خبرگزاری مهر؛ گروه جامعه: هوای تهران در این تابستان خیلی گرم و طاقتفرساست و خیابانها شلوغ و پیادهروها پرتردد است. حتی سایه درختان هم حریف این گرما نیست. تنها مکانی که به ذهنم خطور میکند تا مرا از این حرارت آزاردهنده نجات بدهد ایستگاه مترو و قطارهای کولر دار آن است. هرچند گاهی اوقات با بدشانسی سوار یکی از واگنهایی میشوم که با انبوه مسافران و کولر خاموش مانند سونای سیار است! پلههای ایستگاه تئاترشهر را پایین میروم و خود را به سکوی خط چهار میرسانم. قطار تازه حرکت کرده و منتظر قطار بعدی میشوم. بقیه مسافران هم مثل من برای رسیدن به مقصدشان عجله دارند. یکی مسافر شهرستان است با چمدانی در دست و یکی کارمند، یکی با مدارک پزشکی و عکس رادیولوژی عازم مراکز درمانی است و دیگری دانشجویی که مشغول گذراندن واحدهای ترم تابستانیاش است. اینجا زندگی جریان دارد. اینجا کلانشهر زیرزمینی، متروی تهران است.
برای لحظهای نگاهم به صفحه نمایشگر بزرگ سکو گره میخورد. سرگرم تماشا کلیپها و هماهنگهایی با محتوا گوناگون و متنوع میشوم. یک کلیپ با موضوع اطلاع رسانی درباره طرح جدید زوج و فرد تهران است و یک فیلم کوتاه آموزشی درباره رعایت حال سالمندان در مترو البته با نگاه طنز، یک نماهنگ با موضوع ایرانگردی و تیزری دیگر شامل تصاویر دیدنی از گوشه و کنار جهان به نمایش در میآید. به نظر میرسد به خاطر پیشگیری از ایجاد آلودگی صوتی و البته رسیدن صدای مأمور اتاق کنترل برای اعلام ایستگاه از طریق بلندگوهای آن به مسافران مترو، همه فیلمها بدون صدا پخش میشوند و آنهایی که نیاز به توضیح دارند هم با زیرنویس به نمایش در میآید.
ولی لابلای فیلمهای پخششده چند فیلم کوتاه نظرم را جلب میکند. تیزرهایی با عنوان «چشم ها می شنوند». چند مرد و زن با زبان ایما و اشاره در حال رساندن پیام یا مفهومی به بیننده هستند. نخست متوجه منظورشان نمیشوم ولی بلافاصله با متن زیرنویس منظورشان را به مخاطب میرسانند. نکتهای به ذهنم میرسد و اینکه این همه مسافر در مترو در حال استفاده از این سامانه حمل و نقل هستند و شاید خیلیها مثل من متوجه حضور افراد ناشنوا در مترو نیستند. و اینکه آنها هم مثل همه مردم از هر گروه سنی و با هر تحصیلات و سلیقهای نیازمند آموزش استفاده درست از این وسیله هستند.
نگاهم به مسافرانی میافتد که هر یک تا رسیدن قطار بعدی به نوعی در حال سرگرم کردن خود هستند؛ بیشتر مردم چشمشان به صفحه تلفن همراه شان دوختهشده است، برخی در حال گفتگو با یکدیگر هستند و برخی هم در لاک خود فرورفتهاند. متوجه چندنفری میشوم که مثل من به تماشای فیلمهای کوتاه از نمایشگرهای ایستگاه ایستادهاند. کنجکاو میشوم تا نظرشان را درباره فیلم کوتاه «چشم ها می شنوند» جویا شوم. خانم جوانی که دست کودکش را در دست دارد در حال توضیح فیلم به او است.
به او میگوید: این خانم با زبان مخصوص ناشنوایان به مسافران میگوید اگر در مترو خانمی فرزندی کوچکی در آغوش داشت جای خود را به او بدهید. به او نزدیک میشوم و نظرش می بپرسم. خانه دار است و برای رفتن به مراکز خرید از مترو استفاده میکند. میگوید بارها این مسئله برایش اتفاق افتاده که مردم و به ویژه جوان ترها در قطار جای خود را به او و فرزند کوچکش دادهاند. البته چند باری هم مردم به روی خودشان نیاوردهاند! ولی پخش این فیلمها در ترویج فرهنگ گذشت و رعایت حال افراد کم توان و کسانی مثل من موثر بوده و اینکه این فیلم شاید برای افراد ناشنوا در حال بخش است چون به زبان آنها با مسافران صحبت میکند. حرفش را تأیید میکنم و از اینکه محتوای آن را برای فرزندش توضیح داده است سپاسگزاری میکنم زیرا به نظرم آموزش شهروندی را باید از سنین کودکی فراگرفت.
قطار بعدی میآید و مسافران منتظر، سوار میشوند. من که تازه به خنکای ایستگاه عادت کردهام باز هم صبر میکنم تا قطار بعدی از راه برسد. این بار نگاهم متوجه پیرمردی میشود که سمعکی در گوشش دارد. او هم به فیلم کوتاه «چشم ها می شنوند» خیره شده است. کنارش میایستم تا فیلم را کامل تماشا کند. خود را بازنشسته یک شرکت تولیدی معرفی میکند و اینکه شنواییاش به خاطر سر و صدای بسیار ناشی از دستگاههای تولید دچار آسیب شده و مجبور است از سمعک استفاده کند. درباره فیلم از او میپرسم. میگوید به خاطر وضعیتی که دارد تا حدود زیادی حال ناشنوایان را درک میکند. اینکه به خاطر وضعیتشان در بسیاری از مواقع نادیده گرفته میشوند. پخش این فیلم نشان میدهد که به این دسته از مسافران هم اهمیت دادهاند. آنها هم مثل دیگر شهروندان حق استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی را دارند. این را میگوید و به تماشا بقیه فیلمها ادامه میدهد. پیرمرد به نکته خوبی اشاره کرد. کسانی که به خاطر محدودیتهای جسمی به آنها توجه نمیشود و یا کمتر توجه میشود. همه باید به یک نسبت آموزش ببینند و به عنوان شهروند از امکانات شهری استفاده کنند.
کمی جلوتر جوانی با شکل و شمایل جوانان امروزی نگاهم را به خود جلب میکند. چند ورق بزرگ که روی آن طراحی و نقاشی شده در دستش بود. عینک گرد بر چشم و خیره به نمایشگر سکو ایستاده بود. به نظر میرسید دانشجو رشته هنر باشد یا دست کم در زمینه هنر فعالیت داشته باشد. نگاه و تماشایش به فیلم نسبت به دیگر مسافران با دقت بیشتری همراه بود. نزدیکش میشوم و از او هم میخواهم نظرش را درباره «چشم ها می شنوند» بگوید.
شهروز بیست و دو ساله است و گرافیک خوانده و هم زمان نقاشی و طراحی هم میکند. نخست از نام فیلم آغاز میکند. «چشم ها می شنوند» عبارت گویایی برای قشری از مسافران که علیرغم محدودیت شنوایی میتوانند با زبان ایما و اشاره ببینند و صحبت کنند، است. بنابراین چشمهای آنها نقش گوشهایشان را هم ایفا میکند. از نظر بصری هم چهرههای خوبی انتخاب شدهاند که تقریباً همه گروههای سنی را شامل شده است. حتی فضای پس زمینه که سفید است علاوه بر ایجاد نشاط و تحرک، به چشمهای مخاطب کمک میکند تا نسبت به سوژه تمرکز بهتری داشته باشد.