود. افزون بر خردورزی نظری، حکمت دو بعد دیگر نیز دارد: بهرمندی از وحی و برخورداری از شهود. خردورزیِ حکیم او را به محدودیت عقل و ضرورت روآوردن به دین حق رهنمون میشود. حکیم در کنار بهره گیری از عقل و در ادامۀ مسیر حقیقت جویی، از مشکات نبوت نور میگیرد و بر سفرۀ صحف آسمانی مینشیند. حکیمِ مؤمن به نبوت ختمی، معتکف درگاه قرآن و سنت میشود و در اقیانوس بی کران حکمت نبوی و ولوی سبّاحی و از آن گوهر معرفت صید میکند.
او عقلش را با تعالیم وحی تصحیح و تکمیل میکند و بدینسان به خِردش هم از جهت عمق و هم از حیث گستره غنا می بخشد. اگر از بختیاران صاحب همت و توفیق باشد به فهم ظاهر دین بسنده نمیکند، بل با تهذیب نفس و تطهیر درون چشم شهودش گشوده میشود و آنچه نادیدنیست آن می بیند و از چشمه سار قلبش حکمت میجوشد و بر زبانش جاری میشود. جان کلام آنکه حکمت جمع بین عقل و نقل و شهود، و فلسفه و دین و عرفان است. حکیم کسی است که از همۀ قوای معرفتی و همۀ راههای دانش و منابع معرفت بهره میبرد. افزون بر این، حکیم تنها به کسب دانش بسنده نمیکند، بلکه همراه با آن با عمل و سلوکش به سوی تعالی وجودی و کمال باطنی سیر میکند. اصولاً چنان معرفتی جز با چنین سلوکی حاصل نمیشود.
علم و عمل دو بال حکیم برای پرواز هستند و از هم جدایی ندارند. حکیم حقیقی (الحکیم) خداوند است، اگر به مخلوقی حکمت نسبت داده میشود از باب مجاز و تشبّه به حکیم علی الإطلاق است. حکیم متصل به سرچشمۀ حکمت الهی و خدامحور است. معرفت خدا، محبت به خدا و اطاعت از خدا و با تمام وجود کوشش و اهتمام در تقرب و وصل به او و لقای او تمام فکر و ذکر و رفتار حکیم را فرا میگیرد. همه کارش خالصانه برای اوست، ربّش فقط الله است. او موحد محض و از هر شرکی پیراسته است و ابراهیم وار میگوید: «… إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَای وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ. لاَ شَرِیکَ لَهُ وَبِذَلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ. قُلْ أَغَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا وَهُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ» (الأنعام/۱۶۴-۱۶۲) این حکمتی است که خداوند به لقمان عطا کرد. «وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ. (لقمان/۱۲) شمه ای از حکمت لقمان همان است که در سورۀ لقمان از قول او به صورت پند به فرزندش توصیه شده است. آموزگار اصلی حکمت خداوند است که آن را به انبیا آموخت. «فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُمْ مُلْکًا عَظِیمًا.» (النساء/۵۴) در میان خلق انبیا آموزگاران نخستین حکمت به مردم هستند. «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمْ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ.» (آل عمران/۱۶۴) پس از انبیا عالمان راستین که وارثان انبیا هستند آموزگاران حکمت اند.
پس چنین نیست که هر استاد یا صاحب نظر در فلسفه یا دیگر علوم حوزوی یا دانشگاهی حکیم باشد، حکمت موهبتی الهی است، که خداوند به بندگان شایسته اش عطا میکند. این حکمت است که در کلام الهی از آن به خیر کثیر تعبیر شده است. «یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُوا الأَلْبَابِ.» (البقرة/۲۶۹) حکمت فرزانگی است و حکیمان راستین همان فرزانگان و اولو الألباب هستند که دغدغه و مشغلۀ اصلی آنها تفکر در آفرینش و یاد خدا و نجوای با او و بنای زندگی بر اساس حکمت الهی ست. «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیاتٍ ِلأَولِی الأَلْبَابِ. الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَی جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.» (آل عمران/۱۹۱-۱۹۰)
حکمت را فن نیکو زیستن دانستهاند، نیکو زیستن در گرو اعتقاد، گرایش و عمل درست است. حکمت جمع معرفت و فضیلت و آمیزۀ آنها در یک حقیقت و ملکۀ واحده است. حکمت با مفاهیم مرتبط دیگر تفاوتی اساسی دارد. برخی از این مفاهیم ناظر به بعد معرفتی هستند؛ بعضی ناظر به بعد گرایشی هستند، و گروهی ناظر به بعد عملی و کنشی هستند. گرچه ممکن است معرفت مستلزم نوعی گرایش و عمل باشد، یا گرایش مبتنی بر نوعی معرفت باشد و همچنین عمل برخاسته از معرفت و گرایش باشد؛ اما در هر یک از مفاهیم بار خاص نظری یا گرایشی یا عملی غالب است. مثلاً هر یک از مفاهیمی همچون معرفت، محبت، و عدالت به یکی از ابعاد سه گانۀ یادشده ناظر است، اما مفهوم حکمت در آن واحد به هر سه امر ناظر است و جمع بین آنها است. حکیم هم فهم درست و صواب دارد، هم گرایش متعالی و هم عمل شایسته. فقدان هریک از این عناصر مساوی با فقدان حکمت است.
حکمت ناظر به جامعیت و جمعیت و یکپارچگی متعالی شخصیت است، افزون بر اینها، حکمت واجد بعد جمال شناختی نیز هست، چرا که زیبایی از حقیقت و خیر جدا نیست. از آنجا که حکمت با حق مرتبط است، حقیقت، خیر و جمال در آن جمع است. حکیم زیبا جو، زیبابین و زیباآفرین است و این جوهر هنر قدسی است. هنگامی که هنر حِکمی میشود با لعب و لهو در تقابل میایستد و صبغة الله پیدا میکند.
حکمت حقیقتی تشکیکی و دارای درجات است، از همین رو حکمت متضمن عنصر متعالی ایمان است. ایمان اعتقاد، پذیرش و پایبندی به دین حق است. حکمت بدون ایمان ناقص است و در حقیقت حکمت نیست. حکمت در این سطح متضمن مؤمنانه زیستن است. اوج حکمت بشری، نبوت و ولایت است. و حکیم علی الإطلاق باری تعالی است. برخی چون دیدهاند حکمت به معانی فلسفه، دانایی، فهم، عرفان، تدبیر، کار استوار، علم با عمل، پند، عدالت، اعتدال، فهم، قرآن، نبوت و مانند آن به کار رفته است پنداشتهاند «حکمت» لفظ مشترکی است که معانی گوناگون دارد، اما چنین نیست؛ حق این است که حکمت یک حقیقت و ملکه است که همۀ این ابعاد و مراتب را دربردارد. خردمندی مقتضی فکر درست، سخن درست، نیت و تصمیم درست و عمل درست و استوار است.
حکمت همۀ ابعاد فردی و اجتماعی زندگی انسان را دربر میگیرد و متحول میسازد و مستلزم زیست حکیمانه فردی است، چنانکه اگر حاکمان حکیم باشند حکومت حکیمانه میشود، البته باید معنای جامع حکیم را به یاد داشته باشیم و بدانیم حکیم فیلسوف به معنای سکولار آن نیست. سیاست حکیمانه مبتنی بر عقلانیت، بصیرت، فضیلت، ایمان و خیرخواهی و شفقت ورزی است. دغدغۀ حکومت حکیمانه استقرار عدالت اجتماعی و زمینه سازی برای کمال و سعادت افراد است. حکمت جمع عقلانیت و دیانت به معنای جامع و کامل آن است که اخلاق، ایمان و عرفان را دربردارد. زندگی عاری و محروم از حکمت زندگی دون مایه است و مدینۀ فاقد حکمت مدینۀ غیر فاضله است و حاکمی که با حکمت بیگانه باشد ناشایسته و فاقد مشروعیت است.
این غایت هنگامی محقق میشود که علم و دانش به نور حکمت منور شود. علم اگر از حکمت جدا شود جسدی بی روح است. علم مادی و سکولار فاقد حکمت است. اصلاح و اعتلای علم در گرو گرانبار شدن از حکمت است. علم و دانش متعالی علمی است که روح حکمت در آن دمیده شده باشد. علم مادی از جهت عقلانی و معنوی ناقص و نارسا است. در نگاه مادی و سکولار علم در حد ابزاری برای زندگی و وسیلهای برای ارضای امیال و آمال تنزل میکند، البته ما برای زندگی به ابزار به دست آمده از علم نیازمندیم؛ آنچه مشکل ساز است تنزل دادن و تقلیل دانش به این سطح است. در علم حِکمی علم نور است که راه را برای رسیدن به کمال و سعادت روشن میکند و البته توانایی حاصل از علم ابزارهای زندگی را نیز برای انسان فراهم میسازد.
یک معنای معتبر برای اسلامی سازی علوم میتواند دمیدن روح حکمت در علوم باشد. قرار دادن علوم ذیل حکمت نه به معنای نفی روش تجربی است، نه به معنای کنار نهادن فناوری و بازگشت به اعصار کهن است، نه به معنای استخراج همۀ علوم از منابع دینی است، و نه به معنای استنتاج علوم از فلسفه است. حکیمانه شدن علوم مستلزم بهره گیری از همۀ راهها و منابع معرفت، یکپارچه شدن علوم و معارف به صورت روشمند و نظام مند و بهکارگیری آن در جهت خیر و سعادت حقیقی انسان است. چنین علمی با حفظ روش معتبر خود، با مابعدالطبیعۀ الهی پیوند دارد و به چشمهسار وحی متصل و گره گشا در زندگی فردی و جمعی بشر است. سریان روح حکمت در علوم طبیعی و انسانی و جریان آن در جان عالمان، این علوم را نورانی کرده ذیل حکمت میآورد.
علم حکمی تجربه را در جایگاه خود معتبر و ارجمند میشمارد، اما انحصارگرایی تجربی را نفی میکند. در پیافکندن ساختمان معرفت بشری بر اساس حکمت، عقل، حس، تجربه، وحی و شهود مشارکت دارند و از مواد و مصالح گوناگون عقلی و نقلی و تجربی و شهودی در جای مناسب خود استفاده میشود. کلیت و تمامیت ساختمان و آرایش و هندسۀ علم بشری نیز عقلانی است. از آنجا که غایت حکمت کمال و سعادت انسان است و آن است که جهت و غایت علم و عمل را تعیین میکند، نه امیال و آمال ارباب بی مروت دنیا، در نظام حِکمی علم و آنچه برخاسته از آن و مرتبط با آن است همچون فناوری و تولید و مصرف و خدمات و مدیریت، در جهت تحقق بخشی به مشیت الهی و تأمین سعادت بشری سامان عقلانی مییابند و بدینسان فرد و جامعه به خیر کثیر حکمت نائل میشود.